مقدمه اول: بعد از پایان جنگ دوم جهانی, برندگانِ آن به فکر جایگزینی نهاد بیخاصیتِ «جامعه ملل» افتادند؛ نهادی که نتوانسته بود از جنگ جلوگیری کند, اکنون میبایست به سازمانی قدرتمند که توان جلوگیری از جنگ را داشته باشد, تبدیل میشد. این پنج کشور نیت خیری داشتند و به عنوان مؤسسین و پیشگامان این راه برای خود حق وتویی پیشبینی کردند و نهایتاً سازمانی را بنا نهادند که در حال حاضر معروفترین و گستردهترین نهاد بینالملی محسوب میشود و البته در راستای هدفی که بر اساس آن تأسیس شد, کاملاً بیخاصیت! نه در زمینه حفظ و تأمین صلح جهانی موفق بوده و نه در حوزه گسترش حقوق بشر توفیقی داشته است و صرفاً ماحصل کوششهای اعضایش بیانیهها و قطعنامههایی است که اگر در مواردی نادر به ثمر نشسته باشد, بیشتر به واسطه موازنه قوا در خارج از سازمان یا به عبارت بهتر عوامل خارج از ساز و کار سازمان, این اتفاق رخ داده است.
مقدمه دوم: زندگینامه کوتاهی از رومن گاری در مطلب قبلی نوشته شد. غرض این بود که بدانیم ایشان بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان دیپلمات مشغول به کار شد و از جمله در هیئت نمایندگان فرانسه در سازمان ملل به عنوان سخنگو فعالیت کرد. در همین دوران «مردی با کبوتر» را با نام مستعار به چاپ رساند. آدم اهل استعارهای بود! با اسم مستعار دیگری «زندگی در پیش رو» را نگاشت و برای دومین بار برنده جایزه گنکور شد (این جایزه فقط یک بار به هر نویسنده اهدا میشود). قصد ندارم به عنوان مقدمه, دوباره به زندگینامه نویسنده بپردازم! او پس از مرگ همسر دومش با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داد. در یادداشت خودکشیاش اشاره کرد این کار به خاطر همسرش نبوده و بلکه صرفاً چون کار دیگری در این دنیا نداشته اقدام به خودکشی کرده است. البته در انتهای این یادداشت تاکید کرده است:«واقعاً به من خوش گذشت, متشکرم و خداحافظ». باری! پس از مرگش در میان یادداشتهایش نسخهای ویرایششده از رمان کوتاه مردی با کبوتر پیدا شد ولذا در این زمان بود که رمان با نام نویسنده تجدید چاپ شد. شاید در زمان نگارش با توجه به انتقادات تند و تیزی که در قالب این داستان به نهاد سازمان ملل مطرح شده نخواسته به جایگاه حقوقیای که در آن حضور داشته خدشه وارد شود و به همین خاطر نام مستعار را برگزیده باشد. به هر حال صرفاً میخواستم مقدمتاً عرض کنم این کتاب نگاهی از بیرون به سازمان ملل نیست, بلکه نویسندهی آن مدتی را در ساختمان ایستریور گذرانده است.
مقدمه سوم: وقتی کتاب را آغاز کردم و متوجه موضوع آن شدم, از بابت همزمانی خواندن این کتاب با اوضاع و احوال دنیا شگفتزده شدم! حس کردم این کتاب مرا در بهترین زمان انتخاب کرده است. موضوع داستان همانا هجو و طعن سازمان ملل است؛ از آدمهایی که در آن مشغولند گرفته تا عملکرد و راهحلهایی که برای رسیدن به اهدافش در پیش میگیرد. خُب! واقعاً در این ایام میطلبید... بعد در انتها وقتی مقدمه و پشت جلد را خواندم دیدم مترجم و ناشر هم در زمان انتشار چنین حسی داشتهاند! ناشر اول فرانسوی و ناشران بعدی نیز به همچنین... و قطعاً خود رومن گاری در زمان نگارش به همین ترتیب... کمی از شگفتزدگی اولیهام کم شد چرا که همواره در سالهای گذشته چنین بوده و احتمالاً در آینده نیز چنین خواهد بود!
******
پاراگراف آغازین داستان:
یک روز زیبای سپتامبر ...195, حدود ساعت یازده صبح قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و مأموریت صلحجویانهاش را که همان «بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا» شدن بود, ادا میکرد.
در این روز بازدیدکنندگان مثل روزهای گذشته وارد میشوند و راوی همراه با آنها سالنهای مختلف را توصیف میکند. به نظر میرسد آن روز هم همهچیز طبق روال پیش میرود اما چشمهای تیزبین راوی از ورای جنب و جوش آرام این کندو, متوجه فعالیتهایی غیرمعمول میشود: عدهای از نگهبانان با حالتی مشکوک رفت و آمد کارمندان را زیر نظر داشتند و به نظر میآمد دنبال چیزی یا کسی میگردند. همچنین عدهای از کارمندان به همراه رئیس تدارکات, گوش خود را به دیوار راهروها چسبانده و با چکش ضرباتی به دیوار میزدند, گویی به دنبال کشف یک مکان مخفی بودند. کمی بعد شایعهای شکل میگیرد مبنی بر اینکه بمبی در سازمان کار گذاشته شده و هر آن احتمال انفجار آن وجود دارد. اما واقعیت این است که از مدتی قبل به دبیرکل گزارش شده مردی مشکوک در این ساختمان به صورت شبانهروزی اقامت دارد و شبها در راهروها راه میرود و باعث ترس برخی کارمندان شبکار شده و حتی یکی از منشیها او را با لباسِ خواب دیده است. کسان دیگری هم او را دیدهاند؛ او مرد جوانی است که گاهی اوقات لباس کاوبویها را بر تن میکند و همیشه یک کبوتر نیز در بغل دارد. تمام تلاش مأموران برای یافتن و دستگیری این شخص بینتیجه مانده است چرا که این شخص احتمالاً در یک اتاقِ مخفی, مستقر شده... در ادامه خیلی زود راوی به سراغ این جوان آمریکایی (جانی) میرود؛ جوانی تگزاسی که پدرش پرورشدهندهی اسب بوده و اتفاقاً در زمینهایش نفت پیدا و به شدت پولدار شده و در نتیجه پسرش را برای تحصیل به پرینستون و آکسفورد و سوربون فرستاده است. این جوان پس از شکوفایی استعدادهایش در تحصیل, شیفته حل مشکلات بینالمللی شد و بر آن شد تا باقی عمرش را فدای آرمان سازمان ملل کند ولذا روانه جنگ کره شد(!) تا برای سازمان ملل بجنگد. این آرمانگرای جوان پس از بازگشت با راهنمایی شخصیت اصلی دیگر داستان, پیرمردی سرخپوست که واکسی سازمان ملل است در اتاقی مخفی اسکان مییابد و در اکثر جلسات و سخنرانیها با شوق تمام شرکت میکند:
«در تمام بحث و جدلهای مهم, او را در سرسرای عمومی دیدند که مست از زیبایی و با دهانی مبهوت از ستایش و غرق در حقشناسی, اعتماد و عشق, نشسته است»
این البته بخشی از روش درمانی است که سرخپوستِ واقعگرای پیر برای این جوان آرمانگرا تدارک دیده است. روشی که بیشتر از آنچه که باید, موثر واقع میشود و کار به جایی میرسد که جانی برای انتقام گرفتن, فکری عجیب به ذهنش رسیده و ...
در ادامه مطلب، نامهی یکی از شخصیتهای فرعی داستان را خواهیم خواند.
******
از این نویسنده پیش از این کتابهای خداحافظ گاری کوپر, لیدی ال, زندگی در پیش رو را خوانده و در وبلاگ در موردشان نوشتهام.
...............
مشخصات کتاب من: ترجمه لیلی گلستان، نشر ثالث، چاپ سوم 1393، تیراژ 1100 نسخه، 122 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 2.93 است).
پ ن 2: کاش یک ویرایش دوباره بر روی ترجمه فارسی انجام بشود و برخی عبارات و پاراگرافها به زبان فارسی بازآفرینی شود. شاید یک طنزنویس قهار بتواند وزن بیشتری به کار بدهد هرچند باید قبول کرد که در فرایند هر ترجمه (به خصوص در حوزه طنز) بخشی از شیرینی اثر خواه ناخواه از بین میرود. شعر هم چنین است (البته به مراتب بیشتر)... شاهد مثال هم در جایی از داستان, یکی از شخصیتها شعری از خیام را برای دیگران ذکر میکند. مترجم محترم در زیرنویس به درستی اعتراف کرده است که متوجه نشده چه شعری از خیام مد نظر بوده است. در واقع بنده هم در این زمینه جد و جهدی کردم و به جایی نرسیدم و در واقع این مضمون پس از دو بار ترجمه شدن به کلی غیرقابل شناسایی است و در واقع فنا شده است! نثر البته در این حد دگرگون نمیشود اما در میان گونههای مختلف متن منثور, طنز قابلیت دگرگونی بیشتری دارد ولذا بازآفرینی آن تلاش فوقالعادهای میطلبد.
پ ن 3: من نتوانستم ردی از ترجمه انگلیسی کتاب پیدا کنم و چهبسا به انگلیسی ترجمه نشده باشد. شاید هم با اسم و عنوان دیگری...
پ ن 4: کتاب بعدی «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» اثر ماشادو دِ آسیس خواهد بود.
ادامه مطلب ...