میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زوال بشری- اوسامو دازای

مقدمه اول: شخصیت اصلی این کتاب بدون شک یک خودویرانگر است. در خوردن الکل زیاده‌روی می‌کند، به مورفین اعتیاد پیدا می‌کند و در طول داستان دو مرتبه دست به خودکشی می‌زند و... و البته نشانه‌های دیگری هم در این زمینه دارد که ادعای خودویرانگری او را محکم‌تر می‌کند. خودویرانگری پدیده‌ای روانی است که در آن حالت، فرد نه تنها خود را موفق نمی‌داند و مدام خود را تخطئه می‌کند بلکه اگر دیگران او را موفق و خوشبخت یا باهوش بدانند آن را ناشی از بدفهمی و یا اغراق دیگران تلقی می‌کنند. آنها در این مسیر حتی تا جایی پیش می‌روند که احساس می‌کنند دیگران را فریب داده‌اند و از این بابت احساس گناه و شرمساری می‌کنند و طبعاً مدام در این هراس هستند که دستشان رو خواهد شد و دیگران متوجه فریبکاری آنها می‌شوند. اضطراب و عدم اعتماد به نفس و افسردگی و ناامیدی، تبعات داشتن چنین رویکردی است. اوسامو دازای هم یک خودویرانگر بود! این را فقط به خاطر شش بار اقدام به خودکشی از نوزده سالگی تا سی‌ونه سالگی نمی‌گویم بلکه بیشتر به خاطر عذرخواهی‌هایش بابت فریب دادن خوانندگان داستان‌هایش و آن شرمساری بابت داستان‌نویسی که در نامه آخرش قبل از خودکشی نهایی نوشت عرض می‌کنم. می‌گویند اکثر آدم‌ها نشانه‌هایی از این سندرم در خود دارند اما عوامل و شرایطی (تربیت و سنت‌های خانوادگی، مقایسه، کمال‌گرایی و...) باعث فعال شدن یا فعال‌تر شدن آن می‌شود. این روزها با گسترش شبکه‌های اجتماعی و امکان مقایسه بیش از پیش خود با دیگری این احتمال بیشتر خواهد بود. مراقب باشیم!   

مقدمه دوم: جایی در داستان شخصیت اصلی از رباعیات خیام یاد و چندین رباعی را پشت سر هم ذکر می‌کند. در نسخه‌ای که من خواندم مترجم محترم که از ژاپنی اقدام به ترجمه کرده است تلاش کرده تا این اشعار را نیز از ژاپنی به فارسی ترجمه کند. نتیجه امری بسیار بامزه و شگفت‌انگیز است! خود ایشان هم عنوان کرده است که تشخیص اینکه کدام رباعی‌ها مد نظر بوده امکان‌پذیر نیست و صرفاً به کمک ترجمه انگلیسی کتاب و همچنین استفاده احتمالی مترجم انگلیسی از ترجمه فیتزجرالد از خیام، سه رباعی از حدود ده رباعی استفاده شده در متن را شناسایی و در پانوشت آورده است. ترجمه پر تیراژ دیگری که از این کتاب به فارسی انجام شده را هم نگاه کردم و در آن ترجمه فقط همان سه رباعی، در متن آورده شده است (شاید ترجمه انگلیسی هم فقط همین سه رباعی را آورده باشد) به هر حال ترجمه‌ی شعر امری سخت و به نظر من نشدنی است و حاصل هم کیلومترها با اصل شعر فاصله دارد. نمی‌دانم محمد قاضی بود یا مترجمی دیگر که جایی عنوان کرده بود ترجمه اشعار حافظ به این می‌ماند که بلبلی را بکشیم و گوشت آن را انتقال بدهیم! گوشت بلبل توانایی نغمه‌خوانی ندارد. ترجمه‌ی داستان و نثر البته این حکم را ندارد (انشاءالله که ندارد!).

مقدمه سوم: عنوان «زوال بشری» این را به ذهن متبادر می‌کند که داستان به از بین رفتن انسانیت و زوال آن می‌پردازد که بزعم من چنین نیست. عناوین ترجمه‌های دیگر از این داستان هم کمابیش چنین هستند: «نه آدمی»، «دیگر انسان نیست». شخصیت اصلی داستان دچار بیگانگی است. انسان‌ها را موجودات ترسناکی می‌داند و خود را بیرون از گروه آنها می‌داند و می‌بیند. این ادعا را هم ندارد که آدمیان یک زمانی انسان بودند و دیگر انسان نیستند و انسانیت رو به زوال و سقوط است؛ انسان‌ها همین هستند که او می‌شناسد و همین هم بوده‌اند. زوال و سقوطی در کار نیست. این شخصیت به واسطه مکانیزم دفاع از خود، از همان اوان کودکی و نوجوانی برای اینکه از گزند دیگران در امان باشد نقاب به چهره می‌زند و همه تلاشش در این است که این نقاب کنار نرود. در فرازی از داستان او بنا به شرایطی که قصد لو دادن آن را ندارم، احساس می‌کند داغ دیوانگی و ازکارافتادگی بر پیشانی‌اش نقش بسته است و بدین ترتیب عنوان می‌کند که به طور کامل از دایره انسان‌ها خارج شده است. لذا وقتی عنوان را می‌خوانید این را مد نظر داشته باشید که منظور خروج یک فرد از گروه انسان‌هاست و یا با اغماض زیاد، زوال یک بشر.  

******

کتاب یک پیش‌درآمد و یک پی‌نوشت دارد که توسط راویِ بدل از نویسنده نوشته شده و قسمت اصلی در واقع سه یادداشت است که مابین این دو بخش کوتاه قرار دارد و توسط مردی جوان به نام «یوزو» نوشته شده است. این راوی اول‌شخص یادداشت‌هایش را چنین آغاز می‌کند:

«کل زندگی‌ام را با شرمساری گذرانده‌ام»

یوزو کوچکترین فرزند یک خانواده اصیل شهرستانی و پایبندِ سنت‌های قدیمی ژاپنی است. از آن خانواده‌هایی که پدر آن بالا می‌نشیند و فرزندان به ترتیب سن پایین‌تر از او در جای ثابت خود قرار می‌گیرند و طبعاً کوچک‌ترها به حرف بزرگترها گوش می‌کنند و... یوزو از کودکی، ضعیف و مریض بوده است و به واسطه تربیت سنتی هیچگاه «نه گفتن» را نمی‌آموزد و هیچ‌گاه توصیه‌های دیگران را حتی اگر مخالف میل خودش باشد، نمی‌تواند رد کند. شاید به همین خاطر باشد که ما با شخصیتی روبرو هستیم که چندان به خواسته‌ها و امیال خودش واقف نیست. او به واسطه تجربیات دوران کودکی نمی‌تواند سر از کار انسان‌ها دربیاورد و به قول خودش به ایشان بی‌اعتماد و تا سرحد مرگ از آن‌ها می‌ترسد. انسان‌ها از نگاه او اگر حتی مثل یک گاو آرام به نظر برسند باز هم هر آن ممکن است با یک حرکت دُم و با یک ضربه، او را مثل مگس له کنند!

دیگران او را فردی خوشبخت می‌دانند اما یوزو چنین نمی‌اندیشد و اتفاقاً فکر می‌کند فقط یکی از بدبختی‌ها و مصیبت‌های او برای تلخ کردن زندگی هر فردی کافی است. این حتماً اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد اما واقعیت این است که او جنس دردهای خودش را متفاوت از دیگران ارزیابی می‌کند؛ دیگران می‌توانند بابت بدبختی‌های خود اعتراض کنند و فریاد بزنند اما درد او به واسطه احساس گناه است و این در تمام عمر باعث رنج او می‌شود.

تمام این موارد سبب می‌شود یوزو در برقرار کردن ارتباط با دیگران مشکل داشته باشد و برای دفاع از خودش همواره نقاب بر چهره بزند و چهره‌ای دلقک‌گونه و خندان از خودش به نمایش بگذارد درحالی‌که درونش از رنج و ناامیدی لبریز است.

یادداشت اول به دوران کودکی، و دومی به دوران تحصیل در شهر، و سومین یادداشت به دوران دانشجویی در توکیو و پس از آن می‌پردازد. روایتی تلخ و البته اغراق‌آمیز. در ادامه مطلب به برخی نکته‌ها و برداشت‌ها و برش‌ها خواهم پرداخت.

******

اوسامو دازای (1909-1948) در عین اقامت کوتاهش در این دنیا، یکی از مهمترین نویسندگان دوران مدرن ژاپن به حساب می‌آید. زوال بشری به نوعی اتوبیوگرافی بخشی از زندگی این نویسنده‌ است. دازای این کتاب را در ماه‌های پایانی عمر خود نوشت و نهایتاً پس از چندین بار خودکشی ناموفق توانست به زندگی خود خاتمه بدهد. سه نوبت از این خودکشی‌ها به همراه یک زن انجام شده است (از جمله آخرین خودکشی). ترجمه‌ای که من خواندم حاوی یک زندگینامه مفصل و مفید از نویسنده است. زندگینامه نویسنده را می‌توانید اینجا و اینجا بخوانید. ما در شوخی‌های عامیانه خود عنوان می‌کنیم که ژاپنی‌ها از همه چیز برق و انرژی تولید می‌کنند! حق داریم!! کافیست به انیمیشن سگهای ولگرد بانگو و استفاده از شخصیت اوسامو دازای (که اصولاً نویسنده‌ای بدبین و تلخ‌مزاج است) در آن نگاهی بیاندازیم.

...............

مشخصات کتاب من: ترجمه قدرت‌الله ذاکری، انتشارات وال، چاپ چهارم 1402، تیراژ 1000 نسخه، 166 صفحه (قطع جیبی که 20 صفحه از آن هم مقدمه مترجم است که چند صفحه از آن به تاریخچه ترجمه‌های ژاپنی از رباعیات خیام اختصاص دارد که بسیار جالب است).

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.97 است)

پ ن 2: کتاب بعدی «جزء از کل» اثر استیو تولتز خواهد بود. 

پ ن 3: انتخابات پست قبل ادامه خواهد داشت. 

  

ادامه مطلب ...

صدای افتادن اشیا- خوآن گابریل واسکس

راوی داستان،«آنتونیو یامارا» مردی کلمبیایی در آستانه چهل سالگی‌ست؛ با دیدن خبر کشته شدن یک اسب آبی و حواشیِ آن در مجله، پس از مدت‌ها به یاد فردی به نام «ریکاردو لاورده» می‌افتد که زمانی نقشی مهم در زندگی او داشته است. پس از این تداعی اتفاقی، راوی ظرف مدت یک هفته به وضعیتی می‌رسد که شب و روز از حضور شبح‌گونه‌ی لاورده رهایی ندارد. او در کمال حیرت جزئیات آشنایی مختصرش با این مرد و پیامدهای دردناکی را که در زندگی او داشته است، به یاد می‌آورد. او اذعان می‌کند این یادآوری هیچ فایده‌ای به حالش ندارد و بلکه مانند وزنه‌ی سنگینی مانع از حرکت او می‌شود و یک عمل خودویرانگرانه است. در جایی خوانده است که «انسان باید داستان زندگی‌اش را در چهل‌سالگی بازگو کند» و حالا در اواسط سال 2009، چند هفته مانده به چهل‌سالگی‌اش تصمیم به این کار می‌گیرد و ماحصل البته بیشتر داستان زندگی ریکاردو لاورده است... مردی که همچون شهاب‌سنگی وارد زندگی راوی شده و او را از مدار خارج کرده است!

راوی در رشته حقوق درس خوانده است و پس از فارغ‌التحصیلی به عنوان جوان‌ترین مدرس در دانشگاه تدریس می‌کند. او در اوقات فراغتش گاهی به یک باشگاه بیلیارد در نزدیکی دانشگاه می‌رود که گاهی ریکاردو لاورده‌ای که تازه از زندان آزاد شده است هم، آنجا بازی می‌کند.  آنتونیو، روایتش را از سال 1996 و روزی که لاورده به قتل می‌رسد آغاز می‌کند.

داستان حاوی شش فصل است که هر فصل عنوان جالب و قابل تأملی دارد: سایه‌ای کشیده و یکتا، هرگز از مردگان من نخواهد بود، نگاه خیره‌ی غایبان، ما همه فراری هستیم، آنجا رفته‌ای که چی؟، بالا بالا بالا! هرکدام از این عناوین ارتباط عمیقی با محتوای آن فصل دارد.

مسائل کلیدی که در هنگام خواندن داستان به ذهن خواننده خواهد رسید میزان تسلط و تأثیرگذاری هر فرد بر سرنوشت و مسیر زندگی خود، میزان تأثیر محیط و فاکتور تصادف بر این مقوله، تنهایی انسان و ترس‌های بالقوه‌ای که می‌تواند همراه او باشد، و گذشته‌ای است که می‌تواند همچون عقده یا غده‌ای سرطانی عمل کند. در ادامه مطلب به برخی از این مسائل خواهم پرداخت.

*****

خوآن گابریل واسکس متولد سال 1973 در بوگوتا پایتخت کلمبیاست، پدر و مادرش هر دو حقوقدان بودند و او نیز در همین رشته به تحصیل ادامه داد. پایان‌نامه او با عنوان انتقام به مثابه‌ی نخستین نماد قانون در ایلیاد، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسید. واسکس همانطور که از تزش مشخص است دل در گرو ادبیات و نویسندگی داشت و بلافاصله به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات آمریکای لاتین پرداخت. او به مدت 16 سال در فرانسه، بلژیک و اسپانیا زندگی کرد و نهایتاً در سال 2012 به وطن بازگشت. صدای افتادن اشیا پنجمین رمان اوست که در سال 2011 منتشر و جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب او کرده است. 

مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000 نسخه، 243 صفحه.

..........

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.78 از مجموع 12279 رای و در سایت آمازون 4 از 5 است)

پ ن 2: عنوان تز نویسنده را از این جهت آوردم که در همین داستان با پایان‌نامه خودش شوخی جالبی انجام می‌دهد. زمانی که در صفحات پایانی کتاب، راوی به پیغام‌های روی پیغام‌گیر تلفنش گوش می‌دهد یکی از تماس‌ها از دبیرخانه دانشگاه است که از او می‌خواهند تمایلش را برای استاد راهنما شدن برای یک پایان‌نامه با چنین موضوعی اعلام کند. راوی با صفت «طرحی چرند» از آن یاد می‌کند!

پ ن 3: کتاب بعدی اندازه‌گیری دنیا اثر دانیل کلمان خواهد بود. پس از آن به سراغ سومین پلیس (فلن اوبراین) و ذرت سرخ (مو یان) خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

سمفونی مردگان - عباس معروفی

از کجا متوجه می‌شویم کتابی که در دست داریم یک شاهکار است!؟ احتمالاً هرکسی برای خودش پیش‌فرض‌ها و اصولی دارد که بر اساس آن وقتی با مؤلفه‌های مورد نظرش در یک داستان مواجه شد نتیجه می‌گیرد که بله این کتاب یک شاهکار است. ممکن است برای عده‌ای توصیه‌های دوستانِ بخصوص و یا شهرت عمومی دلایلی کافی برای شناسایی یک شاهکار باشد. من اما علاوه بر برخی از این موارد هرگاه مشغول خواندن داستانی می‌شوم که حقیقتاً شاهکار است دچار حالات حسی عجیبی می‌شوم! گاهی اشک در چشمانم جمع می‌شود (این ربطی به تلخی و شیرینی داستان ندارد... در مورد شوایک هم اشک در چشمانم جمع می‌شد!)، گاهی دچار اضطراب می‌شوم و کتاب را می‌بندم، و کتاب دریچه‌ای می‌شود برای ورود به دنیایی که واقعاً لابلای صفحات آن جریان دارد و خلاصه دردسرتان ندهم همه چیز دست به دست هم می‌دهند تا به من علامت بدهند که در حال خواندن یک شاهکار هستم.

سمفونی مردگان را در شرایط ویژه‌ای خواندم؛ وسط یک سرماخوردگی شدید آن را شروع کردم و وسط یک درد شدید در پهلوی چپم آن را به پایان رساندم. وقتی یکی دو ساعت بعد از انتقال به اورژانس و بستری شدن، کمی آرام شدم و چیزهایی در مورد آن روی کاغذ نوشتم: اطمینان دارم اگر این کتاب ترجمه خوبی به انگلیسی شده باشد خوانندگانی در جای‌جای این دنیا آن را به عنوان یک اثر قابل توجه خواهند یافت و احساس مشابهی را تجربه خواهند کرد... اما طبعاً به تمام آنچه ما احساس می‌کنیم دست نخواهند یافت؛ حتی به مدد پانویس و توضیحات.

داستان روایتی از زوال یک خانواده است. خانواده‌ی کاسب متوسطی در اردبیل به نام جابر اورخانی که دوران اوجش مصادف است با ابتدای دهه 1320 شمسی و قبل از ورود متفقین به ایران. «پدر» حجره‌ای در بازار دارد و در زمینه تخمه و آجیل فعالیت می‌کند و اوضاع کاسبی‌اش روبراه است. او به همراه خانواده‌اش در خانه‌ای مقبول در مجاورت کارخانه پنکه‌سازی یک فرد انگلیسی به نام لُرد زندگی می‌کند. یوسف پسر بزرگ، آیدین و آیدا دوقلو، و اورهان پسر کوچک خانواده است. همه‌چیز آماده و مهیاست تا این فرزندان و حتی نسل‌های آتیِ خانواده دروازه‌های تمدن را درنوردیده و رستگار شوند اما... پس از این اما بخشی از رازهای «کلنگی» بودن و «کوتاه‌مدت» بودن جامعه‌ی ما نهفته است.در ادامه مطلب برخی نکاتی که به ذهنم رسیده است را خواهم نوشت.

*****

عباس معروفی متولد سال 1336 در تهران است. اولین رمان او سمفونی مردگان است که او را به شهرت رساند. این کتاب که صاحب چند جایزه نیز شده در طول سال‌های 1363 تا 1367 نگاشته شده است. با توجه به نوع روایت و سیالیتِ ذهنِ راویان، گاه پیچیدگی‌هایی به وجود آمده است که صحیح و سالم بیرون آمدن داستان از آن کار سختی است و باید بر خودمان ببالیم که چنین داستان کم‌نقصی در سپهر ادبیات داستانی ما خلق شده است؛ هرچند تلخی این سرنوشت شوم و سترون تهِ حلقمان می‌ماسد و اشکمان را درمی‌آورد. سپاس آقای معروفی.

..................

مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات ققنوس، چاپ نهم 1384، تیراژ 5500نسخه، 350 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 ، گروه B (نمره در سایت گودریدز 4.15 از مجموع 10921 رای، نمره در سایت آمازون 4.1)

پ ن 2: بعد از خواندن کتاب ابتدا احساس شرمندگی کردم از تأخیر خودم... اما بعد به این نتیجه رسیدم که حالاحالاها خواندن این داستان دیر نخواهد بود.

پ ن 3: می‌خواستم به جای طرح جلد کتاب از عکس پست قبل استفاده کنم که با احساس و برداشت‌های خودم از کتاب انطباق دارد.

پ ن 4: به نظرم کتاب به اندازه شایستگی‌هایش در میان غیر فارسی‌زبان‌ها خوب دیده نشده است. این قضیه علاوه بر ترجمه، ریشه در تبلیغات و چیزهای دیگر هم دارد. باضافه اینکه دیده شدن آثار ادبی به هر حال از دیده شدن فیلم بسیار سخت‌تر است. باضافه اینکه کشورهای فارسی‌زبان متاسفانه در زمینه مطالعه اوضاعشان خراب است؛ به این توجه کنید که یک نویسنده آرژانتینی به‌صورت بالقوه در تمام کشورهای اسپانیولی‌زبان خواننده دارد و دیده می‌شود.

 

ادامه مطلب ...

روز و شب یوسف - محمود دولت‌آبادی

داستان بلند «روز و شب یوسف»، حکایت یک شبانه‌روز از زندگی یوسف، نوجوانِ تازه بالغی است که دچار یک ترس موهوم است که مثل بختک بر روی تمام لحظات زندگی‌اش افتاده است. او به همراه خانواده‌اش در محله‌ای فقیرنشین در تهرانِ دهه‌ی پنجاه زندگی می‌کند. مادرش روزها کلفتی می‌کند و پدر که شب‌ها در یک کارخانه شب‌کاری می‌کند، روزها در خانه می‌خوابد. یوسف تا پیش از زمان شروع داستان در روزها ظاهراً کار خاصی انجام نمی‌دهد و تنها پس از غروب آفتاب به خانه‌ی فردی می‌رود تا در آنجا به همراه دیگران روخوانی قرآن و خواندن اشعار قدیمی را یاد بگیرد. پس از آن به خانه می‌آید و شامی می‌خورد و برای خوابیدن به پشت‌بام می‌رود. شب‌ها به طور معمول با شنیدن صدای کتک‌خوردن یکی از زنان همسایه از شوهر مستش، دیدن چراغ روشن اتاقی که جوانی در آن مشغول نوشتن و کتاب خواندن است، شنیدن اصوات شهوت‌ناک یک جفت از همسایگان و... سپری می‌شود.

البته داستان اساساً به این اموری که بالا گفتم مربوط نیست، بلکه روایت ترس و هراسی است که یوسف دچار آن است... در واقع بیش از آن‌که به کنش‌های بیرونی پرداخته شود، داستان بر جوش و خروش درونی شخصیت اصلی متمرکز است. داستان از یک شب معمول آغاز می‌شود؛ زمانی که یوسف می‌خواهد به خانه استاد برود و باز احساس می‌کند سایه‌ای به دنبال اوست:

«سایه‌اى دنبالش بود. همان سایه همیشه. سایه، خودش را در سایه دیوار گم مى‌کرد و باز پیدایش مى‌شد. گنده بود، به‌نظر یوسف گنده مى‌آمد، یا این‌که شب و سایه ـ روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر مى‌نمود؟ هرچه بود، این سایه ذهن یوسف را پر کرده بود. چیزى مثل بختک بود. هیکلش به اندازه دو تا آدم معمولى به‌نظر مى‌رسید. یوسف حس مى‌کرد خیلى باید درشت استخوان و گوشتالو باشد. مثل یک گاو باد کرده.»

این سایه‌ای که در طول شب در ذهن یوسف شکل می‌گیرد، به‌نوعی پر و بال پیدا می‌کند و تصوراتش در مورد لباس و شکل و قیافه‌ی این سایه شاخ و برگ پیدا می‌کند به‌نحوی که در طول روز با دیدن افراد مختلف که با آن تصورات مشابهت دارند دچار هراس می‌شود. در روز روایت، پس از بیدار شدن، شناسنامه خود را مخفیانه برمی‌دارد تا با گرو گذاشتن آن، دسته‌ای بلیط بخت‌آزمایی برای فروش بگیرد. لذا در خیابان‌ها برای فروش بلیط قدم می‌زند و...

این داستان بلند یا رمان کوتاه، به احساسات و دغدغه‌های ذهنی یک نوجوان در آستانه بلوغ می‌پردازد.

*****

دولت‌آبادی در مقدمه کتاب در مورد زمان نگارش این داستان چنین ذکر کرده است:

«در نیمه دوم سال پنجاه و دو و نیمسال اول پنجاه و سه، احساس کردم داستان‌هایى خارج از متن کلیدر در ذهن دارم که مى‌بایست در مجالى مناسب آنها را بنویسم، کنار بگذارم و باز بر سر کار کلیدر بشوم؛ زیرا مى‌پنداشتم کلیدر تا پایان دهه پنجاه مرا به خود خواهد برد. پس، در مقطعى از کلیدر آن را کنار گذاشتم و پرداختم به داستان‌هایى که ذهنم را مى‌آزردند و باید مى‌نوشتم‌شان تا از آنها نجات یابم. پیش از این دستنوشت دوم «پایینى‌ها» رمانى نسبتآ مفصل را به پایان برده و آن را کنار گذاشته بودم. اکنون باید مى‌پرداختم به داستان‌هاى «عقیل، عقیل / از خم چمبر / دیدار بلوچ / و… روز و شب یوسف». پرداختم و نوشتم. اما… تا باز به کلیدر باز گردم، چندى هم کار دشوار تئاتر «در اعماق» مرا برد و پیش از آن که تئاتر به پایان رسد و من بتوانم به مهمّى که در پیش دارم برسم، در پایان سال 1353 ــ اسفندها ــ مرا بردند براى دو دقیقه به زندان؛ یعنى دو سال. چاپ عقیل ـ عقیل در زندان به دستم رسید، دیدار بلوچ (سفرنامه) و از خم چمبر (چنبر) را بعد از آن آزمون دو ساله به چاپ سپردم، پایینى‌ها سربه‌نیست گم شد، و روز و شب یوسف هم ــ که گویا به ناشر سپرده بودم ــ در خروار دستنوشته‌هایم به دیده نیامد. پس در گمان من روز و شب یوسف هم رفته بود همان جا که رمان پایینى‌ها و نمایشنامه کوتاه درخت رفته بود!

قضا را، در آخرین خانه تکانى نسخه تایپ شده مندرس و دستخطى از آن یافت شد. و این دفتر که شما پیش رو دارید، همان بازمانده قریب سى سال پیش است که باز یافت شده...»

..............

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.3 از 5 است (نمره کاربران سایت گودریدز 3.2 از مجموع 407 رای). گروهB

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب مردی که گورش گم شد اثر حافظ خیاوی و خداحافظ برلین از کریستوفر ایشروود خواهد بود.

پ ن 3: مشخصات کتاب؛ انتشارات نگاه، چاپ اول 1383 ، شمارگان 50000 نسخه، 79 صفحه

 

ادامه مطلب ...

آنجا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند - حامد حبیبی

این مجموعه شامل نه داستان کوتاه است که می‌توان نقطه مشترک و محور آنها را در مقوله ترس و اضطراب طبقه‌بندی کرد. اگر موضوعاتی نظیر تنهایی یا روزمرگی هم در برخی از داستانها خودی نشان می‌دهد آنجا هم ترس از تنهایی و ترس از روزمرگی دستِ بالا را دارد.

ترس و اضطراب البته تفاوت‌هایی دارند. ترس، احساسی است که در تقابل با خطرات واقعی به آدم دست می‌دهد اما اضطراب، همان احساس است با منشاء ناشناخته... ممکن است تهدید خارجی وجود هم نداشته باشد و فقط در ذهن ما ریشه دوانده باشد.

من وقتی بالای یک بلندی می‌ایستم و پایین را نگاه می کنم، ارتفاع را می‌بینم، ناخودآگاه درد ناشی از سقوط در ذهنم محاسبه و برآورد می‌شود، درد را حس می‌کنم، از افتادن و سقوط وحشت می‌کنم... و خودم را کنار می‌کشم. اغلب آدمها در چنین موقعیتی احساسی مشابه را تجربه می‌کنند. اما در مواجهه با مقوله تنهایی واکنش‌ها متفاوت خواهد بود؛ برخی در آن خطرات بالقوه‌ای مشاهده می‌کنند و از آن دچار اضطراب می‌شوند، عده‌ای چیز خاصی در آن نمی‌بینند و حس ماندگاری را در این مواجهه تجربه نمی‌کنند و حتی برخی ممکن است با حسرت و یک‌جور نوستالژی در آن ببینند و زیر لب زمزمه کنند: یادش به خیر! حالا یک پله آن‌ورتر برویم و مقوله شهر و شهرنشینی را مد نظر قرار بدهیم. بدون شک تعداد کسانی که چیزهای خطرناکی در آن می‌بینند کاهش می‌یابد و بر تعداد افراد گروه‌های دیگر اضافه می‌شود. برخی از این خطرها یا احساس خطرها حاصل یادگیری است و نتیجه قدرت دید! خیلی از آدمها به راحتی در کنار این مقولاتی که به‌زعم برخی وحشتناک است زندگی می‌کنند... خیلی هم راحت... مثل کودکانی که هنوز بازخوردی از مقوله ارتفاع ندارند و رفتارهای پرخطر (از دید ما) را روی دسته مبل و صندلی و امثالهم بروز می‌دهند.

خلاصه آنکه برخی از مقولاتی که در این داستانها بیان می‌شود ممکن است برای خواننده مضطرب‌کننده نباشد... اما اگر خوب بخوانید ممکن است از این به بعد بشود!! به هر حال به قول همین کتاب و همین نویسنده احتمال هر چیزی، بیشتر از خود آن چیز، ترس دارد. به نظرم برخی از داستانها موقعیت‌های خاصی را خلق کرده‌اند که قابل تامل هستند، البته ممکن است برای خیلی از ما چیزی که قابل تامل است جذاب نباشد.

در ادامه مطلب درخصوص داستانها چند خطی خواهم نوشت.

..........

حامد حبیبی نویسنده کتاب، متولد سال 1357 است و تاکنون چهار مجموعه داستان کوتاه از او به چاپ رسیده است:

ماه و مس، مرکز، 1384

جایی که پنچرگیری‌ها تمام می‌شود، ققنوس، 1387  (چاپ چهارم 1395)

بودای رستوران گردباد، نشر چشمه، 1393

پلک ماهی، نشر چشمه، 1395

کیلومتر 11 جاده‌ی قدیم ارومیه به سلماس، نشر چشمه، 1396

او ضمن کسب جوایزی در زمینه داستان کوتاه، آثاری در زمینه شعر و ادبیات کودکان نیز دارد.

..........

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.2 است (نمره در سایت گودریدز 2.6)

 

ادامه مطلب ...