مقدمه اول: بعد از پایان جنگ دوم جهانی, برندگانِ آن به فکر جایگزینی نهاد بیخاصیتِ «جامعه ملل» افتادند؛ نهادی که نتوانسته بود از جنگ جلوگیری کند, اکنون میبایست به سازمانی قدرتمند که توان جلوگیری از جنگ را داشته باشد, تبدیل میشد. این پنج کشور نیت خیری داشتند و به عنوان مؤسسین و پیشگامان این راه برای خود حق وتویی پیشبینی کردند و نهایتاً سازمانی را بنا نهادند که در حال حاضر معروفترین و گستردهترین نهاد بینالملی محسوب میشود و البته در راستای هدفی که بر اساس آن تأسیس شد, کاملاً بیخاصیت! نه در زمینه حفظ و تأمین صلح جهانی موفق بوده و نه در حوزه گسترش حقوق بشر توفیقی داشته است و صرفاً ماحصل کوششهای اعضایش بیانیهها و قطعنامههایی است که اگر در مواردی نادر به ثمر نشسته باشد, بیشتر به واسطه موازنه قوا در خارج از سازمان یا به عبارت بهتر عوامل خارج از ساز و کار سازمان, این اتفاق رخ داده است.
مقدمه دوم: زندگینامه کوتاهی از رومن گاری در مطلب قبلی نوشته شد. غرض این بود که بدانیم ایشان بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان دیپلمات مشغول به کار شد و از جمله در هیئت نمایندگان فرانسه در سازمان ملل به عنوان سخنگو فعالیت کرد. در همین دوران «مردی با کبوتر» را با نام مستعار به چاپ رساند. آدم اهل استعارهای بود! با اسم مستعار دیگری «زندگی در پیش رو» را نگاشت و برای دومین بار برنده جایزه گنکور شد (این جایزه فقط یک بار به هر نویسنده اهدا میشود). قصد ندارم به عنوان مقدمه, دوباره به زندگینامه نویسنده بپردازم! او پس از مرگ همسر دومش با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داد. در یادداشت خودکشیاش اشاره کرد این کار به خاطر همسرش نبوده و بلکه صرفاً چون کار دیگری در این دنیا نداشته اقدام به خودکشی کرده است. البته در انتهای این یادداشت تاکید کرده است:«واقعاً به من خوش گذشت, متشکرم و خداحافظ». باری! پس از مرگش در میان یادداشتهایش نسخهای ویرایششده از رمان کوتاه مردی با کبوتر پیدا شد ولذا در این زمان بود که رمان با نام نویسنده تجدید چاپ شد. شاید در زمان نگارش با توجه به انتقادات تند و تیزی که در قالب این داستان به نهاد سازمان ملل مطرح شده نخواسته به جایگاه حقوقیای که در آن حضور داشته خدشه وارد شود و به همین خاطر نام مستعار را برگزیده باشد. به هر حال صرفاً میخواستم مقدمتاً عرض کنم این کتاب نگاهی از بیرون به سازمان ملل نیست, بلکه نویسندهی آن مدتی را در ساختمان ایستریور گذرانده است.
مقدمه سوم: وقتی کتاب را آغاز کردم و متوجه موضوع آن شدم, از بابت همزمانی خواندن این کتاب با اوضاع و احوال دنیا شگفتزده شدم! حس کردم این کتاب مرا در بهترین زمان انتخاب کرده است. موضوع داستان همانا هجو و طعن سازمان ملل است؛ از آدمهایی که در آن مشغولند گرفته تا عملکرد و راهحلهایی که برای رسیدن به اهدافش در پیش میگیرد. خُب! واقعاً در این ایام میطلبید... بعد در انتها وقتی مقدمه و پشت جلد را خواندم دیدم مترجم و ناشر هم در زمان انتشار چنین حسی داشتهاند! ناشر اول فرانسوی و ناشران بعدی نیز به همچنین... و قطعاً خود رومن گاری در زمان نگارش به همین ترتیب... کمی از شگفتزدگی اولیهام کم شد چرا که همواره در سالهای گذشته چنین بوده و احتمالاً در آینده نیز چنین خواهد بود!
******
پاراگراف آغازین داستان:
یک روز زیبای سپتامبر ...195, حدود ساعت یازده صبح قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و مأموریت صلحجویانهاش را که همان «بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا» شدن بود, ادا میکرد.
در این روز بازدیدکنندگان مثل روزهای گذشته وارد میشوند و راوی همراه با آنها سالنهای مختلف را توصیف میکند. به نظر میرسد آن روز هم همهچیز طبق روال پیش میرود اما چشمهای تیزبین راوی از ورای جنب و جوش آرام این کندو, متوجه فعالیتهایی غیرمعمول میشود: عدهای از نگهبانان با حالتی مشکوک رفت و آمد کارمندان را زیر نظر داشتند و به نظر میآمد دنبال چیزی یا کسی میگردند. همچنین عدهای از کارمندان به همراه رئیس تدارکات, گوش خود را به دیوار راهروها چسبانده و با چکش ضرباتی به دیوار میزدند, گویی به دنبال کشف یک مکان مخفی بودند. کمی بعد شایعهای شکل میگیرد مبنی بر اینکه بمبی در سازمان کار گذاشته شده و هر آن احتمال انفجار آن وجود دارد. اما واقعیت این است که از مدتی قبل به دبیرکل گزارش شده مردی مشکوک در این ساختمان به صورت شبانهروزی اقامت دارد و شبها در راهروها راه میرود و باعث ترس برخی کارمندان شبکار شده و حتی یکی از منشیها او را با لباسِ خواب دیده است. کسان دیگری هم او را دیدهاند؛ او مرد جوانی است که گاهی اوقات لباس کاوبویها را بر تن میکند و همیشه یک کبوتر نیز در بغل دارد. تمام تلاش مأموران برای یافتن و دستگیری این شخص بینتیجه مانده است چرا که این شخص احتمالاً در یک اتاقِ مخفی, مستقر شده... در ادامه خیلی زود راوی به سراغ این جوان آمریکایی (جانی) میرود؛ جوانی تگزاسی که پدرش پرورشدهندهی اسب بوده و اتفاقاً در زمینهایش نفت پیدا و به شدت پولدار شده و در نتیجه پسرش را برای تحصیل به پرینستون و آکسفورد و سوربون فرستاده است. این جوان پس از شکوفایی استعدادهایش در تحصیل, شیفته حل مشکلات بینالمللی شد و بر آن شد تا باقی عمرش را فدای آرمان سازمان ملل کند ولذا روانه جنگ کره شد(!) تا برای سازمان ملل بجنگد. این آرمانگرای جوان پس از بازگشت با راهنمایی شخصیت اصلی دیگر داستان, پیرمردی سرخپوست که واکسی سازمان ملل است در اتاقی مخفی اسکان مییابد و در اکثر جلسات و سخنرانیها با شوق تمام شرکت میکند:
«در تمام بحث و جدلهای مهم, او را در سرسرای عمومی دیدند که مست از زیبایی و با دهانی مبهوت از ستایش و غرق در حقشناسی, اعتماد و عشق, نشسته است»
این البته بخشی از روش درمانی است که سرخپوستِ واقعگرای پیر برای این جوان آرمانگرا تدارک دیده است. روشی که بیشتر از آنچه که باید, موثر واقع میشود و کار به جایی میرسد که جانی برای انتقام گرفتن, فکری عجیب به ذهنش رسیده و ...
در ادامه مطلب، نامهی یکی از شخصیتهای فرعی داستان را خواهیم خواند.
******
از این نویسنده پیش از این کتابهای خداحافظ گاری کوپر, لیدی ال, زندگی در پیش رو را خوانده و در وبلاگ در موردشان نوشتهام.
...............
مشخصات کتاب من: ترجمه لیلی گلستان، نشر ثالث، چاپ سوم 1393، تیراژ 1100 نسخه، 122 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 2.93 است).
پ ن 2: کاش یک ویرایش دوباره بر روی ترجمه فارسی انجام بشود و برخی عبارات و پاراگرافها به زبان فارسی بازآفرینی شود. شاید یک طنزنویس قهار بتواند وزن بیشتری به کار بدهد هرچند باید قبول کرد که در فرایند هر ترجمه (به خصوص در حوزه طنز) بخشی از شیرینی اثر خواه ناخواه از بین میرود. شعر هم چنین است (البته به مراتب بیشتر)... شاهد مثال هم در جایی از داستان, یکی از شخصیتها شعری از خیام را برای دیگران ذکر میکند. مترجم محترم در زیرنویس به درستی اعتراف کرده است که متوجه نشده چه شعری از خیام مد نظر بوده است. در واقع بنده هم در این زمینه جد و جهدی کردم و به جایی نرسیدم و در واقع این مضمون پس از دو بار ترجمه شدن به کلی غیرقابل شناسایی است و در واقع فنا شده است! نثر البته در این حد دگرگون نمیشود اما در میان گونههای مختلف متن منثور, طنز قابلیت دگرگونی بیشتری دارد ولذا بازآفرینی آن تلاش فوقالعادهای میطلبد.
پ ن 3: من نتوانستم ردی از ترجمه انگلیسی کتاب پیدا کنم و چهبسا به انگلیسی ترجمه نشده باشد. شاید هم با اسم و عنوان دیگری...
پ ن 4: کتاب بعدی «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» اثر ماشادو دِ آسیس خواهد بود.
جناب میله بدون پرچم عزیز
به نظر میرسد از هجویه استاد گاری خوشخوشانتان شده است؛ در نامهتان جانب انصاف را کنار نهاده و قلم را تازاندهاید! آیا اوضاع و احوال خاورمیانه باعث چنین رویکردی شده است؟ نکند شما هم به زمره کسانی پیوستهاید که زیاد کتاب میخوانند اما بهرهای از اعتدال نبردهاند. خاورمیانه محصول صلحی است که همه صلحها را بر باد داد و خوشبختانه سازمانِ ما در آن نقشی نداشت و حالا این منطقه به معرکهای تبدیل شده است که آرماگدونبازهای متوهم در آن دستِ بالا را دارند. جماعتی هم از این که یک گروه ممکن است گروه دیگری را از صحنه بیرون کند هلهله میکنند. زهی خیال باطل! آرماگدونبازها در طول تاریخ حتی اگر مستقیماً هم با یکدیگر وارد جنگ شده باشند نتیجهاش تقویتِ عقاید طرف مقابل بوده است.
همین منطقه را با صد سال قبل مقایسه کنید و ببینید چه تغییراتی کرده است و چه افکاری به مرور در نقاط مختلف آن دست بالا را پیدا کردهاند. افراطیها یکدیگر را تقویت کرده و بالا کشیدهاند. پس امید بستن برخی دوستان شما به اینکه افراطیان یک طرف بتوانند یا بخواهند طرفِ دیگر را از صحنه خارج کنند و صلح و آزادی و رفاه و امنیت را برای آنها به ارمغان بیاورند, خیال خامی است. پُر بیراه نگفتهاند که بخشی از بدبختیهای دنیا محصول سادهلوحی مردم است.
شاید بخشی از راهحل همان تصویری باشد که نویسندهی رند ما در «زندگی در پیش رو» ارائه کرده است اما این عقاید افراطی جایی برای ارتباط آدمها مثل ارتباطی که بین شخصیتِ نوجوان و زنِ پیر آن داستان به وجود آمد, باقی نمیگذارد.
اما سازمان ما این وسط چه باید بکند؟! ما که نمیتوانیم از زمینه تاریخی خودمان منقطع شویم و ناگهان حرکت محیرالعقولی انجام دهیم. اگر انتظار شما با عملکرد ما نمیخواند به این فکر کنید که شاید انتظار شما بیش از آن چیزی است که باید باشد. حتماً همینطور است! شما در منطقهای بالیدهاید که دوز انتظار در حالت معمول هم بالاست چه رسد به مواقع بحرانی. راهکار ما مطمئناً نزدیک به راهکارهایی است که تا پیش از این برای چنین مسائلی در پیش گرفتهایم؛ لذا ما مثل همیشه رفتار میکنیم و تصمیمی نمیگیریم و به سراغ باقی مسائل میرویم. اساساً بهتر است این منطقه را به حال خودش رها کنیم. این کار به زمان زیادی نیاز دارد. این مسئلهای است که تا پنجاه سال دیگر خودبخود حل میشود: مانند بسیاری از مسائل که ما در این سازمان با آن مواجه بودیم. تبدیل کردن مشکلات و حقایق به نوعی مشغولیت ذهنی و خالی کردن آنها از تمام محتویات غلیظشان, یکی از دلایل موفقیت ماست.
ما باید نگذاریم از راهی که میرویم منحرف شویم. هنگامی که سازمانی هزار ساله شویم, میتوانیم نگاهی از روی تبختر به راهی که آمدهایم بیندازیم. با وجود تمام جنگها, قحطیها, ویروسها و تمام دامهایی که بشریت دیوانه سعی میکند سر راهمان قرار دهد. و این همان چیزی است که دقیقاً به آن میگویند پوست کلفت شدن. استاد گاری این موارد را به طعنه برای ما به کار برد اما اینها استراتژی ماست! کسانی که در سازمان ملل کار میکنند, اعم از کارمندان و خبرنگاران و غیره طاقتشان زیاد است. پیشِ چشم آنها قتلعامهای زیادی رخ داده است بدون اینکه از خشم یا ترس بلرزند و کاملاً این توانایی را دارند که با لبخندی مطبوع به گندیدن آرزوهای بزرگ بشری نگاه کنند.
درست است که فضای سازمان ملل (مثل رسانههای حال حاضر دنیا که در آن آدمها خیلی سریع به اعداد تبدیل میشوند) همه چیز را به یک امر تجریدی تبدیل میکند و مفاهیمی مثل برابری و برادری و صلح را تبخیر مینماید, اما من هنوز با احساساتم وداع نکردهام. «جانی» کاوبوی خوبی بود که عاشق افکار زیبا بود و من دوستش داشتم. کبوترش هم موجود نازنینی بود. یادم هست روزی با دو سه نفر از مشاورین مشغول تهیه یک خطابه عالی و دقیق و مستحکم بودیم که صدای فریادهای وحشتناکی به گوشمان رسید. اول فکر کردیم شاید دارند در بخش شورای امنیت کسی را سلاخی میکنند. خیالمان راحت شد و به نوشتن ادامه دادیم. بعد چون صداها ادامهدار شد کمی شک کردیم. از اتاق بیرون آمدیم و دیدیم کبوترِ جانی در حال فرار است و چند باز شکاری به دنبالش و جماعتِ توریست هم داد و فریاد میکشند. کبوتر بیچاره وارد بخش شورای امنیت شد. شاید فکر میکرد در آنجا از هر آزار و آسیبی مصون است. خُب البته بازها هیچ تردیدی به خودشان راه ندادند و مستقیماً روی او پریدند! خوششانس بود که توانست خودش را توی سوراخ هواکش بچپاند.
تلاشهای شما برای پیدا کردن معنا در سطرها و صفحاتِ داستانهای مختلف باعث شده است که با همین روش به سازمان ما و عملکردش نگاه کنید درحالیکه مدتهاست کسی در تشکیلات ما و فعالیتهایش به دنبال معنا نمیگردد. به نظرم باید شما را هم مانند خبرنگاران تهدید کنم که روزی دو ساعت به محل استراحتتان خواهم آمد و شما را ناچار به دیدن خودم کنم. تهدید وحشتناکی نیست؟! البته نیازی به این حد از خشونت نیست چون حتی نوشتههایی که زیاد خوانده میشود هم نمیتواند اعتبار سازمان ما را کاهش دهد. میدانم که خواهید گفت از صفر کلوین پایینتر نمیشود رفت! اما این خیلی بیانصافی است و من هنوز با تمام این حرفها به سازمان اعتقاد دارم؛ سازمانی که با وجود رقیب قدری مثل دیسنیلند کماکان بزرگترین محل جلب توریست است. هنوز هم میشود به خودمان اجازه بدهیم که امیدوار باشیم.
میلهی عزیز! امید و نگرانی مردم را دستکم نگیرید. مردم در جستجوی کوچکترین نشانی هستند تا جرئت پیدا کنند و به آیندهشان اعتماد کنند. شما که خودتان در این زمینه تجربههای شگرفی دارید و متوجه هستید افکار زیبا و بدون محتوای عملی چه بازار خوبی دارد... بازاری نامحدود و بینهایت و حتی قابل رقابت با هیجان جنسی خرچنگها! اصلاً فکر نکنید که میخواهم شما و بشریت را با این نامه به یک قدمزدن سانتیمانتال زیر نور مهتاب بکشانم. قدمزدنهایی که معمولاً یا به تجاوز ختم میشود یا به قتل یا به نومیدی. نه به هیچوجه! مدیونید اگر چنین فکر کنید!
ارادتمند
چارلز تراکنار
بعدالتحریر:
با همهی علاقهای که به جانی و کبوترش و استاد گاری دارم باید عرض کنم که داستانش طرح خوب و دقیقی نداشت. فقط به ما فحشهای قشنگی داد و... خُب... خدایش رحمت کناد! ضمناً این نامه را هم روی همان کاغذهایی نوشتم که خطابهها را رویش مینویسند... به دلیل زبری مورد استعمال دیگری ندارد!
سلام میلهی گرامی
من این کتاب رو حدودا پنجسال پیش خوندم، ردپای داستان در ذهنم کمرنگ شده بود. با مطلب شما گشتم و مدفون در کتابخانه پیداش کردم.
مثل همیشه یادآوری خوب و بهجایی بود.
ممنونم
سلام
کمرنگ شدن داستان ناگزیر اتفاق می افتد. داستان خوب داستانی نیست که کمرنگ نشود... داستانهای خوب معمولا اثرات ماندگاری می گذارند ...
ارادتمند
درود
باور کنید اولین نامه ای بود که در پانویس نوشته هایتان جذبم کرد و قدری ذوق زده شدم. سوال اینست که چارلز را از کجا پیدا کردید؟ و البته دانستن آدرسش چندان مهم نیست!
در خلال طنزهای پرتاب شده تقریبا شفاف سازی کرد که سازمان مللی ها به کارشان حداقل در این یک گزینه اعتماد کامل دارند که در خاورمیانه به اندازه کافی سازمانهای ضد سازمان ملل پیدا میشوند و بعد از گذشت مدتی (اقلا ۵۰ سال) گم و گور میشوند. در این چرخه همواره تولید گروهکهای خرابکار در دستور کار سازمانهای رقیب با تکیه بر باورهای خرافی ملل خاورمیانه و اعتقاد به ظهور ناجیهای آخرالزمانی وجود دارد! و کارمندان و بازرسان ملل متحد هم دربرابر این اسامی و رده های سازمانی پوست کلفت شده اند! مگر اینکه بحران شکل گرفته گردن خودشان را بچسبد و پای خرشان در گل فرو رود...
توقع ما از جهان و سازمان شبیه اینکه بخواهیم به عملکرد اورژانس یا آتشنشانی ایراد بگیریم که در فلان نقطه دور افتاده از مرکز استان عده ای در حال خودسوزی یا دیگرسوزی هستند و آنها سلانه سلانه با ماشینهای نمایشی و خالی از اقلام کمکی به صحنه وقوع جرم می آیند!
خود شما هم مدیرعامل سازمان آتشنشانی یا هلال احمر باشید و بگویند هر روز و هر ساعت در این گذرکاه یک خودرو حامل سوخت چپ میکند و سپس میسوزد و میسوزاند چکار می کنید؟
سلام
امیدوارم که بشود.
باور میکنم
چارلز همانطور که نوشتم یکی از شخصیتهای فرعی داستان است و نقش دبیرکل سازمان را دارد.
به نظرم زیادی خوشبین است که فکر میکند بعد پنجاه سال خود به خود مشکل حل خواهد شد
به هر حال یک قرن قبل بنای یک دولت دینی در این منطقه گذاشته شد و همین باعث شد ادیان و فرق دینی دیگر به جنب و جوش بیافتند و ... و... و خلاصه کار به اینجا رسید. حالا چطور خود به خود حل بشود من نمیدانم! از نظر من که امکانپذیر نیست بخصوص از این جهت که کسر بزرگی از جهانِ پیرامونی اهمیتی به ریشه مشکل نمیدهند.
میله جان
اخیرا یک سری بحثها با هوش مصنوعی دارم. و سعی میکنم در تحلیل وقایع ازش کمک بگیرم... اون رو در جریان نامه چارلز و کامنت خودم قرار دادم. به فراخور توانمندی خودش یک چیزایی گفت... در بحثم این سوالاتو ازش پرسیدم که قابل تعمق هستن...
اصل نامه چارلز رو در ذهنت داری. چندتا سوال برا خودم پیش اومده. بهتره بهم کمک کنی.
۱. چه صلح هایی در صد سال اخیر در خاورمیانه بوجود اومده؟ یکیش صلح ایران و عراق پس از ۸ سال جنگ فرسایشی و بدون نتیجه برد و باخت بود.
۲. سازمان ملل و علی الخصوص شورای امنیت زیر بلیط ۵ کشور دارنده حق وتو هست. یا میتونه مستقل عمل کنه؟ بروایت بهتر اگر چین و امریکا به توافق برسن که جنگ در سودان یا الجزایر ادامه داشته باشه یا آبراه اصلی سوئز هیچگاه بطور کامل بسته نشه. آیا سازمان ملل میتونه خلاف این خواست ۵ کشور اصلی حرکتی بزنه؟
۳. هدف چارلز از تعریف خاطره افتادن بازهای شکاری بدنبال کبوتر جانی چی بوده؟ و تاکید بر اینکه هیاهوهای مردم اونها رو به صحنه مناقشه کشونده و عملا خود کبوتر راه گریز و نجاتش رو پیدا کرده؟
آیا در این تمثیل میشه گفت کبوتر همین مردم ساده لوح خاورمیانه هستن و بازهای شکاری، آخرین فناوریهای هواپیماهای جنگی که از طرف ابرقدرتها به حاکمان منطقه فروخته میشن تا ترس و نگرانی رو بر منطقه مستولی کنن. علی رغم اینکه کلیه رسانه های جهان دارن این وقایع رو به مردم هیجان زده و اهل هیاهو منعکس میکنن!
۴. دیسنی لند شهرکی هست که یادآور خاطرات کارتونی و عروسکی دوران کودکی اکثر آدمها. و سازمان ملل محصول یک توافق جهت تقسیم و کنترل دنیا بین ابرقدرتها و بازی دادن افکار جهان که بالاخره در بازی کدوم طرف برنده میشه و شورای امنیت بعنوان داور بازی که سوتش رو خواهد زد؟ شبیه فوتبال که سرگرمی خوبیه و مخاطبان زیادی از کل جهان داره. آیا سازمان ملل و دیسنی لند میتونن رقیب هم باشن؟
۵. قضیه هیجان جنسی خرچنگها چی هست؟ یعنی خرچنگها زیر نور ماه چه کاری میکنن؟
سلام مجدد
1- «صلحی که همه صلحها را بر باد داد» عنوان کتابی است که به وقایع منجر به فروپاشی عثمانی در انتهای جنگ جهانی اول میپردازد. کتاب جالبی است. در واقع مصالحه قدرتهای پیروز جنگ در این منطقه خاورمیانه جدید (در آن زمان) را به وجود آورد که آبستن متولد شدن جنگهای بعدی شد. اشاره ای که در نامه بود در واقع به این قضیه است.
2- نیاز به توافق دو تا یا بیشتر از این پنج تا نیست! یکی از آنها به تنهایی هم میتواند کاری کند که تمام خطابهها و منشورها و بیانیهها و امثالهم فاقد کارکرد بشود. الان مثلاً در قضایای میان روسیه و اوکراین, سازمان ملل و شورای امنیت چه کاری میتوانند از پیش ببرند؟! هیچ! مطلقاً هیچ! منتها این گزینه برای آن پنج تا فعال است!! دیگران ممکن است دچار این توهم شوند که مثل کلاغی که روی شاخه درخت نشسته و با کرکهای زیر سینهاش بازیبازی میکند آنها نیز میتوانند چنین کاری را بکنند اما اینگونه نیست... برای این نوع بازیبازی باید بالای درخت باشی و طبعاً یک خرگوش در زیر درخت نمیتواند چنین بیخیالِ بیانیهها و امثالهم باشد چرا که هر لحظه ممکن است گرگ یا روباهی از راه برسد و کرک و پرش را دود بدهد!
3- این صحنهای که چارلز تعریف کرد قبلاً توسط رومن گاری روایت شده است! چارلز در آن مقطع از نامه کمی احساساتی شد و یادی از گذشتهها و بالاخص جانی و کبوترش کرد. البته در لفافه میخواست بگوید خیلی چشم به آن اتاق نباید داشت.
4- رقابت دیسنیلند و سازمان ملل از آن تشبیهات ناب رومن گاری در این داستان است. دیسنیلند یک مکان توریستی است و گاری با این تشبیه میخواهد بگوید سازمان ملل از آن نقش و هدفی که بر اساس آن تاسیس شد دور شده و به یک مکان توریستی تبدیل شده است؛ مکانی که گوی سبقت را از دیسنیلند نیز ربوده است.
5- گاری در جایی از داستان از زبان یکی از شخصیتها عنوان میکند هیجان جنسی خرچنگها گاهی بیست و چهار ساعت طول میکشد و....
امیدوارم این توضیحات کوتاه به کار بیاید.
موفق باشید
سلام و خدا قوت. میشه چند تا کتاب خوب در ژانر جنایی، تریلر- روانشناختی معرفی کنید؟
ممنون از شما
سلام
سوال سادهای نیست! هر پیشنهادی بدهم اطمینان دارم گزینههای دیگری از قلم خواهند افتاد... از میان رمانهای جنایی که تاکنون خواندهام یکی هست که همواره مزهاش زیر زبانم هست... یعنی آن دلهره و تشویشی که موقع خواندنش داشتم همواره برایم جایی نزدیک به سقف است... شاید چون نوجوان بودم... ده سیاه کوچولو از آگاتا کریستی.
گزینه بعدی کتابی است که یک شب تا صبح مشغولش بودم... چند سال بعد فیلمش را دیدم ... فیلم خوبی هم بود اما یادم هست کتابش چه با من کرد: سکوت برهها.
پارتی بازی میکنم و از استاد اومبرتو اکو هم یک گزینه ذکر میکنم: نام گل سرخ.
از تریلرها هم ... هووووم.... همسر دوست داشتنی من...
برخی از اینها را در دوران وبلاگ نویسی خواندهام و در موردشان نوشتهام.
موفق باشید
..................
من سبک جیمز کین را هم دوست دارم: غرامت مضاعف یا پستچی همیشه دو بار زنگ میزند.
درود مجدد
واقعیت ریشه مشکل در خاورمیانه شاید وجود دین و اعتقادات آخرالزمانی و کشمکش مابین حقانیت و اصرار برآن باشد. اما این لایه رویی ماجراست شاید لایه بعدی ماجرا ساده لوحی ملت باشد که تصور میکنند اگر در نقش سربازان شجاع در خط مقدم جنگیدند جای بهتری در انتظارشان است. البته فرماندهان جنگ هم از ترس جانشان و حفظ موقعیت مجبورند سربازان و تسلیحات بیشتری تولید کنند و اینوسط جیب امثال من و شما بشود مایه حفظ آبروی آنها در منطقه!
شاید این روزها نقش سایبرمنها و جاسوسان اطلاعات تعیین کننده میزان عمق و حجم ضربات باشد. اما در کنار آن بکارگیری سایر علوم مهندسی هم کمافی السابق بر رونق این بازار ساخت تسلیحات یا خرید و فروش آن تاثیرگذار بوده.
سلام
خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند
شاید زیاد بیربط نباشد ولی خواندن کتاب آشوب از جرد دیاموند قابل توصیه است.
درود مجددتر
و علی الظاهر مشتری خاص بدپیله هم برای چند و چون ماجرا نداشت
۱. در مورد اینکه عثمانی فروپاشیده شد و عواقبی که بر جهان حکم راند و خاورمیانه بعنوان بخشی از میدان جنگ سرد پس از زایش اسرائیل در منطقه دستخوش تغییرات شد. ۵تا پست تحت عنوان جهان و ایران فرستادم داخل وبلاگم.
۲. پیامد جنگ روسیه در اوکراین شبیه عملکرد شوروی در افغانستان شد و پایش در تله گیر افتاد. البته اصرار دارد که ادامه دادن جنگ میتواند به نفعش باشد و یحتمل میپندارد حریف ترکمانچای را جلوی رویش میگذارند تا هم بگذارد خاک را بمانند اجداد زورگویش بگیرد و هم طرف مقابل خسارت بدهد به تجاوزکننده. بقول رفیق احمدینژاد (به تقلید از رفیق استالین) ممه را لولو برد. روسیه اگر فی الواقع قصد ضربه زدن به اقتصاد امریکا یا ایجاد چالش برای ناتو دارد، به احتمال بالا ۲ یا ۳ دست چرچیل اتوکشیده و سازمانهای سری در دربارش نیاز دارد تا به ضعیف کردن بازار در اتحادیه اروپا و ایجاد هرج و مرج در ایالات امریکا بپردازند، که البته این روشها قدیمی شده و قابل رصد!!!
۳. تصورم از داستان کلاغ نشسته بر بالای درخت؛ در اختیار داشتن دانش هوافضا، ماهواره ها و ابزارهای برداشت اطلاعات و انتقال آن است. و خرگوشک گوش بلند میتواند کشوری مثل خودمان باشد که با داشتن یک یا دو ماهواره آنهم از نسل ابتدایی (با سرعت و امکانات پروازی محدود) قصد رقابت با کلاغ دارنده چشمان تیز دارند.
الباقی مطلب هم ممنون آموزنده بود
سلام بیشتر
1- پس دوباره وبلاگ نویسی را از سر گرفتید
2- باید ماند و دید. اگر در قرن گذشته بودیم شاید صحبت از جنگ جهانی هم میتوانستیم بکنیم اما حالا شکل جنگها تغییر کرده ...
3- باز هم کتاب آشوب مفید است... البته اگر سدمداران اهل مطالعه باشند!
ارادتمند
سلام
با اجازه شما پای در کفش شما کنم و چند کتاب به دوست عزیز شاهین پیشنهاد کنم. من نمی دونم تعریف روانشناختی دقیقا به این کتبی که می نویسم می خوره یا نه اما با دیدن کامنتشون اینها به ذهنم رسید.
(( خانه ای که در آن مرده بودم)) و ((تازه وارد)) از کیگو هیگاشینو
دیو باید بمیرد از نیکلاس بلیک
گزارش به کمیسر از جیمز میلر
وقتی سرخ سیاه است از کیو سیالانگ
زمانی برای بخشش از جان گریشام
(نویسندگان اون کتابهایی که خواندم اما به ذهنم نرسید امیدوارم ببخشایند )
سلام
این کفش اساساً برای پا زدن است
امیدوارم ایشان ببینند و استفاده کنند.
ممنون
از رومن گاری خداحافظ گاری کوپر را که خواندم بنا گذاشتم همه ی آثارش را بخوانم. بعضی از آنها را از دست دوم فروشی ها تهیه کرده ام. شبه سرگردان را یادم است. فکر کنم مردی با کبوتر هم از همین جمله باشد.
تصویری که در ذهن من از این داستان باقیمانده بار سیاسی کمتری دارد. فکر کنم باید دوباره بخوانمش.
سلام
این سری که گذارم به فرانسه و این نویسنده بیافتد حتماً به سراغ ریشههای آسمان خواهم رفت.
دوبارهخوانی این اثر وقت کمی را خواهد گرفت.
شبح را نوشته ام شبه.
درود مجددترتر
درباب کتاب آشوب علاقمند به خواندنش شدم چراکه ادبیاتش غیرداستانی و پربار است، اما خوب فعلا امکانش نیست (هم قیمت نسبتا بالایی دارد، هم تعداد صفحات زیاد، هم یحتمل نایاب شده و بدتر از همه کاربران خیلی از حاشیه نویسی مترجم راضی نبودند).
جسته گریخته از سایتهای معرف کتاب، ویکی پدیا و هوش مصنوعی اطلاعاتی را درباره آشوب کسب کردم.
و البته جا دارد بازهم با هوش مصنوعی بنشینم پیرامون این دانشنامه (با توجه به مطالعات و نظریات نویسنده) بحث و تبادل نظر کنم. فعلا در تفسیر جغرافیای کشورهای بحران زده (یا قادر به کنترل بحران) با هوش مصنوعی کلی گویی کردیم و هنوز وارد مثال و مصداق نشده ایم.
بعد از جغرافیا احتمالا فاکتور انسانهای ساکن، شاخصه ها و متعلقاتشان وارد حوزه تفسیر و تحلیل میشود. در گام بعدی میرویم روی ریل فرهنگها و تمدنها (شاید هم گریزی زدیم به نظریات برخورد تمدنها و گفتگوی تمدنها در جهان سیاسی - نظامی). و گامهای ۴ به بعد میتواند نقش ورود تکنولوژی، تبادل علم و اهرمهای فشار یا آزادی عمل در دستیابی به حوزه دانش و فناوری باشد که تابعی از نظام حاکم بر کشور و دیپلماسی آن با قدرتهاست.
قدری پیچ در پیچ شد! بنظرتان بهتر نیست قبل از نوشتن تفسیر با خود پیرمرد (جارد دایموند) وارد شب نشینی و دورهمی شویم؟
سلام

توصیه اکید میکنم به استفاده از کتابخانههای عمومی
حتماً توصیه خوبی است ... کتابخانه را نمیگویم بلکه شبنشینی با خود جارد دیاموند را عرض میکنم... قبلش البته یا باید ایشان فارسی را خوب یاد بگیرد یا ما انگلیسی را...
سلام
بعد از مدت ها ،کتابی که خواندید را خواندم ،ولی انگار مورد خوبی برای شروع نبود
چون نمره خوبی نگرفته
سلام
نمره کم دلایل خاص خودش را داشت (از لحاظ پیرنگ داستان و...) وگرنه نکات جالب کم نداشت.
خودتان چه حسی داشتید؟ نمره داده شده با تجربه شما از داستان چه نسبتی داشت؟
کتابهای بعدی نمره بالاتری خواهند گرفت
سلام
بعضی جاهای کتاب جالب بود ،اینکه یکی کاری انجام میده که دیگران بهش معنا میدن و بعد معنارو عوض میکنن جالب بود
کلا برای من خوندنش خوب بود و موضوع روز هم بود .
ولی البته به پای کتاب های دیگه رومن گاری نمیرسه اصلا .
سلام
این نکته جالبی است که اشاره کردید... دیگران نقش مهمی در معنای رفتار و گفتار ما دارند! حالا کتاب بعدی پا را فراتر از این گذاشته است و نقش دیگران در هویت ما را هدف قرار داده است. البته کتاب بعدی که الان شروع کردم به خواندن: اشتیلر.
ممنون
سلام حسین آقا و خداقوت!
از رومن گاری فقط مجموعه داستان کوتاهی خونده ام با عنوان «قلابی» که در مجموع داستان های متوسطی داشت و همین شاید باعث شد که چندان تمایلی برای خوندن بقیه ی داستان هاش نداشته باشم که البته این نمی تونه دلیل درستی باشه
خیلی برام جالب بود که رومن گاری مدتی رو در سازمان ملل بوده و امیدوارم روایت صادقانه ای از اون داشته باشه، چون واقعا یک نمونه ی معروفش که از نوجوانی در خاطرم مونده، قتل عام مردم بوسنی در حضور سربازان به اصطلاح صلح سازمان ملل هست!
سلام و ارادت

از گاری صادقتر حتماً هست اما او یکی از صادقهای زمانه خود است
حالا چاپ اثر با نام مستعار را نمیتوان مصداق کذب قرار داد... رند صادق
برای شروع «زندگی در پیش رو» را توصیه میکنم.
سپاس بابت پیشنهادتون.
خواهش میکنم