مقدمه اول: زمان وقایع اصلی داستان، روزهای پایانی جنگ جهانی دوم است. منظور از روزهای پایانی جنگ مشخصاً حد فاصل تسلیم ارتش آلمان در اروپا (هشتم ماه مه سال 1945) تا تسلیم ارتش ژاپن (پانزدهم ماه اوت سال 1945) است. مکانِ وقایع اصلی داستان، عمارتی مختص سکونت زنانِ جوان در لندن است. در واقع چند دهه قبل از این تاریخ، یکی از اعضای خاندان سلطنتی، این عمارت را جهت سکونت موقت دختران و زنان جوانِ شهرستانی که پشتوانه مالی چندانی ندارند اما به دلایل تحصیلی و کاری و... گذرشان به لندن افتاده، اختصاص داده است. این عمارت البته مابهازای واقعی هم دارد. نویسندهی این داستان در اوایل سال 1944 بعد از مراجعت به بریتانیا، مدتها در باشگاهی مشابه اقامت داشته و طبعاً از تجربیات سکونت خود در چنین خوابگاهی، در نوشتن این داستان بهره برده است.
مقدمه دوم: ویژگیهای بدنی ما (بهخصوص زنان) معمولاً تحت تأثیر عوامل اجتماعی قرار دارد... شاید بپرسید مثلاً اندازه دور کمر، شکم، دور باسن که متأثر از ژنتیک و سبک تغذیه و زندگی فردی است چگونه به عوامل اجتماعی ربط پیدا میکند؟!...اتفاقاً این اندازهها از آن اندازههایی است که مستقیماً تحتتأثیر عوامل اجتماعی است (آیکون لبخند). کافی است به عکسهایی که ناصرالدینشاه از سوگلیهای خود گرفته است نگاه کنید و با این زمانه مقایسه کنید! این تغییر عظیم در سلیقه عمومی پدیدهایست که از اوایل قرن بیستم آغاز شده است. در دوران ما با توجه به گستردگی و سیطره کانالهای ارتباطی چندان لزومی ندارد که برای این ادعا صفرا کبرا بچینیم. این داستان در انگلستان جریان دارد و بهتر است از یک جامعهشناس انگلیسی مثال بیاورم و چه کسی بهتر از آنتونی گیدنز که نامی آشنا برای تمام دانشجویان این رشته است. ایشان معتقد است که «زنان بهویژه بر اساس ویژگیهای جسمانیشان مورد قضاوت قرار میگیرند، و احساس شرمساری نسبت به بدنشان رابطهی مستقیمی با انتظارات اجتماعی دارد. زنان در مقایسه با مردان بیشتر در معرض اختلالات تغذیهای قرار میگیرند که وی آنرا ناشی از چند دلیل عمده میداند: اول اینکه هنجارهای اجتماعی ما در مورد زنان بیشتر بر جذابیت جسمانی تاکید دارد. دوم اینکه، آنچه به لحاظ اجتماعی تصویری مطلوب از بدن تعریف میشود، در مورد زنان تصویری لاغراندام و نه عضلانی است. سوم اینکه، هرچند امروزه زنان در عرصهی عمومی و زندگی اجتماعی نسبت به قبل، فعالتر شدهاند، اما همچنان همانقدر بر اساس پیشرفتها و موفقیتهایشان مورد ارزیابی قرار میگیرند که بر یایهی وضعیت ظاهریشان.» کلمه «نحیف» در عنوان رمان در واقع میتواند اشارهای به همین باریکاندامیِ اشاعهیافته داشته باشد.
مقدمه سوم: وقتی خواندنِ کتاب را شروع کردم کمی در مورد ترجمه مردد بودم و به همین خاطر در اعلام کتاب بعدی کمی تأخیر انداختم. خوانشِ نوبت اول که به پایان رسید معتقد بودم کتاب نیازمند ویرایش سنگینی است تا خواننده بتواند متن را بخواند و به انتها برسد. شاید تعداد کم و چه بسا فقدان نظرات مخاطبان فارسیزبان به همین علت باشد. از حق نگذریم نظرات کاربران گودریدز نشان میداد که برخی مخاطبان انگلیسیزبان هم در ارتباط برقرار کردن با داستان ناتوان بودهاند. علتهای مختلفی میتوان برشمرد اما یکی از آنها احتمالاً در رفتوبرگشتهای زمانی است که در نسخه اصلی جابجا بین پاراگرافها رخ میدهد و خوانندگانِ عام را اذیت میکند. نسخه فارسی البته این مشکل را ندارد چون متن با توجه به تغییرات زمانیِ روایت با علامت *** از پیش و پسِ آن جدا شده است. مطابق معمول کتاب را برای خوانش دوم، دست گرفتم. در نوبت دوم طبیعتاً باید چالشهای کمتری با ترجمه، تجربه میکردم اما اینگونه نبود و در نیمههای کار از خیرش گذشتم. اینطور مواقع از خودم میپرسم برخی ناشران چگونه متنی را بدون ویراستاری و بدون نمونهخوانی زیر چاپ میفرستند؟! یعنی اعتبار خود را از جایی به غیر از محصولات خود به دست میآورند؟ یا ما خوانندگان معمولی را همانند ناظران «لباس تازه امپراتور» فرض میکنند؟! به شناسنامه کتاب مراجعه کردم و با کمال تعجب دیدم زیر اسم مترجم نامی هم به عنوان ویراستار ذکر شده است! واقعاً چه اعتماد به نفسی!! البته بین چاپ اول و دوم، دو سال فاصله است و این یعنی ما رمانخوانها هم کم مقصر نیستیم. در این مورد در ادامه مطلب مثالهایی خواهم آورد.
******
«جین رایت» خانم روزنامهنگاری است که یک روز صبح در اوایل دهه شصت، بر روی تلکس خبرگزاری رویترز خبری کوتاه در مورد کشته شدن فردی به نام «نیکلاس فارینگدن» میخواند که یک مبلغ مذهبی و شاعر سابق معرفی شده است. این نام برای او یادآور دوران اواخر جنگ و باشگاهی است که در آن زمان محل سکونت او و دختران دیگر بود. جین در آن زمان دختری بیست و یکیدوساله بود و در دفتر یک انتشاراتی کار میکرد و نیکلاس، جوانی جذاب و خوشچهره که دستنویس کتابش را برای چاپ به این انتشاراتی آورده بود. نیکلاس از طریقِ جین به برخی دخترانِ باشگاه معرفی شده و این ارتباط نهایتاً در فاجعهای که در آن روزهای پایانی جنگ رخ داد به پایان رسید. جین به چند نفر از این دوستان قدیمی زنگ میزند و خبر را با آنها به اشتراک میگذارد. او عقیده دارد که خبرگزاریها به گذشتهی این مرد نخواهند پرداخت چون خبر باید باب میل عامه مردم باشد. بدینترتیب ما کنجکاو میشویم تا از این گذشته و آن فاجعهای که به اختصار و به اشاره از آن یاد میشود، باخبر بشویم. راوی سومشخص در واقع کل داستان را با همین انگیزه روایت میکند.
«دختران نحیف» رمان کوتاهی است که فرم خاص آن مورد توجه کسانی مثل آنتونی برجس و تهیهکنندگان لیستهای صدتایی و هزارتایی قرار گرفته است. البته این فرم در ترجمه فارسی همانطور که در مقدمه سوم نوشتم به نفعِ خوانندگان عام، دچار سادهسازی شده است اما این عمل هم به نظرم موجب برقراری ارتباط آن قشر از کتابخوانان با این کتاب نخواهد شد. مشکلِ ترجمه فراتر از این حرفهاست.
در ادامه مطلب به محتوای داستان بیشتر خواهم پرداخت.
******
موریل اسپارک (1918-2006) با نام خانوادگی کامبرگ در منطقه ادینبورگ اسکاتلند به دنیا آمد. پدرش از والدینی لیتوانیایی و مهاجر در همین منطقه به دنیا آمده بود و مادرش اما اصالتاً بریتانیایی بود. قبل از شروع جنگ دوم در رودزیا (زیمبابوه فعلی) ازدواج کرد و نهایتاً در استرالیا ساکن شد. بعد از به دنیا آمدن پسرش زندگی زناشویی آنها دچار مشکلاتی شد و نهایتاً او جدا شده و به انگلستان بازگشت و در لندن ساکن شد تا بدینترتیب جنگ را از نزدیک تجربه کند. او تا انتهای جنگ دوم در بخش اطلاعات مشغول به کار بود. پس از جنگ فعالیت جدی خود در زمینه ادبیات را با نوشتن نقدهای ادبی آغاز کرد. در دهه پنجاه به کلیسای کاتولیک پیوست. اولین رمانش با عنوان «تسلی دهندگان» در سال 1957 با استقبال قابل توجهی مواجه شد و کتاب بعدیاش «بهار زندگی دوشیزه برودی» در سال 1961 او را به شهرت بینالمللی رساند. «دختران نحیف» در ادامه همین مسیر موفقیت، در سال 1963 منتشر شد.
او عمدهی سالهای زندگی خود را در لندن و نیویورک و رم سپری کرد. در ایتالیا با پنولوپه ژاردن آشنا شد و این آشنایی بیش از سه دهه ادامه یافت و در نهایت اسپارک او را وارث اموال و داراییهای خود از جمله حقوق نشر و زندگینامه و... قرار داد. موریل اسپارک جوایز و افتخارات زیادی در عرصه نویسندگی کسب کرده و خودش و کارهایش در لیستهای مختلفی حضور دارند. دو کتاب از او در لیست هزار و یک کتابی که پیش از مرگ باید خواند آمده است که دختران نحیف یکی از آنهاست.
...................
مشخصات کتاب من: انتشارات نگاه، ترجمه شهریار وقفیپور، چاپ دوم 1395، تیراژ 1000 نسخه، 151صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.6 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.65 و در سایت آمازون 3.8)
پ ن 2: در نمره بالا وضعیت ترجمه لحاظ شده است. (به مثالهایی که در ادامه مطلب آمده مراجعه فرمایید)
پ ن 3: کتاب بعدی آخرین اثر نویسنده برزیلی، خانم کلاریس لیسپکتور است که در ایران با عناوین ساعت ستاره، وقت سعد و دختری از شمال شرقی منتشر شده است.
ادامه مطلب ...
مقدمه اول: تبصره در لغت به معنای توضیحی است که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون به آن افزوده میشود. شاید در برخورد با عنوان کتاب تصور کنید به قانونی اشاره دارد که ذیل آن تبصرههای زیادی آورده شده و بیست و دومینِ آنها کارکرد ویژهای داشته و در عنوان کتاب نشسته است؛ البته اینگونه نیست! در واقع عنوان انگلیسی کلمهای خودساخته است که بعد از اقبالِ این کتاب در جامعه بر همین اساس معنا پیدا کرد: موقعیتهای نامعقول که به صورت پارادوکسیکال دچار بنبستهای منطقی است. مثلاً برای اینکه مشکل ناکارآمدی یک سیستم را بتوان حل کرد باید افراد شایسته و توانمند در این سیستم به کار گرفته شوند اما زمانی یک سیستم میتواند افراد شایسته و توانمند را به کار بگیرد که «کارآمد» باشد. این یک مخمصه است که راه خروجی از آن قابل تصور نیست. در این داستان تعداد قابل توجهی از این موقعیتها خلق شده است و به همین خاطر عنوان انگلیسی کتاب برای اشاره به چنین وضعیتهایی مورد استفاده قرار میگیرد. در میان فارسیزبانها هم اگر این کتاب بسیار خوانده میشد، شاید در مواجهه با چنین موقعیتهایی میگفتیم وضعیت تبصره بیست و دویی است.
مقدمه دوم: دهه شصت میلادی در بلاد توسعهیافته عموماً دههای بود که جوانان بر ضد مناسبات قدرت قد علم کردند. این تعارض به شکلهای گوناگونی بروز کرد: جنبشهای ضد جنگ (به طور اخص جنگ ویتنام)، جنبشهای حقوق مدنی (مثلاً آفریقاییتبارهای آمریکا)، جنبشهای دانشجویی (مثلاً در فرانسه)، هیپیها و...وجه اشتراک همهی این موارد به چالش کشیدن ارزشهایی است که نسل یا نسلهای گذشته به آن پایبند هستند و آنها را به نسل جدید دیکته میکنند. تبصره22 در اوایل این دهه (1961) منتشر شد؛ زمانی که هنوز هیچ کدام از جنبشهای فوق «شکل» نگرفته است. شاید وقتی میخوانیم که مثلاً در انواع و اقسام تظاهرات ضد حنگ پلاکاردهایی دیده شد با مضمون اینکه شخصیت اصلی تبصره22 زنده است، به این فکر کنیم که ادبیات به نوعی جریانسازی کرده است در حالی که بزعم من تعبیر بهتر این است که بگوییم نویسندگان و هنرمندانِ خلاق، جریانهایی را زیر پوست شهر حس میکنند که به زودی بروز و ظهور پیدا خواهد کرد. به عنوان مثال صدای کشیدهای که لیلا در فیلم برادران لیلا بر صورت پدر میزند از چند سال قبل به گوشِ افرادِ تیزگوش رسیده است اما طبعاً طول میکشید تا طنین آن جمع کثیری را انگشت به دندان کند هرچند همیشه کسانی هستند که بر چشم و گوش و دلشان قفلهایی است که چنین نشانههایی را درک نمیکنند.
مقدمه سوم: روایتهای ضد جنگِ زیادی در قالب رمان و فیلم در دسترس ما قرار دارد و ابعاد مختلفِ این پدیده را که از ابتدای «تاریخ» بشریت با ما همراه بوده، روشن میکند. میخوانیم و حسرت میخوریم از اینکه دنیا میتوانست جای بهتری باشد. میخوانیم و ناامید میشویم از اینکه نکند امکان خروج از این چرخه میسر نباشد. این رمان تقریباً از آن معدود کتابهایی است که معتقد است امکان خروج میسر است و برای خروج از این مخمصه راهکاری هم ارائه میدهد: «نافرمانی». در ادامه بیشتر به این مهم خواهم پرداخت اما بهطور کلی نافرمانی مهارتی است که آسان به دست نمیآید، همهی مهارتهای دهگانه یا پانزدهگانهی زندگی (که به قدرتیِ خدا هیچکدامِ آنها در برنامه آموزشی ما حضور نداشت) اینگونهاند: نیاز به آموزش و تمرین دارند. مثل رانندگی میماند؛ وقتی تصمیم بگیرید، بلافاصله به راننده تبدیل نمیشوید بلکه باید آموزشهای لازم را ببینید و تمرین و تمرین و تمرین کنید.
******
«یوساریان» شخصیت اصلی این رمان سرباز جوانی در رسته هوایی (مسئول انداختنِ بمب در هواپیماهای بی-25) است که بعد از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم، به جزیرهای در جنوب ایتالیا اعزام شده است. طبق روال او میبایست بعد از انجام 25 ماموریت پروازی از حضور در منطقه جنگی معاف و به خانه بازمیگشت اما فرمانده پایگاه به دلایل مختلف سقف پروازها را به 30 و بعد به 35 و همینطور به تدریج افزایش میدهد ولذا با توجه به اینکه امر، امر فرمانده است به نظر میرسد راهِ خلاصی برای او و دیگر سربازان وجود ندارد.
کتاب حاوی 42 فصل است. راوی سومشخصِ داستان هر فصل را کاملاً مرتبط با جمله یا جملاتِ آخر فصل قبل آغاز میکند و از این جهت پیوستگیِ داستان حفظ میشود. عنوان هر فصل به نام یکی از شخصیتهای داستان مزین شده (به جز پنج فصل: بولونیا، روز شکرگزاری، سرداب، شهر ابدی و تبصره22) و تقریباً در هر فصل نکاتی کلیدی در مورد این شخصیت بیان میشود و برای این امر، راوی هرگاه تشخیص بدهد از لحاظ زمانی به اتفاقات قبل و بعد میپردازد و همین تا حدودی روال ترتیب زمانی وقایع را به هم میریزد و در نگاه اول ممکن است کمی آشفتگی به چشم بیاید هرچند که هیچ پاراگرافی را پیدا نمیکنید که با پاراگراف قبلی خود ارتباطی نداشته باشد و از اینرو بعید است خواننده با این رفت و برگشتها دچار مشکل شود.
داستان از جایی آغاز میشود که یوساریان به خاطر تمارض در بیمارستان صحرایی بستری است. او تسلیم این فکر نمیشود که باید جانش را فدای راهی بکند که در آن تردیدهایی دارد. منشاء تردیدهای او در مورد جنگ را میتوان در چهار دسته تقسیمبندی کرد:
الف) همه میخواهند او کشته شود! دشمن که واضح است... اما هموطنان و فرماندهان هم دوست دارند که او زندگیاش را ایثار کند!
ب) یک عده دارند از جنگ سود میبرند (ثروت و منزلت) و او احساس میکند که آلت دست و ابزار آنها برای کسب سود بیشتر میشود.
ج) مشخص نیست اهدافی که بمباران میشود صرفاً اهداف نظامی باشد.
د) مشاهده تأثیرات جنگ بر روی همقطاران که باعث شده همه به نوعی جنون دچار شوند و همچنین مشاهده تأثیرات جنگ بر مردم عادی که همه را دچار بدبختی و فقر کرده است.
در همان اولین مراجعاتش، دکترِ پایگاه تأیید میکند یوساریان و دیگران که در این شرایط پرواز میکنند دیوانه هستند ولذا طبق قانون به خاطر همین جنون میتوانند معاف بشوند به شرط آنکه درخواست بدهند اما درخواست آنها تأیید نخواهد شد چون فردی که چنین درخواستی بدهد مطمئناً دیوانه نیست! و این همان است که در مقدمه اول ذکر شد: تبصره22.
برای توصیف تکخطی داستان میتوان به یک چشم خنده و یک چشم اشک اشاره کرد؛ طنز و هجو گزندهی نویسنده در مورد نظامیگری و سیستم سلسلهمراتبی و بوروکراسی در چنین نظامهایی در یک طرف و بیپناهی انسان در طرفِ دیگر. پیام اصلی یوساریان در واقع همین است: چیزی که بیشتر از همه در خطر است انسان و کرامت انسانی است، آن را دریابیم.
در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان و محتوای آن خواهم نوشت.
******
جوزف هلر (1923-1999) در نیویورک و در خانوادهای فقیر و یهودی به دنیا آمد. از کودکی به داستاننویسی علاقه داشت. در نوزده سالگی به نیروی هوایی پیوست و بعد از دو سال به جبهه ایتالیا اعزام شد. او در این دوره شصت پرواز جنگی به عنوان بمبانداز انجام داده است. بعد از جنگ در رشته ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه شد و تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد. مهمترین اثر او Catch-22 است که ایده اولیه آن و در واقع فصل اول آن در سال 1953 نگاشته شده است. این فصل با عنوان Catch-18 در سال 1955 در یکی از نشریات به چاپ رسید. با توجه به استقبالی که از این داستان کوتاه شد، او کار را ادامه و گسترش داد و ماحصل کار بعد از بازنویسیهای متعدد در سال 1961 منتشر گردید.
این کتاب یکی از معروفترین آثار ادبیات ضدجنگ در آمریکا به شمار میرود. یک اقتباس سینمایی در سال 1970 و یک مینیسریال در سال 2019 بر اساس این رمان ساخته شده است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه احسان نوروزی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، تیراژ 1000 نسخه، 518 صفجه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروهB (نمره در گودریدز 3.99 نمره در آمازون 4.4)
ادامه مطلب ...
این کتاب بر پایه مشاهدات نویسنده در جنگ جهانی دوم و از زاویه دید اولشخص، که خود مالاپارته باشد، نوشته شده است. با این وصف بد نیست ابتدا مختصری با نویسنده و زمان-مکان روایت آشنا شویم.
او در سال 1898 با نام کورت اریش سوکرت از پدری آلمانی و مادری لومباردی در ایالت توسکانی به دنیا آمد. از همان دوران نوجوانی به فعالیتهای حزبی و اجتماعی پیوست و در دوران دانشجویی به روزنامهنگاری ادامه داد، در جنگ جهانی اول جنگید و به دلیل استنشاق گاز سمی از ناحیه ریه دچار آسیب شد. در سال 1921 به جنبش فاشیسم پیوست و در روزنامههای مختلف آن قلم زد و حتی در برخی از آنها مدیریت کرد. او نام مالاپارته را در سال 1925 برای خود انتخاب کرد (بناپارت در ایتالیایی به معنای طرفِ خیر است و مالاپارت به معنای طرفِ شر). او قلم تند و تیزی داشت و گاه مسئولین همحزبی او را هم میآزرد اما نقطه اوج انتقادات او در کتاب «فن کودتا» و زیر سوال بردن هیتلر نمود پیدا کرد که موجب شد از حزب اخراج و پنج سالی را از 1933 تا 1938 در حبس و تبعید در جزیره لیپاری بگذراند. او پس از رهایی چندین بار دیگر دستگیر و زندانی شد. در سال 1941 به عنوان خبرنگار جنگی به جبهه روسیه رفت و گزارشاتی که از آنجا ارسال میکرد باعث اخراجش توسط آلمانیها شد. این تجربیات دستمایه یکی از دو شاهکارش «قربانی» شد که در سال 1944 منتشر شد. پس از ورود متفقین به سیسیل به عنوان افسر رابط با ارتش آمریکا همکاری کرد و تجربیات او در این دوره در کتاب «پوست» ظهور یافته که در سال 1949 منتشر شده است. پس از جنگ جهانی دوم مدتی را در پاریس گذراند و در زمینه نمایشنامهنویسی فعالیت کرد. پس از بازگشت به ایتالیا روزنامهنگاری را با همان شور و حال سابق ادامه داد. او که زمانی یک راستگرای افراطی و یک خداناباور محسوب میشد به گروههای چپ (مثلاً حزب کمونیست) و حتی کلیسای کاتولیک نزدیک شد. مالاپارته در سال 1957 پس از سفر ناتمامی که به چین داشت بر اثر سرطان ریه درگذشت.
روایتِ نویسنده در این کتاب حد فاصل ورود متفقین به ناپل تا پایان جنگ و خروج سربازان آمریکایی از ناپل را در بر میگیرد. یکی از معضلات ذهنی من در حال حاضر این است که روایت نویسنده در پوست را چه بنامم!؟ رمان؟ وقایعنگاری هنرمندانه؟ رمان زندگینامهای!؟ مقالات ادبی به همپیوستهی رمانگونه!؟ ناداستانِ ادبی-هنری؟ و.... شاید برای کسی که کتاب را خوانده باشد فرقی نداشته باشد اما برای دیگران به نظرم اهمیتِ بالایی دارد! چرا که اگر با نیت خواندن رمان وارد آن شوید ممکن است در فصل دوم یا سوم یا نهایتاً چهارم قایقتان به گِل بنشیند. از طرف دیگر هم نمیتوان آن را از ذیل رمان خارج کرد چون به هرحال نمیتوان آن را غیرداستانی خطاب کرد و از طرفی وقایعنگاری و مقاله هم معمولاً با چنین تخیل و ظرافت و شاعرانگی و توصیفات نقاشیگونه و کمی اغراق در حواشی! همراه نیستند... اگر بخواهم مورد مشابهی (آن هم فقط در برخی جهات) را که قبلاً دربارهاش نوشته باشم به یاد بیاورم به «امید» اثر آندره مالرو (اینجا و اینجا) اشاره میکنم.
اهمیت اثر در این است که بههرحال نگاه نویسنده با اکثر روایتهایی که از این برههی تاریخ انجام شده است زاویه دارد و انگشت روی نکاتی میگذارد که معمولاً در آن روایتها مغفول مانده است. در واقع اکثر راویان در طرف فاتحین جنگ بودند اما مالاپارته با اینکه همراه متفقین است اما خود را جزء مغلوبین آن به حساب میآورد و البته از نگاه او اساساً «بردن جنگ خجالتآور است». در ادامه مطلب بیشتر به کتاب خواهم پرداخت.
******
این کتاب دو نوبت به فارسی ترجمه شده است. نوبت اول در سال 1337 توسط بهمن محصص (انتشارات نیل) و نوبت دوم در سال 1396 به وسیله قلی خیاط (نشر نگاه). چنانکه مترجمِ اول در مقدمهاش (با تاریخ 1343) آورده است عنوان کتاب را به توصیه جلال آل احمد به «ترس جان» تغییر داده است که اگرچه انتخاب مرتبطی است، در ادامه مطلب خواهم نوشت که چرا با این تغییر موافق نیستم! ایشان در مقدمه ذکر میکند: «... آن را به فارسی برگرداندم تا روشنفکر و روشنفکرنمای کشور من مخصوصاً روشنفکرنما اگر عقلی داشته باشد از آن روی سکهی جنگ دوم جهانی و آزاد شدن اروپا از دست اروپایی باخبر گردد و بداند اگر آلمانها مردم را کشتند، آمریکاییها - پس از سزارین جنگ که وسیلهی «موجودات پرجیب» ماورای اطلس انجام شد – آنان را پوساندند و کشتن کسی از پوساندنش شرافتمندانهتر است.» به این جملات هم که تاحدودی شِمایی از کتاب را ارائه میکند، خواهم پرداخت.
مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن محصص، نشر جامی، چاپ اول 1399، شمارگان 1200 نسخه، 376 صفحه.
............
پ ن 1: نمره من به داستان 3.2 از 5 است. گروه B ( نمره در گودریدز 4.05 نمره در آمازون 4.7)
پ ن 2: مصاحبهای با مترجم دوم اثر که مفید و خواندنی است: اینجا یا اینجا
پ ن 3: ترجمهای از یک مقاله کوتاه در مورد نویسنده: اینجا
پ ن 4: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «روباه» از دی. اچ. لارنس است. پس از آن به سراغ کتاب «کشتن موش در یکشمبه» اثر امریک پرسبرگر خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
این داستان در سال 1942 در ابتدا به صورت فیلمنامه به نگارش درآمده و سپس در قالب رمان در آمریکا منتشر شده است؛ یعنی درست در اوج جنگ جهانی دوم. این نکته مهمی است که باید همین ابتدا اشاره میکردم! داستان با محوریت خانواده متوسطی شکل میگیرد که پدر را اخیراً از دست دادهاند، پسر ارشد به جبهههای نبرد اعزام شده است و برادر کوچکتر (چهارده ساله) برای کمک به معیشت خانواده به صورت پارهوقت در تلگرافخانه مشغول به کار شده است. او به فراخور کارش تلگرافهایی را به مقصد میرساند که برخی شادیآور و بعضاً غمانگیز هستند نظیر آنهایی که حاوی خبر کشته شدن فرزندانی است که به جنگ اعزام شدهاند؛ وضعیتی که هر لحظه ممکن است برای خانواده آنها نیز پیش بیاید...
فکر کنم نیاز به طول و تفصیل نیست. برخی شرایط سخت، میطلبد که فیلمها و سریالها و داستانهایی ساخته شود که توسط آنها به جامعه امید تزریق شود و یا روی خصوصیات اخلاقی مورد نیاز جامعه (انسانیت، همدردی، حفظ همبستگی و...) تأکید شود. با توجه به نکتهای که در ابتدا به آن اشاره کردم کاملاً درک میکنم چرا این داستان در آن زمان مورد توجه قرار گرفته و حتی اسکار مربوط به فیلمنامه را کسب کرده است. معمولاً در چنین شرایطی داستانهایی که عمق چندانی هم ندارند به شرط رعایت موارد مورد نیاز (تزریق امید و...) ممکن است مورد استقبال قرار بگیرند. نمیخواهم بگویم این داستان خوب نبود بلکه میخواهم بگویم واقعاً خوب نبود! دلایل من برای خوب نبودن داستان:
الف) توصیههای اخلاقی گلدرشت، شخصیتهای داستان در هر موقعیتی که دست میدهد خطابهای اصولی و اخلاقی ایراد میکنند!
ب) به نحو مبتذلی همه اعضای جامعه خوبند، عنوان اثر نیمنگاهی به کمدی الهی دانته دارد و تقریباً میشود گفت بخش بهشت آن را البته با پسوند انسانی شرح میدهد؛ جایی که همه هوای یکدیگر را دارند. علیرغم اینکه عاشق زندگی کردن در چنین فضایی هستم (حتی نصف چنین فضایی!) باید بگویم بیشتر به کمدی به معنای مصطلحش شبیه بود!
ج) مادر خانواده مانند مجریان تلویزیونی که قبل از برنامه به فراخور موضوع جملات قصاری برای ارائه انتخاب میکنند هربار که در داستان ظاهر میشود سخنسرایی میکند! مجریان تلویزیونی گوگل میکنند اما این مادر به گمانم علم لدنی داشت!
د) جامعهای که در آن تبعیض نژادی یا نیست یا اگر احیاناً ناخواسته بروز پیدا کند بلافاصله با برخورد همگانی مواجه و در نطفه خفه میشود!
ه) اسامی انتخاب شده برای شخصیتها و مکان (هومر، یولیسس، ایثاکا و...) انتظاراتی ایجاد میکند که اصلاً و ابداً متن در آن جهت حرکتی نمیکند. گو اینکه همانند عنوان فقط اشارات و ارجاعاتی به اسامی شناختهشده دارد و این اشارات فقط در سطح و در حد اسامی باقی میماند.
و) در داستان همه چیز همانگونه پیش میرود که بعد از ورود به داستان حدس میزنید.
البته علیرغم موارد فوق داستان حاوی جملات قابل توجهی است که در صورت خواندن کتاب میتوانید با بازخوانی آنها خودتان را دلداری بدهید. ترجمه کتاب هم در سال 1334 انجام شده است که طبعاً برای ما سلیس و روان نیست هرچند به نظر من فارغ از شرایط زمانی، ترجمه کاستیهایی دارد.
*******
ویلیام سارویان (1908-1981) داستاننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی (ارمنی)، در سال 1940 برای نمایشنامه دوران زندگی نو برنده جایزه پولیتزر و در سال 1943 برنده جایزه اسکار برای فیلمنامه کمدی انسانی شده است. از معروفترین کارهای او در حوزه داستان مجموعه داستان کوتاه «نام من آرام است» (1940) میباشد.
............
مشخصات کتاب من: ترجمه سیمین دانشور، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم 1380، شمارگان 5500 نسخه، 291 صفحه
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.02 نمره در آمازون 4.6)
پ ن 2: چرا نمرات بالا با نمره من اختلاف فاحش دارد؟! از سلایق شخصی متفاوت خوانندگان که بگذریم ظاهراً در سال 1966 نسخه اصلاح شدهای از این کتاب منتشر شده است که چهل پنجاه صفحه از آن تراشیده شده است. حدس میزنم این ویرایش خیلی مؤثر بوده است. کتابی که ما به فارسی میخوانیم نسخه اولیه اثر است. نگاهی متفاوت به این رمان را در نوشته دوستمان سعید در اینجا بخوانید. ممنون سعیدجان.
پ ن 3: اقتباس جدیدتری از این کتاب تحت عنوان «ایثاکا» در سال 2015 به فیلم درآمده است.
پ ن 4: کتاب بعدی «عامهپسند» اثر چارلز بوکوفسکی خواهد بود که فضای کتابش صد و هشتاد درجه با فضای این کتاب متفاوت است.
ادامه مطلب ...
فرانسه پس از شکست در مقابل آلمان طی جنگی برقآسا و ششهفتهای و تسلیم بیقید و شرط، بر روی کاغذ به دو بخش تقسیم شد: بخش اشغالی که مستقیماً توسط نازیها اداره میشد و بخش دیگر که به دولت ویشی معروف شد. این دولت به ریاست مارشال پتن تا پایان جنگ به حیاتش ادامه داد هرچند قدرت مستقلی به آن معنا نداشت. علت نامگذاری آن هم این بود که بعد از مدتی پایتخت را از پاریس به شهر کوچک ویشی منتقل کرد. بعد از مدت کوتاهی سروکلهی قسمت سومِ فرانسه در انگلستان ظاهر شد: فرانسهی آزاد به رهبری مارشال دوگل. همزمان در داخل خاک فرانسه، گروههایی مستقل از یکدیگر شکل گرفتند که مشعل مقاومت در برابر اشغالگران و دستنشاندههای آنان را برافروختند و پس از آن در شرایطی بسیار سخت روشن نگاه داشتند. با توجه به قدرت و احاطهی گشتاپو بر امور و خشونتی که اعمال میکردند، افرادی که پای در این عرصه مینهادند، واقعاً شجاعت داشتند چون همگی میدانستند چه سرنوشتی در انتظار آنان است. بعدها با پیوستن چندین گروه عمدهی حاضر در صحنه به یکدیگر نهضت مقاومت فرانسه شکل گرفت. این داستان در مورد افرادی است که در یکی از این گروهها مشغول فعالیت هستند.
فیلیپ ژربیه از اعضای ردهبالای یکی از گروههای مقاومت است که در ابتدای روایت توسط پلیس فرانسه به یک زندان منتقل میشود. او پس از مدت کوتاهی از زندان فرار میکند و در اولین اقدام، مطابق اصول مبارزه مخفی، میبایست فرد خبرچینی که موجب لو رفتن و دستگیری او شده است، از میان برداشته شود. این فرد جوانی کم سنوسال است که پس از دستگیری زیر فشار وا داده است و پس از لو دادن ژربیه از زندان آزاد شده است. ژربیه و دو تن از افرادش به سراغ او میروند و...
کتاب در سال 1943 و در اوج فعالیتهای مقاومت فرانسه نوشته شده است. نویسنده همانگونه که خودش در پیشگفتار کتاب اشاره میکند از اتفاقات واقعی و تجربه شده که از منابع متعدد و موثقی به دست او رسیده است استفاده کرده و طبعاً وقتی قرار است در چنین فضایی آن را منتشر کند ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار داده است که مهمترین آن، رعایت مسائل امنیتی است. او دوست دارد از همهی مواردی که به دستش رسیده است استفاده کند و در عینحال سرنخی هم به عوامل دشمن ندهد! میتوان حدس زد که چه زجری متحمل شده است. ملاحظه بعدی تشویق و تحسین و چه بسا تقدیس همه فعالیتهایی است که تحت عنوان مقاومت انجام میشود. به هرحال در میانهی جنگی عالمگیر جای نقد و تخطئه نیست لذا نگاه نویسنده به شخصیتهایش نگاهی تحسینآلود است.
در فصلی از داستان، ژربیه که زندگی کاملاً مخفیانه را سپری میکند مبادرت به نوشتن یادداشتهای روزانه میکند و ما را از اتفاقات مختلفی که اخبارش به صورت روزانه به او میرسد آگاه میکند. این فصل که طولانیترین فصل کتاب است به خاطر همان ملاحظاتی که در بالا به آن اشاره شد، بهزعم من، داستان را به لبه پرتگاه انتقال میدهد. هرچند که پایانبندی داستان تاحدودی این نقیصه را جبران و از سقوط کامل آن جلوگیری میکند.
******
ژوزف کسل (1898-1979) نویسنده روسیالاصل فرانسوی در آرژانتین به دنیا آمد. باقی عمرش هم همانند همین جمله بود و او در جاهای مختلفی از این دنیا زندگی کرد. در فرانسه تحصیل کرد و در جنگ جهانی اول داوطلبانه وارد نیروی هوایی شد. در میانهی دو جنگ جهانی جوایزی از جمله جایزه آکادمی فرانسه را برای رمان «شاهان کور» کسب کرد. در جنگ داخلی اسپانیا شرکت و در جنگ دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت کرد. پس از اشغال فرانسه مدتی مخفیانه زندگی کرد و نهایتاً به انگلستان گریخت و در نیروی هوایی ارتش فرانسه آزاد مشغول شد. سرود پارتیزانها (از اشعار مطرح آن زمان) سرودهی اوست. نزدیک به هشتاد اثر از این نویسنده برجای مانده است. بر اساس این داستان فیلمی در سال 1969 توسط ژان پیر ملویل و با حضور لینو ونتورا ساخته شده است که از قضا قبل از نوشتن این مطلب آن را هم دیدم که در ادامه مطلب به آن هم اشاره خواهم کرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه قاسم صنعوی، نشر گلآذین، چاپ اول بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه.
..................
پن1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز 4.2)
پن2: کتاب بعدی همسر دوست داشتنی من اثر سامانتا داونینگ خواهد بود. پس از آن به سراغ مشتی غبار و جای خالی سلوچ خواهم رفت.
ادامه مطلب ...