داستان با یک مهمانی اشرافی آغاز میشود؛ جایی که تقریباً تمام شخصیتهای محوری داستان مستقیم یا باواسطه حضور پیدا میکنند. اهمیت و کارکرد چنین مهمانیها و محافلی در جامعه آن روز روسیه بهنحو استادانهای بازسازی میشود و علاوه بر آن نشان میدهد که عقربه احساسات عمومی (حداقل در میان اشراف روس) به کدام سمت در حال تغییر جهت است.
حدود ده سال قبل در فرانسه انقلاب شده و خاندان سلطنتی کنار زده شدهاند؛ اتفاقاتی که طبعاً تن خاندان اشرافی در نقاط دیگر اروپا را لرزانده است. تا پیش از آن فرهنگ و زبان فرانسه بخصوص در محافل اشرافی روسیه نفوذ قدرتمندی داشت تا جایی که افراد این طبقه همگی سعی میکردند به زبان فرانسه تکلم کنند و تسلط به این زبان نشانهای از اصالت و فرهیختگی آنان محسوب میشد. تولستوی در همین راستا بخشهای قابل توجهی از رمان (گفتگوهایی که در این محافل جریان دارد و...) را به زبان فرانسه نگاشته است تا این نفوذ را ثبت و روایت کند. این فقط کاربرد ساده زبان نیست:
«... او به زبان فرانسه سلیس و سنجیدهای سخن میگفت که پدربزرگان ما نه فقط به آن گفتگو، بلکه فکر میکردند...»
مهمانی آغازین داستان در زمانی شکل میگیرد که در فرانسه، ناپلئون بناپارت در رأس امور است. فردی با تباری گمنام و بیاصالت بر تخت کیانی نشسته است و این بهخودیخود یک خطر است! خطر بالاتر البته کشورگشایی و توسعهطلبی ناپلئون است و خطر خیلی بالاتر دل و هوشی است که این فردِ برآمده از دل «انقلاب» فرانسه و شرایط پس از آن، با کارآمدی و شکستناپذیری خود از جوانان (حتی در طبقه اشراف) در نقاط مختلف اروپا برده است. حاضرین در مهمانی اکثراً نام بناپارت را به تحقیر بر زبان میآورند و او را عامل قرارگیری اروپا در آستانه سقوط میدانند و خیانت و بیعملی سران و سلاطین دیگر ممالک اروپایی را عامل شتاببخشی به این سقوط ارزیابی میکنند و حالا در چنین فضایی، انتظار دارند روسیه در نقش منجی ظاهر و رسالت خود مبنی بر «منکوب کردن اژدهای هفتسر انقلاب» که اکنون «در هیئت این آدمکش بدکنش» نمایان شده است را به انجام برساند. در این مهمانی زوایای مختلفی از روحیات مردمان آن عصر به نمایش درمیآید: تمایل به جنگِ نجاتبخش، ولایتپذیری و عشق به تزار الکساندر و هرآنچه به او مربوط است، بصیرت در دشمنشناسی، فساد و پیشبرد منافع شخصی در همهحال، ایمان مذهبی و نقش قدرتمند آن، اصولگرایی و حفظ سنتها، بیاعتمادی به قدرتهای دیگر حتی همپیمانان، احساساتگرایی و...
تولستوی با این انتخاب استادانه داستان را روی ریل مناسبی قرار میدهد. هدف او بازسازی بخش مهمی از حیات تاریخی سرزمین روسیه در نیم قرن پیش از نگارش رمان است؛ وقایعی که درخصوص برخی از شخصیتهای درگیر در آن، افسانههای بسیاری ساخته شده است. کار او در واقع فراتر از تاریخنویسی است؛ بازسازی آن است، کاری که ظاهراً فقط از ادبیات برمیآید.
در ادامه مطلب به برداشتها و نکتههایی که در هنگام خواندن رمان به ذهنم رسید خواهم پرداخت.
******
این داستان ابتدا طی سالهای 1865 تا 1867 به صورت سریالی در یک روزنامه به چاپ رسید و پس از آن در سال 1869 در قالب کتاب منتشر شد. تعداد ترجمههای آن به فارسی مدتی است از تعداد انگشتان یک دست فراتر رفته و علیرغم حجم زیاد آن بهزودی به تعداد انگشتان دو دست خواهد رسید.
مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، انتشارات نیلوفر،
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.13 نمره در آمازون 4.5)
پ ن 2: به زودی به نظم پیشین باز خواهم گشت! کتابهای بعدی به ترتیب «باخه یعنی لاکپشت» از خانم الهام اشرفی و سپس «زندگی بر شاهراه قدیم رم» اثر واهان توتوونتس و بالاخره «بائودولینو» از اموبرتو اکو خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی داستان،«آنتونیو یامارا» مردی کلمبیایی در آستانه چهل سالگیست؛ با دیدن خبر کشته شدن یک اسب آبی و حواشیِ آن در مجله، پس از مدتها به یاد فردی به نام «ریکاردو لاورده» میافتد که زمانی نقشی مهم در زندگی او داشته است. پس از این تداعی اتفاقی، راوی ظرف مدت یک هفته به وضعیتی میرسد که شب و روز از حضور شبحگونهی لاورده رهایی ندارد. او در کمال حیرت جزئیات آشنایی مختصرش با این مرد و پیامدهای دردناکی را که در زندگی او داشته است، به یاد میآورد. او اذعان میکند این یادآوری هیچ فایدهای به حالش ندارد و بلکه مانند وزنهی سنگینی مانع از حرکت او میشود و یک عمل خودویرانگرانه است. در جایی خوانده است که «انسان باید داستان زندگیاش را در چهلسالگی بازگو کند» و حالا در اواسط سال 2009، چند هفته مانده به چهلسالگیاش تصمیم به این کار میگیرد و ماحصل البته بیشتر داستان زندگی ریکاردو لاورده است... مردی که همچون شهابسنگی وارد زندگی راوی شده و او را از مدار خارج کرده است!
راوی در رشته حقوق درس خوانده است و پس از فارغالتحصیلی به عنوان جوانترین مدرس در دانشگاه تدریس میکند. او در اوقات فراغتش گاهی به یک باشگاه بیلیارد در نزدیکی دانشگاه میرود که گاهی ریکاردو لاوردهای که تازه از زندان آزاد شده است هم، آنجا بازی میکند. آنتونیو، روایتش را از سال 1996 و روزی که لاورده به قتل میرسد آغاز میکند.
داستان حاوی شش فصل است که هر فصل عنوان جالب و قابل تأملی دارد: سایهای کشیده و یکتا، هرگز از مردگان من نخواهد بود، نگاه خیرهی غایبان، ما همه فراری هستیم، آنجا رفتهای که چی؟، بالا بالا بالا! هرکدام از این عناوین ارتباط عمیقی با محتوای آن فصل دارد.
مسائل کلیدی که در هنگام خواندن داستان به ذهن خواننده خواهد رسید میزان تسلط و تأثیرگذاری هر فرد بر سرنوشت و مسیر زندگی خود، میزان تأثیر محیط و فاکتور تصادف بر این مقوله، تنهایی انسان و ترسهای بالقوهای که میتواند همراه او باشد، و گذشتهای است که میتواند همچون عقده یا غدهای سرطانی عمل کند. در ادامه مطلب به برخی از این مسائل خواهم پرداخت.
*****
خوآن گابریل واسکس متولد سال 1973 در بوگوتا پایتخت کلمبیاست، پدر و مادرش هر دو حقوقدان بودند و او نیز در همین رشته به تحصیل ادامه داد. پایاننامه او با عنوان انتقام به مثابهی نخستین نماد قانون در ایلیاد، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسید. واسکس همانطور که از تزش مشخص است دل در گرو ادبیات و نویسندگی داشت و بلافاصله به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات آمریکای لاتین پرداخت. او به مدت 16 سال در فرانسه، بلژیک و اسپانیا زندگی کرد و نهایتاً در سال 2012 به وطن بازگشت. صدای افتادن اشیا پنجمین رمان اوست که در سال 2011 منتشر و جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب او کرده است.
مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000 نسخه، 243 صفحه.
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.78 از مجموع 12279 رای و در سایت آمازون 4 از 5 است)
پ ن 2: عنوان تز نویسنده را از این جهت آوردم که در همین داستان با پایاننامه خودش شوخی جالبی انجام میدهد. زمانی که در صفحات پایانی کتاب، راوی به پیغامهای روی پیغامگیر تلفنش گوش میدهد یکی از تماسها از دبیرخانه دانشگاه است که از او میخواهند تمایلش را برای استاد راهنما شدن برای یک پایاننامه با چنین موضوعی اعلام کند. راوی با صفت «طرحی چرند» از آن یاد میکند!
پ ن 3: کتاب بعدی اندازهگیری دنیا اثر دانیل کلمان خواهد بود. پس از آن به سراغ سومین پلیس (فلن اوبراین) و ذرت سرخ (مو یان) خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
«چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مىآیند؟ از همان دور و بر. کجا مىروند؟ مگر کسى هم مىداند کجا مىرود؟ چه مىگویند؟ ارباب حرفى نمىزند؛ و ژاک مىگوید فرماندهش مىگفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مىآید، آن بالا نوشته شده.»
این پاراگراف ابتدایی داستان است. ژاک به همراه اربابش در میانه یک سفر هستند، مبداء و مقصد و هدف این سفر مشخص نیست... این وضعیت ناغافل، زندگی و دنیا و آن سوالات معروف «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟» را به ذهنمان متبادر میکند... و چه بسا این سؤالات در انتهای داستان نیز کماکان قابل طرح باشد. این پاراگراف همچنین نشان میدهد ژاک تحت تاثیر فرمانده سابقش معتقد است که هر اتفاقی در دنیا رخ میدهد، پیش از آن، مقدر بوده است. اینگونه ژاک قضاوقدری در داستان متولد میشود و نامش بر صدر عنوان کتاب قرار میگیرد.
ژاک در همین صفحه ابتدایی و در اولین سخنانش بر میخانه و میفروش لعنت میفرستد و در ادامه توضیح میدهد که چگونه شبی در اثر گرم شدن سرش با شراب، فراموش کرده است که به اسبها آب بدهد و به همین علت از پدرش کتک خورده است و در اثر این ناراحتی، به هنگی که از کنار روستایشان عبور میکرده پیوسته است و وقتی به اردوگاه رسیدهاند جنگ درگرفته است و در این جنگ، تیری به زانوی او خورده است و این تیر اتفاقات خوب و بدی با خود به همراه داشته است که مانند حلقههای زنجیر (البته در داستان به حلقه افسار اسب تشبیه شده است) به یکدیگر متصل بودهاند. خلاصه اینکه اگر این تیر نبود، ژاک نه لنگ میشد و نه عاشق!
ارباب با شنیدن قضیه عشق و عاشقی کنجکاو میشود داستان آن را بشنود و این شروع ورود ما و ارباب به رویارویی با ژاک و راوی اعظم داستان است که ما را به روشهای مختلف به دنبال خود میکشانند تا بلکه بالاخره داستان ژاک به انتها برسد! و در این میان داستانهای متعددی توسط افراد مختلفی که وارد داستان میشوند روایت میشود. از این زاویه میتوان طرح داستان را به هزار و یکشب نزدیک دانست. از لحاظ سبک روایت و بازیگوشیهای آن قطعاً از «تریسترام شندی» تأثیر پذیرفته است و از نظر کاراکترهایش به دون کیشوت شبیه است با این تفاوت که اینجا نوکر (ژاک) به واسطه قدرتی که از روایت کردن نصیبش میشود دست بالا را دارد...
یکی از موضوعات اصلی داستان تقدیرگرایی است. ژاک عقیده دارد انسان یا خوشبخت به دنیا میآید یا بدبخت... معتقد است انسان میتواند بیآنکه خود انتخاب کرده باشد به سوی نام یا به سوی ننگ گام بردارد، درست مثل تیلهای روی شیب کوه که اختیاری از خود ندارد؛ و اگر پیشاپیش از توالی زنجیروار علت و معلول که زندگی انسان را از تولد تا نفس آخر شکل میبخشد آگاه میبودیم، همچنان معتقد میماندیم انسان کاری را کرده است که باید میکرد. راوی داستان (که همان نویسنده باشد) عنوان میکند که بارها در این موارد با ژاک مخالفت کرده است اما ثمری نداشته است و او کماکان معتقد است که زندگیش چیزی نیست جز یک رشته معلولهای لازم. ژاک این منطق را از فرماندهش آموخته که او هم این عقاید را از نوشتههای اسپینوزا برداشت کرده است. با این حساب، ژاک نباید از چیزی خوشحال یا ناراحت شود اما به گفته راوی این حقیقت ندارد و رفتار او مانند من و شماست: در مقابل کار خوبِ ولینعمتش سپاسگزار است تا او را مجدداً به تکرار کار خوب ترغیب کند، در مقابل بیعدالتی خشمگین میشود و... اینها اموری هستند که با فلسفه تقدیرگرای او نمیخواند! به نظر میرسد ژاک هم مثل عموم مردم دمدمی مزاج است، اصول اخلاقیاش را فراموش میکند مگر در مواقعی که به کار بیاید! او هم تلاش میکند از پیشامدهای بد جلوگیری کند، او هم احتیاط میکند هرچند اگر اتفاق بدی برایش رخ بدهد خودش را اینگونه تسلی میدهد: «باید اینطور میشد، چون آن بالا نوشته».
******
در عصر دیدرو رمان های زیادی نوشته شده است و از قضا در همین داستان به اسامی تعدادی از آنها و نویسندگانشان اشاره شده است، اما تعداد انگشتشماری از آنها هنوز هم قابل اعتنا و قابل خواندن هستند و خوانده میشود... دونکیشوت، تام جونز، تریسترام شندی و همین کتاب... برخی از این کتابها را اگر بدون دانستن تاریخ نگارش آنها بخوانیم اصلاً باور نمیکنیم که مربوط به قرن هجدهم هستند!
این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ میبایست خواند حضور دارد. کتاب توسط خانم مینو مشیری ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را منتشر کرده است.
مشخصات کتاب من: چاپ اول 1386، 358 صفحه، تیراژ 2200 نسخه
................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.6 از 5 است (در سایت گودریدز 3.84 و در سایت آمازون 4.5)
پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از مهمترین و تاثیرگذار ترین صحنه های زندگیش پیش چشمش می آید و از لابلای این یاداوریهای غیرخطی و پرابهام و پیچیده , خواننده به تصویری تقریبن قابل درک از داستان و شخصیت هایش دست می یابد.
قدر قدرت
منظورم از قدر قدرت , جد کبیر شازده و اجداد والاتبارش نیست! این تیتر به این خاطر انتخاب نشده است که به مضمون نقد ساختار هرمی قدرت در داستان اشاره کند. این هست و تقریبن همه و حتا خود نویسنده در مورد آن نوشته اند. منظورم این است که این کتاب , رمان قدر قدرتی است! و باز هم نه صرفن از لحاظ تکنیکی یا نوع نثر یا نوع روایت و حتا نه از این بابت که هر جمله اش با وسواس و دقت فراوان روی کاغذ آمده است...که اینها همه هست اما قدرقدرت است چرا که یقه خواننده را چنان محکم می گیرد که رهایی از آن کار ساده ای نیست. انگشت در جاهایی می کند که برای ما ناشناخته است اما اثرش محسوس است.باید در صفحه اولش می نوشتند: خطر خفت شدگی! با احتیاط وارد شوید.
یک ادعای شاذ (دور از ذهن)
فخرالنساء تاثیرگذارترین شخصیت زندگی شازده است. می خواهم به خودم جرئت بدهم و بگویم که شازده عاشق فخرالنساء است. این ادعا قطعن برای بیشتر کسانی که کتاب را خوانده اند کمی ثقیل است , می دانم که رفتار شازده در قبال همسرش بیشتر به جنایت شبیه است تا عشق ورزی! و لذا شاید بار کردن مفهوم عشق به رابطه شازده با زنش چندان منطقی نباشد. دلایل من با توجه به متن اینهاست:
- در ابتدای داستان (ص9), شازده پیشانی اش را روی کف دستهایش می گذارد تا : ویا آن نگاه های شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ , پدر و مادر و عمه ها, و حتی فخرالنساء را از یاد ببرد. کلمه "حتا" نشانه جایگاه ویژه است.
- توصیفاتی که از فخرالنساء دارد بسیار دقیق است...اعم از دهان و دندان و نحوه خندیدن و نحوه نگاه کردن و به خصوص خطوط بدن...چه کسی می تواند بخصوص "خطوط بدن" را به این شکل یاداوری کند؟
- نحوه صحبت کردن شازده با همسرش علیرغم اینکه او همیشه طعنه های کلفت بارش می کند...
- اصرار بر شبیه کردن فخری به همسرش و عدم قبول مرگ همسر
- توجه ویژه شازده به دست ها و انگشتان همسر (مثلن ص15 و 50)
- حسرت داشتن عکس های بیشتر از همسرش و آویزان کردن آن در اتاق (ص93)
- دوستت دارم صفحه 115
- حس و شهود خواننده!!
خوشحالم که قبول کردید و قانع شدید! حالا سوال مهم و کلیدی این است که پس حکایت رفتار شکنجه گونه شازده با زنش چیست؟ آیا صرفن بر اساس طعنه ها و کم محلی های فخرالنساء است که شازده به سمت این رفتار کشانده می شود؟ریشه این رفتار متناقض کجاست؟
باقی در ادامه مطلب
مشخصات کتاب من: انتشارات نیلوفر , چاپ چهاردهم 1384 ,تیراژ 6600 نسخه, 118 صفحه, 1800 تومان
ادامه مطلب ...
نمایشنامه ای کوتاه در 4 پرده که میشه گفت در حد یک داستان کوتاه 20 صفحه ایست. کل ماجرا در یک محیط فرضی شکل می گیرد که با توجه به قرائن به نظر من یک آسایشگاه است. به هر حال می تواند هر جایی باشد... جایی است که برای ساکنین آن عشق و حتی تماس با جنس مونث ممنوع و جرم تلقی می شود. یکی از ساکنین در زمان استفاده از مرخصی و خارج از محدوده مرتکب عمل تماس شده است و ظاهراٌ مراحل اولیه عشق را طی می کند که مسئولین مربوطه مطلع می شوند و لذا پرونده ای قطور برای این قضیه تشکیل می شود (جایی به صفحه 153 پرونده اشاره می کند). مسئول پرونده چنان از اهمیت جرم صحبت می کند و چنان از لزوم فشار و شکنجه , که گویی جنایت بزرگی رخ داده است. ایده آل او برای ساکنین انسانهایی است که فکر نمی کنند , عاشق نمی شوند و... البته نه اینکه بازجو به عشق و ... اعتقادی ندارد بلکه اتفاقاٌ در جایی که مراحل تماس را ذکر می کند و می رسد به تماس روحانی میگوید این مراحل عالی در فهم گوساله هایی چون متهمین نمی گنجد...
قربان, ماهان میگه اختیار وقتی معنا داره که نظمی در کار باشه و شما بتونید نتیجه کارتون رو پیش بینی کنید(مکث) ماهان میگه وقتی هیچ چیز رو نشه پیش بینی کرد معنیاش اینه که وقتی شما کاری رو انجام میدید نیروهای دیگهای به جای شما نتیجه کارها رو تعیین میکنند؛ و این دقیقاً یعنی بینظمی. به تعبیر خودش، یعنی دویدن در میدان تاریک مین؛ اون هم در تاریکی محض. به همین خاطره که او به این نتیجه رسیده که اختیار، تابع نظمه و تا نظمی در کار نباشه، اختیار هم معنای روشنی نداره.
حرف فلسفی کتاب هم همینه که هیچ نظمی وجود نداره و راه حل امیر ماهان معروف هم اینه که به خدا باید پناه ببریم. همین.
مطابق کتاب های قبلی که از مستور خواندم این کتاب هم دو سه تا پاراگراف زیبا داشت.
غروب بود من زل زده بودم به پشت دست هاش . هر دو وحشت کرده بودیم . بس که نزدیک شده بودیم به هم . بس که معصومیت ریخته بود آن جا ، پشت دست ها . بعد من با انگشت اشاره ، خطی فرضی و مورب ، درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راست اش کشیدم و به او گفتم عمیقا دوستش دارم .
یک نکته جالب در مورد این کتاب هست که دانستنش خالی از لطف نیست. در سال 86 این کتاب از سوی داوران نامزد جایزه جشنواره دفاع مقدس می شود در حالیکه غیر از اسم کتاب هیچ ارتباطی با جنگ نداره! و این هم نشانگر کارهایی است که ما انجام می دهیم پت و مت بخوابید که ما بیداریم. واکنش مستور به این نامزدی:
مصطفی مستور گفت: نمایش نامه ی «دویدن در میدان تاریک مین» که به عنوان نامزد بخش هنر جایزه ی کتاب سال دفاع مقدس معرفی شده، به شکل مستقیم و غیرمستقیم با جنگ هیچ ارتباطی ندارد و کتابی کاملاً فلسفی است .
این نویسنده در توضیحی به خبرنگار بخش کتاب خبرگزاری دانشجویان ایران افزود: کتاب من مطلقاً به دفاع مقدس ربطی ندارد و برایم روشن نیست که داوران به چه دلیلی اسم کتاب را در میان نامزدهای کتاب سال دفاع مقدس اعلام کرده اند.
.............
پ ن : نمره کتاب 2.8 از 5 میباشد.