1) وضعیت اقتصاد هم مثل باقی حوزهها به شدت خطرناک شده است. سپلشت بود و سپلشتتر شده و باقی ضربالمثل هم تغییراتی گروتسکوار کرده است و مثلاً به جای مهمان عزیز، یک وامپایر با دمپایی از در وارد شده است. واقعاً به کجا چنین شتابان!؟ کاش روند کاهش ارزش پول لااقل یک ماه تنفس اعلام کند و در همین اعداد و ارقام باقی بماند تا ما فرصت وصله پینه کردن سواریخ خودمان را داشته باشیم!
2) همکار آنطرفی من (فاصله دو متری) مبتلا به کرونا شده است و تقریباً همگی ما را در بهت و حیرت فرو برده، گویی قرار نبوده است این ویروس تا این حد به ما نزدیک شده باشد!! چهارشنبه بدون هیچ عارضهای پشت میزش نشسته بود اما امروز...
3) همکار اینطرفی تقریباً روزی چندبار به چینیها لعنت میفرستد اما حالا لحنش غلیظتر و غیظش بیشتر شده است! خندهدار است. به یاد صفحات پایانی کتاب «امپراتوری خورشید» اثر جی.جی. بالارد افتادهام: بالارد در این رمان به وقایع جنگ جهانی دوم در چین پرداخته؛ مصائبی که خود در سنین نوجوانی تجربه کرده است. راوی پس از روایت استادانه خود از فجایعی که بر سر چینیها پیش چشم جهانیان رخ میدهد، در صحنه پایانی چنین میگوید: «جیم به آدمهای اطراف خود نگاهی انداخت: به اداریها و به عملهها و به زنان روستایی؛ جیم خوب میدانست در ذهن آنها چه میگذرد. روزی بالاخره چینیها باقی جهان را سخت مجازات میکنند و انتقام هولناکی از همه میکشند.» به نظر میرسد این روزها همان روزهایی است که بالارد چهل سال قبل پیشبینی کرده بود!
4) «زنگ انشاء» به کندی پیش میرود اما پیش میرود. به زودی در مورد آن خواهم نوشت.
5) انتخابات پست قبل کماکان ادامه دارد مثل زندگی!
اینروزها شرایط بهگونهایست که بیخیالترین همکاران من هم تاحدودی شاخکهایشان تیز شده است و به برخی مسائل که تا پیش از این توجهی نداشتند توجه میکنند. رعایت نکات پیشپاافتادهی بهداشتی یکی از این موارد است. باور کنید در شرایط عادی امکان نداشت که همه یاد بگیرند مثلاً دستان خود را بعد از تشخیص لزوم شستشو، چگونه بشویند! در دوران ماقبل کرونا به طنز گفته میشد ترسناکتر از کسی که بعد از خروج از دستشویی با دستان خیس دستش را به سوی شما دراز میکند کسی است که در همان شرایط با دستانی خشک دستش را به سوی شما دراز میکند. شاید درست نباشد که شرایط موجود را یک فرصت استثنایی! برای یادگیری عنوان کنیم چون به هرحال جان انسانها در میان است. اما چه میشود کرد، معمولاً در چنین تنگناهایی شاید برخی مسائل بهتر درک شود.
یکی از مواردی که یادگیری آن در این شرایط آسانتر به نظر میرسد، درک مفهوم جامعه است. جامعه فقط مجموعهای از افراد نیست که در یک محدوده جمع شدهاند و فارغ از هم زندگی میکنند بلکه جامعه، شبکهای از روابط متقابل و زنجیرهای بههمپیوسته از افراد است که به یک «توافق فکری» دست یافتهاند. در این توافق اعضا به این درک میرسند که هرگونه حرکت به سمت سطوحِ بالاتر از توسعه، رفاه، امنیت، سلامت و... ابتدا مستلزم فهم این پیوستگی است و پس از آن همکاری اجزاء این زنجیره در راستای این مفاهیم است.
سالها قبل گذر یکی از دوستان به کارخانه ولوو افتاده بود. صبح اولین روز یکی از میزبانان، ایشان را با خودروی خود به کارخانه میرساند و خودروی خود را در نقطهای دور به درِ ورودی پارک میکند. این دوست با توجه به اینکه جای خالی جهت پارک در نزدیکی درِ ورودی موجود بوده است علت را جویا میشود. میزبان به ساعت اشاره کرده و پاسخ میدهد که ما فرصت لازم برای رسیدن در زمان تعریفشده را داریم و بهتر است جاهای نزدیکتر برای همکارانی باقی بماند که «به هر علتی» دیرتر خواهند رسید تا آنها نیز بتوانند بهموقع وارد شرکت شوند. آن فردِ سوئدی به این فهم رسیده است که توفیق شرکت در گرو همکاری پرسنل با یکدیگر است.
هفته قبل یکی از همکاران با افتخار تعریف میکرد که در مغازهای با یک جعبه الکل مواجه شده و توانسته است کلِ جعبه را که ظاهراً ده دوازده شیشه الکل بوده است خریداری کند! ظاهراً ما هنوز به این درکِ استدلالی نرسیدهایم که سلامتی «من» در گرو سلامت دیگران است. شاید این شرایط فرصتی برای آموختن این موضوع باشد.
*********
پن1: در حال خواندن «همسر دوستداشتنی من» هستم که یک تریلر جذاب است. برنامهای که در پست قبل اشاره کردم برقرار است. امیدوارم همگی برقرار باشیم!