لینک قسمت مقدمهها: اینجا
«آپولون آپولونویچ آبلِئوخُف» سناتوری است محافظهکار و پرنفوذ که در سرتاسر روسیهی تزاری به واسطهی مقاومتش در برابر اصلاحات لیبرالی مشهور است. نمادی از هسته سخت قدرت که تن به هیچگونه تغییری نمیدهد. مخلص کلام اینکه او رئیس یکی از تشکیلات حکومتی بود و در سال 1905 که روسیه آبستن حوادث بزرگی است، در آستانه انتصاب به یک مقام مهمتر قرار داشت. در این چند سالی که از ابتدای قرن بیستم گذشته است اتفاقات بزرگی رخ داده است: دوست و مقتدایش «ویاچسلاو پلِوِه» که مشت محکم حکومت در مقابل جنبشهای اصلاحی و انقلابی بود به تازگی ترور شده بود، روسیه در شرق و در مقابل ژاپن درحالیکه کسی پیشبینی نمیکرد شکست خورده بود. در عرصه خصوصی هم دو سال و اندی پیش، همسرش با یک خواننده ایتالیایی از روسیه خارج شده بود و او با تنها پسرش در عمارتی «لاکوالکل خورده» زندگی میکرد. شکست پشت شکست.
فرزند او «نیکلای آپولونویچ» دانشجوی جوانی است که بهترین سالهای عمرش را صرف خواندن فلسفه کرده و در پی ناکامی در زندگی شخصی، و با عنایت به جو زمانه، جذب یک گروه انقلابی شده است. داستان در ابتدای اکتبر سال 1905 آغاز و ظرف حدود یک هفته به پایان میرسد. نیکلای که پیش از این در شرایط مستی و استیصال درخواست کرده که در یک حرکت انقلابی مشارکت کند، از رابط خود یک بسته دریافت میکند تا در اتاق خود از آن نگهداری کند و پس از دریافت دستورات عمل نماید. پدر به فرزند خود به واسطه انحرافات ناشی از ارتباط با آدمهایی خارج از طبقه اشراف، ظنین است و او را آدم رذلی میداند. فرزند نیز به واسطه نقشی که پدر در حکومت دارد، او را آدم رذلی میداند. بالاخره دستور حزبی به دست نیکلای میرسد و او در شرایط وحشتناکی قرار میگیرد که باید انتخاب کند...
همانطور که او بین عشق و نفرت دست و پا میزند ما هم با دنبال کردن داستان در فضایی سرشار از عدم قطعیت و ابهام و آشفتگی به سر خواهیم برد. این عدم قطعیت بیشتر ناشی از آن است که راوی در واقعیاتی که خودش شکل میدهد مدام خدشه وارد میکند. مثلاً به این قطعیت نمیرسیم که پلیسمخفی در گروهِ انقلابی مطرح در داستان نفوذ کرده است یا برعکس، یا مثلاً هدف پلیس مبارزه با این گروههاست یا استفاده از آنها در حذف مهرههای مورد نظر، و یا در سطحی کلیتر نمیتوان با قطعیت گفت نگاه نویسنده به پدیده انقلاب مثبت است یا منفی!
به نظر میرسد نویسنده با انتخاب این سبک از روایت، در نشان دادن فضای مبهم، پیچیده و آشفتهی آن دوران و مشخص نبودن اینکه از این وضعیت مهآلود چه چیزی بیرون بیاید، موفق بوده است. او با ارائه تصاویر ذهنی پیچیده و تکرار نمادهای فراوان و بخصوص ارجاعات بینامتنی متعدد تلاش کرده تا خواننده را به تأمل وادار کند. در عینحال این سبک دستانداز درست کردن بر سر راه خواننده بزعم من از یک حدی که فراتر برود نتایج معکوسی خواهد داشت؛ مثلاً خواننده مرعوب یا خلع سلاح شود و کتاب را رها کند، یا اینکه بخواند که خوانده باشد! این حد و مرز طبعاً در مورد آدمها با توجه به تجربیات و داشتهها و علایق، متفاوت است. به همین خاطر توصیه میشود این کتاب، بعد از کسب تجربیات مکفی در ادبیات روس خوانده شود.
در ادامه مطلب بیشتر به داستان و ویژگیهای آن و برداشتها و برشهایی از آن خواهم پرداخت.
******
«بوریس نیکلایویچ بوگایف» در اکتبر سال 1880 در مسکو به دنیا آمد. پدرش استاد ریاضی در دانشگاه مسکو بود و او در محیطی متناسب با تفکر منطقی و فلسفه و ادبیات رشد کرد. تحصیلات نویسنده نیز در رشته ریاضی و فیزیک بود و از همان دانشگاه پدر فارغالتحصیل شد. در دوران دانشجویی با نویسندگانی مانند الکساندر بلوک و ویاچسلاو ایوانف و والری بریوسف ارتباط داشت و در همین دوران مقالاتی در نقد ادبی و فلسفه زبان در مجلات پیشرو آن زمان نوشت و در واقع به جنبش ادبی سمبلیستهای روسی پیوست و نام مستعار آندره بیهلی (به معنای سفید) را برای خود برگزید. اولین کتاب او مجموعه اشعارش است که در سال 1902 چاپ شد. نخستین رمان او با عنوان «کبوتر نقرهای» در سال 1909 منتشر شد. او قصد داشت رمان بعدی خود را در ادامه همین داستان روی کاغذ بیاورد و حتی پیشپرداخت آن را هم از ناشر دریافت کرد و با آن به شمال آفریقا و اروپا سفر کرد اما نتوانست روی این کار متمرکز شود و به نتیجه برسد. در سال 1911 با پیشنهادی که از مجله «اندیشه روسی» در این زمینه دریافت کرد، مجدداً روی دستنوشتههایش کار کرد و کار را که همین رمان پترزبورگ باشد به سرانجام رساند اما سردبیر مجله به دلیل کاستیها و ضعفهایی که در آن دید، انتشار آن را نپذیرفت. نهایتاً انتشارات سیرین که بر روی انتشار آثار نویسندگان مدرن روس متمرکز بود این اثر را (که مجدداً توسط نویسنده بازبینی شده بود) در سالهای 1913 و 1914 در جُنگ ادبی خود منتشر و سپس در سال 1916 آن را به صورت کتاب چاپ کرد. نویسنده پس از آن دوباره با متن کتاب کلنجار رفت و قصد داشت نتیجه را مجدداً به چاپ برساند که با انقلاب و جنگهای داخلی این کار عملاً در روسیه میسر نشد اما توانست محصول نهایی را در سال 1922 در برلین به چاپ برساند. چاپ جدید تقریباً با حذف بیش از 150 صفحه از متن قبلی همراه بود و طبیعتاً اثری متفاوت بود. نویسنده این اثر را «بازگشت به آنچه در اساس در ذهن داشتم» معرفی میکند. همین چاپ در سالهای 1928 و 1935 در روسیه با سانسور بخشهایی از آن به چاپ رسید. نویسنده کمی قبل از چاپ آخر این کتاب در 54 سالگی درگذشت. کمی زود است اما برای آن دهه 1930در روسیه، که فشارهای روانی و سیاسی زیادی به نویسندگان وارد میشد خیلی هم عجیب نیست.
...............
مشخصات کتاب من: ترجمه فرزانه طاهری، نشر مرکز، چاپ سوم 1398، تیراژ 1000 نسخه، 533 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروه C (نمره در گودریدز 3.97 است)
پ ن 2: کتاب بعدی «جاده لسآنجلس» اثر «جان فانته» خواهد بود. البته یک کتاب کوچک با عنوان«دربی کنتاکی درب و داغان است» را این میان خواندهام که در مورد آن خواهم نوشت.
ادامه مطلب ...