مقدمه اول: هند با وجود پنج هزار سال سابقه تاریخی، به عنوان یک واحد مستقل به این نام، یکی از کشورهای متأخری است که بعد از جنگ جهانی دوم موجودیت پیدا کرد. برای رسیدن به این موقعیت، مبارزات زیادی طی یک قرن صورت پذیرفت و علاوه بر روشهای معمول، سازوکارهای خلاقانهای هم پیاده شد که کمابیش از طریق فیلمهای سینمایی و مستند از آن باخبر هستیم. در سالهای منتهی به 1947 مشخص شده بود با توجه به تفاوتهای مذهبی و نفرتهای انباشته شدهی ناشی از آن که گاه ظهور و بروز خونین پیدا میکرد؛ امکان فعالیت و همزیستی در یک واحد سیاسی مقدور نیست. به همین خاطر شبهقاره هند در نیمهی ماه اوت سال 1947 به صورت دو کشور مجزا متولد شد: هند و پاکستان. پاکستان هم با دو بخش غربی (همین پاکستان فعلی) و شرقی (بنگلادش فعلی) شکل گرفت. امیرنشینهای مستقل مثل کشمیر هم مخیر بودند که بین این دو واحد انتخاب کنند. «بچههای نیمهشب» به نوزادانی اشاره دارد که در نیمهشب پانزدهم اوت و در ثانیههای ابتدایی استقلال، به دنیا آمدند. داستان از لحاظ مکانی تقریباً در کل شبهقاره هند جریان پیدا میکند: آغاز آن از کشمیر است و بعد به واسطه تغییر مکان شخصیتهای اصلی داستان به آگرا و دهلی و بمبئی میرویم و پس از آن به همراه راوی در پاکستان و بنگلادش هم خواهیم بود. این پیمایش از لحاظ زمانی، بازهای تقریباً سی ساله قبل از استقلال و همین میزان پس از استقلال را در بر میگیرد و تقریباً بخشهای مهمی از تحولات این دوران را نشانهگذاری کرده است. از نظر من، با یکی از داستانهای قابل تأمل در زمینهی زمان-مکان مورد اشاره روبرو هستیم.
مقدمه دوم: یک بار در مقدمهای بر مطلب مربوط به بوف کور (که از قضا به هند هم بیارتباط نیست!) به پدیدهی «سازههای ماکارونی» اشارهای داشتم (اینجا)، شاید فراموش کرده باشید؛ یک زمانی دانشگاههای این مرز و بوم روی دست هم بلند میشدند و رکورد بزرگترین سازههای ماکارونی (سازههایی که با رشتههای ماکارونی ساخته میشد) را جابجا میکردند و احتمالاً نماینده کتاب گینس، یک لنگه پا، بین این مراکز در تردد بود و صداوسیما هم متداوماً این پیشرفتها را پوشش میداد تا مبادا کام ما برای لحظاتی فاقد شیرینیهای مفید باشد و احیاناً قندمان بیافتد. بعید میدانم از دل این کارهای خنک، تجربه و تخصصی در زمینه سازه بیرون بیاید کما اینکه از موارد مشابه مثل درازترین ساندویچِ دو عالم هم چیزی جز مسخرهبازی و آبروریزی بیرون نیامد و از طویلترین و ترینترینهای دیگر هم شاید بتوان گفت آن کارکردی که در موصوف باید باشد بیرون نمیآید. غرض اینکه معمولاً در مورد هند یکی از این صفتها به کار برده میشود که بزعم من همین حکم بر آن قابل اطلاق است: بزرگترین دموکراسی! اینکه رویا و آرزوی برخی (و شاید حتی خودم در برخی مواقع) رسیدن به چنین موقعیتی باشد موضوع دیگری است اما جمعیت بالای رایدهندگان واقعاً کفایت دارد برای اطلاق آن صفت!؟ تبعیض ساختاری و فقر و بیسوادی و خرافه و غیره و ذلک هم که بماند!
مقدمه سوم: پس از خواندن کتاب برایم مثل روز روشن است که نویسنده علیرغم اینکه در هند به دنیا آمده و بخشی از کودکی و نوجوانی خود را در پاکستان گذرانده است و در فرازهایی از داستان عشق و حسرتش در مورد کل شبهقاره مشهود است، به هیچ عنوان در این دو کشور محبوبیتی نداشته باشد! مطمئناً سیاستمداران حزب کنگره و یا احزاب دست راستی هندو نظیر جاناتا سایهی او را با تیر میزنند و نظامیان پاکستانی هم که به طریق اولی! به نظرم این کتاب که در زمان خود بسیار مورد توجه قرار گرفت و خوانده شد در شکلگیری وقایع بعدی موثر بود. هند و پاکستان علیرغم وجوه متعدد اختلافشان، اشتراکاتی هم دارند که یکی از آنها خدایگونه بودن مسئولینِ امر در نگاه خود و مردمشان و به تبع آن شکل گرفتن رابطه خدا-بنده بین رهبران و رعایا است. این همان چیزی است که سازه ماکارونی مقدمهی قبلی را به یک شوخی تلخ تبدیل میکند. به هر حال خواستم مقدمتاً عرض کنم که ما نسبت به تأثیراتی که از سرزمینهای آن سمت مرزهای غربی خود پذیرفتهایم حساستر هستیم و از سمت سرزمینهای شرقی غافل ماندهایم.
******
راوی داستان مردی سی ساله به نام «سلیم سینایی» است که در آستانه تولد سی و یک سالگی خود به دلایلی کاملاً قابل قبول، اقدام به روایت سرگذشت خود میکند. از آنجایی که بسیاری از امور تأثیرگذار بر آنچه که «او» را به سلیمِ راوی تبدیل کرده از پیش از تولدش ظهور و بروز پیدا کرده، طبعاً او مجبور است سرگذشت خود را از کمی پیشتر آغاز کند. لذا به سراغ جوانیهای پدربزرگش میرود که پس از تحصیل در رشته پزشکی از آلمان به زادگاهش کشمیر بازگشته است. آشنایی پدربزرگ با مادربزرگِ آینده و مهاجرت به آگرا در هند و مراحل بعدی است که فصل به فصل داستان را به پیش میبرد تا بالاخره راوی در انتهای فصل هشتم (حدود یک چهارم از حجم کتاب) و درست در ثانیههای آغازین تولدِ هندِ مستقل به دنیا میآید. به حکم این همزمانی، تقدیر او و تاریخ هند با یکدیگر پیوستگی مییابند و انگار با زنجیری نامرئی به یکدیگر بسته شده باشند: مثل دوقلوها! نوعِ روایت راوی هم بهگونهایست که این عجین شدن سرنوشت بیشتر به چشم بیاید.
انگیزه راوی از یادآوری این وقایع و بازخوانی و ثبت آن تقریباً با شهرزاد هزار و یکشب ارتباط دارد، شهرزاد روایت میکند تا زنده بماند و او روایت میکند تا به زندگیش معنا بدهد یا در آنها معنایی بیابد. ترس از پوچی و بیهودگی و البته ترسی بزرگتر از فراموشکاری ملت! علاوه بر این به واسطهی برخی شرایط او باید خیلی فرزتر از شهرزاد عمل کند.
داستان سه بخش اصلی (کتاب اول و دوم و سوم) دارد که در مجموع حاوی سی فصل است و هر فصل عنوانی مستقل و جذاب دارد. طبعاً تواناییهای خاص راوی و سنش در زمان آغاز روایت و اینکه از چه زمانی داستانش را آغاز میکند ما را به یاد طبل حلبی میاندازد (اگر آن کتاب را خوانده باشید) اما به طور کلی این روایت جذابتر است و برای ما عبرتآموزتر...
در ادامه مطلب بیشتر به این داستان خواهم پرداخت.
******
این کتاب دومین اثر نویسنده است؛ کتاب اول چندان جلب توجه نکرد اما بچههای نیمهشب باعث شهرت نویسنده شد و در همان سال 1981 یک میلیون نسخه از آن فقط در بریتانیا به چاپ رسید و جایزه بوکر را برای او ارمغان آورد. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه مهدی سحابی، انتشارات تندر، چاپ اول 1363، 687 صفجه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.98 نمره در آمازون 4.3)
پ ن 2: مطلب بعدی به رمان «سه نفر در برف» از اریش کستنر تعلق خواهد داشت. پس از آن بلافاصله یا بافاصله به سراغ «تبصره 22» از جوزف هلر خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
این فیلمنامه به سرگذشت یک شخصیت خیالی به نام شرزین میپردازد که در دیوانخانه دربار یکی از سلاطین به شغل کتابت اشتغال داشته است. روایت از جایی آغاز میشود که به واسطه تغییر و تحولات در رأس دیوانخانه، عریضهها و طومارها و نوشتههای غیرضروری و قدیمی را بنا به دستور در آتش میسوزانند و باصطلاح خانهتکانی جهت استقرار صاحبدیوانِ جدید در حال انجام است. در صحنه ابتدایی، یکی از کاتبان به نام «عیدی» به آتش نزدیک میشود و طوماری را از کنار آتش برمیدارد و سپس به نزد صاحبدیوان میرود. این طومار در واقع عریضهایست که شیخ شرزین در زمان سلطانِ ماضی برای دادخواهی و بیان آنچه بر او گذشته، نوشته است. عیدی از شاگردانِ شرزین بوده و به همین خاطر اصرار دارد که صاحبدیوان این طومار را ملاحظه کرده و در صورت امکان نسبت به احقاق حق استادش اقدام نماید. بدینترتیب ما هم به عنوان خواننده همراه با صاحبدیوان وارد موضوع سرگذشت شیخ میشویم:
«بدانند نام پدرم -خدای آمرز- روزبهان دبیر بود، و سالم به سه نرسیده، قلم در دست مشق خط میکردم. و در هفت سالگی به تجلید و کتابت پرداختم؛ و از آنجا بود که به خواندن رسالات و کتب میل کردم، و در جبر و اصول و حکمت و موسیقی و شعر تفحص کردم. و چون پدرم -که خدایش رحمت کناد - گذشته شد و جهان را به ما گذاشت، پیشهی وی پیشه کردم، و سرانجام در دارالکتاب همایونی مرا به دبیری گماشتند، تا آن زمان که رسالهای برنوشتم نامش «دارنامه» و در آن خرد را به درختی مانند کردم که اگر بپروریش ببالد ورنه بیخ آن خشک شود...»
مصائب شرزین از نگارش همین کتاب آغاز میشود چرا که علمای دربار به واسطهی تجلیل خرد در این کتاب به تکفیر آن اقدام میکنند. شرزین در شرایط سختی گرفتار میشود و برای رهانیدن جان خود کتاب را به «بوعلی سینا» منتسب میکند اما در ادامه...
زمان روایت البته مشخص نشده است اما با توجه به قراین میتواند از دوره سلجوقیان به بعد باشد؛ دورهای که یکی از نقاط با اهمیت در راستای تشدید خاموشی چراغ اندیشه در سرزمین ما محسوب میشود. داستان بهزعم من به گوشهای از فرایند این خاموشی میپردازد. زمانهای که از سلطان و مقامات درباری تا مردم عادی هر یک بهنحوی از به کار بردن «عقل» و همچنین مواجهه با «حقیقت» گریزانند. در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.
******
این فیلمنامه در سال 1365 نگاشته شده و نخستین بار در سال 1368 به چاپ رسیده و تاکنون به فیلم در نیامده است.
مشخصات کتاب من: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ نهم 1400، تیراژ 3000 نسخه، 79 صفحه.
..................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 گروه A (نمره در گودریدز 4.2 )
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
ادامه مطلب ...
راوی داستان، «سعید بشیری» دانشجوی رشته جامعهشناسی است که در شهر شیراز، در عمارتی قدیمی به تنهایی زندگی میکند. پدر او جزو اولین تحصیلکردگان رشته حقوق در فرانسه بوده و به امر کتاب و کتابت عنایت ویژهای داشته است. در یکی از واحدهای درسی به صورت کاملاً تصادفی با دختر دانشجویی یهودی به نام «اقلیما ایوبی» ملزم به انجام تحقیق مشترکی میشود. موضوع این تحقیق «نقش قداست در ایجاد بنیانهای جوامع» است که میبایست با توجه به نمونههایی تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد.
راوی کتابی به نام مصادیق الآثار را پیشنهاد میکند که در بخشی از آن به زندگی مرد مقدسی به نام «خواجه کاشف الاسرار» اشاراتی دارد. این کتاب توسط پدر راوی به شکلی خاص بازنویسی شده است. اقلیما هم از قدیسی یهودی به نام شِدرَک یاد میکند و...
این رابطه و تحقیق بنا به نوشته راوی در همان صفحات ابتدایی، ناتمام باقی میماند اما تصمیم سعید بشیری این است که با عنایت به مقدمه معرکه مصادیق الآثار تمامی وقایع مرتبط با اقلیما را بنویسد تا موجودیتی ابدی و زوالناپذیر از او مکتوب کند تا با هر بار خوانده شدن دوباره جان بگیرد و با تمام صفاتش عرض اندام کند.
«من باید همهچیز را مجموع کنم و مفاصل همهی آن متنهای پراکنده را بنویسم تا هیچ واقعهای در هیئت حتی جملهای بازیگوش بیرون از مجموعهای که هست نباشد؛ تا روزی که صدایی بهعین صوراسرافیل این جملات را بخواند و بذرهای همهی آدمها و اشیائی که در اعماق کهکشانیِ این متون مضبوط است، در معادی که خواهد بود برویند و در میان سطرهای نامهها و سفرنامهها و تذکرهها حیات یابند و زندگی از سر بگیرند و حالا که هیچ شاهدی نیست که آن متون را با مفاصلی از جنس کلمه مجموع کند، باید من در هیئت آن کس که نویسنده نبود، ولی ناگزیر باید مینوشت، اگر شده، همچون گنگ خوابدیدهای، همهی آن وقایع ناهمگون را مجموع کنم تا اقلیما در هیئت کلامی شانهبهشانهی من در میان سطرهای آن وقایع عتیق پرسه زند، هرچند که ختماً روایت حدیث من و اقلیما آخرین حلقه از آن سلسله روایت مکتوب نخواهد بود.» (ص11)
اینکه راوی تا چه حد در این راستا توفیق داشته است در ادامه مطلب خواهد آمد اما در همینجا باید اشاره کرد عمارتی که خلق شده است عمدتاً با همان سنگهای قدیمی میراث مکتوب و با حفظ همان نقش و نگارهها ساخته شده است... زیبا و آشنا و البته با «کمی تغییرات نسبت به قبل».
*****
ابوتراب خسروی (1335) بعد از انتشار دو مجموعه داستان اولین رمانش را که همین کتاب باشد در سال 1379 منتشر کرد. این کتاب برنده جایزه مهرگان ادب شده است. از رمانهای دیگر او میتوان به رود راوی و ملکان عذاب اشاره کرد که حتماً به سراغ آنها خواهم رفت.
مشخصات کتاب من:نشر نیماژ، چاپ اول 1398 ، تیراژ 2000 نسخه، 158 صفحه. این کتاب در سالهای قبل توسط ناشران دیگری چاپ و به بازار آمده است.
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.5 از 5 است. گروهB (نمره در گودریدز 3.83 )
پ ن 2: انتخابات کتاب بعدی کماکان در پست قبلی! ادامه دارد.
ادامه مطلب ...
گریز از توهمزدگی
اوایلِ ظهور ویروس کرونا، همانگونه که انتظار میرفت، تحلیلی مبتنی بر تئوری توطئه شکل گرفت که شیوع این ویروس زیر سرِ آمریکاییهاست که میخواهند اقتصاد چین را هدف قرار دهند! این تیپ تحلیلها علاوه بر دستِ بالا گرفتن قدرت بشر نشاندهندهی عجز از پذیرش و تحلیل واقعیتها توسط نشردهندگان آن است. اما سرعتِ گسترش ویروس، خیلی زود ضعف آن را نشان داد. در حال حاضر جایی نیست که از حضور این بیماری در امان مانده باشد و هیچ نژاد و ژنی در مقابل آن مصون نیست و بیش از پیش آشکار شد که دنیا دهکدهای کوچک است.
هنگام ورود این ویروس به ایران، از این دست توهمات، از زوایای مختلف ارائه شد: کار خودشونه! کار دشمنه! ویروس اما فارغ از این مهملات به راه خود ادامه داد و ما را با عمق ناکارآمدی این تحلیلها آشنا کرد. تحلیلهایی که بابای ما را در کل قرنی که در آستانه به پایان رساندن آن هستیم درآورده است. شاید این فرصتی باشد که به خودمان بیاییم و دریچه ذهنمان را به روی چنین نظریات دمِدستی و خانهخرابکن ببندیم.
گریز از تقدیرگرایی
ناتوانیها و ناامیدیها این خاصیت را دارد که ما را به سمت یک چاه ویل هدایت کند: تقدیرگرایی.
«آقا قسمت باشه که بگیریم، میگیریم!»
تقدیرگرایان اصولاً معتقدند که سرنوشت از قبل مشخص است و ما همان کاری را میکنیم که از پیش مقدر شده است و ما فقط کافیست به رمز و رازهای آن واقف شویم. دنبال کردن این رمز و رازها در نهایت ما را به وادی خرافات و توهمات سوق میدهد و منتهی به انفعال و خالی کردن شانه از زیر بار مسئولیتهایمان خواهد شد. تقدیرگرایی حاصل یک کشمکش ازلی ابدی بین مسئولیتپذیری و مسئولیتگریزی در عمق ذهن آدمیان است. به هر حال جایی که تقدیر سایه سنگینی دارد، اثری از تدبیر نخواهیم یافت.
اما حالا در این قضیه کرونا میتوانیم یاد بگیریم که رعایت یکسری تدابیر جزئی چقدر میتواند ما را مصون کند.
******
پن1: شاید در مورد بازی مافیا چیزهایی شنیده باشید و شاید در دورهمیها آن را بازی هم کرده باشید. در حال حاضر شبکه سلامت (ساعت 8 شب) یکسری مسابقه حرفهای از این بازی را روی آنتن میبرد. فارغ از جذابیتهای این بازی و نقشی که در بالا بردن قدرت استدلال شرکتکنندگان دارد، این بازی نشان میدهد که شهروندان فقط در سایهی اعتماد و تشکیل هستههای تیمی قادر به پیروزی در این بازی هستند. دیدن این برنامه را حتماً توصیه میکنم. بعدها شاید بیشتر از آن نوشتم.
«چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مىآیند؟ از همان دور و بر. کجا مىروند؟ مگر کسى هم مىداند کجا مىرود؟ چه مىگویند؟ ارباب حرفى نمىزند؛ و ژاک مىگوید فرماندهش مىگفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مىآید، آن بالا نوشته شده.»
این پاراگراف ابتدایی داستان است. ژاک به همراه اربابش در میانه یک سفر هستند، مبداء و مقصد و هدف این سفر مشخص نیست... این وضعیت ناغافل، زندگی و دنیا و آن سوالات معروف «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟» را به ذهنمان متبادر میکند... و چه بسا این سؤالات در انتهای داستان نیز کماکان قابل طرح باشد. این پاراگراف همچنین نشان میدهد ژاک تحت تاثیر فرمانده سابقش معتقد است که هر اتفاقی در دنیا رخ میدهد، پیش از آن، مقدر بوده است. اینگونه ژاک قضاوقدری در داستان متولد میشود و نامش بر صدر عنوان کتاب قرار میگیرد.
ژاک در همین صفحه ابتدایی و در اولین سخنانش بر میخانه و میفروش لعنت میفرستد و در ادامه توضیح میدهد که چگونه شبی در اثر گرم شدن سرش با شراب، فراموش کرده است که به اسبها آب بدهد و به همین علت از پدرش کتک خورده است و در اثر این ناراحتی، به هنگی که از کنار روستایشان عبور میکرده پیوسته است و وقتی به اردوگاه رسیدهاند جنگ درگرفته است و در این جنگ، تیری به زانوی او خورده است و این تیر اتفاقات خوب و بدی با خود به همراه داشته است که مانند حلقههای زنجیر (البته در داستان به حلقه افسار اسب تشبیه شده است) به یکدیگر متصل بودهاند. خلاصه اینکه اگر این تیر نبود، ژاک نه لنگ میشد و نه عاشق!
ارباب با شنیدن قضیه عشق و عاشقی کنجکاو میشود داستان آن را بشنود و این شروع ورود ما و ارباب به رویارویی با ژاک و راوی اعظم داستان است که ما را به روشهای مختلف به دنبال خود میکشانند تا بلکه بالاخره داستان ژاک به انتها برسد! و در این میان داستانهای متعددی توسط افراد مختلفی که وارد داستان میشوند روایت میشود. از این زاویه میتوان طرح داستان را به هزار و یکشب نزدیک دانست. از لحاظ سبک روایت و بازیگوشیهای آن قطعاً از «تریسترام شندی» تأثیر پذیرفته است و از نظر کاراکترهایش به دون کیشوت شبیه است با این تفاوت که اینجا نوکر (ژاک) به واسطه قدرتی که از روایت کردن نصیبش میشود دست بالا را دارد...
یکی از موضوعات اصلی داستان تقدیرگرایی است. ژاک عقیده دارد انسان یا خوشبخت به دنیا میآید یا بدبخت... معتقد است انسان میتواند بیآنکه خود انتخاب کرده باشد به سوی نام یا به سوی ننگ گام بردارد، درست مثل تیلهای روی شیب کوه که اختیاری از خود ندارد؛ و اگر پیشاپیش از توالی زنجیروار علت و معلول که زندگی انسان را از تولد تا نفس آخر شکل میبخشد آگاه میبودیم، همچنان معتقد میماندیم انسان کاری را کرده است که باید میکرد. راوی داستان (که همان نویسنده باشد) عنوان میکند که بارها در این موارد با ژاک مخالفت کرده است اما ثمری نداشته است و او کماکان معتقد است که زندگیش چیزی نیست جز یک رشته معلولهای لازم. ژاک این منطق را از فرماندهش آموخته که او هم این عقاید را از نوشتههای اسپینوزا برداشت کرده است. با این حساب، ژاک نباید از چیزی خوشحال یا ناراحت شود اما به گفته راوی این حقیقت ندارد و رفتار او مانند من و شماست: در مقابل کار خوبِ ولینعمتش سپاسگزار است تا او را مجدداً به تکرار کار خوب ترغیب کند، در مقابل بیعدالتی خشمگین میشود و... اینها اموری هستند که با فلسفه تقدیرگرای او نمیخواند! به نظر میرسد ژاک هم مثل عموم مردم دمدمی مزاج است، اصول اخلاقیاش را فراموش میکند مگر در مواقعی که به کار بیاید! او هم تلاش میکند از پیشامدهای بد جلوگیری کند، او هم احتیاط میکند هرچند اگر اتفاق بدی برایش رخ بدهد خودش را اینگونه تسلی میدهد: «باید اینطور میشد، چون آن بالا نوشته».
******
در عصر دیدرو رمان های زیادی نوشته شده است و از قضا در همین داستان به اسامی تعدادی از آنها و نویسندگانشان اشاره شده است، اما تعداد انگشتشماری از آنها هنوز هم قابل اعتنا و قابل خواندن هستند و خوانده میشود... دونکیشوت، تام جونز، تریسترام شندی و همین کتاب... برخی از این کتابها را اگر بدون دانستن تاریخ نگارش آنها بخوانیم اصلاً باور نمیکنیم که مربوط به قرن هجدهم هستند!
این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ میبایست خواند حضور دارد. کتاب توسط خانم مینو مشیری ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را منتشر کرده است.
مشخصات کتاب من: چاپ اول 1386، 358 صفحه، تیراژ 2200 نسخه
................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.6 از 5 است (در سایت گودریدز 3.84 و در سایت آمازون 4.5)