میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

روباه - دیوید هربرت لارنس

چند وقت پیش یکی از آشنایان در مورد گربه‌ای که در انباری باغشان زایمان کرده صحبت می‌کرد و اینکه چند روز بعد روباهی به سروقت بچه‌ها آمده و.... در واقع روباه مورد نظر به حکم غریزه جان بچه‌گربه‌هایی که در محدوده او اضافه شده بودند گرفته است. من هرچه فکر کردم متوجه نشدم واقعاً آن گربه‌ها چه خطری برای قلمرو او داشتند و چه چیز از روباه کم می‌کردند و اینکه روباه پس از این عملیات چه چیزی اضافه‌تر دارد!  

******

«معمولاً، دو دختر را به نام خانوادگی‌شان می‌شناختند، بنفورد و مارچ. مزرعه را با هم گرفته بودند و قصد داشتند همه کارها را خودشان انجام دهند: یعنی، می‌خواستند مرغداری کنند، از فروش طیور اموراتشان را بگذرانند، و در کنارش ماده گاوی نگه دارند، و یک یا دو چهارپای دیگر هم پرورش بدهند. متأسفانه، اوضاع بر وفق مرادشان نشد.»

پاراگراف ابتدایی داستان مرزهای داستان را تقریباً روشن می‌کند. این دو دوست رویای خود را با خرید مزرعه عملی کرده‌اند تا روی پای خویش بایستند، بیشترِ پول خرید را بنفورد که پدرش تاجر است پرداخت کرده و در مقابل فعالیت‌های اجرایی مزرعه را مارچ که قوی‌بنیه‌تر است و دوره‌های نجاری را دیده است انجام می‌دهد. در ابتدای کار پدربزرگ بنفورد که تجاربی در این زمینه دارد همراه آنهاست اما او خیلی زود از دنیا می‌رود و دخترها خیلی زود از خیر نگهداری چهارپایان گذشته و حوزه فعالیت خود را محدود به نگهداری ماکیان می‌کنند. آنها در آغاز داستان علیرغم تمام کم‌وکاستی‌ها مشغول زندگی روزمره خود هستند. یکی از مشکلات آنها روباهی است که گاه و بیگاه به مرغداری آنها می‌زند.

این موقعیت تقریباً پایدار با ورود پسر جوانی از تعادل خارج می‌شود. «هنری» سربازی است که در ایام مرخصی به مزرعه پدربزرگش آمده و با مالکین جدیدِ آن مواجه می‌شود و سپس با تعارف دخترها، در آنجا اتراق می‌کند و...

لارنس در این داستان کوتاه تبحر خود را در نمایش دادن ترکیبی از عواطف انسانی و غرایز حیوانی در شخصیت‌های داستانش نشان می‌دهد. شخصیت‌هایی که گرفتار نوعی جبر غریزی می‌شوند. این رمان کوتاه از دیدگاه سوم‌شخص دانای کل روایت شده است و بزعم من قدرتمند آغاز و کم‌توان به پایان می‌رسد. در ادامه مطلب بیشتر در مورد آن خواهم نوشت.

******

دیوید هربرت لارنس (1885-1930) زندگی پرفراز و نشیب و البته کوتاهی داشت. پدرش یک معدنچی و مادرش معلم بود. عمدتاً با بیماری‌های ذات‌الریه و آنفولانزا و سل دست و پنجه نرم می‌کرد و سر آخر بر همین نمط خیلی زود روی در نقاب خاک نهاد. در زمان مرگ شهرت او نزد عوام بیشتر چیزی شبیه به یک نویسنده پورنوگرافی بود اما به هرحال بودند کسانی مثل ادوارد مورگان فورستر که او را در همان زمان «بزرگترین رمان‌نویس نسل ما» خطاب کردند.

پس از «زنی که گریخت» این دومین اثری است که از ایشان می‌خوانم ومتاسفانه هیچکدام جزء شاهکارهای او محسوب نمی‌شوند! در این دو اثری که من خواندم نویسنده بیشتر به پسری خجالتی می‌ماند تا آنچه که صد سال قبل به آن شهرت داشت! شاهکارهای او که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارند عبارتند از: پسران و عشاق (1913)، رنگین کمان (1915)، زنان عاشق (1920) و عاشق لیدی چاترلی (1928).

روباه در سال 1922 نوشته شده است و تا سال 2006 در این لیست هزار و یک کتابی حضور داشت اما به همراه دو اثر دیگر ایشان خارج شد تا جا برای آثار غیر انگلیسی‌زبان در این لیست اندکی باز شود.

............

مشخصات کتاب من: ترجمه کاوه میرعباسی، نشر باغ نو، چاپ اول 1382، شمارگان 3300نسخه، 104 صفحه.

............

پ ن 1: نمره من به داستان 3.3 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز 3.42 نمره در آمازون 3.7)

پ ن 2: مطلب کوتاهی درباره نویسنده: اینجا

پ ن 3: چند سال قبل مستندی در مورد زندگی این نویسنده دیدم. فکر کنم کاری بود که سی چهل سال قبل توسط شبکه بی.بی.سی در یک مجموعه مستند در مورد نویسندگان و شاعران انگلیسی ساخته شده بود. حدود بیست قسمت از آن را داشتم و دیدم. نکته جالب برایم این بود که خانه‌هایی که این بزرگان در صد، صد و پنجاه سال قبل زندگی می‌کردند همگی موجود بودند. یا به صورت موزه و یا در حال استفاده شخصی! این‌گونه هم نبود که خانه‌ی مورد نظر با خانه‌های اطراف متفاوت باشد... در این فاصله خانه‌های ما چند نوبت کوبیده و از نو ساخته شده است و باز هم دقیق که نگاه می‌کنیم کلنگی است! آن مجموعه را به علاقمندان شدیداً توصیه می‌کنم.

پ ن 4: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «کشتن موش در یکشمبه» اثر امریک پرسبرگر است. پس از آن به سراغ کتاب «فداکاری مظنون X» اثر کیگو هیگاشینو خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

جنگ و صلح- لئو تولستوی

داستان با یک مهمانی اشرافی آغاز می‌شود؛ جایی که تقریباً تمام شخصیت‌های محوری داستان مستقیم یا باواسطه حضور پیدا می‌کنند. اهمیت و کارکرد چنین مهمانی‌ها و محافلی در جامعه آن روز روسیه به‌نحو استادانه‌ای بازسازی می‌شود و علاوه بر آن نشان می‌دهد که عقربه احساسات عمومی (حداقل در میان اشراف روس) به کدام سمت در حال تغییر جهت است.

حدود ده سال قبل در فرانسه انقلاب شده و خاندان سلطنتی کنار زده شده‌اند؛ اتفاقاتی که طبعاً تن خاندان اشرافی در نقاط دیگر اروپا را لرزانده است. تا پیش از آن فرهنگ و زبان فرانسه بخصوص در محافل اشرافی روسیه نفوذ قدرتمندی داشت تا جایی که افراد این طبقه همگی سعی می‌کردند به زبان فرانسه تکلم کنند و تسلط به این زبان نشانه‌ای از اصالت و فرهیختگی آنان محسوب می‌شد. تولستوی در همین راستا بخش‌های قابل توجهی از رمان (گفتگوهایی که در این محافل جریان دارد و...) را به زبان فرانسه نگاشته است تا این نفوذ را ثبت و روایت کند. این فقط کاربرد ساده زبان نیست:

«... او به زبان فرانسه سلیس و سنجیده‌ای سخن می‌گفت که پدربزرگان ما نه فقط به آن گفتگو، بلکه فکر می‌کردند...»

مهمانی آغازین داستان در زمانی شکل می‌گیرد که در فرانسه، ناپلئون بناپارت در رأس امور است. فردی با تباری گمنام و بی‌اصالت بر تخت کیانی نشسته است و این به‌خودی‌خود یک خطر است! خطر بالاتر البته کشورگشایی و توسعه‌طلبی ناپلئون است و خطر خیلی بالاتر دل و هوشی است که این فردِ برآمده از دل «انقلاب» فرانسه و شرایط پس از آن، با کارآمدی و شکست‌ناپذیری خود از جوانان (حتی در طبقه اشراف) در نقاط مختلف اروپا برده است. حاضرین در مهمانی اکثراً نام بناپارت را به تحقیر بر زبان می‌آورند و او را عامل قرارگیری اروپا در آستانه سقوط می‌دانند و خیانت و بی‌عملی سران و سلاطین دیگر ممالک اروپایی را عامل شتاب‌بخشی به این سقوط ارزیابی می‌کنند و حالا در چنین فضایی، انتظار دارند روسیه در نقش منجی ظاهر و رسالت خود مبنی بر «منکوب کردن اژدهای هفت‌سر انقلاب» که اکنون «در هیئت این آدمکش بدکنش» نمایان شده است را به انجام برساند. در این مهمانی زوایای مختلفی از روحیات مردمان آن عصر به نمایش درمی‌آید: تمایل به جنگِ نجات‌بخش، ولایت‌پذیری و عشق به تزار الکساندر و هرآنچه به او مربوط است، بصیرت در دشمن‌شناسی، فساد و پیش‌برد منافع شخصی در همه‌حال، ایمان مذهبی و نقش قدرتمند آن، اصول‌گرایی و حفظ سنت‌ها، بی‌اعتمادی به قدرت‌های دیگر حتی هم‌پیمانان، احساسات‌گرایی و...

تولستوی با این انتخاب استادانه داستان را روی ریل مناسبی قرار می‌دهد. هدف او بازسازی بخش مهمی از حیات تاریخی سرزمین روسیه در نیم قرن پیش از نگارش رمان است؛ وقایعی که درخصوص برخی از شخصیت‌های درگیر در آن، افسانه‌های بسیاری ساخته شده است. کار او در واقع فراتر از تاریخ‌نویسی است؛ بازسازی آن است، کاری که ظاهراً فقط از ادبیات برمی‌آید.

در ادامه مطلب به برداشت‌ها و نکته‌هایی که در هنگام خواندن رمان به ذهنم رسید خواهم پرداخت.

******

این داستان ابتدا طی سالهای 1865 تا 1867 به صورت سریالی در یک روزنامه به چاپ رسید و پس از آن در سال 1869 در قالب کتاب منتشر شد. تعداد ترجمه‌های آن به فارسی مدتی است از تعداد انگشتان یک دست فراتر رفته و علیرغم حجم زیاد آن به‌زودی به تعداد انگشتان دو دست خواهد رسید.

مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، انتشارات نیلوفر،

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.13 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: به زودی به نظم پیشین باز خواهم گشت! کتاب‌های بعدی به ترتیب «باخه یعنی لاک‌پشت» از خانم الهام اشرفی و سپس «زندگی بر شاهراه قدیم رم» اثر واهان توتوونتس و بالاخره «بائودولینو» از اموبرتو اکو خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

مرحوم ماتیا پاسکال - لوئیجی پیراندلو

راوی اول‌شخص داستان با بیان دو مقدمه به سراغ روایت می‌رود. در مقدمه‌ی اول خودش را با عبارت «من ماتیا پاسکال هستم.» معرفی و عنوان می‌کند زمانی که نتوانیم همین عبارت ساده را بیان کنیم پی به اهمیت آن می‌بریم. راوی زمانی به عنوان کتابدار از طرف شهرداری در یک کلیسای کوچک مشغول به کار بوده است. وضعیت نگهداری از کتاب‌ها به‌گونه‌ایست که نشان می‌دهد راوی اهمیتی به کتاب و نوشتن نمی‌دهد اما بواسطه سرگذشت عجیبی که از سر گذرانده است در همان مکان مشغول نوشتن این روایت است و توصیه می‌کند این نوشته‌ها بعد از گذشت 50 سال از «سومین و آخرین مرگ قطعی‌» او خوانده شود! این حرف طبعاً ما را کنجکاو می‌کند تا بدانیم چگونه یک راویِ حی و حاضر از دو بار مرگ خود سخن می‌گوید.

*****

من و شاید نسل ما با فیلمی که بر اساس داستان کوتاه «خمره» ساخته شد با این نویسنده آشنا شدیم؛ استادکاری که برای بندزدن یک خمره بزرگ که متعلق به یک فرد ثروتمند خسیس بود وارد خمره شد و آن را تعمیر و نهایتاً نمی‌توانست بدون شکستن آن از آن خارج شود، کاری که صاحب خمره به آن راضی نمی‌شد و...

لوئیجی پیراندلو در سال 1867 در خانواده‌ای ثروتمند در سیسیل به دنیا آمد. پدرش معدن‌دار بود اما بر اثر حادثه‌ای طبیعی دچار ورشکستگی شد و خانواده به ورطه‌ی فقر و تنگدستی افتاد. لوئیجی در سال 1887 برای تحصیل در رشته ادبیات وارد دانشگاه رم شد. او که طبع شعر داشت اولین دفتر شعر خود را با عنوان «درد مطبوع» در 22 سالگی منتشر کرد. پس از فارغ‌التحصیلی به آلمان رفت و در رشته زبانشناسی در دانشگاه بن دکتری گرفت. بعد از بازگشت به ایتالیا به روزنامه‌نگاری و تدریس مشغول شد و در عین‌حال نخستین رمان خود را با عنوان «مطرود» در سال 1893 و اولین مجموعه داستان کوتاه خود را در سال 1894 به چاپ رساند. دو سال بعد نخستین نمایشنامه خود را نوشت. جنگ جهانی اول و مصائب آن گویا خلاقیتش را به کار انداخت و تعداد زیادی نمایشنامه در آن دوره منتشر کرد. شهرت در سال 1921 و پس از انتشار نمایشنامه «شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده» به سراغ او آمد. از آثار مطرح این نویسنده می‌توان به مرحوم ماتیا پاسکال (1904)، هانری چهارم (1922)، یکی هیچ‌کس صدهزار (1926) اشاره کرد که این آخری در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. او که یکی از تأثیرگذاران در عرصه نمایشنامه‌نویسی در قرن بیستم است در سال 1934 موفق به دریافت جایزه نوبل گردید. این استاد سبک‌شناسی دانشگاه رم در سال 1936 از دنیا رفت.

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن محصص، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم1397، شمارگان 1000 نسخه، قطع جیبی 290 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 4 و در سایت آمازون 4.1) 

پ ن 2: نام نویسنده در فارسی هم پیراندلو و هم پیراندللو ذکر شده است. من هم هر دو را به کار بردم!

پ ن 3: کتاب‌های بعدی که در موردشان خواهم نوشت «سمفونی مردگان» و «موشها و آدمها» هستند.

 


ادامه مطلب ...

ژاک قضا و قدری و اربابش - دنی دیدرو

«چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مى‏آیند؟ از همان دور و بر. کجا مى‏روند؟ مگر کسى هم مى‏داند کجا مى‏رود؟ چه مى‏گویند؟ ارباب حرفى نمى‏زند؛ و ژاک مى‏گوید فرماندهش مى‏گفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مى‏آید، آن بالا نوشته شده.»

این پاراگراف ابتدایی داستان است. ژاک به همراه اربابش در میانه یک سفر هستند، مبداء و مقصد و هدف این سفر مشخص نیست... این وضعیت ناغافل، زندگی و دنیا و آن سوالات معروف «از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟» را به ذهنمان متبادر می‌کند... و چه بسا این سؤالات در انتهای داستان نیز کماکان قابل طرح باشد. این پاراگراف همچنین نشان می‌دهد ژاک تحت تاثیر فرمانده سابقش معتقد است که هر اتفاقی در دنیا رخ می‌دهد، پیش از آن، مقدر بوده است. اینگونه ژاک قضاوقدری در داستان متولد می‌شود و نامش بر صدر عنوان کتاب قرار می‌گیرد.

ژاک در همین صفحه ابتدایی و در اولین سخنانش بر میخانه و می‌فروش لعنت می‌فرستد و در ادامه توضیح می‌دهد که چگونه شبی در اثر گرم شدن سرش با شراب، فراموش کرده است که به اسب‌ها آب بدهد و به همین علت از پدرش کتک خورده است و در اثر این ناراحتی، به هنگی که از کنار روستایشان عبور می‌کرده پیوسته است و وقتی به اردوگاه رسیده‌اند جنگ درگرفته است و در این جنگ، تیری به زانوی او خورده است و این تیر اتفاقات خوب و بدی با خود به همراه داشته است که مانند حلقه‌های زنجیر (البته در داستان به حلقه افسار اسب تشبیه شده است) به یکدیگر متصل بوده‌اند. خلاصه اینکه اگر این تیر نبود، ژاک نه لنگ می‌شد و نه عاشق!

ارباب با شنیدن قضیه عشق و عاشقی کنجکاو می‌شود داستان آن را بشنود و این شروع ورود ما و ارباب به رویارویی با ژاک و راوی اعظم داستان است که ما را به روش‌های مختلف به دنبال خود می‌کشانند تا بلکه بالاخره داستان ژاک به انتها برسد! و در این میان داستان‌های متعددی توسط افراد مختلفی که وارد داستان می‌شوند روایت می‌شود. از این زاویه می‌توان طرح داستان را به هزار و یک‌شب نزدیک دانست. از لحاظ سبک روایت و بازیگوشی‌های آن قطعاً از «تریسترام شندی» تأثیر پذیرفته است و از نظر کاراکترهایش به دون کیشوت شبیه است با این تفاوت که اینجا نوکر (ژاک) به واسطه قدرتی که از روایت کردن نصیبش می‌شود دست بالا را دارد...

یکی از موضوعات اصلی داستان تقدیرگرایی است. ژاک عقیده دارد انسان یا خوشبخت به دنیا می‌آید یا بدبخت... معتقد است انسان می‌تواند بی‌آنکه خود انتخاب کرده باشد به سوی نام یا به سوی ننگ گام بردارد، درست مثل تیله‌ای روی شیب کوه که اختیاری از خود ندارد؛ و اگر پیشاپیش از توالی زنجیروار علت و معلول که زندگی انسان را از تولد تا نفس آخر شکل می‌بخشد آگاه می‌بودیم، همچنان معتقد می‌ماندیم انسان کاری را کرده است که باید می‌کرد. راوی داستان (که همان نویسنده باشد) عنوان می‌کند که بارها در این موارد با ژاک مخالفت کرده است اما ثمری نداشته است و او کماکان معتقد است که زندگیش چیزی نیست جز یک رشته معلولهای لازم. ژاک این منطق را از فرماندهش آموخته که او هم این عقاید را از نوشته‌های اسپینوزا برداشت کرده است. با این حساب، ژاک نباید از چیزی خوشحال یا ناراحت شود اما به گفته راوی این حقیقت ندارد و رفتار او مانند من و شماست: در مقابل کار خوبِ ولی‌نعمتش سپاسگزار است تا او را مجدداً به تکرار کار خوب ترغیب کند، در مقابل بی‌عدالتی خشمگین می‌شود و... اینها اموری هستند که با فلسفه تقدیرگرای او نمی‌خواند! به نظر می‌رسد ژاک هم مثل عموم مردم دمدمی مزاج است، اصول اخلاقی‌اش را فراموش می‌کند مگر در مواقعی که به کار بیاید! او هم تلاش می‌کند از پیشامدهای بد جلوگیری کند، او هم احتیاط می‌کند هرچند اگر اتفاق بدی برایش رخ بدهد خودش را اینگونه تسلی می‌دهد: «باید این‌طور می‌شد، چون آن بالا نوشته».

******

در عصر دیدرو رمان های زیادی نوشته شده است و از قضا در همین داستان به اسامی تعدادی از آنها و نویسندگانشان اشاره شده است، اما تعداد انگشت‌شماری از آنها هنوز هم قابل اعتنا و قابل خواندن هستند و خوانده می‌شود... دون‌کیشوت، تام جونز، تریسترام شندی و همین کتاب... برخی از این کتاب‌ها را اگر بدون دانستن تاریخ نگارش آنها بخوانیم اصلاً باور نمی‌کنیم که مربوط به قرن هجدهم هستند!

این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. کتاب توسط خانم مینو مشیری ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را منتشر کرده است.

مشخصات کتاب من: چاپ اول 1386، 358 صفحه، تیراژ 2200 نسخه

................

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.6 از 5 است (در سایت گودریدز 3.84 و در سایت آمازون 4.5)

 


ادامه مطلب ...

زنی که گریخت – دیوید هربرت لارنس

داستان یک زن در قالب یک رمان کوتاه؛ زنی آمریکایی که در عنفوان جوانی با مردی که بیست سال از خودش مسن‌تر است ازدواج می‌کند. مرد مالک معادن نقره در نقطه‌ای در مکزیک است، مردی خودساخته که از کودکی کار کرده است و بعد از چهل‌سالگی اقدام به ازدواج می‌کند. مرد عاشق کار خود است و به نوعی ازدواج و پس از آن بچه‌دار شدن نیز بخشی از کار اوست و به قول راوی او با ازدواج آخرین پله نردبان زندگی خصوصی‌اش را نیز طی نمود. مرد عاشق همسر جوان خود نیز هست و تا سرحد مرگ او را می‌پرستد. مرد دوست داشت که با سفیدپوستان مراوده داشته باشد اما وقتی به خانه‌اش می‌آمدند(آنها به همراه دو فرزندشان در خانه‌ای در یک دهکده در کنار معدن زندگی می‌کردند) آرامش نداشت چرا که اگر به همسرش نگاه می‌کردنداحساس می‌کرد که معادنش به تاراج رفته است و... اما مرد و زن نه از نظر روحی و نه از نظر جسمانی با یکدیگر هماهنگی نداشتند:

روابط زناشویی نداشتند و نفوذ مرد بر او فقط و فقط از نقطه‌نظر اصول اخلاقی بود. بهمین دلیل زن روزبه‌روز افسرده‌تر و وابسته‌تر به شوهرش شده بود.

روزی یکی از مهمانان که مرد جوانی بود به کوه‌های مقابل خانه اشاره کرد و صحبت به سرخپوستانی کشید که در پشت این کوه‌ها با همان عقاید و سبک زندگی کهن، زندگی می‌کنند. مرد جوان چنان با هیجان و احساس در مورد اسرارآمیز بودن زندگی و آئین آنها صحبت کرد که در زن تاثیر گذاشت و او احساس کرد که می‌خواهد به آنجا برود. وقتی مرد برای انجام کاری به مسافرت رفت، این زن زیبای 33 ساله تصمیم گرفت به آن مکان سرخپوستان در پشت کوه‌ها برود. او علیرغم خطراتی که پیش رویش بود بخاطر شَعَف درونی‌اش حرکت کرد اما...!

*****

مسئله‌ی فرار از وضعیت نامطلوبی که انسان در آن گرفتار آمده است یکی از مسائل مطرح در ادبیات داستانی است! این علامت تعجب در انتهای جمله از آن رو است که به ذهنم رسید تقریباً همه‌ی داستانها را می‌توان به این موضوع محوری (خروج از وضعیت نامطلوب) تبدیل نمود... بگذریم... شاید نتوان به صورت کامل واژه‌ی "فرار" را به شخصیت اصلی داستان اطلاق کرد. زن پیرو احساسات و غریزه‌اش می‌خواهد موضوعی را تجربه کند. موضوعی که شاید و حتماً خلاف احکام عقلی و عرفی است؛ سفر به سرزمینی ناشناخته با انواع خطراتی که به ذهن می‌آید (بخصوص الان که منِ خواننده از سرنوشت غریب ایشان مطلعم!!). لارنس در زندگی شخصی خود وضعیتی تقریباً مشابه را تجربه کرده است، اما ظاهر داستان برخلاف هاله‌ای است که چهره‌ نویسنده‌اش را (حداقل در ذهن من) در بر گرفته است!

*****

دی.اچ.لارنس (1885 – 1930) نویسنده، شاعر، نقاش و مقاله‌نویس بریتانیایی یکی از نوابغ عرصه رمان در زمان خود بود و به‌واسطه تبحر در نمایاندن غرایز حیوانی و عواطف بشری شهرت داشت. چاپ و نشر برخی آثارش تا سالها برای وزرای ارشاد! کشورهایی همچون انگلیس و آمریکا دردسرآفرین بود و ورود کتابهایش به برخی شهرها موجب هتک حرمت بقاع متبرکه آن شهر می‌گردید. مشهور است که فردی در روز بازی ایران-کره‌جنوبی به جلد کتاب "عاشق لیدی چترلی" نگاهی انداخت و در دم به گریگور سامسا تبدیل و پس از آن به سوسک مبدل شد. (حالا بشینید روز تاسوعا خاک‌برسری تماشا کنید!)

از این نویسنده هفت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت و کماکان چهار اثر (عاشق لیدی‌چترلی، رنگین‌کمان، پسران و عشاق، زنان عاشق) در این لیست حضور دارند.

مشخصات کتاب من؛ مترجم ثریا خوانساری، نشر فردا، اصفهان، چاپ اول 1384، تیراژ 2200 نسخه، 96 صفحه.

..........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (در گودریدز 3.5 و در آمازون 3.3)

 

ادامه مطلب ...