میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زن ظهر – یولیا فرانک

مقدمه اول: در مورد توهمات نازی‌ها بسیار شنیده و خوانده‌ایم. اگر بخواهیم از آقای هراری وام بگیریم می‌توانیم بگوئیم از زمانی که اجتماع انسان‌های نخستین از لحاظ تعداد نفرات، از میزان مشخصی عبور کرد؛ برای متحد کردن گروه و حرکت دادن آنها و نظم دادن به آنها، یک محورِ وحدت‌بخش نیاز بوده است. این البته به اندازه‌ای بدیهی است که نیاز به ارجاع هم ندارد! انسان‌ها در طول تاریخ، انواع و اقسامِ محورهای وحدت‌بخش را ابداع کرده‌ و بسط داده‌اند: زبان، نژاد، ملیت، مذهب، ایدئولوژی و... گاهی این محورها چنان مقبول می‌افتاده که قبیله‌های همجوار مقهور قدرت آنها می‌شدند و بدین‌ترتیب گسترش می‌یافتند و گاهی هم دیگران از ایده‌ی موفق در نقاط دیگرِ دنیا، کپی‌برداری و یا آن را بومی‌سازی می‌کردند. خلاصه اینکه در طول تاریخ همواره این قضیه تداوم داشته است. در جامعه‌ی از هم‌پاشیده‌ی آلمانِ پس از جنگ جهانی اول، این نازی‌ها بودند که با ارائه یک ایدئولوژی ملی‌گرایانه و نژادپرستانه، توانستند ملت آلمان را با خودشان همراه سازند.    

مقدمه دوم: در ادامه مقدمه بالا به یکی از جنبه‌های هولناک تاریخ می‌رسیم؛ این‌که چگونه یک جامعه می‌تواند به تدریج در مسیر یک ایدئولوژی مخرب قرار بگیرد و همچون مسخ‌شدگان به دنبال شعارها و ایده‌های مطرح‌شده چهارنعل بتازد و به آنها باوری نه از روی مصلحت و منافع، بلکه باوری قلبی و تمام‌عیار پیدا کند. این باورها خیلی آرام و درعین‌حال عمیق، زندگی افراد را تغییر می‌دهد و حتی به زندگی «دیگران» نیز تحمیل می‌شود و گاه حتی تأثیراتی در حد چند نسل باقی می‌گذارد؛ هم از منظر تاریخی و هویت جمعی و هم از لحاظ روانی. این قضیه مختص آلمان دوران هیتلر نیست، ولی این دوره به دلایل مختلف به یک مورد ویژه پژوهشی در این‌خصوص بدل شده است؛ یک موزه عبرت! البته ما که کلاً از این بابت خلاص هستیم و نشان داده‌ایم اهل عبرت گرفتن نیستیم چون تاریخ‌مان مملو از عبرت‌مزگان‌های بومی است! به هرحال، یولیا فرانک در زنِ ظهر با ظرافتی زنانه نشان می‌دهد که در دوره بین دو جنگ، چگونه این باورها، قاطعانه و ژرف، زندگی آدمها را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.  

مقدمه سوم: به گمانم آن دعای معروف، منتسب به داریوش اول باشد که می‌فرماید دور باد از این سرزمین دشمن و خشکسالی و دروغ. گوینده این دعا هر که بوده، قطعاً آدم مستجاب‌الدعوه‌ای نبوده است! هرچند مسلماً شخص حکیمی بوده است. در مطلب مربوط به نمایشنامه «خشکسالی و دروغ» خیلی کوتاه به اهمیت دروغ و آثارش اشاره کرده‌ام. یکی از اقسام دروغ که به مقدمه‌های پیشین ارتباط دارد، همانا توهم است. توهم دروغی است که اول به خودمان می‌گوییم و بعد آنقدر تکرار می‌کنیم (یا برایمان تکرار می‌کنند) تا باورمان می‌شود. از ابتدای تاریخ تا الان را که با دقت نگاه کنیم، جای پای توهم در تمام سقوط‌ها مشخص است. لذا فقط باید امیدوار بود بعد از این همه تجربه‌های تلخ، شاخک‌هایمان به توهمات از هر نوع، حساس شده باشد.    

******

راوی سوم‌شخص داستان در فصلِ آغازین، روایتش را در اولین روزهای پس از پایانِ جنگ دوم، از زاویه دید پسربچه‌ای هفت‌هشت‌ساله به نام «پیتر» آغاز می‌کند. پیتر به همراه مادرش «آلیس» که پرستار بیمارستان است، در شهر کوچکی به نام اشتتین در شرق آلمان زندگی می‌کند. چند روزی است که سربازان روسی وارد این شهر نیمه‌ویران شده‌اند و در کنار تمام سختی‌ها و مخاطرات، خطر مورد تجاوز قرار گرفتن زنان کاملاً نزدیک و واقعی است. پیتر و مادرش چند روزی است که به ایستگاه قطار می‌روند تا بلکه بتوانند خود را به برلین یا هر جای دیگری برسانند اما موفق به این‌کار نشده‌اند. بالاخره در یکی از روزها گذر چند سرباز روس به آپارتمان آنها می‌افتد و پیتر در مراجعت به خانه با این صحنه مواجه می‌شود. این اتفاق باز هم تکرار می‌شود و شاید تحت‌تأثیر آن بالاخره این مادر و پسر می‌توانند در میان انبوه جمعیت مستقر در ایستگاه، خود را به داخل قطاری بیاندازند و از مهلکه بگریزند اما...

این فصل کوتاه آغازین به شکل تکان‌دهنده‌ای به پایان می‌رسد و خواننده به شدت تشنه‌ی دانستن علت آن واقعه‌ی خلاف انتظاری است که با آن روبرو می‌شود. فصل بعد اما، به کلی در دنیایی متفاوت، تقریباً سی سال پیش از وقایع فصل آغازین و با شخصیت‌هایی که ظاهراً هیچ ربطی به آلیس و پیتر ندارند، آغاز می‌شود...

مؤخره داستان دوباره از زاویه دید پیتر و تقریباً ده سال پس از فصل آغازین روایت می‌شود و بدین ترتیب حدود چهل سال از تاریخ آلمان، از پیش از جنگ جهانی اول تا بعد از جنگ جهانی دوم را پوشش می‌دهد. نویسنده در این داستان توانسته است به خوبی نشان بدهد که چگونه آلمانی‌ها تحت تأثیر ایدئولوژی نازیسم قرار گرفته و دچار تنزل اخلاقی فاحشی در ارتباط با انسان‌های «دیگر» شدند و به درستی نشان داده است که زمینه‌های این تغییرات در ذهنیت و اعتقادات آنها وجود داشت. البته داستان به چرایی آنها چندان ورود نکرده است اما موفقیت داستان در درگیر نمودن خواننده با موضوع است و با شروع و پایانی تکان‌دهنده، این فضا را برای خواننده ایجاد می‌کند که تا مدتها پس از پایان داستان به این مسائل بیاندیشد. ترجمه داستان به فارسی، اگرچه نواقصی دارد و کیفیت آن در برخی قسمت‌ها پایین می‌آید، لیکن قوت داستان به اندازه‌ای هست که در انتها خواننده احساس رضایت داشته باشد.

در ادامه مطلب بیشتر به داستان و برداشت‌ها و برش‌هایی از آن خواهم پرداخت.      نها

 

******

یولیا فرانک در سال 1970 در برلین شرقی در خانواده‌ای هنرمند به دنیا آمد. مادرش آنا فرانک، بازیگر و پدرش یورگن زمیش، کارگردان بود. او در هشت سالگی به همراه مادر و خواهر دوقلویش و دو خواهر دیگرش، به آلمان غربی مهاجرت کرد و مدتی در اردوگاه پناهندگان اقامت داشت. بعدها برای تحصیلات متوسطه به تنهایی به برلین غربی رفت. او پس از به پایان رساندن تحصیلات متوسطه، ابتدا به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد ولی در نهایت به سراغ فلسفه و ادبیات مدرن آلمانی رفت. او پیش از تثبیت جایگاهش در ادبیات، مشاغل متعددی را از نظافتچی و پرستاری کودک گرفته تا روزنامه‌نگاری آزاد تجربه کرد.

اولین اثر یولیا فرانک مجموعه داستانی با عنوان «آشپز جدید» بود که در سال 1997 منتشر شد. اثر مهم دیگرش رمان «آتش در هوای آزاد» است که در سال 2003 منتشر شد و در آن به زندگی پناهجویان آلمان شرقی در اردوگاه مارین‌فلد می‌پردازد که بعدها بر اساس آن فیلم سینمایی نیز ساخته شد. نقطه عطف کارنامه ادبی فرانک رمان زن ظهر است که جایزه معتبر کتاب سال آلمان را کسب کرد و جایگاه او را به عنوان نویسنده تثبیت کرد. این کتاب به 35 زبان ترجمه شد و او را به شهرتی جهانی رساند. اقتباس سینمایی این اثر در سال 2023 به کارگردانی باربارا آلبرت ساخته شده است.

او در حال حاضر در برلین زندگی می‌کند.

....................

مشخصات کتاب من: ترجمه مهشید میرمعزی، نشر مروارید، چاپ اول 1391، 414صفحه.

پ ن 1: نمره من به این کتاب 4.1 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.8 )

پ ن 2: نمره من به ترجمه 5 از 10 می‌باشد. (توضیحات در ادامه مطلب).  

پ ن 3: مطلب بعدی درمورد داستان «عشقهای زودگذر ماندگار» اثر آندره مکین خواهد بود و پس از آن به سراغ کتاب «ریشه‌های آسمان» اثر رومن گاری خواهم رفت.

 

 

ادامه مطلب ...