میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مقدمه ای بر مطلب بعدی

می دانم که در این روزهایی که دانشجویان دانشگاه های مختلف مدام روی دست هم بلند می شوند و رکوردها را جابجا می کنند و مسئولان کتاب گینس را دچار – بی ادبی است – گه گیجه نموده اند ، نوشتن مقدمه بر مطلب بعدی کار مهمل و بی ارزشی است. اما چه کنم که به انجام کارهای مهمل معتاد شده ام.

روزگار گاهی استادی خود را در برپا کردن طنز سیاه به رخ آدم می کشاند...این سازه های ماکارونی که رقمی نیست منظورم طنزهای جالب تر و مرتبط تر است. بزرگی ، درخصوص یکی از جامعه شناسان فرانسوی می گفت که ایشان عمرش را در کوبیدن ساختارگرایان گذراند اما وقتی به دایره المعارف رجوع می کنید می بینید که نوشته است ایشان از نظریه پردازان ارشد ساختارگرایی است. یا مثلن خود من سر مزار شاملو هموطنی را دیدم که شعری خطاب به شاملو سروده بود و برای حضار می خواند که در آن اشاره شده بود که آن عزیز سفر کرده در بهشت است و خلاصه در کنار اولیاء و اوصیاء و باقی قضایا... (جدی می گم ، نخندید لطفن ، حالا گیریم شاعر خودش را جر داده باشد که چنان بهشتی ارزانی طالبانش باشد!)... مثال سوم در این زمینه دقیقن مرتبط است با کتابی که در مطلب بعدی در موردش خواهم نوشت. یعنی همان که الان دارم مقدمه ای در بابش می نویسم!

این مقدمه نوشتن هم خودش حکایتی است. یک محققی به هند رفت و یک هفته ای چرخید و تعدادی فیل را نظاره کرد و بعد به موطنش بازگشت و کتابی نگاشت تحت عنوان "هر آنچه در مورد فیل می خواهید بدانید"... محقق دیگری به همان خطه سفر کرد و سالی را به تحقیق و بررسی گذراند و در بازگشت کتابی نوشت (در برخی روایات ذکر شده است که این کتاب قطورتر از کتاب محقق پیشین بوده است که از نظر من فضلی نیست) با عنوان "چگونه یک فیل را شناسیم" ... محقق سوم ، بیست سال در هندوستان زندگی کرد و به واقع سالها با فیلها حشر و نشر کرد و بعد از بازگشت کتابی (هکذا در همان روایات: در بیست جلد) نوشت تحت عنوان "مقدمه ای بر فیل شناسی" ... بدون شرح و تفصیلات اضافه می روم به سراغ مقدمه خودم بر مطلب بعدی و آن مثال سوم درخصوص طنز سیاه روزگار که در پیش ، اشاره شد: چاپ بوف کور!

اما چرا چاپ این کتاب می تواند حاوی طنزتلخ یا سیاه باشد؟

کتابی که من خواندم محصول کار انتشاراتی است به نام "صادق هدایت" و بهتر است همینجا اشاره کنم که تاکنون حداقل 23 انتشارات اقدام به چاپ این اثر نموده اند و این آمار بدون در نظر گرفتن چاپ های بدون متولی مشخص و زیرزمینی و امثالهم است. خب, در من خواننده وقتی نام انتشارات با نام نویسنده یکسان می شود انتظار ویژه ای به وجود می آید که مثل اکثر این انتظارات ویژه معمولن به انتظارات لغو و بیجا تبدیل می شود!

الغرض...این کتاب در سال 1383 و بنا به نمایه کتاب, در تیراژ هفتاد هزار نسخه چاپ شده است که بسیار عدد قابل توجهی است. روی کتاب نوشته شده است: "متن اصلی" و در صفحه ابتدایی نیز در مقابل این بشارت , نوشته شده است "بی کم و کاست" که بسیار اصطلاحات جذابی هستند...یعنی دل ما لک زده است برای یک متن بی کم و کاست...

ذهن من از این به بعد در چنین مواردی, بی برو برگرد به سراغ "دولت پاک" خواهد رفت که طرفدارانش هنوز هم مدعی هستند که "چیزی" توی جیب "کسی" نرفته است ؛ البته اگر بر فرض محال این ادعا صائب باشد , "چیزهایی" که از جیب مردم خارج شده است را چگونه توجیه کنیم؟ ... بگذریم... متن اصلی و بی کم و کاست می بایست به گونه ای باشد تا لایق این صفت گردد که در ادامه به آن اشاراتی خواهد شد.

تقدیم اثر توسط یک نویسنده یا شاعر , موضوعی است عادی و گاه راهگشا ؛ مثلن وقتی ابتدای شعر "جاده نمناک" اخوان ثالث به نام صادق هدایت بر می خوریم نوع خوانش شعر تغییر می یابد و... اما تقدیم "انتشار اثر" توسط ناشر موضوعی است که کمتر ممکن است با آن روبرو شویم! به خصوص اگر به چندین نفر تقدیم شود و با تملق هم همراه باشد ملغمه ای پدید می آید که ... به هر حال؛ "انتشار کتاب" تقدیم شده است به: دکتر...رمزگشای بی مانند بوف کور, به ...صورتگر سیمای واقعی صادق هدایت, به دکتر...پژوهشگر ماندگار فرهنگ و ادب پارسی, به دکتر... فرهنگ پژوه ارجمند, به... اسامی را عمدن نیاوردم که من هم شریک نشوم در این امر خنک! و موهن!!

بعد از این تقدیمات که به نظرم بیشتر شبیه گرفتن عکس یادگاری زورکی است (و مصداق آن لطیفه ای که می گفت: آقا ما سه تا رو کجا می برید!) ناشر در یک متن کوتاه 40 کلمه ای فرموده اند وقتی پژوهش های گرانقدری مثل ... هست ,مقدمه نوشتن بر بوف کور چشم فرو بستن بر این کوشش های ارجمند است (کماکان مثل سریش خودش را ...) و صد البته بنا به خصوصیات خاص "ما!" بلافاصله می افزاید که "هرچند سخنانی ناگفته و اشاراتی ناشنیده" هست!!!...یعنی اگر قلم را بچرخانم کف بر می شوید ای خلایق!... حالا این ها چندان مد نظرم نیست بلکه در همین متن کوتاه دو اشتباه تایپی موجود است و این مقدمه ای است بر پاراگراف بعدی متن خودم!

کار "نمونه خوان" چیست؟ تصور من این بود که نمونه خوان کسی است که بعد از تایپ و حروفچینی اقدام به خواندن نمونه اولیه می کند و اشکالات سهوی را (مثل همان دو اشتباه بالایی) کشف و اصلاح می نماید تا آن متن خالی از اشتباهات اینچنینی باشد. این تصور من بود و الان کمی دچار شک شده ام...یعنی تقریبن مطمئن شده ام که کار نمونه خوان این نیست! آخر چگونه امکان دارد کتابی کوچک مثل این کتاب , سه نفر نمونه خوان داشته باشد اما صفحه ای در کتاب نتوان پیدا کرد که در آن غلط تایپی نباشد!! به نظرم کار نمونه خوان احتمالن گنجاندن غلط تایپی است تا از این طریق تکنیک "فاصله گذاری" خواننده و متن را به منصه ظهور برساند! اگر غیر از این باشد یعنی این سه عزیز چه چیز را خوانده اند؟!

احتمالن این دوستان یک ماموریت ویژه داشته اند که وقتشان را مصروف آن کرده اند. "شما یادتان نمی آید!" ما که در دبستان دیکته می نوشتیم و... یک چیزی داشتیم تحت عنوان "ه" آخر چسبان (خانه و لانه و سایه و اینا) و وقتی می خواستیم بنویسیم خانه ی عمو , می نوشتیم خانه عمو  و نهایتش یک یای کوچک مثل همزه روی آن ه آخر چسبان می گذاشتیم و بعد از یکی دو سال دیگه آن را هم نمی گذاشتیم. مثلن وقتی در نامه های عاشقانه دخترها به پسرها نوشته می شد: چشمهای خسته من ... منظور همین چشمهای خسته ی من بود که الان این روش نوشتن در حال گسترش است. ماموریت ویژه ای که گفتم یافتن این موارد در متن بوده است تا با گذاشتن ]ی[ در متن خدای ناکرده خواننده دچار اشتباه نشود. خانه از پایبست ویران است, خواجه در بند نقش ایوان است. تازه ادعای بی کم و کاست بودن هم بماند.

نشمرده ام! خداییش نشمرده ام!! اما در متن کتاب نزدیک به صد بار این علامت ]ی[ را می بینید که بیش از نود درصد موارد بعد از کلمه "جلو" آمده است و این نشان دهنده آن است که این دوستان کاملن نگاهشان به "جلو" بوده است و این نگاه به "جلو" خود باعث کثرت اغلاط تایپی شده است!

اهتمام دیگر ناشر , نوشتن پانوشت هایی است که به خواننده در خوانش متن کمک نماید. لذا در کل کتاب ما با 26 پانوشت مواجه می شویم که 5 بار آن مشترک است! یعنی نویسنده مثلن نوشته است که "این ها دوباره جلوم مجسم شد" و ناشر در پانوشت متذکر شده است که "جلوم" یعنی "جلویم" و این خود بیانگر نگاه به جلو در کل مجموعه انتشارات فوق الذکر است که البته امر بسیار نیکویی است. البته منکر این نیستم که برخی پانوشت ها راهگشا هستند اما از این 5 مورد "جلوم" که بگذریم , در ص60 در پانویس متذکر می شوند کلمه "شوور" همان "شوهر" است (من با دیدن کلمه "شوور" ابتدا به ساکن با توجه به موضوعی که در پاراگراف اول همین مطلب ذکر کردم ذهنم رفت به سراغ یک نوع "سازه ماکارونی" که با این پانوشت کاملن هدایت شدم) یا در ص9 متذکر شده اند که "چنباتمه" همان "چمباتمه" است و آس پانوشت ها را در صفحه 112 می بینیم...یعنی آخرین پانوشت!

فکر کردید این آس را به همین راحتی رو می کنم!؟

جمله ای که پانوشت خورده است این است: "مگه آدم چطور می میره؟" شما حدس می زنید پانوشت مربوطه چیست؟ به اولین کسی که جواب درست بدهد همین کتاب را جایزه می دهم!

***

دوست عزیز , ناشر محترم , روشنفکر گرانقدر ... بزرگترین احترامی که می توان به یک نویسنده گذاشت آن است که اثرش را لااقل بدون غلط چاپ کنیم... وگرنه کاربرد الفاظ و صفات آنچنانی همه کشک است. 

 

 

 

 

 

 
نظرات 24 + ارسال نظر
Ali جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ب.ظ http://funday.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)

سلام
سر زدم...موفق باشی
ممنون

فرزانه شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
پس احتمال دارد یکی از علت های خودکشی نویسنده اطلاع از چاپ کتابش در آینده با این مقدمه و سر و شکل است که می گویید .
می میره همان می میرد است ؟

سلام
فکر نکنم ما چندان عوض شده باشیم! لذا احتیاجی به اطلاع از آینده نداشت! همان زمان هم احتمالن بهانه های کافی دم دست بوده
...
خیر , جواب صحیح نمی باشد
بیشتر تلاش کنید

امیر شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام
"مگه" را اگه به یه مشهدی بدهید به دو شکل معنایی می خواند :
١) می گوید ٢) مگر
شاید ناشر ریشه ای مشهدی داشته و خواسته خواننده های مشهدی رو از سردرگمی نجات بده !
البته هر مشهدی ابلهی هم با خوانش متن میتونه معنای دومی رو برداشت کنه

سلام
از نکته سنجی شما متشکرم... به ناشر باید اطلاع داد برای چاپ بعدی
محل نشر اصفهان است
یاد دوران سربازی در مشهد به خیر

پری ماه شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ


جواب رو می دونم اما چون به جایزه نیازی ندارم، شانس رو به دوستان دیگه می دم!!(رو کتاب منم می تونین به عنوان جایزه حساب کنین)
اگه مطلب رو به سبک مقدمه ای بر.... بنویسید جالب خواهد شود!

سلام
آفرین
همین اخلاق خوب و ورزشکاری لیاقت جایزه را دارد
دوستان در جریان باشند که این سوال با توجه به دوبلی که دوست خوبمون پریماه زدند دو تا جایزه دارد
....
یعنی منظورتون اینه که از این به بعد مطالب همه به سبک مقدمه ای بر... باشد؟ پیشنهاد جالبی است.
ممنون

محمد شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ب.ظ

همیشه سلامت جوون
از لک دراومدیم
طنز سیاه بنویس ما روشن بشیم

سلام
ممنون رفیق
خودم در تلاشم از لک بیام بیرون...منتها از یه لک میام بیرون میرم توی یه لک دیگه! یعنی زندگی خودمون شده یه طنز سیاه

مدادسیاه شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ب.ظ

سلام.
میله جان حکایتی شده این بوف کور خوانی ات. اگر می دانستم ممکن است به چنین سرنوشتی دچار شوی بوف کور فرد اعلای خودم را که چاپ 1348 است هر طور که شده ولو به زور در اختیارت می گذاشتم.

سلام
این زور گویی ها را دوست دارم
تصور کن یک دوست آدم را به زور ببرد مصر , اهرام را نشان آدم بدهد یا به زور ببرد آتن یا رم یا همین هند بغل گوشمان
ممنون رفیق
الاعمال بالنیات

مهرداد شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

از اونجایی که ندارم کتابو پس جهت دستیابی بهش به سوال ج میدم ؛مگر انسان چگونه خواهد مرد ؛در این حد یعنی؟

سلام

از این حد هم فراتر رفیق
بیشتر تلاش کن

فرزانه یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

بله منتها یحتمل الان بهانه هم بیشتر شده .
خوب تلاش بیشتر انگیزه بیشتر می خواهد این جایزه که به آدم انگیزه نمی دهد

سلام
بله ...شاید...نمی توانم قطعن موافقت یا مخالفت کنم...
و اما انگیزه!
تصور کن یک کتابی که کلی خط خطی شده و چیز میز نوشته شده توش بد نیستا!!

زنبور یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

صادق بخاب که ما بیداریم.
خوب آدم اینطوری میمیرد دیگر
حرص جایزه نذاشت این جمله آخر رو ننویسم

سلام
فکر کنم به همین خاطر رفت فرانسه! خودش را از خواب و بیداری برخی مستقل کرد!
برای گرفتن جایزه به پانویس های دیگر توجه کنید!

7660 یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ

وقتتون بخیر.
احتمالا این رمز گشای بزرگ بوف کور جناب آقای دکتر! "س.ش" نیست؟ و در زمان شما که احتمالا زمان من هم هست بیشتر پسرها برای دخترها نامه عاشقانه می نوشتند، لطفا تاریخ معاصر رو دچار انحراف نکنید:)
مقدمه بسیار کامل و دقیقی بود و خیلی خیلی به جا.

سلام
دومی ایشان هستند
اولی م ص هستند
البته من آثار ایشان را نخوانده ام ولی مطمئنم اگر جای این دو عزیز بودم از این تقدیم انتشار شکایت می کردم...یا لااقل یه روز می رفتم سر راه ناشر یه نگاه خاصی توی چشاش می کردم و برمی گشتم...حداقلش!
آفرین...به آن نکته طنز توجه کردید
ممنون

محمدرضا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogsky.com/

میرفتی ترجمه ی شاملو رو میخریدی خب
یه مقدمه ی خوب هم پروفسور شاندل اولش نوشته
هم عرفانیه هم زیارتی هم سیاحتی

سلام
داری پا تو کفش ما!! می کنی ها رفیق
از طنز گذشته میزان ارادت من را به شاندل که می دانی

گیل دختر دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:43 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام ... حالا لازم بود با اینهمه هنری که در انتشار این کتاب به خرج دادن اسم " صادق هدایت " روی انتشاراتی شون بذارن ؟!
پانوشت بیش از حد و همینطور نامتناسب و نابجا خواننده رو خسته و گیج میکنه ...حداقل در مورد من یکی که اینجوریه ...

سلام
حتمن لازم بوده... امثال من راحت تر به تور می افتند!
برخی از این پانوشت ها باید بگم توهین است تقریبن! حالا درسته که ما پوستمون کلفته ولی خب نویسنده حساسی مثل هدایت...والا چی بگم.

غریبه دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ

پانوشت برکلمه ی "چطو" در متن اصلی. بدهیدش به نون خشکی های مدرن بعد برا مداد رو بگیرید مثلنی امانت و پس ندید.

سلام غریبه
اشاره تان درست است... حالا دقیقش را همینجا به نظرتان بگویم یا یک پست جداگانه برایش بنویسم!!!!
من خیانت در امانت نمی کنم

آنتی ابسورد دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام دوست من
چند وقت پیش نمایشنامه ای خواندم با عنوان "قضیه رابرت اوپنهایمر" توی این کتاب تاریخ تحقیقات کمیسیون نیروی اتمی و هیئت تحقیق از اوپنهایمر سال 1954 اعلام شده که تاریخی صحیح است.چند وقت بعد کتاب "جهان هولوگرافیک" رو خواندم.در جایی از کتاب که نویسنده خواسته بود استنادی داشته باشه به اون تحقیق از اوپنهایمر فیزیکدان(که شخصیتی کاملن مورد مناقشه بوده و نبایستی تاریخ ِ به این مهمی براحتی از یاد بره) تاریخ اشتباهاً 1951 ذکر میشه.اما نمیدونم اشتباه از نویسنده س یا مترجم (داریوش مهرجویی)یا نمونه خوان یا صحاف یا فروشنده کتاب یا خریدار کتاب(من)؟!
++حیف این شاهکار که با سوء استفاده از نامش حتی ...

سلام رفیق
این نمونه ای که شما گفتید پیش اینها شاه است خداییش
دیگه نمی توانم پنهان کنم ببین:
روی چطور شماره زده و در پانوشت نوشته است: چه طور

خنده دار نیست؟؟؟؟؟
گریه دار نیست؟؟؟؟؟
ما که می دونی خوراکمون سوء استفاده است

منیر دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:32 ب.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

چه هفت بجاری بود این هدایتی که خوندید .
...
پس باید خواهش کنیم دیگه دست از هدایت چاپیدن بردارند . بذارند سینه به سینه پخش بشه .
...
مگه آدم چطور می میره : منظور صادق این بود که مگر آدم چطور دراز میشود .یعنی مرگش میگیرد .
....
دیگه جناب میله با این اوصاف شما هر پی نوشتی بی ربط و مزخرفی محتمله و جایزه بش تعلق میگیره . شاید توی این نسخه نه در باقی آثار هدایت از این ناشر بگیرید .
....
با نظر جناب محمد صد در صد موافقم . یه دنیا روشن شدیم . مرسی از سیاهی روشنگرانه ی طنزتون

سلام
حالا در هر صورت خوانده شد...دو هفته پیش!
...
این هدایت چاپیدن اصطلاح خوبی است
...
چطور را در پانوشت نوشته بود چه طور !
...
ممنون

ملیکا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام
خیلی دوست دارم کتاب رو دوباره بخوونم، ندارمش ؛
کتابخونه ی نزدیکمون نداشت ولی دنبالشم!
کتاب فروشی نزدیک هم نداشت .می بینین اینه وضع ما!

سلام
بگردید یک کتاب خوش چاپ را پیدا کنید
ارزشش را دارد وقت بگذارید و هر چاپی را نگیرید
درست می شود!!

جوجه رنگی دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ب.ظ http://waveofocean.blogsky.com/

یعنی فلج شدم از این کار انتشاراتیه.الان تو حیرتم.به نظرم باید با همین نسخه رفت جایی شکایتی کرد بلکه حداقل اسم انتشاراتی رو مجبور بشه عوض کنه.اصلا استفاده از نام مشاهیر اجازه می خواد.دارن؟
حالا "چه طوری" "جلوی" خودم رو بگیرم نرم شکایت.بگو بیان یه پاروقی به این کامنت من بزنن حضرات جمیعا صلوات!
خدایی جای هدایت بودم ظهور می کردم اعلام می کردم همچین بلایی سر کتابم اومده بعد این بار می گفتم که دارم از دست اینا خودکشی می کنم باز خودکشی میکردم تا درس عبرتی ...نه!نمی شود!
ازدست این "قلم پاکان"
...
راستی دوست تون زورگیرتون کرد ما از قلم نیفتیم.

سلام
واقعن حیرت انگیزه... دستبرد!... مثلن حساب کن لحن محاوره ای رو یه جاهایی عوض کنی توی یه متن ادبی!!!
خب اول کتاب از همه کسانی که دستی بر آتش دارند با واژه های آنچنانی تشکر کرده و خب دیگه کسی به فکر شکایت نمیفته... هندونه رو بذار زیر بغل و بعد الهی به امید تو...
اینجا که اجازه مجازه نمی دونم الان کیلویی چنده!!
...
چشم اگه زورگیری شدم به فکر دوستان هستم

دالکاف سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ق.ظ http://dalkaf.blogfa.com

درود
با حفره های مرموز بروزم
همچنین برای شما دوست گرامی آرزوی پیروزی دارم.

سلام
شما هم موفق باشی
ممنون

بی نام سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

مشابه این حزکت رو من تو پایان نامه ام انجام دادم و از استاد راهنمای محترم تشکر کردم.
یکی از مشکلات در مورد هدایت غیر ارشادی بودن آثارشه. ناشر مهم و استخون دار نمیتونه بره سراغش.
مشکل دیگه رجاله ها هستن!

سلام
یادش به خیر! اه اه...
چند تایی استخوان دار در یک زمان های خاصی رفته اند ظاهرن اما من توی بازار ندیده ام! توی سایت کتابخانه ملی هست...
مشکل اصلی همین رجاله ها هستند...و نویسنده هم چه زوری زد که ذره ای از تنش با این ها قاطی نشود که می بینیم نشد! یعنی خلاص نشد!!

بی نام سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

ظاهرن ویراستار دغدغه اصلاح رسم الخط رو داشتند دیگه. و با دید آموزشی نگاه کردند به کتاب
والا من امیدی نداشتم درست حدس بزنم. دیدم این بالا طاقتت طاق شده و جواب رو گفتی.

سلام مجدد
یکی از دوستان یعنی "غریبه" جواب درست را داد و کف من بیشتر برید!! چون ظاهرن در متن اصلی "چطو" است که حالت محاوره ای دارد که ناشر با کمال افتخار آن را به "چطور" تصحیح نموده اند و بعد در پانوشت با تذکر "چه طور" کار خودشان را تکمیل کرده اند!!! حالا دوستان به من می گن چرا فحش می دی زشته

پری ماه سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:33 ب.ظ

http://www.brainpickings.org/index.php/2012/01/30/writers-top-ten-favorite-books/

سلام
لینک جالبی بود
اما با سلیقه من کمی متفاوت بود
امان از این گتسبی بزرگ!

که سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

الان داشتم یه تز می دادم در مورد شغل آینده ام، دیدم شمام در موردش نوشتین دیگه. فهمیدم دنیا به ویراستاران تازه نفس احتیاج داره.

من یه عادتی دارم، زیرنویس ها، مقدمۀ نویسنده، مقدمۀ مترجم، سرفصلها و کلن هر چیزی غیر از متن رو از قلم می اندازم!! در مورد این دسته از کتابها باعث می شه که آدم کمتر اذیت شه!!

خوبین؟ کتاب تریسترام شندی رو خریدم!!

سلام بر نمونه خوان
والا اگه پول توش باشه من همینجا اعلام آمادگی می کنم
حالا که داریم می خونیم لااقل یه زخمی رو هم درمان کنیم! این زخمها هم مثل خوره به جان روح آدم میفته بوخودا!
گاهی نمیشه ندیدشون!
...
مبارک است
یعنی برو باهاش حال کن
به دیگران هم امانت بده توی غربت

حوصله شو داری می دونم!

منیر پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

چه آیکونای خوشکلی صاحاب شدید بابا
اون گل آبیه چه خوشکله . مث گل آبی می مونه !

سلام
آره واقعن دست و بالمون باز شد یک همچین چیزی بود واسه خودم حالا دلی دلی می کنم یعنی این
بدور از هرگونه مسخره بازی
امکانات خیلی بالاست
تازه باز هم هست
آره واقعن دقت کردی چه قدر شبیه گل آبی است!؟

مارسی دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 ق.ظ

سلام.
خوب تو هم نظرتو نوشتی.
کافیه یه میل به انتشارات بزنی و در این مورد بپرسی
خب من هم همین کتابی که شما دارید رو دارم.البته نهصد و نود ... نخریدم.کتاب فروش 5 هزار تومن فروخت
واسه من تو صفحه ی 114 هست نه 112
بیماری رو رد کردی؟):

سلام رفیق
چی رو بپرسم؟ گند زدند رفتن...البته خیلی خوبه که این کارو بکنم...این کار نشونه مسئولیت پذیری است وگرنه نوشتن اینجا می شود غرغر مدرن!!
من هم دقیقن 5000 تومان خریدم
...........
تازه آزمایشات رو گرفتم ببرم پیش دکتر
یا من رد می کنم یا اون رد می کنه ...دنیا دار رد شدنه رفیق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد