از کجا متوجه میشویم کتابی که در دست داریم یک شاهکار است!؟ احتمالاً هرکسی برای خودش پیشفرضها و اصولی دارد که بر اساس آن وقتی با مؤلفههای مورد نظرش در یک داستان مواجه شد نتیجه میگیرد که بله این کتاب یک شاهکار است. ممکن است برای عدهای توصیههای دوستانِ بخصوص و یا شهرت عمومی دلایلی کافی برای شناسایی یک شاهکار باشد. من اما علاوه بر برخی از این موارد هرگاه مشغول خواندن داستانی میشوم که حقیقتاً شاهکار است دچار حالات حسی عجیبی میشوم! گاهی اشک در چشمانم جمع میشود (این ربطی به تلخی و شیرینی داستان ندارد... در مورد شوایک هم اشک در چشمانم جمع میشد!)، گاهی دچار اضطراب میشوم و کتاب را میبندم، و کتاب دریچهای میشود برای ورود به دنیایی که واقعاً لابلای صفحات آن جریان دارد و خلاصه دردسرتان ندهم همه چیز دست به دست هم میدهند تا به من علامت بدهند که در حال خواندن یک شاهکار هستم.
سمفونی مردگان را در شرایط ویژهای خواندم؛ وسط یک سرماخوردگی شدید آن را شروع کردم و وسط یک درد شدید در پهلوی چپم آن را به پایان رساندم. وقتی یکی دو ساعت بعد از انتقال به اورژانس و بستری شدن، کمی آرام شدم و چیزهایی در مورد آن روی کاغذ نوشتم: اطمینان دارم اگر این کتاب ترجمه خوبی به انگلیسی شده باشد خوانندگانی در جایجای این دنیا آن را به عنوان یک اثر قابل توجه خواهند یافت و احساس مشابهی را تجربه خواهند کرد... اما طبعاً به تمام آنچه ما احساس میکنیم دست نخواهند یافت؛ حتی به مدد پانویس و توضیحات.
داستان روایتی از زوال یک خانواده است. خانوادهی کاسب متوسطی در اردبیل به نام جابر اورخانی که دوران اوجش مصادف است با ابتدای دهه 1320 شمسی و قبل از ورود متفقین به ایران. «پدر» حجرهای در بازار دارد و در زمینه تخمه و آجیل فعالیت میکند و اوضاع کاسبیاش روبراه است. او به همراه خانوادهاش در خانهای مقبول در مجاورت کارخانه پنکهسازی یک فرد انگلیسی به نام لُرد زندگی میکند. یوسف پسر بزرگ، آیدین و آیدا دوقلو، و اورهان پسر کوچک خانواده است. همهچیز آماده و مهیاست تا این فرزندان و حتی نسلهای آتیِ خانواده دروازههای تمدن را درنوردیده و رستگار شوند اما... پس از این اما بخشی از رازهای «کلنگی» بودن و «کوتاهمدت» بودن جامعهی ما نهفته است.در ادامه مطلب برخی نکاتی که به ذهنم رسیده است را خواهم نوشت.
*****
عباس معروفی متولد سال 1336 در تهران است. اولین رمان او سمفونی مردگان است که او را به شهرت رساند. این کتاب که صاحب چند جایزه نیز شده در طول سالهای 1363 تا 1367 نگاشته شده است. با توجه به نوع روایت و سیالیتِ ذهنِ راویان، گاه پیچیدگیهایی به وجود آمده است که صحیح و سالم بیرون آمدن داستان از آن کار سختی است و باید بر خودمان ببالیم که چنین داستان کمنقصی در سپهر ادبیات داستانی ما خلق شده است؛ هرچند تلخی این سرنوشت شوم و سترون تهِ حلقمان میماسد و اشکمان را درمیآورد. سپاس آقای معروفی.
..................
مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات ققنوس، چاپ نهم 1384، تیراژ 5500نسخه، 350 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 ، گروه B (نمره در سایت گودریدز 4.15 از مجموع 10921 رای، نمره در سایت آمازون 4.1)
پ ن 2: بعد از خواندن کتاب ابتدا احساس شرمندگی کردم از تأخیر خودم... اما بعد به این نتیجه رسیدم که حالاحالاها خواندن این داستان دیر نخواهد بود.
پ ن 3: میخواستم به جای طرح جلد کتاب از عکس پست قبل استفاده کنم که با احساس و برداشتهای خودم از کتاب انطباق دارد.
پ ن 4: به نظرم کتاب به اندازه شایستگیهایش در میان غیر فارسیزبانها خوب دیده نشده است. این قضیه علاوه بر ترجمه، ریشه در تبلیغات و چیزهای دیگر هم دارد. باضافه اینکه دیده شدن آثار ادبی به هر حال از دیده شدن فیلم بسیار سختتر است. باضافه اینکه کشورهای فارسیزبان متاسفانه در زمینه مطالعه اوضاعشان خراب است؛ به این توجه کنید که یک نویسنده آرژانتینی بهصورت بالقوه در تمام کشورهای اسپانیولیزبان خواننده دارد و دیده میشود.
ادامه مطلب ...
دکتر کاتوزیان در ذیل بررسی مشکلات توسعه سیاسی و اقتصادی ایران عنوان میکند که جامعه ایران برخلاف جوامع اروپایی که در تداومی درازمدت توانستهاند با انباشت انواع سرمایه از جمله سرمایههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به توسعه دست پیدا کنند، به دلایلی نتوانسته است به این همافزایی نایل شود و «بدینترتیب تاریخ آن بدل به رشتهای از دورههای کوتاهمدت بههمپیوسته شده است».
ایشان این کوتاهمدت بودن را هم علت و هم معلول فقدان ساختار در تاریخ ایران میداند و این فقدان ساختار را نیز نتیجه دولت استبدادی میداند که نماینده حکومت خودسرانه فردی و جامعه خودسر است که هرگاه تسلط دولت بر آن تضعیف شود به آشوب میگراید ولذا چرخه استبداد – هرجومرج – استبداد مدام تکرار میشود. ایشان در توصیف این جامعه تشبیه جالبی را به کار میبرد:
«گویاترین کلام برای توصیف ماهیت کوتاهمدت جامعه ایران اصطلاح «خانه کلنگی» است. بیشتر این خانهها بناهایی است که بیش از سی (یا حتی بیست) سال ندارد و اغلب از شالوده و اسکلتی مناسب نیز برخوردار است. در مواردی معدود این خانهها ممکن است فرسوده شده و نیاز به مرمت داشته باشد، اما آن چه سبب محکومیت آنها میشود و در نهایت ساختمان را بیارزش قلمداد میکند و فقط ارزش زمین را به حساب میآورد، این داوری است که معماری این ساختمانها و یا طراحی داخلی آنها بنابر آخرین مد و پسند روز کهنه شده است. بنابراین به جای نوسازی آن خانه یا هر بنای دیگر و افزودن بر سرمایه مادی موجود، کل آن ساختمان به دست مالک یا خریدار ویران میشود و بنایی جدید بر زمین آن بالا میرود. از این روست که صاحب این قلم گاه برای توصیف جامعه کوتاه مدت ایران آن را «جامعه کلنگی» نامیده، یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن ــ سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی ــ پیوسته در معرض این خطر است که هویوهوس کوتاهمدت جامعه با کلنگ به جانش افتد.»
در واقع برای رسیدن به توسعه در حوزههای اقتصادی و یا نهادهای سیاسی و فرهنگی و حتی در حوزههای علم و فنآوری، علاوه بر خلاقیتهای مقطعی و کسب و دریافت تجارب و مهارتها، انباشت و نگهداری و همافزایی آنها نیز ضرورت دارد.
چند ماه قبل هنگام رانندگی برحسب اتفاق کنار این بنا (عکس بالا) توقف کردم و کتیبه سردر آن توجهم را جلب کرد. از اینکه اولین کارخانه تولید لوله و اتصالات و گرانولهای پیویسی بعد از گذشت مدتی کوتاه به این وضع دچار شده است تعجب کردم. عکسی انداختم تا از آن برای معرفی این کتاب که حاوی ترجمه چهار مقاله از دکتر کاتوزیان است بهره ببرم:
ایران، جامعه کوتاهمدت – محمدعلی کاتوزیان – ترجمه عبدالله کوثری – نشر نی
******
یکی از اساتید ما که عمرش دراز باد یکبار خاطرهای از دوران تحصیلش در انگلستان تعریف کرد؛ ایشان ظاهراً مدتی به صورت متواتر به کتابخانهی دانشگاه میرفته و کتابی قدیمی را که حدود 150 سال قبل چاپ شده بود را امانت میگرفته است. کتابدارِ کتابخانه که متوجه علاقه او به این کتاب میشود به او پیشنهاد میدهد که یک نسخه از کتاب را تهیه کند. استاد هم به ایشان متذکر میشود که یک قرن و نیم از آخرین چاپ کتاب گذشته است و چگونه میتوان نسخهای از آن را با هزینهای معقول و دانشجویی یافت! کتابدارِ محترم به او پیشنهاد میدهد که نامهای به ناشر بنویسد (تاریخ خاطره مربوط به پنج دهه قبل است و نامهنگاری طبعاً باب بود). استادِ ما در معذورات قرار میگیرد و همانجا نامهای به ناشر که گویا در ایرلند بوده است مینویسد درحالیکه در دل احتمالاً به سادگی کتابدار میخندیده است. اما در کمال تعجب پس از مدتی پاسخی از ناشر دریافت میکند! یعنی این انتشارات دقیقاً در همان آدرس دو قرن قبل وجود و فعالیت داشت و نسل به نسل تداوم یافته بود. حالا آن خاطره را بگذاریم کنار این عکس!
........
پ ن 1: این معرفی و یادداشت کوتاه در واقع پیشدرآمدی است بر مطلب مربوط به معرفی کتاب بعدی: سمفونی مردگان اثر عباس معروفی.
پ ن 2: طبعاً همیشه بنای جدیدی هم نمیسازیم و صرفاً موجبات ویرانی بنای قبلی را فراهم میآوریم!
پ ن 3: از تداوم خارها گل میشود...
راوی اولشخص داستان با بیان دو مقدمه به سراغ روایت میرود. در مقدمهی اول خودش را با عبارت «من ماتیا پاسکال هستم.» معرفی و عنوان میکند زمانی که نتوانیم همین عبارت ساده را بیان کنیم پی به اهمیت آن میبریم. راوی زمانی به عنوان کتابدار از طرف شهرداری در یک کلیسای کوچک مشغول به کار بوده است. وضعیت نگهداری از کتابها بهگونهایست که نشان میدهد راوی اهمیتی به کتاب و نوشتن نمیدهد اما بواسطه سرگذشت عجیبی که از سر گذرانده است در همان مکان مشغول نوشتن این روایت است و توصیه میکند این نوشتهها بعد از گذشت 50 سال از «سومین و آخرین مرگ قطعی» او خوانده شود! این حرف طبعاً ما را کنجکاو میکند تا بدانیم چگونه یک راویِ حی و حاضر از دو بار مرگ خود سخن میگوید.
*****
من و شاید نسل ما با فیلمی که بر اساس داستان کوتاه «خمره» ساخته شد با این نویسنده آشنا شدیم؛ استادکاری که برای بندزدن یک خمره بزرگ که متعلق به یک فرد ثروتمند خسیس بود وارد خمره شد و آن را تعمیر و نهایتاً نمیتوانست بدون شکستن آن از آن خارج شود، کاری که صاحب خمره به آن راضی نمیشد و...
لوئیجی پیراندلو در سال 1867 در خانوادهای ثروتمند در سیسیل به دنیا آمد. پدرش معدندار بود اما بر اثر حادثهای طبیعی دچار ورشکستگی شد و خانواده به ورطهی فقر و تنگدستی افتاد. لوئیجی در سال 1887 برای تحصیل در رشته ادبیات وارد دانشگاه رم شد. او که طبع شعر داشت اولین دفتر شعر خود را با عنوان «درد مطبوع» در 22 سالگی منتشر کرد. پس از فارغالتحصیلی به آلمان رفت و در رشته زبانشناسی در دانشگاه بن دکتری گرفت. بعد از بازگشت به ایتالیا به روزنامهنگاری و تدریس مشغول شد و در عینحال نخستین رمان خود را با عنوان «مطرود» در سال 1893 و اولین مجموعه داستان کوتاه خود را در سال 1894 به چاپ رساند. دو سال بعد نخستین نمایشنامه خود را نوشت. جنگ جهانی اول و مصائب آن گویا خلاقیتش را به کار انداخت و تعداد زیادی نمایشنامه در آن دوره منتشر کرد. شهرت در سال 1921 و پس از انتشار نمایشنامه «شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده» به سراغ او آمد. از آثار مطرح این نویسنده میتوان به مرحوم ماتیا پاسکال (1904)، هانری چهارم (1922)، یکی هیچکس صدهزار (1926) اشاره کرد که این آخری در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. او که یکی از تأثیرگذاران در عرصه نمایشنامهنویسی در قرن بیستم است در سال 1934 موفق به دریافت جایزه نوبل گردید. این استاد سبکشناسی دانشگاه رم در سال 1936 از دنیا رفت.
مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن محصص، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم1397، شمارگان 1000 نسخه، قطع جیبی 290 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 4 و در سایت آمازون 4.1)
پ ن 2: نام نویسنده در فارسی هم پیراندلو و هم پیراندللو ذکر شده است. من هم هر دو را به کار بردم!
پ ن 3: کتابهای بعدی که در موردشان خواهم نوشت «سمفونی مردگان» و «موشها و آدمها» هستند.
جنگهای داخلی اسپانیا و وقایع قبل و بعد آن، از موضوعاتی است که نویسندگان زیادی از آن بهره برده و با دستمایه قرار دادن آن رمانهای قابل تأملی نوشتهاند. در همین وبلاگ زنگها برای که به صدا درمیآیند (اینجا)، امید (اینجا و اینجا)، خانواده پاسکوآل دوآرته (اینجا) و قتل در کمیته مرکزی (اینجا) و... پیش از این معرفی شدهاند که در دو مطلب اول با وقایع جنگ اسپانیا میتوان بهطور خلاصه آشنا شد و لذا تکرار مکررات نمیکنم. در این داستان نیز که در سال 1998 نگاشته شده است دریچهای به آن دوران باز میشود.
داستان حاوی بیست فصل معمولاً کوتاه است و توسط راوی سومشخص روایت میشود. این راوی دانای کل در فصل اول از حضورِ تقریباً از سرِ اجبار یک روزنامهنگارِ بیانگیزه در خانه زوجی کهنسال آغاز میکند. دکتر دانیل دابارکا مبارزی سالخورده است که پس از تحمل زندان و تبعید، و پس از سپری شدن دوران دیکتاتوری فرانکو، به وطن بازگشته است، حالا آخرین روزهای عمرش را میگذراند. طبعاً اینطور به نظر میرسد که ما در فصول بعدی با خاطرات او و همسرش ماریسا که در این مصاحبه طرح میشود به آن دوران خواهیم رفت اما اینگونه نیست.
در فصل دوم، در همین زمان حال روایت، شخصیتی به نام اِربال که در جایی مانند بار یا کافهای خاص مشغول کار است معرفی میشود. آدم کمحرفی که وظیفهاش خواباندن غائلههایی است که گاهی برخی از مشتریان در چنین مکانهایی به پا میکنند. او با یکی از دخترانی که در این بار فعالیت میکند و به تازگی از یکی از جزایر آفریقایی اقیانوس اطلس بهصورت قاچاقی وارد اسپانیا شده است در مورد خاطراتش صحبت میکند. این دختر (ماریا داویزیتاکائو) طبیعتاً مخاطبی است که از وقایع چهل سال قبل چیزی نمیداند... مثل خیلی از مخاطبان داستان. در انتهای این فصل اربال با مدادی مشغول نقاشی روی کاغذهای مقوایی زیرلیوانی است. آیا این مداد همان مدادی است که عنوان کتاب را به خود اختصاص داده است؟! در فصل سوم که فقط یک پاراگراف است و تماماً نقلی است که از زبان اربال بیان میشود، مراسم قتل یا اعدامِ فردی به نام «نقاش» با ضربآهنگی تند روایت و این مداد خاص معرفی میشود؛ مدادی که تا آخرین لحظات زندگیِ نقاش پشت گوش او حضور داشت و پس از آن همنشین قاتلش بوده است.
با این وصف تا اینجای کار تقریباً تمامی شخصیتهای اصلی داستان معرفی میشوند و ما از زمان حال روایت به زمان وقوع حوادث (1936 تا 1939) منتقل میشویم. دکتر دابارکا که سخنرانی جوان و پرشور در اردوگاه جمهوریخواهان در گالیسیا است پس از کودتای فرانکو توسط گروهی از فالانژیستها به سرکردگی اربال دستگیر میشود و به زندان منتقل میشود و...
*****
مانوئل ریباس نویسنده مطرح گالیسیایی کتابهای خود را به همین زبان مینویسد و این کتاب که مشهورترین اثر اوست را ما در خوشبینانهترین حالت پس از عبور کردن از دو فیلتر ترجمه (گالیسیایی به اسپانیایی، اسپانیایی به فارسی) میخوانیم (فیلتر ممیزی هم که جای خود دارد). این که پس از عبور از این فیلترها، داستان کماکان سرپاست نشان از قوت اثر دارد.
مشخصات کتاب من: ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات بهنگار، چاپ اول پاییز 1391، تیراژ 1000نسخه، 156 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.6 نمره در سایت آمازون 3.8)
پ ن 2: این کتاب در سال 1381 نیز توسط محمد طبرسا تحت عنوان مداد نجاری ترجمه و توسط انتشارات روزنه چاپ شده است (بنا به چیزی که در سایت کتابخانه ملی درج شده است). آن ترجمه با توجه به قراین از زبان انگلیسی ترجمه شده است.
پ ن 3: تعداد صفحات ترجمه انگلیسی160 صفحه است. ترجمه اسپانیایی 208 صفحه است و ترجمه عربی 192 صفحه است. ترجمه قبلی هم 195 صفحه است. با توجه به اینکه اگر مقدمه مترجم را کم بکنیم فقط حدود 140 صفحه میماند کمی نگرانم! هرچند باید گفت که این ترجمه از لحاظ انتقال لحن اثر و نثر شاعرانه آن به نظرم موفق بوده است. امیدوارم که این اختلاف صفحات، گربه باشد!
ادامه مطلب ...
در اوایل هر سال، بهترین کتابهایی که سال گذشته در موردشان در وبلاگ نوشتهام را انتخاب میکردم و در کنار منتخبین سالهای قبل قرار میدادم. بدینترتیب به مرور لیستی به دست آمده و میآید که شاید بتواند به کار انتخاب رمان توسط دوستان بیاید. کاری که امسال کمی(!) به تأخیر افتاد.
در ادامه مطلب این لیست را قرار دادهام. در کنار نام کتاب و نویسنده در هر ردیف، یک نمره و یک حرف انگلیسی آمده است. آن حروف (A,B,C) گروهی هستند که هر کتاب در آن قرار میگیرد و قبلاً در اینجا در مورد آن توضیحاتی دادهام و خواندنش برای استفاده از این لیست لازم است. و اما نمره...
در وبلاگها و سایتهای مرتبط با کتاب و فیلم، نمرهدادن امر جاافتادهایست. گاهی نویسنده سایت و وبلاگ شخصاً نمرهای بین صفر تا پنج یا ده به اثر مورد نظر میدهد و گاهی کاربران دیگر هم در به دست آمدن نمره مشارکت میکنند. مثلاً در سایت گودریدز یا آمازون شما میتوانید به هر اثری نمرهای از یک تا پنج بدهید. نمره شما با نمرات دیگران جمع، و میانگین آن به عنوان نمره اثر در معرض دید کاربران قرار میگیرد. این میانگین طبعاً عددی اعشاری میشود که معمولاً تا دو رقم اعشار در این سایتها نشان داده میشود. اما سازوکار نمرهدهی در اینجا چگونه است؟
زمانی که من تصمیم گرفتم که با نمرهدهی کتابها را ردهبندی کنم ابتدا چند شاخص را در نظر گرفتم و آنها را با برخی دوستان در میان گذاشتم و با مشورتی که از آنها گرفتم در نهایت به تعدادی شاخص نظیر: عنوان، شروع داستان، ریتم، فرم، پایانبندی، لذت خوانش و... رسیدم. برای این شاخصها با توجه به اهمیتشان وزنی در نظر گرفتم تا بر اساس آن سهم هر شاخص در نمره نهایی شکل بگیرد. این موارد را در یک جدول با فرمت اکسل قرار دادم و حالا برای نمره دادن به کلیت کتاب، به شاخصهای فوق در هر کتاب نمره میدهم (از یک تا ده و با توجه به معیارهایی که در جدول آمده است) و با فرمولهای سادهای که در جدول نوشتهام، نمره نهایی به دست میآید که من آن را تا یک رقم اعشاری گرد کرده و در وبلاگ میگذارم. (یک نمونه در ادامه مطلب آمده است)
شاید سوال شود که این همه دفتر و دستک برای چیست!؟ در پاسخ ضمن تأکید بر اهمیت کاستن از سرعت و شتاب زندگی میتوان به بستنی چوبی یا قیفی اشاره کرد! برخی دوست دارند بستنی خود را لیس بزنند و لذت ببرند و برخی هم آن را گاز میزنند. من البته از آنها هستم که لیس زدنِ بستنی را ترجیح میدهم!
.............
پ ن 1: در مورد انتخاب رمان قبلاً چیزهایی نوشتهام (اینجا).
پ ن 2: مطلب بعدی در مورد «مداد نجار» اثر مانوئل ریباس خواهد بود.
پ ن 3: طبیعتاً این سیستم نمرهدهی میتواند خیلی بهتر از این باشد ...
ادامه مطلب ...