مقدمه اول: اکو متخصص تاریخ قرون وسطی است، کافی است نامِ گلِ سرخ را خوانده باشیم؛ رمانی که در قالب حل یک معمای جنایی، بزعم من، ما را با ریشههای رنسانس آشنا میکند. اکو داستانپرداز خوبی است و شخصیتهای اصلی آثاری که از او خواندهام نیز داستانپردازهای قهاری هستند؛ بائودولینو در بائودولینو، کازئوبون و دوستانش در آونگ فوکو، سیمونه سیمونینی در گورستان پراگ چنین هستند. بافندگانی که از خلق و جعل ابایی ندارند و هنر آنها در اتصال و ارتباط وقایعی است که به یکدیگر مربوط نیستند و از این طریق «طرح»ی عظیم از توطئهها خلق میکنند که در درجه نخست خودشان و اطرافیانشان در باتلاق آن گرفتار میشوند و در مرتبهی بعدی، پایهگذار مسائلی میشوند که آیندگان را نیز تحتتأثیر قرار میدهد. «براگادوچو»، یکی از شخصیتهای اصلی «شماره صفر»، نیز چنین قابلیتی دارد. شباهتِ مصیبتبار تمام این شخصیتهای توطئهاندیش همان جمله جوردانو برونو است که «آنان به یقین خود را در روشنایی میپندارند».
مقدمه دوم: یکی از سرلوحههای رمان آونگ فوکو جملهای کوتاه از ریموند اسمولیان است که: «خرافات شوربختی میآورد.» و داستانی که اکو (چه در آونگ فوکو و چه در این کتاب) روایت میکند نشاندهنده همین شوربختی است. سرلوحه «شماره صفر» جملهای به همان کوتاهی از ای. ام. فورستر است:«فقط وصل کن!» و شخصیت «براگادوچو» همین کار را میکند. وصل کردن باعث میشود ما به جای اندیشیدن به مثلاً ده مسئله به یک مسئله فکر کنیم و این برای ما راحتتر است. به همین خاطر است که تئوریهای توطئه زودهضم و عامهپسند است؛ کلیدی است که با آن قفلهای زیادی، به طرفهالعینی باز میشود.
مقدمه سوم: موسولینی و یا بهتر است بگویم سرنوشت تلخِ موسولینی و رمز و رازهایی که پیرامون آن شکل گرفته، دستمایهی داستانپردازیِ براگادوچو قرار میگیرد. «بنیتو آمیلکاره آندرهئا موسولینی» در سال 1883 در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدرش یک چپگرای متعصب بود و این از نامی که برای فرزندش انتخاب کرده هویداست: بنیتو خوارز انقلابی مکزیکی، آمیلکاره چیپریانی آنارشیست و آندرهئا کوستای سوسیالیست! بدینترتیب موسولینی در یک فضای کاملاً چپ پرورش یافت و در جوانی هم سردبیر یکی از نشریات حزب سوسیالیست ایتالیا بود اما جنگ جهانی اول و لزوم یا عدم لزوم مشارکت ایتالیا در آن موجب جدایی او از حزب شد. موسولینی که موافق شرکت در جنگ و همراهی با فرانسه و انگلستان بود، روزنامهای در همین راستا تأسیس کرد که مورد حمایت مالی متحدین قرار گرفت و خودش هم در جنگ شرکت کرد. بعد از جنگ و وقوع آثار زیانبار آن در فروپاشی اقتصادی، امنیتی و اجتماعی؛ برای برقراری نظم در خیابانها که صحنه مبارزه خشونتآمیز گروههای چپگرا با خودشان و مخالفینشان شده بود، یک جوخه شبهنظامی تأسیس کرد که به پیراهنسیاهان معروف شدند و مورد اقبال طیفی از جامعه قرار گرفتند. این زیربنای حزبی بود که در سال 1921 تحت عنوان حزب فاشیست ملی تاسیس شد. یک سال بعد تجمع آنها در رم موجبات سقوط دولت را فراهم کرد و متعاقباً خود مأمور به تشکیل کابینه شد. چند سال بعد تمام احزاب را غیرقانونی اعلام کرد و کشور را به یک حکومت تکحزبی مبدل کرد. شورای عالی فاشیستی، شورایی بود که لیست کاندیداها را تنظیم میکرد و... خط مشی آنها هم هردوانهای بود: ترکیبی از چپ و راست. او همانطور که میگفت فاشیسم را خلق نکرد، بلکه آن را از ناخودآگاه ایتالیاییها بیرون کشید و به همین خاطر بود که بیست سال به دنبال او روان شدند. او از چپ افراطی برخاست و نهایتاً در راست افراطی قرار گرفت. به طرز وحشیانهای کشت و به طرز وحشیانهای کشته شد. بدون محاکمه در نیمههای شب تیرباران شد و جنازهاش به همراه جسد تنی چند از همراهانش به میلان منتقل و در معرضِ مشت و لگد و ادرار و چماقِ جماعتِ خشمگین قرار گرفت و نهایتاً برای مدتی هم وارونه آویزان شد. عکس معروفی از این واقعه ثبت شده است که با دیدنش بد نیست این شعر ناصرخسرو را برای بسیاری از حاکمان زمزمه کنیم: چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت... و ادامهی آن تا... عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده... حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت... و الی آخر! کلاً پنج بیت است اما کسانی که اهل عبرت گرفتن نیستند، نمیگیرند. تا آن لحظات آخر هم درس نمیگیرند.
******
راوی داستان مردی میانسال به نام «کولونا» است. او سالها قبل تحصیلات خود را در مقطع دکتری نیمهکاره رها کرده است و با کارهایی نظیر ترجمه، نوشتن یادداشت و مقاله برای نشریات درجه دو و سه، و حتی نوشتن کتاب به جای دیگران، زندگی خود را میگذراند. طبعاً وضعیت چندان خوبی ندارد: همسرش سالها قبل او را ترک کرده و از لحاظ مالی هم چندان بنیهای ندارد. در چنین حال و اوضاعی پیشنهاد قابل تأملی از سردبیر یک روزنامهی در حالِ تأسیس به نام «فردا» دریافت میکند. پیشنهادی که از نظر مالی بسیار اغواکننده است. روزنامه قرار است طی یکسالِ آتی دوازده پیششماره آزمایشی (شمارههای صفر) منتشر کند و کولونا باید در هیئت تحریریه حضور پیدا کند و با توجه به فعالیتهای سردبیر و حواشی کار و همچنین قدرت تخیلِ خودش، در نهایت پیشنویس کتابی را تهیه کند که در آن، سردبیر به عنوان الگوی آرمانی از یک روزنامهنگار مستقل معرفی شود. این کتاب در واقع قرار است شرحی از مبارزات و فعالیتهای سردبیر از زبان خودش باشد که کولونا در ازای دریافت پول این زحمت را متقبل میشود.
بدینترتیب راوی در جمع اعضای هیئتتحریریه قرار میگیرد که عمدتاً از روزنامهنگاران درجه دو و سه تشکیل شده است. دو نفر از آنها ارتباط ویژهای با راوی پیدا میکنند: «مایا» زن جوان، باهوش و کنجکاوی است که تا پیش از این در نشریات زرد درخصوص روابط سلبریتیها مطلب مینوشته و «براگادوچو» مرد میانسالی که در نشریه «زیر نیم کاسه» در مورد مسائل پشتپرده و امثالهم قلم میزده. براگادوچو بزعم خودش در حال تکمیل کشف بزرگی است که به وسیله آن میتوان تمام اتفاقات پس از جنگ دوم تا زمانِ حالِ روایت را (اوایل دهه نود میلادی) تحلیل و تبیین کرد: اینکه موسولینی برخلاف آنچه که بیان شده، در روزهای پایانی جنگ کشته نشده است و بلکه این بَدَل او بود که گرفتار و تیرباران شد و نهادهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس او را بهنحوی از مهلکه رهانده و در آبنمک خوابانده تا پس از جنگ از او بهرهبرداری کنند و....
داستان در دو جبهه متفاوت روایت میشود که نهایتاً به یکدیگر میپیوندد؛ یکی فعالیتهای مرتبط با روزنامه که نکات جذاب و آموزندهای دارد و دیگری روند تکامل و تکوین نظریه براگادوچو و تبعاتی که بر آن مترتب است. در ادامه مطلب بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت.
******
در مورد اومبرتو اکو (1932-2016) قبلاً در اینجا نوشتهام. این کتاب هفتمین و آخرین رمانی است که از او، درست یک سال قبل از مرگش، در سال 2015 منتشر شد. ترجمههای این اثر در سریعترین زمان ممکن در نقاط مختلف جهان از جمله ایران به چاپ رسید. البته در ایران تاکنون سه بار ترجمه شده است که جای تعجب ندارد. از این نویسنده شهیر ایتالیایی دو رمان نام گل و آونگ فوکو در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ اول 1396، 239 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.16 نمره در آمازون 3.6)
پ ن 2: این پنجمین رمانی است که از اکو خواندهام و در موردشان نوشتهام. دو کتابی که نخواندهام «جزیره روز پیشین» و «شعله مرموز ملکه لوآنا» است.
پ ن 3: شعری که در مقدمه سوم به آن اشاره شد علاوه بر ناصرخسرو، به رودکی هم منسوب شده است.
پ ن 4: مطلب بعدی به رمان «وردی که برهها میخوانند» از رضا قاسمی تعلق خواهد داشت. پس از آن به سراغ «بچههای نیمهشب» از سلمان رشدی، «تبصره 22» از جوزف هلر، «سه نفر در برف» از اریش کستنر خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
پس از مرگ استالین و روی کار آمدن خروشچف برخی رویکردهای حزب حاکم در شوروی مورد تجدیدنظر قرار گرفت و دورهای آغاز شد که از آن تحت عنوان «ذوب شدن یخها» یاد میکنند. از جمله این تغییرات، تعطیلی و برچیدهشدن اردوگاههای کار اجباری (همان گولاکهای معروف) بود. این اردوگاهها که معمولاً در نقاط سردسیر و دورافتاده قرار داشتند، محیطهای محصوری بودند که در آن سه گروه حضور داشتند.
گروه نخست، زندانیان که عمدتاً به دلایل جرایم سیاسی و عقیدتی (عبارت است از وجود هرگونه زاویه با ایدئولوژی حاکم یا ظن وجود زاویه!) محکوم به گذراندن بخشی از عمر خود در این اردوگاهها میشدند. از نیروی کار این گروه در ساخت کانالهای عظیم و جادهها و راهآهن و... بهرهبرداری میشد. درصد قابل توجهی از این گروه بر اثر گرسنگی و سرما و اثرات ناشی از کار سنگین، تلف شدند. گروه دوم، زندانبانان که به حکم وظیفه و انجام خدمت در این مکان و موقعیت حضور داشتند. از این دو گروه و روابط بین آنها روایات متعددی در قالب فیلم و داستان صورت پذیرفته است.
غیر از این دو گروه، موجودات دیگری هم در گولاکها بودند؛ سگهایی که برای مراقبت از زندانیها و جلوگیری از فرار آنها تربیت میشدند. «روسلان وفادار» روایتی است از این گروه سوم! موجوداتی که ناخواسته و توسط انسانها وارد این جریانات شدند و مؤمنانه و وفادارانه به گروهی از انسانها خدمت میکردند. روایتی که هنرمندانه به «فاجعه وفاداری در دوران اسارت» و تراژدی عشق به خدمت و تیرهروزی همه کسانی که ذیل چنین نظامهایی زندگی میکنند، میپردازد. در ادامه مطلب به این موضوع خواهم پرداخت که این داستان چه زوایای پنهانی را پیش چشم خواننده قرار میدهد.
*****
گئورگی ولادیموف (1931-2003) که مادرش نیز تجربه دو سال و نیم اسارت در گولاک را داشت، در اوایل دهه شصت بعد از شنیدن واقعهای اقدام به نوشتن این داستان کرد: گویا در شهرکی کوچک در سیبری بعد از برچیده شدن اردوگاه، سگهای موجود در اردوگاه علیرغم دستورالعمل کلی که میبایست معدوم میشدند، به هر دلیلی رها شده و در اطراف شهرک پراکنده شدهاند. زنده ماندن این سگها با توجه به اینکه نوع تربیتشان به گونهای بوده است که از دست هیچ غریبهای غذا دریافت نکنند خود حکایتی است اما نکته جالبی که جرقه داستان را در ذهن نویسنده زده است چه بود؟ وقتی صفوف راهپیمایی به مناسبت ماه مه در شهرک تشکیل میشود، این سگها از اطراف و اکناف خود را به این صفوف خودجوش رسانده و همانند دوران خدمت در اردوگاه، وظیفه نظم دادن به حرکت ستون راهپیمایان را بر اساس یکی از اصول اردوگاهی (نه یک قدم به راست، نه یک قدم به چپ! تیراندازی بدون بدون اخطار!) به عهده گرفتند و هیچکدام از راهپیمایان با توجه به مشاهده غرشهای ترسناک و عزم جزم سگها برای انجام وظیفه، جرئت خروج از صف را پیدا نمیکنند!
داستان برای چاپ در مجله نوویمیر مورد تایید اولیه قرار میگیرد اما بازنویسی آن برای انجام پارهای اصلاحات چند ماهی به طول میانجامد و خروشچف از قدرت برکنار میشود و متعاقب آن امکان چاپ اثر از دست میرود! اما با نام مستعار سر از چاپ و نشر زیرزمینی درمیآورد. نهایتاً در دهه هفتاد امکان چاپ آن در خارج از شوروی فراهم میشود و نویسنده بازنویسی سومی از داستان را به کمک یک زوج جهانگرد به آلمان میفرستد و سرانجام این کتاب در سال 1975 با نام نویسنده منتشر میشود.
..........
مشخصات کتاب من: ترجمه دکتر روشن وزیری، نشر ماهی، چاپ اول تابستان 1391، تیراژ 1500 نسخه، 196صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 4.07 نمره در آمازون 4.6)
پ ن 2: به نظر میرسد تیراژ کتابها در اینجا در حال رسیدن به اندازه تیراژ کتابها در سیستم زیرزمینی سامیزدات باشد!
پ ن 3: کتاب بعدی «دفتر بزرگ» از آگوتا کریستوف خواهد بود.
پ ن ۴: همین روز انتشار مطلب با توجه به علائمی که داشتم تست کرونا دادم و مثبت شد و الان دوران قرنطینه را سپری میکنم.
ادامه مطلب ...
گریز از توهمزدگی
اوایلِ ظهور ویروس کرونا، همانگونه که انتظار میرفت، تحلیلی مبتنی بر تئوری توطئه شکل گرفت که شیوع این ویروس زیر سرِ آمریکاییهاست که میخواهند اقتصاد چین را هدف قرار دهند! این تیپ تحلیلها علاوه بر دستِ بالا گرفتن قدرت بشر نشاندهندهی عجز از پذیرش و تحلیل واقعیتها توسط نشردهندگان آن است. اما سرعتِ گسترش ویروس، خیلی زود ضعف آن را نشان داد. در حال حاضر جایی نیست که از حضور این بیماری در امان مانده باشد و هیچ نژاد و ژنی در مقابل آن مصون نیست و بیش از پیش آشکار شد که دنیا دهکدهای کوچک است.
هنگام ورود این ویروس به ایران، از این دست توهمات، از زوایای مختلف ارائه شد: کار خودشونه! کار دشمنه! ویروس اما فارغ از این مهملات به راه خود ادامه داد و ما را با عمق ناکارآمدی این تحلیلها آشنا کرد. تحلیلهایی که بابای ما را در کل قرنی که در آستانه به پایان رساندن آن هستیم درآورده است. شاید این فرصتی باشد که به خودمان بیاییم و دریچه ذهنمان را به روی چنین نظریات دمِدستی و خانهخرابکن ببندیم.
گریز از تقدیرگرایی
ناتوانیها و ناامیدیها این خاصیت را دارد که ما را به سمت یک چاه ویل هدایت کند: تقدیرگرایی.
«آقا قسمت باشه که بگیریم، میگیریم!»
تقدیرگرایان اصولاً معتقدند که سرنوشت از قبل مشخص است و ما همان کاری را میکنیم که از پیش مقدر شده است و ما فقط کافیست به رمز و رازهای آن واقف شویم. دنبال کردن این رمز و رازها در نهایت ما را به وادی خرافات و توهمات سوق میدهد و منتهی به انفعال و خالی کردن شانه از زیر بار مسئولیتهایمان خواهد شد. تقدیرگرایی حاصل یک کشمکش ازلی ابدی بین مسئولیتپذیری و مسئولیتگریزی در عمق ذهن آدمیان است. به هر حال جایی که تقدیر سایه سنگینی دارد، اثری از تدبیر نخواهیم یافت.
اما حالا در این قضیه کرونا میتوانیم یاد بگیریم که رعایت یکسری تدابیر جزئی چقدر میتواند ما را مصون کند.
******
پن1: شاید در مورد بازی مافیا چیزهایی شنیده باشید و شاید در دورهمیها آن را بازی هم کرده باشید. در حال حاضر شبکه سلامت (ساعت 8 شب) یکسری مسابقه حرفهای از این بازی را روی آنتن میبرد. فارغ از جذابیتهای این بازی و نقشی که در بالا بردن قدرت استدلال شرکتکنندگان دارد، این بازی نشان میدهد که شهروندان فقط در سایهی اعتماد و تشکیل هستههای تیمی قادر به پیروزی در این بازی هستند. دیدن این برنامه را حتماً توصیه میکنم. بعدها شاید بیشتر از آن نوشتم.
راوی داستان در ابتدا ما را به یکی از محلات قدیمی پاریس در سال 1897 میبرد و طی توصیفی کوتاه از مسیر، به یک مغازه عتیقهفروشی در انتهای یک کوچه بنبست وارد میکند؛ مغازهای که پر است از اجناس دربوداغان که قیمت آنها نشان از عدم تمایل صاحب آن برای فروش دارد. مراجعهکنندگان اگر اجازه مخصوص داشته باشند از در دیگر مغازه وارد آپارتمانی میشوند که وسایل داخل آن نشان میدهد که یک فرد مرفه در آنجا زندگی میکند. ما به همراه راوی، مردی سالخورده را میبینیم که پشت میز در حال نوشتن است. ما از این پس با خواندن این نوشتهها وارد داستان میشویم... البته راوی گاهی با خلاصه کردن مطالبی که آن مرد مینویسد به ما کمک میکند که این کتاب حدوداً ششصد صفحهای را به راحتی به پایان برسانیم.
این مرد چرا مینویسد و چه مینویسد؟ او (سیمونه سیمونینی) چهارشنبه صبح از خواب بیدار شده است در حالی که فکر میکند سهشنبه است، در اتاقش ردایی مخصوص کشیشان یافته است و نمیداند این ردا از کجا آمده است و در آپارتمانش با راهرویی مخفی روبرو میشود که به آپارتمانی دیگر راه دارد و از همه این اتفاقات عجیب به این نتیجه میرسد که بخشی از حافظه خود را از دست داده است. این موضوع او را به یاد گفتگویی میاندازد که با چند پزشک جوان در سالها قبل داشته است که از قضا یکی از آنها جوانی اتریشی و یهودی به نام فروید است. او تصمیم میگیرد هرچه از گذشته به یاد میآورد را بنویسد تا آن عنصر آسیبزنندهای که موجب این تغییرات در روان او شده، عیان و بدینترتیب درمان شود. در همان ابتدای نوشتن خاطرات، شخصیت دیگری نیز وارد میشود؛ همان کشیشی که ردایش کنار تخت سیمونینی پیدا شده است. او هم احساساتی مشابه دارد و از دیدن برخی چیزها نظیر ریش و سبیل مصنوعی و کلاهگیس در کنار تختش و همچنین راهرویی که به آپارتمان دیگری راه دارد متعجب شده است. او هم مینویسد و اتفاقاً گاهی که سیمونینی برخی مسایل را فراموش میکند آنها را به یاد او میآورد.
این در واقع تمهیدی است که نویسنده برای بیان داستان انتخاب میکند. شاید فکر کنید که مسئله درمان روان این مرد و موضوع دوپارگی شخصیت مسئلهی اصلی داستان است اما موضوع محوری داستان عبارت است از توطئه و توطئهاندیشی و نفرت و توهماتی که در خود بذر فاجعه را نهفته دارند، کما اینکه داستان پس از کشف علل پاک شدن بخشی از حافظهی او ادامه مییابد و به یک پایانبندی درخشان میرسد... مسئلهی اصلی درمان ماست!
*****
گورستان پراگ ششمین رمان اومبرتو اکو است که در سال 2010 منتشر شده است. او در این کتاب به اروپای نیمه دوم قرن نوزدهم میپردازد؛ دورانی پر از مسائل اسرارآمیز و نفرتپراکنیها و توطئهچینیهای سازمانهای مخفی دولتی و غیردولتی که در عرصههای مختلف نژادی و مذهبی و... در جریان است. اقداماتی که نهایتاً زمینهساز فجایع نیمه اول قرن بیستم شدند.
.......
مشخصات کتاب من: مترجم فریبا ارجمند، نشر روزنه، چاپ اول 1394، 662 صفحه، تیراژ 1000نسخه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.3 و در سایت آمازون 3.4) گروه A
پ ن 2: پایین بودن نمره کاربران سایت گودریدز و آمازون نشان میدهد خواندن چنین کتابی سهل و ممتنع نیست اما بهزعم من چندان سخت هم نیست. شاهد این ادعا هم جمعیت حدوداً 25درصدی از کاربران است که در هر دو سایت امتیاز کامل را دادهاند. من اگر جا داشت نمرهی بیشتری هم میدادم!
پ ن 3: نویسنده در هر ده بیست صفحه از کتاب گراوری از طرحهای چاپشده در آن دوران آورده است که بسیار دقیق و بجا آنها را انتخاب کرده است.
پ ن 4: همانگونه که در اینجا خواندن آونگ فوکو را لازم شمردم، برای گورستان پراگ هم چنین حکمی قابل صدور است و حتی شاید بتوان با عنایت به سادهتر بودن طرح داستانی آن، وجوب آن را با تأکیدی بیشتر امضا کرد.
پ ن 5: طبعاً کلمات و اصطلاحات و اسامی زیادی در متن وجود دارد که ممکن است در مورد برخی از آنها برایتان سوال پیش بیاید. مترجم محترم در انتهای کتاب فهرستی از این کلمات را تهیه و توضیحات لازم را در این موارد داده است.
ایسیس گفت: «مبادا نگران شوی ای موموس، زیرا تقدیر توالی تاریکی و روشنایی را مقرر فرموده است.» موموس پاسخ داد: «اما مصیبت در آنجاست که آنان خود را به طور مسلم در روشنایی میپندارند.» جوردانو برونو، دفع اهریمن پیروز، گفتگوی سوم
................................
یکی از دوستانم کتابخانهای دارد که اکثر کتابهایش در مورد فراماسونری است و میدانم برای دستیابی به برخی از آنها چه هزینههایی تقبل کرده است. وقتی با او صحبت میکنم معمولاً دو نوع اتفاق برای موهای زائد بدنم رخ میدهد: یا فِر میخورند یا میریزند! از این دو حال خارج نیست. دنیای عجیبی دارد. از سی سال قبل که من خبرش را دارم تغییرات زیادی کرده است اما هستهی اعتقاداتش همان بوده که هست... دنیا تحت کنترل فراماسونهاست. او مدام در حال رصد ردپای آنهاست. دنیای این دوست من خیلی تاریک است.
دوست دیگری دارم که مُخ ریاضیات است و مرا همیشه به یاد فیلم ذهن زیبا میاندازد. او سالهاست که کتاب نمیخواند اما مینویسد... مینویسد اما نه برای چاپ. یکبار که یکسری از نوشتههایش را دیدم، آن دو اتفاقی که در بالا گفتم پشت سر هم برای موهای زائد بدنم رخ داد! او همهی کلمات و وقایع را به صورت عدد میبیند. حروف ابجد و اعداد در مغزش مدام در حال تبدیل شدن به یکدیگرند. باورتان نمیشود چطور اتفاقات روز را بر اساس اعداد تحلیل میکند... حتا امری مثل انتخابات. دنیای این دوست من خیلی جبری است.
بعید میدانم که برای بهبود حال این دو رفیق بتوان کاری انجام داد... ظاهراً خیلی دیر شده است و همچنین بدبختانه خودشان را یقیناً در روشنایی میبینند.
بعد از حادثه تروریستی اخیر وقتی یکی از کانالهای خبری تلگرامی، بخشی برای اعلام نظرات مخاطبانش اختصاص داد، من بیشتر از خود حادثه وحشت کردم. این حجم از توهم توطئه!؟ سلولهای زیادی از جامعه دچار این سرطان شده است. امیدوارم همه متوجه باشیم این شمشیری که در دست گرفتهایم (تحلیل وقایع بر اساس تئوری توطئه که بخصوص در رسانههای رسمی سابقه دیرینهتری دارد) دو دم است، دود این آتشی که بر آن میدمیم به هر طرفی ممکن است برود حتا توی چشم خودمان.
چو تو خود کنی اختر خویش بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را (ناصر خسرو)
مردم تشنه طرحند. شما یکی به آنها میدهید و آنها مثل گله گرگها میریزند سرش. شما از خودتان درمیآورید و آنها باور میکنند. ]...[ ما یک طرح موهوم ابداع کردیم و آنها نه تنها باور کردند این طرحها واقعی است بلکه خودشان را متقاعد کردند که قرنها بخشی از این طرح بودهاند، یا به عبارت دیگر پارههای اسطوره پریشان خودشان را با لحظات طرح ما یکسان دانستند، لحظاتی که در نوعی شبکه منطقی و ابطالناپذیر قیاس، ظاهرسازی، حدس در هم تنیده بود. ]...[ ما به مردمی که سعی میکردند بر نوعی شکست و ناکامی عمیق و درونی فایق آیند، نقشهای ارائه کردیم ]...[ اگر طرحی وجود داشته باشد شکست معنایی ندارد. ممکن است شکست بخوری اما به خاطر تقصیر خودت نیست. سرخم کردن در برابر اراده کیهانی شرم آور نیست. تو ترسو نیستی؛ شهیدی. ]...[این در زندگی روزمره هم صادق است. برای مثال سقوط بازار سهام. دلیلش این است که تک تک افراد، حرکت اشتباه می کنند و حرکت های اشتباه با هم جمع می شود و هول و هراس ایجاد می کند. بعد هر کس که اعصاب فولادین ندارد از خودش می پرسد: چه کسی پشت این توطئه است، چه کسی منتفع می شود؟ باید یک دشمن پیدا کند. یک توطئه گر، و گرنه خدای ناکرده تقصیر متوجه خود او می شود. ]...[ اگر احساس گناه می کنی، یک توطئه اختراع کن، توطئههای زیاد. و برای مقابله با آنها باید توطئه خودت را ترتیب بدهی. اما هرچه بیشتر توطئه دشمنانه اختراع بکنی تا خودت را از نبود درک و فهم مبرا کنی، بیشتر و بیشتر شیفتهشان میشوی و مدل خودت را روی الگوی آنها میسازی. (صص1098-1100)
**********
در ادامه مطلب در مورد معبدیها و نومعبدیها و همچنین مختصری در مورد خود داستان خواهم نوشت که دو بخش اولش لوث کننده داستان نخواهد بود. در مورد اینکه معبدیها و گروههایی از این دست چه دخلی به ما دارند همین بس که بدانیم این گروهها، اذهان توطئهاندیش خیلیها را چند قرن است (و اذهان ما را هم دهههاست) که آبیاری کرده است. نحوه برآمدن و قدرت گرفتن و حذف آنها و برآمدن دوبارهی آنها (مطابق معمول کمدی-تراژیک) برای ما مایه عبرت است.
.................
پ ن 1: از اکو نترسید. پیرمرد مهربانی است... بود را قبول ندارم... هست.
پ ن 2: کتابهای بعدی به ترتیب مرد یخین میآید (یوجین اونیل) و خزان خودکامه (گارسیا مارکز) خواهد بود.
پ ن 3: لینک قسمت اول (اینجا)، لینک قسمت دوم (اینجا)
ادامه مطلب ...