«داستانم از اول ژانویه شروع میشود. از دو سال پیش شکنجههای بیرحمانهای به من دادهاند که هیچ بنیبشری حتی تصورش را هم در اندرون دوزخ به خودش راه نمیدهد...»
این جملات آغازین داستان پُردامنه، حجیم و البته پُر کششی است که ما را ترغیب میکند تا با جمعی از شخصیتهایش حدود پنجاه سال در محیطی روستایی در چین زندگی کنیم و همهی تحولات این منطقه را در نیمه دوم قرن پیشین، با دورِ تند تجربه کنیم. این فرصت مغتنمی است.
راوی اصلی داستان موردِ خاصی است که شما را در انتهای روایت تحت تأثیر قرار خواهد داد. عجالتاً چنانچه کتاب را آغاز کردید در همان پاراگراف اول متوجه میشوید گویندهی جملات بالا، فردی است که در دوزخ حضور دارد و با وجود شکنجههای گوناگون کماکان معتقد به بیگناهی خود و بهناحق کشته شدن در دنیا است و همچنین اصرار دارد که بهناحق در حال تحمل عذاب در دوزخ است. این شخص، «شیمننائو»، مرد جوان ثروتمند و زمینداری در منطقه گائومیِ شمالشرقی (همان منطقهای که ذرت سرخ در آن جریان دارد) است که با روی کار آمدن حزب کمونیست، همه چیزش را از دست داده، حتی جانش:
« من شیمن نائو، در سی سالگی در سرزمین آدمهای فانی از کارِ یدی خوشم میآمد و یک مرد خوب صرفهجوی خانواده بودم. پلها تعمیر کردم، جادهها سنگفرش کردم و خیرِ همه را میخواستم. من بودم که درِ کیسه را شل کردم و بتهای معابد شمالشرقی گائومی را به خرج من تعمیر کردند و مساکین شهر با غذای من از گرسنگی جان به در بردند. هر دانه برنج انبارم از عرق جبین و هر سکه خزانه خانوادهام از کد یمین فراهم آمده. خشت به خشت روی هم گذاشتم و جان کندم تا به پول و پلهای رسیدم و با فکر روشن و تصمیم درست خانوادهام را به جایی رساندم. از ته دل معتقدم که هرگز مرتکب گناه شرمآوری نشدهام. با این حال –در اینجا صدایم شبیه جیغ شد- آدم دلرحم و صافسادهای مثل مرا، مردی خوب و شایسته را، مثل جانیها با یک سرباز مسلح کتبسته بردند طرف سر پل و بستند به گلوله!... در فاصلهای کمتر از یک وجبی من ایستادند و با تفنگ سرپری که نصفش باروت بود و نصف دیگرش ساچمه تیربارانم کردند و همین که انفجار باروت سکوت را شکست، یک طرف کلهام داغان شد و خون به کف پل و سنگهای سفید قد هندوانه زیرش پاشید... نه، نمیتوانید از من اعتراف بگیرید، من بیگناهم و میخواهم برم گردانید تا بتوانم تو روی آن آدمها نگاه کنم و ازشان بپرسم آخر گناهم چیه.»
او پس از پایداری زیر شکنجههای دوزخی و اصرار بر بیگناهی خود، از طرف «فرمانروا یاما» مالک دوزخ، این شانس را مییابد که دوباره به دنیا بازگردد. این اتفاق رخ میدهد و او دو سال پس از مرگش به دنیا و روستای خود بازمیگردد اما نه به صورت پیشین، بلکه در قالب یک خر ...
این رمان یکی از داستانهای بامزهایست که با تکیه بر تناسخ شکل گرفته است و به نظرم نویسنده توانسته است به زیبایی از پسِ روایت آن برآید. من تا لحظات آخر معتقد بودم که یک اشکال اساسی در مورد راویان داستان وجود دارد که در انتها کار را خراب خواهد کرد اما نهتنها چنین نشد بلکه برعکس، در انتها برای بار دوم اذعان کردم که جایزه نوبل از شیر مادر برای این نویسنده حلالتر بوده است! بار اول این جمله را پس از خواندن «ذرت سرخ» بر زبان آوردم.
در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان خواهم نوشت؛ داستانی که علاوه بر جنبههای داستانی و قصهگو بودنِ نویسنده در حد کمال، و طنازیها و شیطنتهایش، حاوی نکات آموزندهی فراوانی است.
*******
مو یان در سال 1955 در یک خانواده کشاورز در روستایی در شهرستان گائومی در شمالشرق استان شاندونگ چین به دنیا آمد. در یازدهسالگی و پس از آغاز انقلاب فرهنگی، تحصیل را رها کرد و به کشاورزی مشغول شد. مدتی را هم به عنوان کارگر در کارخانه فرآوری روغن پنبهدانه کار کرد. این تجربیات و مشاهدات در مورد کارزارهای یک گام به پیش و جهش بزرگ و تولید فولاد و... را در این داستان به خوبی میبینیم. او نویسندگی را در ایام خدمت سربازی آغاز کرد و بعد وارد دانشکده ارتش شد. او سپس تا مقطع کارشتاسی ارشد ادبیات در دانشگاه عمومی پکن به تحصیل ادامه داد. او همان اوایل کار نویسندگی نام مستعار مو یان به معنای «حرف نزن» را برگزید. این لقب به نوعی برای ما که تجربه دانشآموزی در دهه شصت را داریم آشناست! حواست باشه توی مدرسه از این چیزا حرف نزنی! «طاقت زندگی و مرگم نیست» در سال 2006 منتشر و در سال 2008 به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ شد. در جایی خواندم که او این کتاب را در 42 روز نوشته است!! برای من خواندن و دوبارهخوانی و نوشتن این مطلب تقریباً همین مقدار زمان برد!!!
............
مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی و مهدی غبرایی، نشر ثالث، چاپ اول 1398، شمارگان 1100 نسخه، 785 صفحه.
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.01 نمره در آمازون 4)
پ ن 2: مشابه مطالب قبلی عکسی متناسب تهیه کردم اما دو سه روز است که از آپلود آن عاجزم! لذا هروقت شرایط مساعد شد آن را بارگذاری خواهم کرد.
پ ن 3: کتاب بعدی که خواهم خواند «فیل در تاریکی» اثر قاسم هاشمینژاد است. در حال خواندن یک کتاب غیرداستانی به نام «بِتا» اثر هاله حامدیفر هستم که بیان یک تجربه موفقیت در حوزه کسب و کار محسوب میشود. در مطلب بعدی به آن خواهم پرداخت.
ادامه مطلب ...
«نگویید چیزی نداریم» داستان زندگی مردم (بهطور عام و هنرمندان بهطور خاص) در ذیل یک نظام استبدادی است و اینکه چه بلایی بر سر شهروندانِ چنین نظامهایی میآید. طبعاً مستبدین در بلاد مختلف با توجه به خلاقیتهایشان میتوانند قصهها و خردهقصههای متعددی خلق کنند اما همواره میتوان وجوه مشترکی بین آنها یافت. محوریترین ستون این داستان بهزعم من به یکی از این وجوه مشترک اختصاص دارد؛ جایی که به باور یکی از شخصیتهای داستان، خوشبختی عبارت است از یکسان بودن درون و بیرون انسان (ص463).
در انواع مختلف نظامهای استبدادی مردم عمدتاً به این سمت سوق داده میشوند که وجه بیرونی خود را با هنجارهای مورد تأیید هیئت حاکمه منطبق سازند حتی اگر در درون متفاوت بیاندیشند. درواقع آنها باید به رهبرانشان ایمان بیاورند. قلباً ایمان بیاورند! و ایمان خود را نیز در فراز و نشیبهای پیشِ رو حفظ کنند و ذرهای از اعتماد خود به آنها نکاهند و این ایمان را به کرات به نمایش عمومی بگذارند. سستی در این امور به منزله جرم است، جرمی که معمولاً بیپاسخ نخواهد ماند. بدینترتیب ریاکاری اجتماعی محصول چنین نظامهایی خواهد بود. طبعاً با توجه به آن تعریف از خوشبختی مشخص است که مردم چه سرنوشتی خواهند داشت و این یکی از وجوه اشتراک اساسی در نظامهای استبدادی است.
این داستان دو راوی دارد: یک راوی اولشخص و یک راوی دانای کل. راوی اولشخص (ماری- لیلینگ) یک استاد ریاضی چینی است که در کانادا زندگی میکند و روایتش را در سال 2016 و در سیوهفت سالگی آغاز میکند. اولین پاراگراف داستان حکایت از سفر پدرِ راوی در سال 1989 به هنگکنگ است؛ سفری که در نهایت به خودکشی پدر منتهی میشود. پس از آن دختری به نام ایمینگ به جمع دونفره آنها وارد میشود. ایمینگ پس از ناآرامیهای میدان تیانآنمن توانسته است با مشقات فراوان خود را به کانادا برساند. ارتباط ماریلینگ (ده دوازده ساله) و ایمینگ (هجده نوزده ساله) سنگ بنایی است که بعدها راوی را به تکاپو میاندازد تا با جستجویی فراگیر در گذشته، به دنبال شخصیتهای ناکام خانواده (که از قضا در میانشان نوابغی در زمینه موسیقی مشاهده میشوند) روان شود. تلاشهای راوی با روایت دانای کل تکمیل میشود. بدینترتیب دامنه داستان عملاً از سالهای ابتدایی جنگهای داخلی در چین آغاز و تا اواخر دهه هشتاد ادامه مییابد.
در ادامه مطلب به برداشتهای دیگری از داستان اشاره خواهم کرد.
******
مادلین تین (1974) از پدر و مادری چینیتبار در ونکوور کانادا متولد شده است. او فارغالتحصیل رشته نویسندگی خلاق است و این اثر پنجمین اثر اوست که در سال 2016 منتشر شده است. این رمان موفق تاکنون به بیست و پنج زبان ترجمه شده و علاوه بر نامزدی در جایزه منبوکر توانسته است جوایز بینالمللی نظیر گاورنر و گیلر را به خود اختصاص دهد.
مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر ثالث، 623 صفحه، چاپ اول 1399، تیراژ 440 نسخه.
...............................
پ ن 1: نمره من به داستان 4.4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.91 نمره در آمازون 4.2)
پ ن 2: من این شانس را داشتم که نسخه اولیه ترجمه را سه سال قبل بخوانم و حالا پس از گذشت این مدت نسخه چاپ شده را برای بار دوم خواندم. این فاصله زمانی برای خواندن البته جذاب است اما برای چاپ شدن یک اثر کمی طولانی است!
پ ن 3: کتابهای بعدی مطابق آرای دوستان «روسلان وفادار» و «دفتر بزرگ» خواهد بود.
ادامه مطلب ...
پیش از این در قالب دو رمان «امپراطوری خورشید» و «ذرت سرخ» با چینیها در سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم و اندکی پس از آن همراه شدیم. «نگویید چیزی نداریم» به خوبی میتواند ما را به سالهای پس از آن تا دههی هشتاد ببرد. به عنوان پیشدرآمدی بر این رمان بد ندیدم مختصری این دوران را با هم مرور کنیم.
پس از پایان جنگ جهانی و خروج نیروهای اشغالگر، تنورِ جنگهای داخلی بین کمونیستها و نیروهای ملیگرا همانگونه که در دوران اشغال هم گرم بود گرم و گرمتر شد تا اینکه سرخها موفق شدند رقیب را از صحنه خارج کنند و زمام امور را در سرزمین پهناور چین (منهای تایوان که نیروهای ملیگرا به آنجا رفتند و چینِ ملی را تأسیس کردند و منهای هنگکنگ که تحت کنترل بریتانیا بود) به دست گرفتند. بدینترتیب دورهای طولانی از جنگ و غارت و کشتار به پایان رسید. همین موضوع به تنهایی میتوانست وضع مردم را به میزان قابل توجهی بهبود دهد.
حزب کمونیست که اینک مائو را به عنوان رهبر در صدر خود میدید پیاده کردن اصول سوسیالیسم را در دستور کار خود قرار دادند و اصلاحات گستردهای را آغاز کردند؛ از مبارزه با تریاک و مواد مخدر (اعدام قاچاقچیان و فروشندگان و حملکنندگان با سرعت هرچه تمامتر!) تا اصلاحات ارضی و ایجاد مزارع اشتراکی به صورت گسترده. با توجه به اینکه چین صنعتی نبود و در آنجا کارگر و پرولتاریا به مفهوم واقعی کلمه وجود نداشت، تئوریهای انقلابی شکل گرفته در آن دیار مبتنی بر مفاهیم دهقانی و روستایی بود و به همین دلیل در خیلی از کشورهای جهان سوم که اوضاع مشابهی داشتند مورد توجه برخی نیروهای چپگرا قرار گرفت و آنها تلاش کردند همان مسیر را طی کنند و بدین ترتیب کپیهای کاریکاتورگونهای از آن اقدامات در نقاط دیگر به روی صحنه رفت که موضوع این یادداشت نیست.
مائو که به «انقلاب دائمی» برای در صحنه نگاه داشتن نیروهای اجتماعی اعتقاد داشت در دوران زمامداری خود کارزارها و کمپینهای مختلفی را ترتیب داد که سهتا از آنها (حداقل برای من) شاخصتر هستند. اولین آنها جنبش «بگذار صد گل بشکفد» بود که طی آن از همه خواسته شد که نسبت به سیاستهای جاری کشور انتقاد کنند تا بدینترتیب راه برای بهبود امور و کارآمدی کارگزاران باز شود. روشنفکران و تحصیلکردگان (داخل و خارج حزب) این کارزار را جدی گرفتند و وارد میدان شدند اما طولی نکشید که از داخل میدان جمعآوری شده و به اردوگاههای کار اجباری جهت بازآموزی و اصلاح فرستاده شدند!
حرکت شاخص بعدی کمپین «جهش عظیم رو به جلو» بود که درواقع یک برنامه پنجساله بود که در سال 1958 آغاز شد و در همه زمینهها حرف برای گفتن داشت و قرار بود در چشمانداز و سررسید آن، چین به جاهای بسیار خوبی برسد و به همین خاطر از خلق قهرمان خواسته شد کمربندها را خیلی محکمتر از قبل ببندند. شعار این دوره «چند سال رنج و سختی، هزار سال خوشبختی» بود. سیاستهای این دوره همه جهشی بودند! مثلاً شوروی اعلام کرده بود که تولید فولادش (به عنوان یک محصول استراتژیک صنعتی) برای اولینبار از آمریکا پیشی خواهد گرفت ولذا چین برای عقب نماندن از قافله تصمیم گرفت تولید فولادش از بریتانیا بیشتر بشود. لذا برای اینکه حرف رهبر روی زمین نماند قرار شد همه مردم حتی روستائیان به تولید فولاد مشغول شوند؛ در همه مناطق روستایی کورههای کوچک ساخته شد و در نهایت دهقانان هرچیز آهنی که داشتند در آن ذوب کردند و تحویل نمایندگان حزب در روستاها دادند که البته به هیچعنوان قابل استفاده هم نبودند! این تیپ سیاستها در کنار سیاست صادرات محصولات کشاورزی منجر به بروز یک قحطی بزرگ شد که طی آن سی چهل میلیون نفر به دیار باقی شتافتند تا در آن دنیا هزار سال خوشبختی خود را آغاز کنند.
گام بزرگ به جلو و تبعاتش باعث شد این برنامه پنجساله قبل از اینکه زمانش تمام شود به پایان برسد. محبوبیت و مقبولیت مائو بهویژه در میان کادرهای بالای حزبی به پایینترین میزان خود رسیده بود لذا منصب ریاستجمهوری را وانهاد و به همان رهبری حزب بسنده کرد و به نظر میرسید افول تدریجی قدرتش آغاز شده است. اما مائو بیدی نبود که با این بادها بلرزد! او خیلی زود شروع کرد به انذار دادن درخصوص نفوذ بورژوازی و ضدانقلابیهای لیبرال در صفوف حزبی و مناصب اجرایی... در این کارزار که به انقلاب فرهنگی معروف شد، عمدتاً از دانشآموزان و دانشجویان خواسته میشد نسبت به شکلگیری جرثومههای فساد بخصوص در مراکز فرهنگی حساس باشند و وارد عمل شوند. اینگونه بود که بسیج گاردهای سرخ شکل گرفت و زیر نظر همسرِ مائو و چند نفر دیگر که به گروه چهارنفره معروف شدند پروژه انقلاب فرهنگی کلید خورد (1966). هدف اصلی این پروژه تصفیه حزب، ارتش و دولت از عناصری بود که کوچکترین شائبه در خصوص مخالفتشان با مائو وجود داشت! به همین دلیل خیلی زود همگان در مسابقه ابراز وفاداری و اثبات وفاداری خود به مائو وارد شدند و یک اوضاع تهوعآوری به وجود آوردند که... در این کارزار هم هزاران نفر به عنوان راستگرا به باد فنا رفتند و زندگی میلیونها نفر تحتتأثیر قرار گرفت. انقلاب فرهنگی باعث شد مائو جایگاهی چنان ویژه پیدا کند که حتی امروزه نیز علیرغم اینکه کسی در چین از انقلاب فرهنگی دفاع نمیکند باز هم کسی جرئت نقد و انتقاد به ساحت مقدس ایشان را ندارد.
مائو در سال 1976 از دنیا رفت و به نظرم کادرهای بالای حزبی توانستند نفس راحتی بکشند چرا که یکی از اولین اقدامات جانشین او حذف گروه چهارنفره بود! همسر مائو به اعدام محکوم شد اما حکمش به حبس ابد تقلیل یافت و سرانجام پانزده سال بعد خودکشی کرد. برخی از حذفشدههای دوران انقلاب فرهنگی به مناصب خود بازگشتند. اصلاحات بخصوص در حوزههای اقتصادی و ارتباطات بینالمللی شتاب گرفت. البته کماکان در حوزههای سیاست داخلی در بر همان پاشنه سابق میچرخید. یکی از اولین اعتراضات دانشجویی در سال 1986 و در مراسم گرامیداشت سالگرد تظاهرات دانشجویان بر ضد اشغالگران ژاپنی در سال 1935 شکل گرفت. دبیرکل وقت حزب (هو یائو بانگ) به خاطر مماشات با دانشجویان از کار برکنار شد. وقتی دو سال بعد ایشان از دنیا رفت، دانشجویان برای قدردانی از او در میدان «تیان آن من» سنگ تمام گذاشتند. این سوگواری و قدردانی به تظاهرات دامنهداری مبدل شد؛ درست در ایامی که اردوگاه بلوک شرق یکییکی در حال فروپاشی بود. این بار نیز دبیرکل (ژائو زیانگ) در پی مماشات با دانشجویان بود اما بالاخره کاسه صبر هسته قدرت لبریز شد و این اعتراضات به شدیدترین وجه سرکوب شد. دبیرکل هم برکنار و تا زمان مرگش در سال 2005 در حصر خانگی قرار گرفت.
داستان «نگویید چیزی نداریم» در این بازه زمانی که بیان شد جریان دارد که جداگانه به آن خواهم پرداخت.
............................
پ ن: از «امپراطوری خورشید» و «ذرت سرخ» یادی شد که هر دو معرکه بودند. موقع نوشتن متن بالا وقتی به قضیه مواد مخدر در چین رسیدم به یاد رمان «وقتی یتیم بودیم» افتادم که بخش عمدهاش در زمان-مکان دو رمان فوق جریان دارد.
1) وضعیت اقتصاد هم مثل باقی حوزهها به شدت خطرناک شده است. سپلشت بود و سپلشتتر شده و باقی ضربالمثل هم تغییراتی گروتسکوار کرده است و مثلاً به جای مهمان عزیز، یک وامپایر با دمپایی از در وارد شده است. واقعاً به کجا چنین شتابان!؟ کاش روند کاهش ارزش پول لااقل یک ماه تنفس اعلام کند و در همین اعداد و ارقام باقی بماند تا ما فرصت وصله پینه کردن سواریخ خودمان را داشته باشیم!
2) همکار آنطرفی من (فاصله دو متری) مبتلا به کرونا شده است و تقریباً همگی ما را در بهت و حیرت فرو برده، گویی قرار نبوده است این ویروس تا این حد به ما نزدیک شده باشد!! چهارشنبه بدون هیچ عارضهای پشت میزش نشسته بود اما امروز...
3) همکار اینطرفی تقریباً روزی چندبار به چینیها لعنت میفرستد اما حالا لحنش غلیظتر و غیظش بیشتر شده است! خندهدار است. به یاد صفحات پایانی کتاب «امپراتوری خورشید» اثر جی.جی. بالارد افتادهام: بالارد در این رمان به وقایع جنگ جهانی دوم در چین پرداخته؛ مصائبی که خود در سنین نوجوانی تجربه کرده است. راوی پس از روایت استادانه خود از فجایعی که بر سر چینیها پیش چشم جهانیان رخ میدهد، در صحنه پایانی چنین میگوید: «جیم به آدمهای اطراف خود نگاهی انداخت: به اداریها و به عملهها و به زنان روستایی؛ جیم خوب میدانست در ذهن آنها چه میگذرد. روزی بالاخره چینیها باقی جهان را سخت مجازات میکنند و انتقام هولناکی از همه میکشند.» به نظر میرسد این روزها همان روزهایی است که بالارد چهل سال قبل پیشبینی کرده بود!
4) «زنگ انشاء» به کندی پیش میرود اما پیش میرود. به زودی در مورد آن خواهم نوشت.
5) انتخابات پست قبل کماکان ادامه دارد مثل زندگی!
پس از پیروزی انقلابیون چینی در سال 1911 بر علیه نظام سلطنتی که در سالهای پایانیاش دچار ناکارآمدی و انحطاط در زمینههای مختلف شده بود، نظام جمهوری برپا شد اما همانند انقلابهای دیگر دورهای دیگر از هرج ومرج آغاز شد. پس از نزدیک به یک دهه کشوقوس بین نیروهای مختلف، جبههی ملی (کومینتانگ) با اتحاد گرایشهای مختلفی از چپ و راست قدرت را به دست گرفت. اما خیلی زود اختلافات بالا گرفت و پس از روی کار آمدن چیانگ کایشک تصفیهی جناح چپ کلید خورد و این سرآغازی بود برای درگیریها و جنگهای داخلی که تقریباً الگوی آشنایی است. این شرایط موجب کاهش قدرت دولت مرکزی شد که البته قبل از آن هم چندان تسلطی بر همهی نواحی نداشت. پس از یک دهه جنگ داخلی وضعیت چنان به وخامت گرایید که در برخی نقاط (مثل مکانی که این داستان در آن روی میدهد) اختیار امور به دست راهزنان و جنگسالاران محلی افتاد. در چنین شرایطی ژاپنیها در سال 1937 به چین هجوم آوردند که این جنگ تا انتهای جنگ جهانی دوم به طول انجامید. در این دوره عملاً چند نیرو در این کشور با یکدیگر میجنگیدند و بد هم میجنگیدند!... ژاپنیها، ملیگراهای چینی، کمونیستها، گروههای مسلح محلی... در واقع این گروهها انواع جنایات جنگی را که تا آن زمان توسط بشر کشف شده بود، علیه یکدیگر پیاده کردند. این داستان در چنین فضایی روایت میشود.
«من به ولایت گائومیِ شمالشرقی بازگشتم تا با تمرکز روی جنگِ مشهور دو طرف رودخانهی آبسیاه، که پدرم را درگیر کرده بود و با مرگ ژنرالی ژاپنی پایان یافت، شرح وقایع خاوادگی را گردآوری کنم.» (ص24)
راوی طبق محاسبات من مردی حدوداً سی ساله است که در سالهای میانی دههی 1980 به زادگاهش بازگشته است تا ضمن شنیدن روایتهای دیگران و مرور خاطرات و اسناد، داستان خاندان خود را در نیمه اول قرن بیستم بازسازی کند. حادثهی محوری جنگی است که در نیمهی پاییز سال 1939 در این روستا حادث شده است و طی آن افرادی از خانواده کشته و زندگی نفرات باقیمانده بهکلی تغییر یافته است. شخصیتهای اصلی داستان (مادربزرگ، پدربزرگ و...) در آن نواحی به عنوان قهرمانان مقاومت در برابر ژاپنیها شناخته میشوند اما راوی علیرغم وابستگی خانوادگی و حس تحسینی که به آنها دارد، در دام اسطورهسازی سقوط نمیکند و هرجا که دست داده با طنز یا تیغ واقعبینی به سراغ آنها رفته است.
سبک داستان اینگونه نیست که ماجراهای خانوادگی را از جایی (مثلاً ازدواج مادربزرگ در سال 1923) شروع و در زمان حال روایت به پایان ببرد بلکه با محور قرار دادن قتلعام نیمه پاییز 1939 و رفت و برگشتهای متعدد به گذشته و آینده، و دنبال کردن خطوط فرعی داستانی، یک منظومه دلنشین را شکل میدهد که خواننده را با نگاه انتقادیِ راوی به مسیر طیشدهی تاریخ در آن منطقه همراه میکند. اگرچه همانطور که اشاره شد زمان-مکانِ داستان آکنده از خشونت و سبعیت است و فجایع متعددی که روایت میشود ممکن است برای طیفی از خوانندگان لذتبخش نباشد. قدرت قصهگویی و توصیف شاعرانهی دقیق و تدوین مناسب خردهروایتها در کنار تلاش شخصیتهای داستان برای زنده ماندن، از نقاط قوت داستان است.
*****
مو یان متولد سال 1955 در شهرستان گائومی در شرق چین است. اولین داستان کوتاهش را در سال 1981در یک مجله به چاپ رساند و پس از آن کمکم جایگاه خود را به عنوان نویسنده در کشورش تثبیت کرد. ذرت سرخ در سال 1986 منتشر شد و بر اساس دو فصل ابتدایی آن (کتاب در مجموع 5 فصل است) فیلمی به کارگردانی ژانگ ییمو ساخته شد که نامزد جایزه اسکار و برنده خرس نقرهای جشنواره برلین گردید. این موفقیت موجب شهرت مو یان در خارج از مرزهای چین شد. این نویسنده در نهایت جایزه نوبل ادبیات را در سال 2012 کسب کرد.
من یک اعتراف در مورد ایشان بدهکار هستم چرا که زمان اعلام نامش به عنوان برنده نوبل، ذهنم کمی به سمت سیاست و تأثیرات ویژهی آن در اهدای جایزه کشیده شد اما با خواندن این کتاب باید بگویم این جایزه برای نویسنده، از شرابِ ذرتِ مادربزرگِ راوی حلالتر و گواراتر است! این تشبیه برای کسانی که داستان را خواندهاند معنادار است. این خاندان با اضافه کردن یک چیزِ دور از ذهن به خمرههای شراب، بهترین شرابِ ذرتِ آن نواحی را به عمل میآوردند. این در مورد داستانی که سرشار از اتفاقات دردناک است و در نهایت خواننده از خواندن آن راضی است، نیز صادق است. در ادامه مطلب تلاش خواهم کرد به ماهیت آن چیزِ یا چیزهای اضافهشده نزدیک شوم.
.................
مشخصات کتاب من: ترجمه ناصر کوهگیلانی، نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1397،تیراژ 1000نسخه، 400 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B. (نمره در گودریدز 3.74 نمره در آمازون 3.7 )
پ ن 2: کتابهای بعدی «ارتش سایهها»، «همسر دوستداشتنی من»، «مشتی غبار» و «جای خالی سلوچ» خواهد بود. البته اگر عمری باشد!
ادامه مطلب ...