میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اشتیلر – ماکس فریش

مقدمه اول: با کمی بالا و پایین می‌توان گفت ادیان و مکاتب از دیرباز انسان‌ها را به «خودشناسی» توصیه کرده‌اند. امری که در ذات خود ابهامات زیادی دارد و حد و حدودش، و دال و مدلولش نامشخص است؛ اما با توجه به جمیع جهات می‌توانیم بگوییم که با هر تعریفی از خودشناسی، این کار، کار سختی بود. در دوران جدید، آموزه‌های فروید تا حدودی نشان داد که احاطه به این «خود» نه تنها سخت است بلکه شاید ناممکن باشد! عجالتاً بیایید ناممکن بودن را کنار بگذاریم و بر سر «سخت بودن» به توافق برسیم. آیا در این حوزه و حوزه‌های مرتبط کاری سخت‌تر از شناخت خود داریم؟! بعد از خواندن اشتیلر جواب ما مثبت خواهد بود: بله، داریم! سخت‌تر از آن «پذیرش خود» است. ما به انحاء مختلف، خودآگاه و ناخودآگاه تلاش می‌کنیم از پذیرش خودمان سر باز بزنیم... خودمان را طور دیگری می‌بینیم، سعی می‌کنیم طور دیگری جلوه کنیم، تلاش می‌کنیم شکست‌ها و ناتوانی‌های خود را مدفون کنیم اما شوربختانه این ضعف‌ها و ناکامی‌ها مدفون‌شدنی نیستند. آنها همواره با ما هستند! این هم در حوزه فردی و هم در سطح جامعه مصداق دارد.  

مقدمه دوم: رمان اشتیلر تمرکز زیادی بر مسئله هویت دارد. در تعریف هویت معمولاً می‌گویند آن چیزهایی که ما را از دیگران متمایز می‌کند هویت ما را تشکیل می‌دهد. در این تعریف روی فعلِ متمایز کردن باید تأمل کنیم؛ مثلاً به این نکته بیاندیشیم که فاعل یا فاعلانِ این عمل تمایز چه کسی یا کسانی هستند!؟ به نظر می‌رسد درصد قابل توجهی از این تمایز به نگاه دیگران ارتباط دارد و این یعنی بخشی از هویت ما مستقیم یا غیرمستقیم متأثر از نگاه دیگران است! به چه دنیایی پا گذاشته‌ایم؟! اجداد و پیشینیان ما در این‌که ما در بدو تولد چه ویژگی‌هایی داشته باشیم به شدت تأثیرگذار هستند (ژن، ناخودآگاه جمعی و...) و پس از آن اطرافیان (والدین، دوستان و آشنایان و...) در این‌که ما در چه فضایی رشد کنیم و چه ویژگی‌هایی در ما شکوفا بشود یا نشود، نقش دارند ولذا قبل از آن‌که به خودمان بیاییم «خود»ِ ما شکل می‌گیرد و وقتی هم شکل گرفت تغییر آن چندان ساده نیست. در واقع کاری که از خودشناسی و پذیرش خود سخت‌تر است همین تغییر خود است! تازه اگر به جایی رسیدیم که گمان کردیم تغییر کرده‌ایم، این تغییر باید توسط دیگران شناسایی و تایید شود و چنانچه آنها به این نتیجه برسند که ما همان آدم سابق هستیم، طبعاً ما همان آدم سابق خواهیم بود! مگر اینکه به‌نحوی خود را رها کنیم که این مسئله در واقع محتوای داستان اشتیلر را تشکیل می‌دهد؛ داستانی که کل تلاش‌های راوی اول شخصِ آن بر این امر متمرکز است که جلوی تأثیر دیگران بر اثبات وجود خویش را بگیرد.     

مقدمه سوم: در چند فراز مهم از داستان به قضیه ممنوعیت تصویرسازی از دیگران در مذاهب (به‌ویژه کتاب مقدس و عهد عتیق) اشاراتی می‌شود و البته با نگاه و تفسیری مدرن به آن می‌پردازد. نویسنده این نکته را پررنگ می‌کند که هرگونه تصویرسازی یا پرتره‌سازی از دیگری در ذهنِ ما، سبب می‌شود آن فرد در مختصاتی که ما برای او در نظر گرفته‌ایم زندانی شود. این ربط محکمی با مقدمه دوم دارد. تصورات ما از دیگری باعث در بند شدن او می‌گردد و همین‌طور ما در بند تصورات دیگران قرار می‌گیریم. یکی از مدعاهای اصلی داستان همین است: داشتن تصویری مطلق از دیگری دست کمی از جنایت ندارد! نویسنده از همین دروازه به روابط سه زوج ورود پیدا می‌کند (اشتیلر-یولیکا، رولف-زیبیله، اشتیلر-زیبیله) و روایت روانکاوانه و قابل تأملی از روابط آنها به دست می‌دهد؛ شرکایی که معتقدند شریک‌شان هرگز عوض نشده و نخواهند شد و از طرفی برخی از آنها رسالت خود را در متحول کردن دیگری تعریف می‌کنند. از این زاویه کتاب را می‌توان یک داستان پیرامون موضوع ازدواج یا رابطه تلقی کرد. روابطی معیوب که در آن یکی از طرفین یا هر دو، خود را نجات دهنده دیگری فرض می‌کنند و... در مقدمه‌های قبل در سلسله‌مراتب «سخت بودن!» به آنجا رسیدیم که تغییر کردن چیزی شبیه به معجزه است، در اینجا باید گفت تغییر دادنِ دیگری فراتر از معجزه و بلکه امری جنون‌آمیز و چه بسا یک توهم است.  

******

«من اشتیلر نیستم»

داستان با این جمله آغاز می‌شود. راوی اول‌شخص که خود را یک آمریکایی با نام «جیمز لارکین وایت» معرفی می‌کند به صورت بازداشت موقت در زندان است. او در سفری از پاریس به سوییس، در قطار درگیر ماجرایی عجیب می‌شود. یکی از مسافران داخل کوپه مدعی می‌شود راوی، مجسمه‌سازی به نام اشتیلر است که شش هفت سال قبل در زوریخ ناپدید شده. ادعای این مسافر در هنگام حضور ماموران کنترل گذرنامه، سبب می‌شود آنها به مدارکِ راوی که از قضا در آن زمان حسابی مست بوده است مشکوک شوند و او را در توقفگاه مرزی از قطار پیاده کنند. درگیری راوی با یکی از ماموران کار را سخت‌تر می‌کند و بدین‌ترتیب او سر از زندان درمی‌آورد. بررسی‌های تکمیلی نشان می‌دهد پاسپورت راوی جعلی است و از طرفی عکس‌هایی که از او انداخته و برای همسر (یولیکا) و برادر اشتیلر فرستاده‌اند توسط ایشان به عنوان اشتیلر شناسایی می‌شود... (این چند صفحه ابتدایی را به صورت صوتی در کانال گذاشته‌ام)

داستان دو بخش کلی دارد؛ بخش اول که عمده‌ی کتاب را شامل می‌شود، دست‌نوشته‌های راوی در زندان است که در آن علاوه بر توصیف زندان و ثبت وقایع روزانه، با نقل خاطرات و داستانهایی کوتاه از دوران گذشته در آمریکا و مکزیک ادامه می‌یابد. ملاقات‌های راوی با یولیکا و صحبت‌هایش با دادستان و ... این امکان را فراهم می‌کند که راوی، روایتی بازسازی‌شده از روابط «اشتیلرِ گم‌وگور شده» با همسرش یولیکا، روابط اشتیلر با معشوقه‌اش زیبیله، و روابط زیبیله و همسرش رولف ارائه کند. راوی در طول این بخش تمام تلاش خود را می‌کند تا به دیگران و مخاطب دست‌نوشته‌هایش این را تفهیم کند که: «من اشتیلر نیستم»!

بخش دوم با عنوان «پس‌گفتار داستان» توسط یک راوی اول‌شخص متفاوت روایت می‌شود که در آن وقایع پس از زندان به صورت کوتاه در اختیار مخاطب قرار داده می‌شود. در ادامه مطلب نامه‌ی همین شخص را خواهیم خواند.        

******

زندگینامه نویسنده را می‌توانید در این دو لینک بخوانید: اینجا و اینجا

معرفی خوب از داستان در اینجا

نگاه قابل تأمل به داستان در اینجا

مصاحبه مترجم کتاب در اینجا

...............

مشخصات کتاب من: ترجمه علی‌اصغر حداد، نشر ماهی، چاپ اول بهار 1386، تیراژ 2000 نسخه، 447 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.9 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.03 است)

پ ن 2: حجم کتاب با آنچه که در نگاه اول به نظر می‌رسد خیلی تطابق ندارد! هم فونت کمی کوچکتر از معمول است و هم تعداد سطور در صفحه بیشتر است و خلاصه اینکه حداقل به اندازه یک کتاب 600 صفحه‌ای حجم دارد. البته مقدمه و موخره‌ها هم هست... بخصوص کتابی که من خواندم حاوی دو نقد است که یکی از آنها کار فردریش دورنمات است که همان ایام انتشار کتاب یعنی سال 1954 نوشته شده است.

پ ن 3: کتاب بعدی «زوال بشری» اثر اوسامو دازای خواهد بود. 

 

 

ادامه مطلب ...

چشم گربه – مارگارت اتوود

«الین ریزلی» بانوی نقاش میانسالی است که در اوایل دهه هشتاد میلادی به شهر زادگاهش تورنتو، بازگشته است تا در نمایشگاهی که برای مرور آثار او ترتیب داده شده، شرکت کند. الین پس از ورود به شهر طبعاً وارد دنیای خاطرات کودکی و نوجوانی می‌شود و خواننده را همراه خود به سفری می‌برد که ابتدای آن به سالهای جنگ دوم جهانی در تورنتو بازمی‌گردد. شهری که از آن نفرت دارد و در دوران جوانی از آن به همراه فرزند کوچکش فرار کرده است. او واقعاً دوست ندارد حتی برای یکی دو روز به آنجا برود... ولی انگار باید برود! این نمایشگاه تأثیری در فروش آثار او ندارد و همینطوری هم آثارش به فروش می‌رود اما علیرغم ترس و تردید، کششی مبهم به این سفر دارد. ترس و تردیدی که ریشه در کودکی او دارد. این سفر، سفری درونی و  نوعی خودشناسی است. او به عمق زمان خیره می‌شود و چیزهایی را به سطح می‌آورد....

کتاب حاوی 15 بخش و 75 فصل است. فصل ابتدایی هر بخش در زمان حال روایت می‌شود و فصول بعدی به روایت گذشته می‌پردازد. هر بخش عنوانی دارد که این عناوین برگرفته از نام‌هایی است که الین بر نقاشی‌های خود گذاشته است. عنوان کتاب هم نام یکی از تابلوهاست. البته این نام‌ها به موضوعات مهم و تأثیرگذار دوره‌های مختلف زندگی او اشاره دارد. «چشم گربه» یک یادگاری از دوران کودکی است... یک یادگاری فراموش شده که به تازگی دوباره جلوی چشم آمده است و همانند کلیدی برای باز کردن برخی درهای بسته در ناخودآگاه عمل می‌کند. چشم گربه نوعی تیله یا سنگ مرمر با رگه‌های رنگی است... اگر برایتان سؤال پیش بیاید که بالاخره تیله یا سنگ مرمر؟ باید شما را به خواندن ادامه مطلب دعوت کنم!

******

ار این نویسنده مطرح کانادایی شش اثر در فهرست اولیه 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور داشت که البته در حال حاضر تعداد آنها به سه اثر کاهش یافته است: کفپوش، چهره پنهان، آدمکش کور، چشم گربه، سرگذشت ندیمه، عروس فریبکار (مواردی که زیر آن خط کشیده شده است موارد باقیمانده در لیست هستند).

مشخصات کتاب من: ترجمه سهیل سُمّی، انتشارات مروارید، چاپ اول تابستان 1390، تیراژ 1650 نسخه، 522صفحه

........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (در سایت گودریدز 3.93 و در آمازون 4.1). گروه B

پ ن 2: در این تعطیلاتی که گذراندیم دو نمایشنامه دایی وانیا (چخوف) و مجلس ضربت زدن (بهرام بیضایی) را خواندم و در مورد آنها خواهم نوشت. کتاب بعدی که شروع خواهم کرد لولیتا از ناباکوف خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

قصه جزیره ناشناخته – ژوزه ساراماگو

مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بیشماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه‌ها بود. پادشاه تمام وقت خود را کنار در مخصوص هدایا می‌گذراند، (متوجه هستید که منظور هدیه‌هایی است که به پادشاه تقدیم می‌شد.) هر وقت که می‌شنید در مخصوص عریضه را می‌زنند، وانمود می‌کرد که چیزی نشنیده است و تنها زمانی که ضربات کوبه برنزی در، نه تنها گوش‌آزار بلکه شدیداً مایه آبروریزی می‌شد (زیرا که آرامش همسایه‌ها برهم می‌خورد و مردم شروع به پچ‌پچ می‌کردند که این دیگر چه پادشاهی است که حتا جواب در زدن‌ها را هم نمی‌دهد) او به منشی اول دستور می‌داد که برود و ببیند حاجتمند چه می‌خواهد. سپس منشی اول منشی دوم را فرا می‌خواند که او نیز به نوبه خود منشی سوم را صدا می‌زد. منشی سوم به مباشر اول فرمان می‌داد و او به نوبه خود به مباشر دوم و سلسله‌مراتب به همین ترتیب پیش می‌رفت تا به زن نظافتچی می‌رسید که چون هیچ‌کس از او فرمان نمی‌برد، خود می‌رفت و در را اندکی باز می‌کرد و از میان شکاف در می‌پرسید، چه می‌خواهی.

این شروع داستان است. مردی به دنبال گرفتن یک کشتی از پادشاه است تا با آن به یک جزیره ناشناخته برود... وقتی به اواسط داستان رسیدم به نظرم رسید ممکن است برای بچه‌ها نیز جذاب باشد و می‌توانم دو سه شب مشغولشان کنم! اما وقتی جلوتر رفتم دیدم عمق ماجرا بیش از اینهاست و ممکن است با سوالاتی مواجه شوم که در پاسخشان بمانم... لذا منصرف شدم. کتاب را هم حدود یکساعت در مترو تمام کردم. چند روز بعد دیدم پسر کوچکم (پاروی بدون قایق، برادر کوچکتر سیخ بدون کباب، که حتماً معرف حضور دوستان قدیم هست) در حال خواندن کتاب است... گوشزد کردم کتاب متناسب با خوانندگان نه‌ساله نیست... مخصوصاً با آن سبک استفاده ساراماگو از علایم سجاوندی... اما افاقه نکرد. چند روز بعد کلی از کتاب تعریف کرد و آن را برای دیگران شرح داد! و چند روز بعدتر سر شام از من پرسید آیا کوری و تاریخ محاصره لیسبون رو داریم!!!

*****

از ساراماگو پیش از این کوری و بلم سنگی را خوانده‌ام. این کتاب قرابت خاصی با بلم سنگی داشت. اینجا هم مسئله عشق و خودشناسی و جستجوی آنها مطرح است. چند جمله‌ی منتخب را در ادامه متن آورده‌ام. این کتاب در سال 1997 در پرتغال منتشر شد. ساراماگو در سال 1998 برنده نوبل شد و این کتاب کوچک در سال 1999 به انگلیسی منتشر و در سال 2000 با ترجمه خانم محبوبه بدیعی توسط نشر مرکز منتشر گردید.

مشخصات کتاب من؛ چاپ هفتم سال 1392، 62 صفحه (که منهای مقدمه و طرح‌های نقاشی حدوداً 34 صفحه داستان است) ، تیراژ 1600 نسخه

................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 از مجموع 4369 رای و در سایت آمازون 4.5 است)

پ ن 2: مطالب بعدی به کتاب‌های فضیلت‌های ناچیز گینزبورگ و آقای رئیس‌جمهور آستوریاس اختصاص خواهد داشت.

 

ادامه مطلب ...

بلم سنگی ژوزه ساراماگو

"هر آینده‌ای افسانه‌ای است" این جمله را نویسنده به نقل از آلخو کارپنتیه (رمان‌نویس کوبایی) قبل از شروع داستان آورده است و پس از آن شروع به روایت یکی از این افسانه‌ها می‌نماید. همین‌جا لازم است اشاره‌ای بکنم به یکی از سخنان مارکز که می‌فرمود (قریب به مضمون): من در داستانهایم از واقعیت می‌نویسم لیکن واقعیت آمریکای لاتینی چنین شکلی دارد که در نگاه دیگران شبیه افسانه‌هاست! این بخش از اروپا که ساراماگو نیز از آن خطه برخاسته است چندان از آمریکای لاتین دور نیست:

شکافی در کوه‌های پیرنه در مرز اسپانیا و فرانسه رخ می‌دهد و بدین‌ترتیب شبه‌جزیره ایبری که شامل اسپانیا و پرتغال است از اروپا جدا می‌شود. قبل از وقوع این واقعه, اتفاقات و حوادث کوچک اما عجیبی رخ می‌دهد. زنی جوان (ژوانا کاردا) با یک شاخه نارون خطی روی زمین می‌کشد...خطی که پاک نمی‌شود. همزمان با کشیدن این خط, سگ های سِربِر شروع به عوعو می‌کنند و مردم به ترس و وحشت می‌افتند چرا که از قدیم اعتقاد داشتند زوزه این سگها نشانه‌ای از پایان دنیاست و البته این سگها تاکنون چنین صداهایی از خود درنیاورده بودند. همزمان با ژوانا, مردی جوان (ژوآکیم ساسا) در کنار ساحل هوس می‌کند سنگی بزرگ را به داخل دریا بیاندازد اما برخلاف تصورش سنگ به فاصله دورتری به نسبت توانایی‌اش پرتاب می‌شود. همچنین در همان زمان دسته‌ای سار بر فراز سر معلمی جوان (ژوزه آنائیسو) پرواز می‌کند و هرجا که او می‌رود او را همراهی می‌کنند. در همان زمان پیرمردی (پدرو اورسه) از روی صندلی بلند می‌شود و پا بر زمین می‌کوبد و لرزش زمین را زیر پای خود حس می‌کند...لرزشی که دیگران حس نمی‌کنند. در همان زمان زنی جوان (ماریا گوابایرا آریادنه) اقدام به شکافتن جورابی پشمین می‌کند و رشته ای از پشم آبی پدید می‌آید که تمامی ندارد...

این آدمها رفته رفته یکدیگر را پیدا و با هم سفری را آغاز می‌کنند. همانند کل شبه‌جزیره که با جدا شدن از اروپا سفری را در اقیانوس اطلس آغاز می‌کند... درونمایه سفر معمولن حکایت از آن دارد که قرار است با مفاهیمی چون زندگی, دنیا, خودشناسی و... مواجه شویم.

*****

بلم سنگی در واقع اشاره به کل شبه‌جزیره ایبری دارد که همچون قایقی حرکت می‌کند و... یک خلاقیت ویژه از خالق کوری. البته برعکس باید گفت! چون نویسنده فقید پرتغالی برنده نوبل سال 1998 این کتاب را در سال 1986 نوشته است و کوری در سال 1995 منتشر شده است.

من خلاقیت به کار رفته شده در داستان را دوست داشتم. نکات ظریف و نوع نگاه نویسنده به انسان را دوست داشتم اما در بخش‌هایی از داستان کمی روده‌درازی رخ می‌دهد که خواننده‌های عجول و ناصبوری چون من را آزار می‌دهد. راوی سوم‌شخص داستان در جایی اشاره می‌کند که ایجاز فضیلت بی‌چون و چرایی نیست و ضمن تایید اینکه گاهی به‌سبب حرف زیادی چیزهایی از دست می‌رود، ادعایش این است که "از گفتن بیش از آنچه دقیقاً لازم است چه چیزهایی که به دست نیامده" و این دقیقن همان توصیفی است که من می‌خواستم برای کتاب بیاورم: روده‌درازی‌هایی می‌بینیم که گاه چیزهای خوبی از آن بیرون می‌آید و البته گاه آزارنده نیز هست و نمی‌دانم مسئولیت آن را باید به گردن متن اصلی بیاندازیم یا متن ترجمه شده.... این کتاب دو بار ترجمه شده است: مهدی غبرایی با انتشارات هاشمی و کیومرث پارسای با انتشارات علم.

از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد که این کتاب جزء آنها نیست اما کوری باید می‌بود!

.....

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات هاشمی، چاپ سوم 1386، تیراژ 2200 نسخه، 371 صفحه، 5000 تومان.

پ ن 2: بین نوشتن کتاب اول و دوم نویسنده 35 سال وقفه وجود دارد! و اصل کار نویسنده بعد از این وقفه آغاز می‌شود.

پ ن 3: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 شد. در سایت گودریدز نمره 3.8 را کسب کرده است.

  ادامه مطلب ...

بوف کور (1) صادق هدایت

 


مقدمه لازم

آندره برتون پایه های مکتب سورآلیسم را بر روی فعالیت ضمیر ناخودآگاه قرار داد. از دید سورآلیست ها واقعیت برتر در ضمیر ناخودآگاه انسان پنهان شده است و هر آنچه از سوی ناخودآگاه بیرون می آید واقعیت است, لذا برای دستیابی به آنچه که در اعماق ذهن انسان می گذرد , می بایست ذهن را از قیود مختلف آزاد نمود و با نوعی فرایند خود به خودی همانند این که نویسنده در حالتی نیمه بیدار نیمه خواب , با آزاد گذاشتن اندیشه و قلمش, "واقعیات" را به ثبت برساند ؛ چرا که با روش های منطقی نمی توان به ضمیر ناخودآگاه دسترسی پیدا کرد.

در آثار ادبی سورآلیست ها (همانند نقاشی های این مکتب) معمولن با تصاویر خیالی , غریب و ترسناک روبرو می شویم... اما این که بخواهیم محصولات ادبی این مکتب را به واسطه آن فرایند خود به خودی پیش گفته به چنین چیزهایی محدود کنیم و آن را مطلقن خالی از هرگونه ارتباطات منطقی بدانیم به نظرم اشتباه است. با این مقدمه صرفن می خواهم به خودم گوشزد کنم که وارد چه متنی شده ام و چه می خواهم بنویسم.

از کجا آغاز کنیم؟

راوی اول شخص داستان در جمله اول از زخمهایی در زندگی یاد می کند که مثل خوره به جان روح آدم می افتد و بلافاصله عنوان می کند که درخصوص این زخم ها نمی توان پیش کسی درد دل کرد چرا که در صورت ابراز آن یا به عنوان یک اتفاق نادر تلقی و یا با لبخند تمسخر آمیز مخاطب روبرو می شود. پس چه کار باید کرد؟ شاید یک راه ,فراموشی آنها به وسیله مسکرات و مخدرات باشد اما اینها مسکن موقتی است و یعد از پریدن تاثیراتشان, شدت درد افزایش پیدا می کند. راوی پس از این مقدمه کوتاه به شرح یکی از این زخمها (که ممکن است اتفاق نادر تصور شود اما برای خود راوی پیش آمده است) می پردازد. 

 

باقی در ادامه مطلب... 

 

پ ن 1: مطلب طولانی شد و چند قسمتش کردم...البته خوب نیست چون یکپارچگی مطلب با جابجایی اجباری یکی دو عنوان از بین رفت. قسمت دوم هم آماده است که تا دو سه روز دیگر می گذارم و در این فاصله قسمت سوم را هم تایپ می کنم.قسمت های سوم به بعد را هم واگذار می کنم به خودتان!! این خودش یک ابداع است: پست باز!

پ ن 2: در مقدمه ای که در پست قبل نوشتم اشاره شد که این کتاب حداقل توسط 23 ناشر چاپ شده است. این آمار را از سایت کتابخانه ملی استخراج کردم. نکته جالب آن است که حدود 20 مورد آن در حد فاصل سالهای 80 تا 83 ثبت شده است. بعید می دانم که همه آنها به مرز چاپ شدن رسیده باشد. در میان آنها ناشران معتبری دیده می شود (چشمه, مرکز, قطره,فرزان روز, کاروان,نگاه و...) اما من در بازار ندیده ام این ها را و البته همان کتاب فشلی که در پست قبل در موردش نوشتم را فراوان می بینم! 

پ ن 3:وبلاگ نویسی من به روزهای تعطیل محدود شده است و مثل سابق فرصت ... دلم برای کامنت نویسی تنگ است! 

پ ن 4: اگر کسی بخارای شماره 20 را دم دست دارد یک اطلاعی به من بدهد. 

پ ن 5: لینک مقدمه این مطلب در پست قبل

ادامه مطلب ...