میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

وردی که بره‌ها می‌خوانند – رضا قاسمی

مقدمه اول: سالِ دومِ دبیرستان برای آشنایی با جو کنکور در آزمون دانشگاهِ آزاد شرکت کرده بودم. نتیجه خوبی گرفتم و بخصوص از این‌که خیلی از تست‌ها را به قولِ خودم شانسی زده بودم و این نتیجه حاصل شده بود خوش‌خوشانم بود... (قاعدتاٌ نباید به کسی از شانسی زدن تست‌ها می‌گفتم اما خُب از همان دوران یک جاهایی از کار من می‌لنگید!)... من اشتباه می‌کردم و این تیپ تست زدن را نمی‌شد شانسی خطاب کرد. در صورتی عمل من شانسی بود که بدون خواندن سوالات، پاسخنامه را پر می‌کردم یا کسی مثل پدربزرگم به جای من شرکت می‌کرد و به سوالات نگاهی می‌انداخت و از بین گزینه‌ها یکی را انتخاب می‌کرد. ذهنِ من به هر حال با خیلی از موارد مطرح در سؤالات آشنا بود و این آشنایی مانع از وقوع تصادفِ محض بود.  

مقدمه دوم: بداهه‌نوازی در موسیقی و به‌طور کلی بداهه در برخی هنرهای دیگر امری غیرمعمول نیست؛ شدنی است و گاهی از دل آن آثار قابل توجهی بیرون می‌آید. در مورد رمان اما این قضیه جای تأمل دارد. رمان کلیتی است متشکل از اجزای به هم پیوسته که با بداهه‌نویسی جور در نمی‌آید. نویسنده هم این را بهتر از هرکسی می‌داند اما خودش را با این چالش روبرو می‌کند: نسخه ابتدایی این کتاب در چهل و دو شب نگاشته شده و هر قسمت در همان زمان نگارش بر روی سایت شخصی نویسنده قرار گرفته است. دوست داشتم زمان به عقب بازمی‌گشت و من هم خواننده و ناظر این چالش می‌بودم چون حس می‌کنم از بعضی جهات فرایند لذت‌بخشی بوده است. به هر حال پس از پایان، این نسخه از روی سایت برداشته شده و تا زمان چاپ رمان، یعنی از لحاظ زمانی: 5 سال، بازنویسی‌ها و پرداختِ آن، زمان برده است. در واقع مخاطبانِ حاضر در دوران طلایی وبلاگ‌نویسی، قسمت به قسمت، ناظر شکل‌گیری نطفه رمان (پیش‌نویسِ آن) بوده‌اند. رمانی که ابتدا قرار بود عنوانش «چهل پله تا آن سه‌تار جادویی» باشد و در حینِ متولد شدن به «دیوانه و برج مونپارناس» تغییر نام داد و در نهایت با «وردی که بره‌ها می‌خوانند» منتشر شد.     

مقدمه سوم: وقتی نویسنده‌ای از بداهه‌نویسی سخن به میان می‌آورد ممکن است ما چنین تصور کنیم که نویسنده قلم را روی کاغذ گذاشته و بدون برنامه و طرح شروع به نوشتن کرده است. این تصور اشتباهی است به همان دلیلی که در مقدمه اول آمد. راوی اول‌شخص داستان که شخصیت و محور اصلی روایت است، سالیان سال به انحاء مختلف در ذهن نویسنده چرخ می‌خورده است، ضمن اینکه انفصال راوی اول‌شخص از نویسنده مستلزم تلاش بسیار است که حتی می‌توان گفت استقلالِ کامل، ناشدنی است. موضوعات و دغدغه‌هایی همچون هویت و معنایابی و... نیز همواره با نویسنده بوده و هستند، خاطرات سالهای دور کودکی نیز به همچنین! و از طرف دیگر نویسنده در هر نوبت هرآنچه تا پیش از آن نوشته است می‌خواند و سپس اقدام به نوشتن قسمت بعدی می‌کند... لذا تصور ما از بداهه‌نویسی غلط است. بداهه به هر حال پایی در ذهنیات و تجربیات نوازنده و نقاش و کارگردان و بازیگر و نویسنده دارد و همین‌طوری خلق نمی‌شود. تا اینجای قضیه، این اتفاقی است که برای همه نویسندگان و آثار آنها کمابیش رخ می‌دهد اما تفاوت در اینجا این است که قسمت به قسمتِ آن جلوی چشم مخاطبین قرار گرفته است. تقریباً آنلاین. و این ریسک بزرگی است. به هر روی پس از آفرینش متن اولیه، چند سالی زمان گذشته است، بازنویسی و اصلاح و... انجام شده است، و البته هنوز در برخی از فصل‌ها و عبارات آن کاملاً شرایط شکل‌گیری متن اولیه را حس می‌کنیم و اگر دقیق خوانده باشیم برخی از مواردی که بعداً اضافه شده است را نیز احساس خواهیم کرد.    

******

راوی داستان مردی میانسال است که برای انجام عملِ چشم در بیمارستانی در پاریس بستری است و خاطرات دور و نزدیک خود را مرور می‌کند؛ دورترین خاطرات مربوط به دوران کودکی او در ماهشهر است، و بخشِ مهم دیگر مربوط به تصمیمی است که در جوانی برای ساخت چهل سه‌تار گرفته و ماجراهای مرتبط با این تصمیم در ذهن او مرور می‌شود. این دوره از زندگی راوی حدوداً ربعِ قرن زمان برده است و از جوانیِ او در وطن تا پس از مهاجرت به فرانسه و تا همین اواخر را در بر می‌گیرد. او امید دارد که چهلمین سه‌تاری که می‌سازد نوایی جادویی داشته باشد.

کتاب حاوی سی و نه فصل است و در هر فصل، این رفت‌وآمدهای زمانی از حالِ روایت تا آن گذشته‌های دور و سالهای میانه به چشم می‌خورد. راوی در این بازیابی گذشته به دنبال چیست؟! در این‌خصوص و موارد دیگر در ادامه مطلب خواهم نوشت.

******

رضا قاسمی نویسنده، آهنگساز و کارگردان تئاتر، متولد سال 1328 در اصفهان، دوران کودکی خود را در ماهشهر سپری کرده است. در هجده سالگی اولین نمایشنامه خود را به نگارش درآورد و دو سال بعد در دانشگاه تهران، آن را به روی صحنه برد. او پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تعدادی تئاتر را تا زمان انقلاب و پس از آن کارگردانی کرد که یکی از آنها با عنوان «چو ضحاک شد بر جهان شهریار» در سال 1355 برنده جایزه نخست تلویزیون ملی ایران گردید. او در سال 1365 مهاجرت کرد و در پاریس اقامت گزید. در این دوران به غیر از نوشتن نمایشنامه به سراغ داستان‌نویسی و آهنگ‌سازی و تدریس موسیقی رفت. اولین رمان و مهمترین اثر او در سال 1996 با عنوان «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» در آمریکا منتشر شد که چند سال بعد در سال 1381 در ایران نیز به چاپ رسید و جوایز متعددی را به خود اختصاص داد. از نگاه من همنوایی شبانه یکی از ده رمان برتر تاریخ رمان‌نویسی ایران تا کنون است و در اوایل وبلاگ‌نویسی خودم در مورد آن نوشته‌ام (اینجا و اینجا). البته موقع مراجعه به این لینکها حتماً عینکِ اغماض را به چشمانتان بزنید چون مربوط به سالها قبل است و خودم موقع خواندنِ آنها احساس گسیختگی و خامی می‌کنم اما این باعث نمی‌شود که به جایگاه رمان در ذهن من خدشه‌ای وارد شود و کماکان آن را لایق حضور در لیست رمان‌هایی که قبل از مرگ باید خواند، می‌دانم. دوستِ عزیز! خواندن این آثار را به بعد از مرگ حوالت ندهید که مطابقِ تمامِ روایات عامه و خاصه، آنجا جای کتاب خواندن نیست! از ما گفتن بود.  

...................

مشخصات کتاب من: نشر گردون، جاپ بیستم 1391، تیراژ 5000نسخه، 215 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.95)

پ ن 2: مطلب بعدی به رمان « بچه‌های نیمه‌شب » از سلمان رشدی تعلق خواهد داشت. کتاب قطوری است و خواندن آن از روی گوشی زمان خواهد برد و تا آن زمان احتمالاً یکی دو مطلب دیگر خواهم نوشت. کتابهای بعدی «تبصره 22» از جوزف هلر، «سه نفر در برف» از اریش کستنر خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

آونگ فوکو (3) - اومبرتو اکو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آونگ فوکو (1) - موز و حکم وجوب خواندن این کتاب!

با گسترش فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی این امکان به وجود آمده است که با طرز فکر و نحوه تحلیل تعداد بیشتری از دوستان و آشنایان و حتی غریبه‌ها در خصوص مسائل جاری و غیر جاری آشنا بشویم. طبیعتاً همه‌ی این دوستان تولید محتوا نمی‌کنند بلکه از میان مطالبی که توسط آنها به اشتراک گذاشته می‌شود، می‌توانیم پی ببریم چه تیپ تحلیل‌هایی مورد پسند یا مورد وثوق یا لااقل مورد توجه است.

یکی از مواردی که زیاد به چشم می‌خورد، تحلیل‌های مبتنی بر توهم توطئه است. ظاهراً درصد قابل توجهی از ما نه‌تنها استعداد ارتباط برقرار کردن بین وقایع نامرتبط را داریم بلکه همواره متوجه تکه‌های پازل یک نقشه بزرگ و طرح پنهانی در پسِ آن وقایع می‌شویم. همچنین برخی اساتید، کوچکترین حرکات دست‌های پشت پرده را رصد می‌کنند و توطئه‌های آن قدرتمندان را، همچون لباس‌های زیرشان به‌صورت آنلاین یا با فاصله‌ای کوتاه زیر نور خورشید و در معرض دیدِ عموم قرار می‌دهند و ما در شبکه‌ها این موارد را به یکدیگر گوشزد می‌کنیم و دست به دست می‌چرخانیم. برخی از این پیام‌ها و تحلیل‌ها نشان می‌دهد که ما همچون عروسکان خیمه‌شب‌بازی هستیم که از جای دیگر کنترل می‌شویم و حتی دامنه نفوذ توطئه‌گرانِ نامرد به جایی رسیده است که سودای کاهش سایز محتویات لباس زیرِ مردان ما را در سر دارند! در نقطه مقابل برخی دیگر از پیام‌ها آشکارا نوعی هذیان‌گویی پیرامون عظمت خودمان است و انگار ماموریت ویژه و خاصِ تاریخی و جهانی به ما محول شده است.

ارتباط دادن وقایع به یکدیگر کار زیاد سختی نیست! اگر دو واقعه به هیچ صراطی به یکدیگر مرتبط نشوند خیلی راحت می‌توانیم عنوان کنیم که یکی صرفاً به این دلیل وقوع یافته است که ذهن ما را از دومی منحرف کند! و بدین‌ترتیب ارتباطی مستحکم بین آنها برقرار می‌کنیم. در حال حاضر ما به مدد پیشرفت علم و تکنولوژی می‌توانیم آمدن یا نیامدن باران در نقطه‌ای از زمین را به توطئه‌ی دشمنان در هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر مرتبط کنیم و بسیار موارد مشابه دیگر... در واقع اکنون ما دست‌های توطئه‌گران را نه فقط در سیاست کلان بلکه در همه حوزه‌ها (حتی حوزه‌هایی مثل غذا و ورزش و غیره) می‌بینیم و کار به حوزه‌های خُردی مثل روابط خانوادگی رسیده است.

البته با گسترش فضای مجازی سرعت تکثیر این نوع تحلیل‌ها افزایش پیدا کرده اما شاید دامنه نفوذ آنها پیش از این هم به همین گستردگی بوده است. یادم می‌آید وقتی اسکناس 10تومانی جدید وارد بازار شد، شایعه‌ای به سرعت همه‌گیر شد که طراح این اسکناس در لحظات آخر رندبازی کرده است و در قسمت ریشِ تصویر روی اسکناس (مرحوم مدرس) طرح یک روباه را درآورده است و بعد از ایران خارج شده است... نوجوانان دهه‌ی شصتی حتماً شور و حرارت اطرافیان خود را فراموش نکرده‌اند که مترصد دریافت یکی از این اسکناس‌ها بودند تا روباه مذکور را بیابند! جالب است بدانید برخی فراتر هم رفتند و چندین و چند روباه و البته چیزهای دیگر یافتند. کار به جایی رسید که برخی از گرفتن و نگهداری این اسکناس اجتناب می‌کردند چون معتقد بودند عن‌قریب این اسکناس‌ها ابطال و آنها متضرر می‌شوند! این ممکن است برای شما لطیفه‌ای خنده‌دار باشد و برای ما خاطره... اما برای یک جامعه‌ کم از فاجعه نیست.

توطئه‌ها حتماً وجود دارند. توطئه‌ها قابل اثبات یا ابطال هستند اما توهم توطئه یک ایمان و باور محکم و یک پیش‌فرض ذهنی است که غیرقابل اثبات و ابطال است و جنسش چیز دیگری است. ما به مرور زمان و کثرت استعمال چنین توهماتی دارای یک خط‌کش ذهنی می‌شویم که همه وقایع را می‌توانیم با آن سانت کنیم (ساده‌سازی = گشادیسم تحلیلی) و با گرفتن انگشت اشاره به سوی دیگران موجبات آرامش خاطر خویش را فراهم ‌آوریم. البته مبتلایان به این مشکل در همه دنیا یافت می‌شوند و اتفاقاً انواع خارجی آن جزء منابع موثق ما قرار می‌گیرند.

یکی دیگر از مشکلات ما در این رابطه، علاقه و نیاز افراطی ما برای یافتن معناست. دنیا برای ما اسرارآمیز است، پیچیده است، در برخی مواقع قابل فهم نیست... معناها هم هرچه پیچیده‌تر و رازآلودتر باشد بیشتر به کار می‌آید. به همین دلیل است که بازار عرفان‌های صادق و غیرصادق، کاذب و غیرکاذب، در دنیا و البته در میان ما رواج دارد.

آونگ فوکو یک داستان است. داستانی جامع درخصوص سه ویراستار که از سر تفریح و تفنن به خلق یک طرح سری دست می‌زنند، طرحی که از بیش از ششصد سال قبل (و بلکه چندهزارسال) کلید خورده است. بازی‌ را شروع می‌کنند اما این بازی به جاهای عجیبی ختم می‌شود. این داستان می‌تواند برای اذهان توطئه‌اندیش و معتاد به معنایابی افراطیِ ما مفید باشد. در قسمت‌های بعد معرفی جامع‌تری از این کتاب خواهم داشت و از آنجایی‌که این رمان استعداد رها شدن توسط خواننده را دارد حتماً توصیه‌هایی در رابطه با چگونه خواندن این کتاب خواهم داشت.

برای گوجه‌سبز و آلو خواص قابل توجهی ذکر شده است، اما برای کسانی که دچار بیرون‌روی هستند علی‌القاعده خوردن این میوه‌ها تبعات خوبی ندارد. این‌جور مواقع موز میوه کاربردی‌تری است. لذا عقل حکم می‌کند در فضای مجازی گوجه‌سبز برای یکدیگر فوروارد نکنیم و در جمع‌های دوستانه و خانوادگی، کیلوکیلو آلو در حلق یکدیگر نکنیم! در عوض موز بخوریم و آونگ فوکو بخوانیم.

.................................

لینک قسمت بعدی

بلم سنگی ژوزه ساراماگو

"هر آینده‌ای افسانه‌ای است" این جمله را نویسنده به نقل از آلخو کارپنتیه (رمان‌نویس کوبایی) قبل از شروع داستان آورده است و پس از آن شروع به روایت یکی از این افسانه‌ها می‌نماید. همین‌جا لازم است اشاره‌ای بکنم به یکی از سخنان مارکز که می‌فرمود (قریب به مضمون): من در داستانهایم از واقعیت می‌نویسم لیکن واقعیت آمریکای لاتینی چنین شکلی دارد که در نگاه دیگران شبیه افسانه‌هاست! این بخش از اروپا که ساراماگو نیز از آن خطه برخاسته است چندان از آمریکای لاتین دور نیست:

شکافی در کوه‌های پیرنه در مرز اسپانیا و فرانسه رخ می‌دهد و بدین‌ترتیب شبه‌جزیره ایبری که شامل اسپانیا و پرتغال است از اروپا جدا می‌شود. قبل از وقوع این واقعه, اتفاقات و حوادث کوچک اما عجیبی رخ می‌دهد. زنی جوان (ژوانا کاردا) با یک شاخه نارون خطی روی زمین می‌کشد...خطی که پاک نمی‌شود. همزمان با کشیدن این خط, سگ های سِربِر شروع به عوعو می‌کنند و مردم به ترس و وحشت می‌افتند چرا که از قدیم اعتقاد داشتند زوزه این سگها نشانه‌ای از پایان دنیاست و البته این سگها تاکنون چنین صداهایی از خود درنیاورده بودند. همزمان با ژوانا, مردی جوان (ژوآکیم ساسا) در کنار ساحل هوس می‌کند سنگی بزرگ را به داخل دریا بیاندازد اما برخلاف تصورش سنگ به فاصله دورتری به نسبت توانایی‌اش پرتاب می‌شود. همچنین در همان زمان دسته‌ای سار بر فراز سر معلمی جوان (ژوزه آنائیسو) پرواز می‌کند و هرجا که او می‌رود او را همراهی می‌کنند. در همان زمان پیرمردی (پدرو اورسه) از روی صندلی بلند می‌شود و پا بر زمین می‌کوبد و لرزش زمین را زیر پای خود حس می‌کند...لرزشی که دیگران حس نمی‌کنند. در همان زمان زنی جوان (ماریا گوابایرا آریادنه) اقدام به شکافتن جورابی پشمین می‌کند و رشته ای از پشم آبی پدید می‌آید که تمامی ندارد...

این آدمها رفته رفته یکدیگر را پیدا و با هم سفری را آغاز می‌کنند. همانند کل شبه‌جزیره که با جدا شدن از اروپا سفری را در اقیانوس اطلس آغاز می‌کند... درونمایه سفر معمولن حکایت از آن دارد که قرار است با مفاهیمی چون زندگی, دنیا, خودشناسی و... مواجه شویم.

*****

بلم سنگی در واقع اشاره به کل شبه‌جزیره ایبری دارد که همچون قایقی حرکت می‌کند و... یک خلاقیت ویژه از خالق کوری. البته برعکس باید گفت! چون نویسنده فقید پرتغالی برنده نوبل سال 1998 این کتاب را در سال 1986 نوشته است و کوری در سال 1995 منتشر شده است.

من خلاقیت به کار رفته شده در داستان را دوست داشتم. نکات ظریف و نوع نگاه نویسنده به انسان را دوست داشتم اما در بخش‌هایی از داستان کمی روده‌درازی رخ می‌دهد که خواننده‌های عجول و ناصبوری چون من را آزار می‌دهد. راوی سوم‌شخص داستان در جایی اشاره می‌کند که ایجاز فضیلت بی‌چون و چرایی نیست و ضمن تایید اینکه گاهی به‌سبب حرف زیادی چیزهایی از دست می‌رود، ادعایش این است که "از گفتن بیش از آنچه دقیقاً لازم است چه چیزهایی که به دست نیامده" و این دقیقن همان توصیفی است که من می‌خواستم برای کتاب بیاورم: روده‌درازی‌هایی می‌بینیم که گاه چیزهای خوبی از آن بیرون می‌آید و البته گاه آزارنده نیز هست و نمی‌دانم مسئولیت آن را باید به گردن متن اصلی بیاندازیم یا متن ترجمه شده.... این کتاب دو بار ترجمه شده است: مهدی غبرایی با انتشارات هاشمی و کیومرث پارسای با انتشارات علم.

از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد که این کتاب جزء آنها نیست اما کوری باید می‌بود!

.....

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات هاشمی، چاپ سوم 1386، تیراژ 2200 نسخه، 371 صفحه، 5000 تومان.

پ ن 2: بین نوشتن کتاب اول و دوم نویسنده 35 سال وقفه وجود دارد! و اصل کار نویسنده بعد از این وقفه آغاز می‌شود.

پ ن 3: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 شد. در سایت گودریدز نمره 3.8 را کسب کرده است.

  ادامه مطلب ...

امید (2) آندره مالرو


لینک قسمت قبل

 

در مقدمه کتاب می خوانیم که "امید" داستان امید انسانهاست به زندگی بهتر و رنج بردن و فداکاری کردن در راه این امید ; و مالرو این فداکاریها را با قدرتی عجیب تصویر کرده است. از فرماندهی که سوار ماشین می شود و خودش را به صف توپ های دشمن می کوبد تا غرش های پیاپی آن را خاموش کند گرفته تا آدمهایی که منتظر پیدا شدن اسلحه هستند تا بتوانند کاری انجام دهند. از اسپانیایی هایی که در وطنشان می جنگند گرفته تا کسانی که از اقصا نقاط دنیا داوطلبانه در آنجا جمع شده اند. فداکاریهای تصویر شده در کتاب بعضاً خواننده را تکان می دهد. قهرمانانی که با پذیرفتن ریسک بالا و به خطر انداختن جان خود در راهی قدم می گذارند که به زعم خویش به زندگیشان معنا بدهند یا به عبارت دیگر با "عمل" و "اقدام" در مقابل قدرت معناباختگی جهان و زندگی بایستند.

 انسان فقط با فکر کردن به خود، خودش را نمی‌شناسد. باید دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان یعنی عملی که انجام می‌دهد و زندگی جز با خطر کردن در ماجراهای ارزشمند مفهومی ندارد.

سرنوشت برخی از قهرمانان از پیش برای آنها مشخص است و به قول سروان ارناندس (افسر جمهوریخواه) هیچ چیزی در دنیا نمی تواند یاس آورتر از جنگیدن در اینجا باشد چرا که توازن قوا کاملاً نابرابر است. اما از منظر داستان گویی هزینه ای که برای معنا بخشیدن به زندگی می بایست پرداخت کرد همان خود زندگی است. 

انسانیت

در فضای این داستان (و البته باقی جاها) روابط افراد بیشتر بر پایه افکار و عقاید مشترکشان شکل می گیرد (بیشتر سیاسی- ایدئولوژیک). دوستی ها و اعتمادها و امثالهم نیز به همین نحو...

مثال ساده: جایی از داستان است که سروان ارناندس از سنگرها بازدید می کند و به واسطه تجربه اش در جنگ سربازان را راهنمایی می کند... طرف مقابل از او کارت شناسایی می خواهد! بعد می گوید تو عضو گروه ما(آنارشیست ها) نیستی و به سنگرهای ما چی کار داری و...!!!! بعدن هم البته همه آنها کشته شدند (دقیقن مشابه همین را از سرهنگی ارتشی در خصوص جنگ خودمان شنیده ام).

حالا این ها تازه در یک سمت هستند و ارتباط مخدوش است... دو طرف جوی که باشند داستان , گلوله است. نمی خواهم بگویم که اختلافات و تفاوت ها و دسته بندی ها مذموم است (نه , اتفاقاً تلاش برای یکسان سازی است که مذموم است) بلکه یاداوری این موضوع است که همه این عقاید مختلف, فرع بر انسانیت است.

به نظر می رسد که همه برده عقایدشان شده اند و چیزی که در محاق است انسان و انسانیت است.و نمی توان از آدمهایی که مدام به آنها کینه ورزی نسبت به دیگران و عقایدشان , آموزش داده می شود انتظار دوست داشتن یا توجه به انسانیت را داشت... و با این کینه هایی که روز به روز متورم تر می شود چگونه صلح و زندگی بهتر امکان پذیر خواهد بود.

دو نقل قول کوتاه مرتبط از کتاب:

اگر هر کسی یک سوم کوششی را که در مورد شکل حکومت به کار می برد, صرف خودش می کرد, زندگی در اسپانیا امکان پذیر می شد.(ص370) 

مثل این است که جنگ , برای شکار انسانها , ... امید را به عنوان طعمه بکار می برد. بالاخره سفلیس هم با عشق شروع می شود.(ص558)

***

برش هایی کوتاه از کتاب و نویسنده و حواشی را در ادامه مطلب می آورم. این کتاب که یکی از مهمترین آثار مالرو می باشد را مرحوم رضا سید حسینی به فارسی ترجمه نموده است و انتشارات خوارزمی (با آن سبک جلدهای معروف و دوست داشتنی و ساده) آن را به زیور طبع آراسته است.

مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1373 , تیراژ 5000 نسخه (یاد تیراژهای زیاد زیاد هم به خیر!) , 567 صفحه , 1250تومان (نیم دلار الان!)

ادامه مطلب ...