مقدمه اول: فریدون از پادشاهان و اساطیر دوره پیشدادیان است. در واقع اگر بعد از کیومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشید بخواهیم ضحاک را هم حساب کنیم، فریدون ششمین پادشاه پیشدادی به حساب میآید. دوران پر فروغ جمشید به دلیل خطاهایی که خودش مرتکب آن شد به جایی رسید که عدهای از ایرانیان به سراغ ضحاک رفتند و او را به تخت نشاندند و چنین شد که دوره هزار سالهی سلطنت ضحاک آغاز شد! هزار سال زمان کمی نیست. این عدد را معمولاً برای طولانی نشان دادن یک دوره به کار میبرند (مثلاً اینجا!!). شاید در این زمانه با توجه به سرعت و شتابی که در همه زمینهها به وجود آمده است این عدد بشود حدود چهل پنجاه سال. کمی از حرف اصلی دور شدم! میخواستم در مورد کلمهی پیشدادیان بنویسم؛ پیش به معنای متقدم بودن و داد به معنای قانون... پیشدادیان اولین گروهی بودند که اقدام به قانونگذاری در ایران کردند. ظاهراً بعد از خروج اولیه از ریل، بازگشت به آن، رویای همیشگی ما بوده است.
مقدمه دوم: چند روز قبل به واسطه معرفی یکی از دوستان فیلم «آرژانتین 1985» را دیدم. فیلم در مورد محاکمه سران حکومت نظامیان در آرژانتین طی سالهای 1976 تا 1983 است که در آن دوره بنا به روایات مختلف بین نه هزار تا سی هزار نفر کشته و یا ناپدید شدند. اجساد بسیاری از این افراد هرگز پیدا نشد. پس از واگذاری قدرت به غیرنظامیان ابتدا کمیسیونی مسئول تحقیق در مورد ناپدیدشدگان و جنایاتی شد که در این دوران رخ داد. رئیس این کمیسیون ارنستو ساباتو نویسنده شهیر آرژانتینی بود. گزارش تاثیرگذار ساباتو در این مورد با عنوان «دوباره هرگز» در سال 1984 منتشر شد. دوباره هرگز عبارتی بسیار دوست داشتنی است که در فیلم هم به کار رفته و آمال و آرزوهای بلندی در آن نهفته است. صحنهای در فیلم مرا به نوشتن این مقدمه واداشت؛ تعدادی از قضات در مورد محاکمه نظامیان داشتند با هم صحبت میکردند که آیا میتوانند دادگاهی تشکیل بدهند یا خیر (بد نیست بدانید یکی از شرایط واگذاری قدرت این بود که نظامیان فقط در دادگاههای نظامی که زیرمجموعه خودشان بود محاکمه شوند)... یکی از قضات عبارتی قریب به این مضمون بر زبان آورد که بیایید طعم «دادگاه عادلانه» را به کسانی که ما را از آن محروم کردند بچشانیم. این واقعاً عالی بود و شاید یکی از عللی که آرژانتین توانست از آن چرخه و دور باطل خارج شود همین روحیه باشد.
مقدمه سوم: در دوران دانشجویی یکی از دوستان برای اینکه دست خالی به خانه ما نیامده باشد با خودش دو کارتن روزنامه و مجله آورد که همگی در محدوده بهمن 57 تا مهر 58 منتشر شده بود. این محموله علیرغم اینکه به صورت امانت در اختیار بنده قرار گرفت، هدیه جالب توجهی بود! چند ماهی میخواندم و افسوس میخوردم. تقریباً سه دهه از آن زمان گذشته است و هنوز افسوس میخورم.
******
سانتیاگو زاوالا شخصیت اصلی داستان گفتگو در کاتدرال، روزنامهنگاری است که با نگاه به وضعیت آشفته زمان حال خود و جامعه به دنبال جواب این سؤال است که چگونه و از چه زمانی پرو به فنا رفت!؟ در واقع تمام روایت عجیب و حجیم آن کتاب برای کشف پاسخ چنین سؤالی است.
«مجید» راوی داستانِ «فریدون سه پسر داشت»، یکی از چهار پسر فریدون است که در اوایل دهه هفتاد در یک آسایشگاه روانی در آلمان روزگار را سپری میکند. او که سیزده سال قبل توانسته است جان خود را از مهلکه به در ببرد پس از یک دهه فعالیت سیاسی و مبارزاتی، کارش به افسردگی و تنهایی و درهمشکستگی کشیده شده است. حالا بعد از چند سال، برآیند شرایط بیرونی و درونی سبب شده تا او برای بازگشت به ایران مصمم بشود. انگیزه روایت در واقع رسیدن به پاسخِ سؤالی مشابه سؤال بالاست؛ چرا اینجوری شد؟ چرا به این روز افتادیم؟ از کجا شروع شد؟ این سؤالات چندین و چند مرتبه در طول روایت تکرار میشود و راوی در هر فصل، و در ابتدای هر تکه از هر فصل با جملاتی کوتاه به استقبال کشف آن میرود: «شاید همهچیز با مرگ ناصری آغاز شد»، «شاید همهچیز با انقلاب آغاز شد»، «شاید همهچیز با یک عکس آغاز شد»، «شاید همهچیز با یک سوءتفاهم آغاز شد»، «شاید همهچیز با این جمله آغاز شد: فریدون سه پسر داشت»، و شاید همهچیز با یک افسانه آغاز شد...
فریدون یک بازاری سرشناس در دهههای چهل و پنجاه است. وضعیت خوبی دارد. طرفدار شاه است و ارتباطات خوبی هم با نظام دارد. از قضای روزگار هر چهار پسرش راهی کاملاً متفاوت از او انتخاب میکنند. بزرگترین برادر، «ایرج» به واسطهی اجرای یک تئاتر در دانشگاه (نسخهای بهروز شده از داستان ضحاک و فریدون) به زندان افتاده و تا آستانه انقلاب در زندان است. سه برادر دیگر (اسد، مجید و سعید) شاید به واسطه ظلمی که به برادر رفته است، علیرغم تمام انذارهای پدر به فعالیت سیاسی روی آورده اما هر کدام در مسیری متفاوت از یکدیگر به مبارزه میپردازند؛ مسیری که پس از پیروزی، دچار افتراق بیشتری میشود. ایرج جزو اولین گروه از فرزندان انقلاب است که خورده میشوند، فریدون و اسد به مناصب مهمی در رژیم جدید دست مییابند و مجید و سعید چارهای جز متواری شدن از وطن نمییابند. حالا در آغاز روایت مجید در آلمان است و اسد در تهران و باقی برادران در خاک خفتهاند. مجید سرخورده از تمام اتفاقاتی که رخ داده است سودای دیدار وطن و مادر و خواهر و البته انتقام از برادر را در سر دارد...
داستان چهار فصل دارد و در بخشِ اعظمِ آن راویِ اول شخص با رفت و برگشت زمانی، داستان را برای ما روایت میکند. طبعاً خواننده ابتدای کار کمی احساس گنگی خواهد داشت که به مرور ابهامات برطرف خواهد شد. به نظرم خوانندهی خوب در همراهی با راوی این فرصت را خواهد داشت تا به آن سوالات کلیدی بیندیشد و به جوابهایی فراتر از آنچه که مجید درمییابد، نزدیک شود و چه بسا برخلاف او که نتوانست از توصیههای ایرج بهرهمند شود، این خوانندگان بتوانند. ایدون باد!
در ادامه مطلب به داستان و برداشتهای خود خواهم پرداخت.
******
عباس معروفی (1336-1401) یکی از مهمترین نویسندههای معاصر ایران است. او در رشته ادبیات دراماتیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. اولین مجموعه داستانش با عنوان «روبروی آفتاب» در سال 1359 منتشر شد. او سالها معلم ادبیات بود. سردبیر مجله موسیقی «آهنگ» بود و با انتشار سمفونی مردگان (1368) به اوج شهرت ادبی در زمینه رمان رسید. مجله ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد که در سال 1374 توقیف و پس از آن ناگزیر به ترک وطن شد. در برلین «خانه هنر و ادبیات هدایت» را بنیاد نهاد و نهایتاً در دهم شهریور 1401 بعد از یک دوره مبارزه با بیماری، چشم از جهان فروبست.
پیش از این در مورد سمفونی مردگان نوشتهام که یکی از برترین رمانهای ادبیات فارسی است. «فریدون سه پسر داشت» با توجه به عدم عبور از ممیزیها، توسط نویسنده به صورت رایگان در فضای مجازی منتشر شد.
...................
مشخصات کتاب: چاپ دوم بهار 1380، 161صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B(نمره در گودریدز 3.9)
پ ن 2: کتاب بعدی «اومون را» از ویکتور پلوین و پس از آن «باباگوریو» از بالزاک خواهد بود.
ادامه مطلب ...
دکتر کاتوزیان در ذیل بررسی مشکلات توسعه سیاسی و اقتصادی ایران عنوان میکند که جامعه ایران برخلاف جوامع اروپایی که در تداومی درازمدت توانستهاند با انباشت انواع سرمایه از جمله سرمایههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به توسعه دست پیدا کنند، به دلایلی نتوانسته است به این همافزایی نایل شود و «بدینترتیب تاریخ آن بدل به رشتهای از دورههای کوتاهمدت بههمپیوسته شده است».
ایشان این کوتاهمدت بودن را هم علت و هم معلول فقدان ساختار در تاریخ ایران میداند و این فقدان ساختار را نیز نتیجه دولت استبدادی میداند که نماینده حکومت خودسرانه فردی و جامعه خودسر است که هرگاه تسلط دولت بر آن تضعیف شود به آشوب میگراید ولذا چرخه استبداد – هرجومرج – استبداد مدام تکرار میشود. ایشان در توصیف این جامعه تشبیه جالبی را به کار میبرد:
«گویاترین کلام برای توصیف ماهیت کوتاهمدت جامعه ایران اصطلاح «خانه کلنگی» است. بیشتر این خانهها بناهایی است که بیش از سی (یا حتی بیست) سال ندارد و اغلب از شالوده و اسکلتی مناسب نیز برخوردار است. در مواردی معدود این خانهها ممکن است فرسوده شده و نیاز به مرمت داشته باشد، اما آن چه سبب محکومیت آنها میشود و در نهایت ساختمان را بیارزش قلمداد میکند و فقط ارزش زمین را به حساب میآورد، این داوری است که معماری این ساختمانها و یا طراحی داخلی آنها بنابر آخرین مد و پسند روز کهنه شده است. بنابراین به جای نوسازی آن خانه یا هر بنای دیگر و افزودن بر سرمایه مادی موجود، کل آن ساختمان به دست مالک یا خریدار ویران میشود و بنایی جدید بر زمین آن بالا میرود. از این روست که صاحب این قلم گاه برای توصیف جامعه کوتاه مدت ایران آن را «جامعه کلنگی» نامیده، یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن ــ سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی ــ پیوسته در معرض این خطر است که هویوهوس کوتاهمدت جامعه با کلنگ به جانش افتد.»
در واقع برای رسیدن به توسعه در حوزههای اقتصادی و یا نهادهای سیاسی و فرهنگی و حتی در حوزههای علم و فنآوری، علاوه بر خلاقیتهای مقطعی و کسب و دریافت تجارب و مهارتها، انباشت و نگهداری و همافزایی آنها نیز ضرورت دارد.
چند ماه قبل هنگام رانندگی برحسب اتفاق کنار این بنا (عکس بالا) توقف کردم و کتیبه سردر آن توجهم را جلب کرد. از اینکه اولین کارخانه تولید لوله و اتصالات و گرانولهای پیویسی بعد از گذشت مدتی کوتاه به این وضع دچار شده است تعجب کردم. عکسی انداختم تا از آن برای معرفی این کتاب که حاوی ترجمه چهار مقاله از دکتر کاتوزیان است بهره ببرم:
ایران، جامعه کوتاهمدت – محمدعلی کاتوزیان – ترجمه عبدالله کوثری – نشر نی
******
یکی از اساتید ما که عمرش دراز باد یکبار خاطرهای از دوران تحصیلش در انگلستان تعریف کرد؛ ایشان ظاهراً مدتی به صورت متواتر به کتابخانهی دانشگاه میرفته و کتابی قدیمی را که حدود 150 سال قبل چاپ شده بود را امانت میگرفته است. کتابدارِ کتابخانه که متوجه علاقه او به این کتاب میشود به او پیشنهاد میدهد که یک نسخه از کتاب را تهیه کند. استاد هم به ایشان متذکر میشود که یک قرن و نیم از آخرین چاپ کتاب گذشته است و چگونه میتوان نسخهای از آن را با هزینهای معقول و دانشجویی یافت! کتابدارِ محترم به او پیشنهاد میدهد که نامهای به ناشر بنویسد (تاریخ خاطره مربوط به پنج دهه قبل است و نامهنگاری طبعاً باب بود). استادِ ما در معذورات قرار میگیرد و همانجا نامهای به ناشر که گویا در ایرلند بوده است مینویسد درحالیکه در دل احتمالاً به سادگی کتابدار میخندیده است. اما در کمال تعجب پس از مدتی پاسخی از ناشر دریافت میکند! یعنی این انتشارات دقیقاً در همان آدرس دو قرن قبل وجود و فعالیت داشت و نسل به نسل تداوم یافته بود. حالا آن خاطره را بگذاریم کنار این عکس!
........
پ ن 1: این معرفی و یادداشت کوتاه در واقع پیشدرآمدی است بر مطلب مربوط به معرفی کتاب بعدی: سمفونی مردگان اثر عباس معروفی.
پ ن 2: طبعاً همیشه بنای جدیدی هم نمیسازیم و صرفاً موجبات ویرانی بنای قبلی را فراهم میآوریم!
پ ن 3: از تداوم خارها گل میشود...