مقدمه اول: فریدون از پادشاهان و اساطیر دوره پیشدادیان است. در واقع اگر بعد از کیومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشید بخواهیم ضحاک را هم حساب کنیم، فریدون ششمین پادشاه پیشدادی به حساب میآید. دوران پر فروغ جمشید به دلیل خطاهایی که خودش مرتکب آن شد به جایی رسید که عدهای از ایرانیان به سراغ ضحاک رفتند و او را به تخت نشاندند و چنین شد که دوره هزار سالهی سلطنت ضحاک آغاز شد! هزار سال زمان کمی نیست. این عدد را معمولاً برای طولانی نشان دادن یک دوره به کار میبرند (مثلاً اینجا!!). شاید در این زمانه با توجه به سرعت و شتابی که در همه زمینهها به وجود آمده است این عدد بشود حدود چهل پنجاه سال. کمی از حرف اصلی دور شدم! میخواستم در مورد کلمهی پیشدادیان بنویسم؛ پیش به معنای متقدم بودن و داد به معنای قانون... پیشدادیان اولین گروهی بودند که اقدام به قانونگذاری در ایران کردند. ظاهراً بعد از خروج اولیه از ریل، بازگشت به آن، رویای همیشگی ما بوده است.
مقدمه دوم: چند روز قبل به واسطه معرفی یکی از دوستان فیلم «آرژانتین 1985» را دیدم. فیلم در مورد محاکمه سران حکومت نظامیان در آرژانتین طی سالهای 1976 تا 1983 است که در آن دوره بنا به روایات مختلف بین نه هزار تا سی هزار نفر کشته و یا ناپدید شدند. اجساد بسیاری از این افراد هرگز پیدا نشد. پس از واگذاری قدرت به غیرنظامیان ابتدا کمیسیونی مسئول تحقیق در مورد ناپدیدشدگان و جنایاتی شد که در این دوران رخ داد. رئیس این کمیسیون ارنستو ساباتو نویسنده شهیر آرژانتینی بود. گزارش تاثیرگذار ساباتو در این مورد با عنوان «دوباره هرگز» در سال 1984 منتشر شد. دوباره هرگز عبارتی بسیار دوست داشتنی است که در فیلم هم به کار رفته و آمال و آرزوهای بلندی در آن نهفته است. صحنهای در فیلم مرا به نوشتن این مقدمه واداشت؛ تعدادی از قضات در مورد محاکمه نظامیان داشتند با هم صحبت میکردند که آیا میتوانند دادگاهی تشکیل بدهند یا خیر (بد نیست بدانید یکی از شرایط واگذاری قدرت این بود که نظامیان فقط در دادگاههای نظامی که زیرمجموعه خودشان بود محاکمه شوند)... یکی از قضات عبارتی قریب به این مضمون بر زبان آورد که بیایید طعم «دادگاه عادلانه» را به کسانی که ما را از آن محروم کردند بچشانیم. این واقعاً عالی بود و شاید یکی از عللی که آرژانتین توانست از آن چرخه و دور باطل خارج شود همین روحیه باشد.
مقدمه سوم: در دوران دانشجویی یکی از دوستان برای اینکه دست خالی به خانه ما نیامده باشد با خودش دو کارتن روزنامه و مجله آورد که همگی در محدوده بهمن 57 تا مهر 58 منتشر شده بود. این محموله علیرغم اینکه به صورت امانت در اختیار بنده قرار گرفت، هدیه جالب توجهی بود! چند ماهی میخواندم و افسوس میخوردم. تقریباً سه دهه از آن زمان گذشته است و هنوز افسوس میخورم.
******
سانتیاگو زاوالا شخصیت اصلی داستان گفتگو در کاتدرال، روزنامهنگاری است که با نگاه به وضعیت آشفته زمان حال خود و جامعه به دنبال جواب این سؤال است که چگونه و از چه زمانی پرو به فنا رفت!؟ در واقع تمام روایت عجیب و حجیم آن کتاب برای کشف پاسخ چنین سؤالی است.
«مجید» راوی داستانِ «فریدون سه پسر داشت»، یکی از چهار پسر فریدون است که در اوایل دهه هفتاد در یک آسایشگاه روانی در آلمان روزگار را سپری میکند. او که سیزده سال قبل توانسته است جان خود را از مهلکه به در ببرد پس از یک دهه فعالیت سیاسی و مبارزاتی، کارش به افسردگی و تنهایی و درهمشکستگی کشیده شده است. حالا بعد از چند سال، برآیند شرایط بیرونی و درونی سبب شده تا او برای بازگشت به ایران مصمم بشود. انگیزه روایت در واقع رسیدن به پاسخِ سؤالی مشابه سؤال بالاست؛ چرا اینجوری شد؟ چرا به این روز افتادیم؟ از کجا شروع شد؟ این سؤالات چندین و چند مرتبه در طول روایت تکرار میشود و راوی در هر فصل، و در ابتدای هر تکه از هر فصل با جملاتی کوتاه به استقبال کشف آن میرود: «شاید همهچیز با مرگ ناصری آغاز شد»، «شاید همهچیز با انقلاب آغاز شد»، «شاید همهچیز با یک عکس آغاز شد»، «شاید همهچیز با یک سوءتفاهم آغاز شد»، «شاید همهچیز با این جمله آغاز شد: فریدون سه پسر داشت»، و شاید همهچیز با یک افسانه آغاز شد...
فریدون یک بازاری سرشناس در دهههای چهل و پنجاه است. وضعیت خوبی دارد. طرفدار شاه است و ارتباطات خوبی هم با نظام دارد. از قضای روزگار هر چهار پسرش راهی کاملاً متفاوت از او انتخاب میکنند. بزرگترین برادر، «ایرج» به واسطهی اجرای یک تئاتر در دانشگاه (نسخهای بهروز شده از داستان ضحاک و فریدون) به زندان افتاده و تا آستانه انقلاب در زندان است. سه برادر دیگر (اسد، مجید و سعید) شاید به واسطه ظلمی که به برادر رفته است، علیرغم تمام انذارهای پدر به فعالیت سیاسی روی آورده اما هر کدام در مسیری متفاوت از یکدیگر به مبارزه میپردازند؛ مسیری که پس از پیروزی، دچار افتراق بیشتری میشود. ایرج جزو اولین گروه از فرزندان انقلاب است که خورده میشوند، فریدون و اسد به مناصب مهمی در رژیم جدید دست مییابند و مجید و سعید چارهای جز متواری شدن از وطن نمییابند. حالا در آغاز روایت مجید در آلمان است و اسد در تهران و باقی برادران در خاک خفتهاند. مجید سرخورده از تمام اتفاقاتی که رخ داده است سودای دیدار وطن و مادر و خواهر و البته انتقام از برادر را در سر دارد...
داستان چهار فصل دارد و در بخشِ اعظمِ آن راویِ اول شخص با رفت و برگشت زمانی، داستان را برای ما روایت میکند. طبعاً خواننده ابتدای کار کمی احساس گنگی خواهد داشت که به مرور ابهامات برطرف خواهد شد. به نظرم خوانندهی خوب در همراهی با راوی این فرصت را خواهد داشت تا به آن سوالات کلیدی بیندیشد و به جوابهایی فراتر از آنچه که مجید درمییابد، نزدیک شود و چه بسا برخلاف او که نتوانست از توصیههای ایرج بهرهمند شود، این خوانندگان بتوانند. ایدون باد!
در ادامه مطلب به داستان و برداشتهای خود خواهم پرداخت.
******
عباس معروفی (1336-1401) یکی از مهمترین نویسندههای معاصر ایران است. او در رشته ادبیات دراماتیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. اولین مجموعه داستانش با عنوان «روبروی آفتاب» در سال 1359 منتشر شد. او سالها معلم ادبیات بود. سردبیر مجله موسیقی «آهنگ» بود و با انتشار سمفونی مردگان (1368) به اوج شهرت ادبی در زمینه رمان رسید. مجله ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد که در سال 1374 توقیف و پس از آن ناگزیر به ترک وطن شد. در برلین «خانه هنر و ادبیات هدایت» را بنیاد نهاد و نهایتاً در دهم شهریور 1401 بعد از یک دوره مبارزه با بیماری، چشم از جهان فروبست.
پیش از این در مورد سمفونی مردگان نوشتهام که یکی از برترین رمانهای ادبیات فارسی است. «فریدون سه پسر داشت» با توجه به عدم عبور از ممیزیها، توسط نویسنده به صورت رایگان در فضای مجازی منتشر شد.
...................
مشخصات کتاب: چاپ دوم بهار 1380، 161صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B(نمره در گودریدز 3.9)
پ ن 2: کتاب بعدی «اومون را» از ویکتور پلوین و پس از آن «باباگوریو» از بالزاک خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی داستان، «سعید بشیری» دانشجوی رشته جامعهشناسی است که در شهر شیراز، در عمارتی قدیمی به تنهایی زندگی میکند. پدر او جزو اولین تحصیلکردگان رشته حقوق در فرانسه بوده و به امر کتاب و کتابت عنایت ویژهای داشته است. در یکی از واحدهای درسی به صورت کاملاً تصادفی با دختر دانشجویی یهودی به نام «اقلیما ایوبی» ملزم به انجام تحقیق مشترکی میشود. موضوع این تحقیق «نقش قداست در ایجاد بنیانهای جوامع» است که میبایست با توجه به نمونههایی تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد.
راوی کتابی به نام مصادیق الآثار را پیشنهاد میکند که در بخشی از آن به زندگی مرد مقدسی به نام «خواجه کاشف الاسرار» اشاراتی دارد. این کتاب توسط پدر راوی به شکلی خاص بازنویسی شده است. اقلیما هم از قدیسی یهودی به نام شِدرَک یاد میکند و...
این رابطه و تحقیق بنا به نوشته راوی در همان صفحات ابتدایی، ناتمام باقی میماند اما تصمیم سعید بشیری این است که با عنایت به مقدمه معرکه مصادیق الآثار تمامی وقایع مرتبط با اقلیما را بنویسد تا موجودیتی ابدی و زوالناپذیر از او مکتوب کند تا با هر بار خوانده شدن دوباره جان بگیرد و با تمام صفاتش عرض اندام کند.
«من باید همهچیز را مجموع کنم و مفاصل همهی آن متنهای پراکنده را بنویسم تا هیچ واقعهای در هیئت حتی جملهای بازیگوش بیرون از مجموعهای که هست نباشد؛ تا روزی که صدایی بهعین صوراسرافیل این جملات را بخواند و بذرهای همهی آدمها و اشیائی که در اعماق کهکشانیِ این متون مضبوط است، در معادی که خواهد بود برویند و در میان سطرهای نامهها و سفرنامهها و تذکرهها حیات یابند و زندگی از سر بگیرند و حالا که هیچ شاهدی نیست که آن متون را با مفاصلی از جنس کلمه مجموع کند، باید من در هیئت آن کس که نویسنده نبود، ولی ناگزیر باید مینوشت، اگر شده، همچون گنگ خوابدیدهای، همهی آن وقایع ناهمگون را مجموع کنم تا اقلیما در هیئت کلامی شانهبهشانهی من در میان سطرهای آن وقایع عتیق پرسه زند، هرچند که ختماً روایت حدیث من و اقلیما آخرین حلقه از آن سلسله روایت مکتوب نخواهد بود.» (ص11)
اینکه راوی تا چه حد در این راستا توفیق داشته است در ادامه مطلب خواهد آمد اما در همینجا باید اشاره کرد عمارتی که خلق شده است عمدتاً با همان سنگهای قدیمی میراث مکتوب و با حفظ همان نقش و نگارهها ساخته شده است... زیبا و آشنا و البته با «کمی تغییرات نسبت به قبل».
*****
ابوتراب خسروی (1335) بعد از انتشار دو مجموعه داستان اولین رمانش را که همین کتاب باشد در سال 1379 منتشر کرد. این کتاب برنده جایزه مهرگان ادب شده است. از رمانهای دیگر او میتوان به رود راوی و ملکان عذاب اشاره کرد که حتماً به سراغ آنها خواهم رفت.
مشخصات کتاب من:نشر نیماژ، چاپ اول 1398 ، تیراژ 2000 نسخه، 158 صفحه. این کتاب در سالهای قبل توسط ناشران دیگری چاپ و به بازار آمده است.
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.5 از 5 است. گروهB (نمره در گودریدز 3.83 )
پ ن 2: انتخابات کتاب بعدی کماکان در پست قبلی! ادامه دارد.
ادامه مطلب ...
اینروزها شرایط بهگونهایست که بیخیالترین همکاران من هم تاحدودی شاخکهایشان تیز شده است و به برخی مسائل که تا پیش از این توجهی نداشتند توجه میکنند. رعایت نکات پیشپاافتادهی بهداشتی یکی از این موارد است. باور کنید در شرایط عادی امکان نداشت که همه یاد بگیرند مثلاً دستان خود را بعد از تشخیص لزوم شستشو، چگونه بشویند! در دوران ماقبل کرونا به طنز گفته میشد ترسناکتر از کسی که بعد از خروج از دستشویی با دستان خیس دستش را به سوی شما دراز میکند کسی است که در همان شرایط با دستانی خشک دستش را به سوی شما دراز میکند. شاید درست نباشد که شرایط موجود را یک فرصت استثنایی! برای یادگیری عنوان کنیم چون به هرحال جان انسانها در میان است. اما چه میشود کرد، معمولاً در چنین تنگناهایی شاید برخی مسائل بهتر درک شود.
یکی از مواردی که یادگیری آن در این شرایط آسانتر به نظر میرسد، درک مفهوم جامعه است. جامعه فقط مجموعهای از افراد نیست که در یک محدوده جمع شدهاند و فارغ از هم زندگی میکنند بلکه جامعه، شبکهای از روابط متقابل و زنجیرهای بههمپیوسته از افراد است که به یک «توافق فکری» دست یافتهاند. در این توافق اعضا به این درک میرسند که هرگونه حرکت به سمت سطوحِ بالاتر از توسعه، رفاه، امنیت، سلامت و... ابتدا مستلزم فهم این پیوستگی است و پس از آن همکاری اجزاء این زنجیره در راستای این مفاهیم است.
سالها قبل گذر یکی از دوستان به کارخانه ولوو افتاده بود. صبح اولین روز یکی از میزبانان، ایشان را با خودروی خود به کارخانه میرساند و خودروی خود را در نقطهای دور به درِ ورودی پارک میکند. این دوست با توجه به اینکه جای خالی جهت پارک در نزدیکی درِ ورودی موجود بوده است علت را جویا میشود. میزبان به ساعت اشاره کرده و پاسخ میدهد که ما فرصت لازم برای رسیدن در زمان تعریفشده را داریم و بهتر است جاهای نزدیکتر برای همکارانی باقی بماند که «به هر علتی» دیرتر خواهند رسید تا آنها نیز بتوانند بهموقع وارد شرکت شوند. آن فردِ سوئدی به این فهم رسیده است که توفیق شرکت در گرو همکاری پرسنل با یکدیگر است.
هفته قبل یکی از همکاران با افتخار تعریف میکرد که در مغازهای با یک جعبه الکل مواجه شده و توانسته است کلِ جعبه را که ظاهراً ده دوازده شیشه الکل بوده است خریداری کند! ظاهراً ما هنوز به این درکِ استدلالی نرسیدهایم که سلامتی «من» در گرو سلامت دیگران است. شاید این شرایط فرصتی برای آموختن این موضوع باشد.
*********
پن1: در حال خواندن «همسر دوستداشتنی من» هستم که یک تریلر جذاب است. برنامهای که در پست قبل اشاره کردم برقرار است. امیدوارم همگی برقرار باشیم!
راوی داستان،«آنتونیو یامارا» مردی کلمبیایی در آستانه چهل سالگیست؛ با دیدن خبر کشته شدن یک اسب آبی و حواشیِ آن در مجله، پس از مدتها به یاد فردی به نام «ریکاردو لاورده» میافتد که زمانی نقشی مهم در زندگی او داشته است. پس از این تداعی اتفاقی، راوی ظرف مدت یک هفته به وضعیتی میرسد که شب و روز از حضور شبحگونهی لاورده رهایی ندارد. او در کمال حیرت جزئیات آشنایی مختصرش با این مرد و پیامدهای دردناکی را که در زندگی او داشته است، به یاد میآورد. او اذعان میکند این یادآوری هیچ فایدهای به حالش ندارد و بلکه مانند وزنهی سنگینی مانع از حرکت او میشود و یک عمل خودویرانگرانه است. در جایی خوانده است که «انسان باید داستان زندگیاش را در چهلسالگی بازگو کند» و حالا در اواسط سال 2009، چند هفته مانده به چهلسالگیاش تصمیم به این کار میگیرد و ماحصل البته بیشتر داستان زندگی ریکاردو لاورده است... مردی که همچون شهابسنگی وارد زندگی راوی شده و او را از مدار خارج کرده است!
راوی در رشته حقوق درس خوانده است و پس از فارغالتحصیلی به عنوان جوانترین مدرس در دانشگاه تدریس میکند. او در اوقات فراغتش گاهی به یک باشگاه بیلیارد در نزدیکی دانشگاه میرود که گاهی ریکاردو لاوردهای که تازه از زندان آزاد شده است هم، آنجا بازی میکند. آنتونیو، روایتش را از سال 1996 و روزی که لاورده به قتل میرسد آغاز میکند.
داستان حاوی شش فصل است که هر فصل عنوان جالب و قابل تأملی دارد: سایهای کشیده و یکتا، هرگز از مردگان من نخواهد بود، نگاه خیرهی غایبان، ما همه فراری هستیم، آنجا رفتهای که چی؟، بالا بالا بالا! هرکدام از این عناوین ارتباط عمیقی با محتوای آن فصل دارد.
مسائل کلیدی که در هنگام خواندن داستان به ذهن خواننده خواهد رسید میزان تسلط و تأثیرگذاری هر فرد بر سرنوشت و مسیر زندگی خود، میزان تأثیر محیط و فاکتور تصادف بر این مقوله، تنهایی انسان و ترسهای بالقوهای که میتواند همراه او باشد، و گذشتهای است که میتواند همچون عقده یا غدهای سرطانی عمل کند. در ادامه مطلب به برخی از این مسائل خواهم پرداخت.
*****
خوآن گابریل واسکس متولد سال 1973 در بوگوتا پایتخت کلمبیاست، پدر و مادرش هر دو حقوقدان بودند و او نیز در همین رشته به تحصیل ادامه داد. پایاننامه او با عنوان انتقام به مثابهی نخستین نماد قانون در ایلیاد، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسید. واسکس همانطور که از تزش مشخص است دل در گرو ادبیات و نویسندگی داشت و بلافاصله به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات آمریکای لاتین پرداخت. او به مدت 16 سال در فرانسه، بلژیک و اسپانیا زندگی کرد و نهایتاً در سال 2012 به وطن بازگشت. صدای افتادن اشیا پنجمین رمان اوست که در سال 2011 منتشر و جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب او کرده است.
مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000 نسخه، 243 صفحه.
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.78 از مجموع 12279 رای و در سایت آمازون 4 از 5 است)
پ ن 2: عنوان تز نویسنده را از این جهت آوردم که در همین داستان با پایاننامه خودش شوخی جالبی انجام میدهد. زمانی که در صفحات پایانی کتاب، راوی به پیغامهای روی پیغامگیر تلفنش گوش میدهد یکی از تماسها از دبیرخانه دانشگاه است که از او میخواهند تمایلش را برای استاد راهنما شدن برای یک پایاننامه با چنین موضوعی اعلام کند. راوی با صفت «طرحی چرند» از آن یاد میکند!
پ ن 3: کتاب بعدی اندازهگیری دنیا اثر دانیل کلمان خواهد بود. پس از آن به سراغ سومین پلیس (فلن اوبراین) و ذرت سرخ (مو یان) خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
از کجا متوجه میشویم کتابی که در دست داریم یک شاهکار است!؟ احتمالاً هرکسی برای خودش پیشفرضها و اصولی دارد که بر اساس آن وقتی با مؤلفههای مورد نظرش در یک داستان مواجه شد نتیجه میگیرد که بله این کتاب یک شاهکار است. ممکن است برای عدهای توصیههای دوستانِ بخصوص و یا شهرت عمومی دلایلی کافی برای شناسایی یک شاهکار باشد. من اما علاوه بر برخی از این موارد هرگاه مشغول خواندن داستانی میشوم که حقیقتاً شاهکار است دچار حالات حسی عجیبی میشوم! گاهی اشک در چشمانم جمع میشود (این ربطی به تلخی و شیرینی داستان ندارد... در مورد شوایک هم اشک در چشمانم جمع میشد!)، گاهی دچار اضطراب میشوم و کتاب را میبندم، و کتاب دریچهای میشود برای ورود به دنیایی که واقعاً لابلای صفحات آن جریان دارد و خلاصه دردسرتان ندهم همه چیز دست به دست هم میدهند تا به من علامت بدهند که در حال خواندن یک شاهکار هستم.
سمفونی مردگان را در شرایط ویژهای خواندم؛ وسط یک سرماخوردگی شدید آن را شروع کردم و وسط یک درد شدید در پهلوی چپم آن را به پایان رساندم. وقتی یکی دو ساعت بعد از انتقال به اورژانس و بستری شدن، کمی آرام شدم و چیزهایی در مورد آن روی کاغذ نوشتم: اطمینان دارم اگر این کتاب ترجمه خوبی به انگلیسی شده باشد خوانندگانی در جایجای این دنیا آن را به عنوان یک اثر قابل توجه خواهند یافت و احساس مشابهی را تجربه خواهند کرد... اما طبعاً به تمام آنچه ما احساس میکنیم دست نخواهند یافت؛ حتی به مدد پانویس و توضیحات.
داستان روایتی از زوال یک خانواده است. خانوادهی کاسب متوسطی در اردبیل به نام جابر اورخانی که دوران اوجش مصادف است با ابتدای دهه 1320 شمسی و قبل از ورود متفقین به ایران. «پدر» حجرهای در بازار دارد و در زمینه تخمه و آجیل فعالیت میکند و اوضاع کاسبیاش روبراه است. او به همراه خانوادهاش در خانهای مقبول در مجاورت کارخانه پنکهسازی یک فرد انگلیسی به نام لُرد زندگی میکند. یوسف پسر بزرگ، آیدین و آیدا دوقلو، و اورهان پسر کوچک خانواده است. همهچیز آماده و مهیاست تا این فرزندان و حتی نسلهای آتیِ خانواده دروازههای تمدن را درنوردیده و رستگار شوند اما... پس از این اما بخشی از رازهای «کلنگی» بودن و «کوتاهمدت» بودن جامعهی ما نهفته است.در ادامه مطلب برخی نکاتی که به ذهنم رسیده است را خواهم نوشت.
*****
عباس معروفی متولد سال 1336 در تهران است. اولین رمان او سمفونی مردگان است که او را به شهرت رساند. این کتاب که صاحب چند جایزه نیز شده در طول سالهای 1363 تا 1367 نگاشته شده است. با توجه به نوع روایت و سیالیتِ ذهنِ راویان، گاه پیچیدگیهایی به وجود آمده است که صحیح و سالم بیرون آمدن داستان از آن کار سختی است و باید بر خودمان ببالیم که چنین داستان کمنقصی در سپهر ادبیات داستانی ما خلق شده است؛ هرچند تلخی این سرنوشت شوم و سترون تهِ حلقمان میماسد و اشکمان را درمیآورد. سپاس آقای معروفی.
..................
مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات ققنوس، چاپ نهم 1384، تیراژ 5500نسخه، 350 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 ، گروه B (نمره در سایت گودریدز 4.15 از مجموع 10921 رای، نمره در سایت آمازون 4.1)
پ ن 2: بعد از خواندن کتاب ابتدا احساس شرمندگی کردم از تأخیر خودم... اما بعد به این نتیجه رسیدم که حالاحالاها خواندن این داستان دیر نخواهد بود.
پ ن 3: میخواستم به جای طرح جلد کتاب از عکس پست قبل استفاده کنم که با احساس و برداشتهای خودم از کتاب انطباق دارد.
پ ن 4: به نظرم کتاب به اندازه شایستگیهایش در میان غیر فارسیزبانها خوب دیده نشده است. این قضیه علاوه بر ترجمه، ریشه در تبلیغات و چیزهای دیگر هم دارد. باضافه اینکه دیده شدن آثار ادبی به هر حال از دیده شدن فیلم بسیار سختتر است. باضافه اینکه کشورهای فارسیزبان متاسفانه در زمینه مطالعه اوضاعشان خراب است؛ به این توجه کنید که یک نویسنده آرژانتینی بهصورت بالقوه در تمام کشورهای اسپانیولیزبان خواننده دارد و دیده میشود.
ادامه مطلب ...