میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

دربی کنتاکی درب و داغان است – هانتر اس. تامپسن

مقدمه اول: لویی‌ویل (Louisville) در کرانه رودخانه اوهایو از مهمترین شهرهای ایالت کنتاکی در ایالات متحده است. هر سال در اولین شنبه ماه می بزرگترین مسابقه اسب‌دوانی در آمریکا در این شهر برگزار می‌شود که به دربی کنتاکی معروف است. عجب تصادف و تقارنی! زمانی که در حال نگارش این جملات هستم فقط دو روز با این تاریخ و برگزاری صد و پنجاه و یکمین دوره آن فاصله داریم. وقتی شما این مطلب را می‌خوانید احتمالاً چند روزی از آن گذشته و فرصت حضور در این رویداد از دست رفته است. ایشالا سال بعد! مسابقه‌ی اصلی که بین اسب‌های سه ساله برگزار می‌شود فقط 2 دقیقه زمان می‌برد که به پرهیجان‌ترین دو دقیقه‌ی ورزشی مشهور است. البته مسابقات دیگری قبل از این مسابقه برگزار می‌شود و در آن چند روز میلیون‌ها دلار شرط‌بندی می‌شود. جمعیت زیادی از نقاط دور و نزدیک خودشان را به این شهر می‌رسانند و در طول روزهای برگزاری بساط نوشیدن و کشیدن و امثالهم حسابی برپاست. در طول این یک و نیم قرن فقط دو بار تاریخ برگزاری این مسابقه دستخوش تغییر شده است: یک بار در سال 1945 به خاطر جنگ جهانی دوم و دیگری سال 2020 به خاطر ویروس کرونا!     

مقدمه دوم: نامِ «هانتر تامپسن»، در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری به واسطه سبکی که در گزارش‌نویسی پایه‌گذاری کرد مشهور است. به‌نحو ساده اگر بخواهیم ویژگی کارهای ایشان را نشان بدهیم می‌توانیم روی این موضوع تاکید کنیم که کارهای او مخلوطی از گزارش و داستان است؛ یعنی هم به واقعیت عینی سوژه مورد نظر می‌پردازد و هم در مورد آن داستان‌پردازی می‌کند؛ بطوریکه هم دیالوگ دارد و هم مونولوگ، هم توصیف دارد و هم فضاسازی، هم مبالغه دارد و هم بی‌رحمانه و تند است، و مهمتر از همه اینکه از دید راوی اول‌شخص می‌نویسد و خودش حضور دارد و علیرغم اینکه در روزنامه‌نگاری و گزارش‌نویسی بر بی‌طرفی تأکید می‌شود، او اصرار دارد که موضع خودش را مشخص و عنوان کند و اساساً از همان موضع خود به موضوع بپردازد و درنتیجه حضور بی‌طرفانه‌ای ندارد. در نوشتار و لحن، شاید متأثر از زمانه خود، از شوخی‌های زبانی و کلامی و حتی دستی! ابایی ندارد. گاهی کاملاً بددهن می‌شود و گاهی آشکارا دیگران را سر کار می‌گذارد. این سبک در همان زمان پیدایش به سبک گونزو مشهور شد. او در این سبک به‌ویژه در بخش داستان‌پردازی و همچنین خلاقیت در به‌کارگیری تخیلی که به داستان پهلو می‌زند، از ویلیام فاکنر تاثیر پذیرفته است. سبک گزارش‌نویسیِ گونزو با همین اثر تامپسن درباره دربی کنتاکی در سال 1970 آغاز شده است.    

مقدمه سوم: بد نیست بدانیم در سال 1970 چه شرایطی در آمریکا حاکم است، چون به درک ما از کار تامپسن کمک می‌کند. یکی دو سال قبل از این تاریخ، نیکسون در یک انتخابات رقابتی و به شدت دوقطبی‌شده رای آورد و رئیس‌جمهور ایالات متحده شد. جنگ ویتنام ادامه دارد و اعتراضات ضدجنگ بالا گرفته است. فعالیت جنبش حقوق مدنی گسترش یافته است و گروه پلنگ‌های سیاه که در گزارش چند نوبت به آن اشاره می‌شود در چندین شهر بر فعالیت پلیس متمرکز شده‌اند. بی‌قراری و تشویش در دانشگاه‌ها مشهود است. موج دوم فمینیسم بلند شده است. دولت با بحران‌های اقتصادی دست‌وپنجه نرم می‌کند. تغییرات در ارزش‌های اجتماعی بخصوص در زمینه آزادی‌های جنسی و حتی مصرف مواد مخدر قابل مشاهده است. در چنین فضایی تامپسن گزارش خود را درخصوص کنتاکی دربی می‌نویسد؛ رویدادی که از نگاه او نمادی از فساد در آمریکا است و همین دیدگاه، موتور محرکه‌ی او در خروج از خط اصلی روزنامه‌نگاری و گزارش‌نویسی است: «ژورنالیسم بی‌طرف از مهم‌ترین عواملی است که به آمریکا اجازه داده این‌قدر فاسد باشد. درباره‌ی نیکسون نمی‌شود بی‌طرف بود».

******

طرف‌های نصفه‌شب از هواپیما پیاده شدم و وقتی از راهروی تاریکی که به ترمینال می‌رسید گذشتم، هیچ‌کس با من حرف نزد. هوا سنگین و گرم بود، انگار توی حمام بخار بودم. داخل، مردم همدیگر را بغل می‌کردند و با هم دست می‌دادند... نیش‌ها تا بناگوش باز بود و از هر گوشه داد و فریاد بود که به هوا می‌رفت:«خدایا! ای ناکس! از دیدنت په‌قدر خوشحال شدم، پسر! خیلی... جدی می‌گم!»

این جملات آغازین گزارش تامپسن است. پس از آن برای اینکه لبی تر کند وارد کافه‌ای در سالن انتظار می‌شود. مردی میانسال و تگزاسی که بیش از دو دهه به صورت مداوم برای دیدن دربی به این شهر می‌آید، سر صحبت را با او باز می‌کند و تامپسن با اشاره به کیف خودش و برچسبِ روی آن، خود را عکاس مجله پلی‌بوی معرفی می‌کند و سپس با دادن خبرهایی پیرامون احتمال شورش در ایام مسابقات و حضور سنگین پلیس، این مرد را سرِ کار می‌گذارد و حسابی می‌ترساند! او سپس به نحوه اسکان و گرفتن مجوزهای لازم برای ورود به استادیوم می‌پردازد و همچنین درخصوص پیدا کردن فردی به نام «رالف استدمن» می‌نویسد که قرار است از لندن بیاید و با کشیدن طرح و کاریکاتور، با او همکاری کند. این گزارش روایتی داستان‌گونه از فعالیت‌های این دو نفر در فستیوال است اما در خلال آن به حواشی مسابقات و وضعیت شهر در این روزها اشاره می‌کند. این گزارش بعد از گذشت بیش از نیم قرن، هنوز هم خواندنی است.

در ادامه مطلب به برش‌ها و برداشت‌هایی از این گزارش خواهم پرداخت.

******

هانتر استاکتون تامپسون (1937-2005) در لویی‌ویل کنتاکی در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. در نوجوانی پدرش را به علت بیماری از دست داد و مادرش که کتابدار کتابخانه عمومی شهر بود، بار مسئولیت هانتر و دو برادرش را به دوش کشید. هانتر به دلیل روحیه سرکش و نافرمان خود نتوانست دبیرستان را به پایان برساند. وارد نیروی هوایی ارتش شد اما بعد از یک سال از آنجا نیز اخزاج شد. او که در ارتش به امر روزنامه‌نگاری مشغول شده بود پس از خروج در همین رشته فعالیتش را ادامه داد. شهرت و معروفیت در سال 1967 به او روی آورد؛ زمانی‌که پس از یک سال همراهی با اعضای باشگاه موتورسوارن فرشته‌های جهنم، گزارشی جذاب از فعالیت‌های آنها با عنوان «فرشتگان جهنم: حماسۀ عجیب‌وغریب موتورسواران طاغی» نوشت. سپس گزارش دربی کنتاکی در سال 1970 به نقطه عطفی در فعالیت او بدل شد. اوج شهرتش به «ترس و نفرت در لاس‌وگاس» در سال 1971 بازمی‌گردد که ابتدا در مجلۀ رولینگ استون چاپ و بعداً به صورت مستقل منتشر شد. بر اساس این کتاب فیلمی در سال 1998 ساخته شد که جانی دپ عهده‌دار نقش تامپسون بود. فیلم‌های «جایی که بوفالوها پرواز می‌کنند»(1980) و «خاطرات روزنامه‌نگار رام» (2011) نیز بر اساس برهه‌هایی از زندگی این روزنامه‌نگار ساخته شده که در دومی هم جانی دپ نقش او را بازی می‌کند. هانتر نهایتاً در سن 67 سالگی به واسطه مشکلات جسمی و بیماری، با شلیک گلوله به سر، به زندگی خود خاتمه داد. طبق وصیتش، خاکستر او را با شلیک توپ به آسمان فرستادند! این کار به شکلی باشکوه در ملک خصوصی او در کلرادو و با مدیریت جانی دپ برگزار شد. از میان مستندهایی که بر اساس زندگی او ساخته شده است این دو اهمیت دارند: «گونزو: زندگی و فعالیت دکتر هانتر اس. تامپسون» (2008) به کارگردانی الکس گیبنی، مستندساز شهیر و برنده اسکار و روایتگری جانی دپ، و دیگری «صبحانه با هانتر» (2003) است.

....................

مشخصات کتاب من: ترجمه طهورا آیتی، انتشارات کتاب پاگرد، چاپ اول 1398، تیراژ 450، 56صفحه.

پ ن 1: کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت، جاده لس‌آنجلس اثر جان فانته خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...