میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

طاقت زندگی و مرگم نیست - مو یان



«داستانم از اول ژانویه شروع می‌شود. از دو سال پیش شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای به من داده‌اند که هیچ بنی‌بشری حتی تصورش را هم در اندرون دوزخ به خودش راه نمی‌دهد...»

این جملات آغازین داستان پُردامنه، حجیم و البته پُر کششی است که ما را ترغیب می‌کند تا با جمعی از شخصیت‌هایش حدود پنجاه سال در محیطی روستایی در چین زندگی کنیم و همه‌ی تحولات این منطقه را در نیمه دوم قرن پیشین، با دورِ تند تجربه کنیم. این فرصت مغتنمی است.

راوی اصلی داستان موردِ خاصی است که شما را در انتهای روایت تحت تأثیر قرار خواهد داد. عجالتاً چنانچه کتاب را آغاز کردید در همان پاراگراف اول متوجه می‌شوید گوینده‌ی جملات بالا، فردی است که در دوزخ حضور دارد و با وجود شکنجه‌های گوناگون کماکان معتقد به بی‌گناهی خود و به‌ناحق کشته شدن در دنیا است و همچنین اصرار دارد که به‌ناحق در حال تحمل عذاب در دوزخ است. این شخص، «شیمن‌نائو»، مرد جوان ثروتمند و زمین‌داری در منطقه گائومیِ شمال‌شرقی (همان منطقه‌ای که ذرت سرخ در آن جریان دارد) است که با روی کار آمدن حزب کمونیست، همه چیزش را از دست داده، حتی جانش:

« من شیمن نائو، در سی سالگی در سرزمین آدم‌های فانی از کارِ یدی خوشم می‌آمد و یک مرد خوب صرفه‌جوی خانواده بودم. پل‌ها تعمیر کردم، جاده‌ها سنگفرش کردم و خیرِ همه را می‌خواستم. من بودم که درِ کیسه را شل کردم و بت‌های معابد شمال‌شرقی گائومی را به خرج من تعمیر کردند و مساکین شهر با غذای من از گرسنگی جان به در بردند. هر دانه برنج انبارم از عرق جبین و هر سکه خزانه خانواده‌ام از کد یمین فراهم آمده. خشت به خشت روی هم گذاشتم و جان کندم تا به پول و پله‌ای رسیدم و با فکر روشن و تصمیم درست خانواده‌ام را به جایی رساندم. از ته دل معتقدم که هرگز مرتکب گناه شرم‌آوری نشده‌ام. با این حال –در اینجا صدایم شبیه جیغ شد- آدم دل‌رحم و صاف‌ساده‌ای مثل مرا، مردی خوب و شایسته را، مثل جانی‌ها با یک سرباز مسلح کت‌بسته بردند طرف سر پل و بستند به گلوله!... در فاصله‌ای کم‌تر از یک وجبی من ایستادند و با تفنگ سرپری که نصفش باروت بود و نصف دیگرش ساچمه تیربارانم کردند و همین که انفجار باروت سکوت را شکست، یک طرف کله‌ام داغان شد و خون به کف پل و سنگ‌های سفید قد هندوانه زیرش پاشید... نه، نمی‌توانید از من اعتراف بگیرید، من بی‌گناهم و می‌خواهم برم گردانید تا بتوانم تو روی آن آدم‌ها نگاه کنم و ازشان بپرسم آخر گناهم چیه.»

او پس از پایداری زیر شکنجه‌های دوزخی و اصرار بر بی‌گناهی خود، از طرف «فرمانروا یاما» مالک دوزخ، این شانس را می‌یابد که دوباره به دنیا بازگردد. این اتفاق رخ می‌دهد و او دو سال پس از مرگش به دنیا و روستای خود بازمی‌گردد اما نه به صورت پیشین، بلکه در قالب یک خر ...  

این رمان یکی از داستان‌های بامزه‌ایست که با تکیه بر تناسخ شکل گرفته است و به نظرم نویسنده توانسته است به زیبایی از پسِ روایت آن برآید. من تا لحظات آخر معتقد بودم که یک اشکال اساسی در مورد راویان داستان وجود دارد که در انتها کار را خراب خواهد کرد اما نه‌تنها چنین نشد بلکه برعکس، در انتها برای بار دوم اذعان کردم که جایزه نوبل از شیر مادر برای این نویسنده حلال‌تر بوده است! بار اول این جمله را پس از خواندن «ذرت سرخ» بر زبان آوردم.

در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان خواهم نوشت؛ داستانی که علاوه بر جنبه‌های داستانی و قصه‌گو بودنِ نویسنده در حد کمال، و طنازی‌ها و شیطنت‌هایش، حاوی نکات آموزنده‌ی فراوانی است.

*******

مو یان در سال 1955 در یک خانواده کشاورز در روستایی در شهرستان گائومی در شمال‌شرق استان شاندونگ چین به دنیا آمد. در یازده‌سالگی و پس از آغاز انقلاب فرهنگی، تحصیل را رها کرد و به کشاورزی مشغول شد. مدتی را هم به عنوان کارگر در کارخانه فرآوری روغن پنبه‌دانه کار کرد. این تجربیات و مشاهدات در مورد کارزارهای یک گام به پیش و جهش بزرگ و تولید فولاد و... را در این داستان به خوبی می‌بینیم. او نویسندگی را در ایام خدمت سربازی آغاز کرد و بعد وارد دانشکده ارتش شد. او سپس تا مقطع کارشتاسی ارشد ادبیات در دانشگاه عمومی پکن به تحصیل ادامه داد. او همان اوایل کار نویسندگی نام مستعار مو یان به معنای «حرف نزن» را برگزید. این لقب به نوعی برای ما که تجربه دانش‌آموزی در دهه شصت را داریم آشناست! حواست باشه توی مدرسه از این چیزا حرف نزنی! «طاقت زندگی و مرگم نیست» در سال 2006 منتشر و در سال 2008 به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ شد. در جایی خواندم که او این کتاب را در 42 روز نوشته است!! برای من خواندن و دوباره‌خوانی و نوشتن این مطلب تقریباً همین مقدار زمان برد!!!

............

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی و مهدی غبرایی، نشر ثالث، چاپ اول 1398، شمارگان 1100 نسخه، 785 صفحه.

............

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.01 نمره در آمازون 4)

پ ن 2: مشابه مطالب قبلی عکسی متناسب تهیه کردم اما دو سه روز است که از آپلود آن عاجزم! لذا هروقت شرایط مساعد شد آن را بارگذاری خواهم کرد.

پ ن 3: کتاب بعدی که خواهم خواند «فیل در تاریکی» اثر قاسم هاشمی‌نژاد است. در حال خواندن یک کتاب غیرداستانی به نام  «بِتا» اثر هاله حامدی‌فر هستم که بیان یک تجربه موفقیت در حوزه کسب و کار محسوب می‌شود. در مطلب بعدی به آن خواهم پرداخت.


 

ادامه مطلب ...