میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

برنامه‌های آتی و انتخابات کتاب

مطالب بعدی به ترتیب در مورد «سومین پلیس» و «ذرت سرخ» خواهد بود. از الان دارم با خودم فکر می‌کنم در مورد سومین پلیس چه‌جور مطلبی بنویسم و مطمئنم که چالش سختی خواهد بود! کتابی که علیرغم شهرت نویسنده‌اش و شهرت پشتوانه‌هایش از سوی ناشران به دلیل بالا بودن سطح فانتزی داستان رد شد و نهایتاً پس از فوت نویسنده‌اش به چاپ رسید. حدس می‌زنم که خیلی از خوانندگان در اواسط کتاب دچار وسوسه رها کردن آن بشوند و ... اما به نظرم آنهایی که با صبر و پشتکار ادامه دهند در انتها راضی خواهند شد! در جای خودش به این کتاب بیشتر خواهم پرداخت. در حال حاضر مشغول دوباره‌خوانی آن هستم.

ذرت سرخ داستان پهن‌دامنه‌ای از دوران سخت چینی‌ها در حد فاصل زمانی اواخر دوران امپراتوری و جنگ با ژاپنی‌ها و فجایع آن و پس از آن است که البته خطی هم روایت نمی‌شود. برخی وقایع داستان به‌گونه‌ای خشونت‌بار به صورت خواننده سیلی می‌زند و نمی‌گذارد کتاب را رها کند! این روزها که ویروس کرونا به صدر اخبار آمده است و گاهی علت بروز و شیوع آن سبک غذایی چینی‌ها در خوردن و آشامیدن عنوان می‌شود، خواندن مشهورترین اثر مو یان خالی از لطف نیست. در مورد آن نیز به موقع خود خواهم نوشت.

حالا برای مشخص شدن برنامه‌های بعدی کتابخوانی از هر یک از گروه‌های زیر یک گزینه را انتخاب نمایید:

گروه فرانسه‌زبان‌ها

الف) ارتش سایه‌ها – ژوزف کسل

ب) چیزها – ژرژ پرک

ج) خورشید خانواده اسکورتا – لوران گوده

گروه انگلیسی‌زبان‌ها

الف) شاگرد قصاب – پاتریک مک‌کیب

ب) فرانکنشتاین – مری شلی

ج) مشتی غبار – اولین وو


اندازه‌گیری دنیا- دانیل کلمان

اندازه‌گیری دنیا رمانی است که شخصیت‌های اصلی آن دو دانشمند برجسته‌ی تاریخ آلمان در قرن هجدهم و نوزدهم هستند: «کارل گاوس» و «آلکساندر هومبُلت». داستان از جایی آغاز می‌شود که در سال 1828 گاوس که سنش از 50 عبور کرده و معروفیتش به عنوان شاهزاده ریاضی‌دانان گسترده شده است به یک محفل علمی در برلین دعوت شده است. او مدتهاست که از خانه بیرون نمی‌رود و به هیچ‌وجه تمایلی به سفر کردن ندارد اما به اصرار اطرافیان به این سفر تن می‌دهد. برگزارکننده همایش در برلین جغرافی‌دان نامدار آلکساندر هومبُلت است. پس از ملاقات اولیه دو روایت موازی شکل می‌گیرد که یکی زندگی گاوس را از ابتدا تا زمان حال دنبال می‌کند و دیگری به زندگی هومبلت و سفرهای علمی او می‌پردازد. این دو روایت به زمان حال می‌رسند و در همایش با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کنند. در ادامه این دو شخصیت از هم جدا می‌شوند اما درکی متقابل و ارتباطی تله‌پاتی‌گونه بین آنها شکل می‌گیرد و...

داستان البته قصد آن را ندارد که یک زندگینامه از این دو دانشمند به دست بدهد اما تقریباً تمام نقاط مهم زندگی آنها را در کتاب گنجانده و با زبان طنزی که دارد خواننده را علاقمند به دنبال کردن داستان کرده است. این دو شخصیت چگونه می‌توانند دستمایه یک روایت طنز قرار بگیرند!؟ طبیعی است که با رشد علم و فن‌آوری و آموزش، این امکان به وجود آمده است که دانشمندان سه قرن قبل به کاشفان و مبدعان مسائلی پیش‌پاافتاده تبدیل شوند که هر دانش‌آموز دوران دبستانیِ ما، آن مسائل را می‌داند و نویسنده‌ای صاحب‌ذوق می‌تواند زندگی آنها را دستمایه خنداندن مردم قرار دهد؛ نویسنده این موضوع را هوشمندانه در قالب یک پیش‌بینی در دهان گاوس که نابغه‌ای بی‌بدیل بود قرار می‌دهد که ما در پیش چشم آیندگان همچون دلقکانی ظاهر خواهیم شد. از این مسئله که بگذریم تکیه بر وجهِ آلمانی این دو شخصیت به تنهایی می‌تواند موقعیت‌هایی طنزآمیز خلق کند که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت.

*******

اندازه‌گیری دنیا چهارمین رمان نویسنده جوان آلمانی-اتریشی، دانیل کلمان است که در سال 2005 نگاشته شد و مورد اقبال قرار گرفت و یک‌سال بعد به زبان انگلیسی ترجمه و به عنوان دومین کتاب پرفروش جهان از نگاه نشریه نیویورک‌تایمز برای این سال دست یافت. در سال 2012 فیلمی سینمایی بر اساس این کتاب ساخته شد و در همین سال بیش از دو میلیون و سیصد هزار نسخه از کتاب فقط در آلمان به فروش رفت که آن را به پرفروش‌ترین رمان آلمانی در سه دهه اخیر (در واقع از زمان نگارش عطر اثر پاتریک زوسکیند به این‌طرف) بدل کرد.

پس از این موفقیت‌ها داستان نخست با ترجمه خانم ناتالی چوبینه و با عنوان «اندازه‌گیری دنیا» به بازار آمد و پس از آن ترجمه دیگری با عنوان «مساحی جهان» منتشر شد و اخیراً نیز ترجمه سومی با عنوان «اندازه‌گیری جهان» در کتابخانه ملی ثبت شده است و قاعدتاً عنوان ترجمه بعدی «مساحی دنیا» خواهد بود!

مشخصات کتاب من: ترجمه ناتالی چوبینه، نشر افق، چاپ دوم 1391، تیراژ 2000 نسخه، 367 صفحه.

................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 3.72 از مجموع 11645 رای و نمره در سایت آمازون 3.7 )

پ ن 2: یکی دو قسمت از مساحی جهان را دیدم که به‌هیچ‌وجه مقبول نبود.

پ ن 3: بدیهی است که ترجمه این کتاب به فارسی نتواند همانند اصل آن مورد اقبال قرار بگیرد. برخی حذفیات (هرچند کوتاه و فرعی) قوت طنز را کاهش می‌دهد.

  

ادامه مطلب ...

ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش سوم)

در ادامه مطلب قبل دو سه موردی که باقی مانده بود می‌آورم:

5) از شوروی سابق

ایوان نیکلایویچ پونریوف از اعضای حزب کمونیست شوروی سابق پس از فروپاشی در مقاله‌ای تحلیلی به علل بروز این اتفاق می‌پردازد. ایشان در یکی از بندهای مقاله‌اش می‌نویسد که ما وقتی انقلاب کردیم و به پیروزی رسیدیم، اکثریت مردم با ما بودند. ما اکثریت نتوانستیم با آن اقلیت همزیستی داشته باشیم لذا آنها را طرد و حذف کردیم و بدین‌ترتیب اکثریت جامعه از نظر اخلاقی در موضع ظالم قرار گرفتند و این اولین ضربه مهلک به نظام ما بود. او می‌نویسد فرایند ناب‌گرایی آفتی بود که همنشین هر انقلابی است و ما هم دچار آن شدیم و به مرور کسانی که کمتر انقلابی به نظر می‌رسیدند حذف کردیم و روزی به خودمان آمدیم که ما اقلیتی بودیم در مقابل اکثریت طرد شده و خشمگین که با نفرت‌ به ما نگاه می‌کردند.

6) از مدیران و کارمندان

در جامعه سنتی-دهقانی هر خانواده تقریباً تمام آنچه را که لازم داشت از خوراک و پوشاک تا خدمات مختلف مورد نیاز، خودش به عمل می‌آورد ولذا خانوارها همگی فعالیت‌های مشابه را انجام می‌دادند. وجود نقص یا تنبلی و یا به‌عبارتی هرگونه ناکارآمدی مستقیماً حیات آن خانوار را تحت تأثیر قرار می‌داد. اما در گذر از جامعه سنتی به مدرن و تقسیم کار، هر فرد کار خاصی را انجام می‌دهد و امور جامعه از کنار هم قرار گرفتن آنها پیش می‌رود. در این دوران سازمان‌ها شکل می‌گیرد که هر عضو آن گوشه‌ای کوچک از یک کار را انجام می‌دهد و با هم‌افزایی توان تک‌تک اعضاء سازمان محصول نهایی ارائه می‌شود. این محصول می‌تواند یک کالای صنعتی باشد یا یک پرونده قضایی یا خدمات درمانی و هر خدمات دیگری که به ذهن می‌رسد.

بدین‌ترتیب در جهان جدید، واقعاً اهمیت دارد که هر فرد کار خود را به درستی انجام دهد چون ناکارآمدی در هر جزء موجبات اختلال در سازمان و متعاقب آن در بخش‌های مختلف جامعه می‌شود. به نظر می‌رسد مفهوم سازمان در جامعه ما جا نیافتاده است؛ کارمندان فکر می‌کنند صِرفِ حضورشان در محل کار آنها را مستحق دریافت حقوق و پاداش می‌کند! و مدیران نیز حداکثر پاسخگوی کسی هستند که آنها را به آن مقام رسانده است!! و تجربه نشان داده است مدیران غیرپاسخگو نمی‌توانند از پرسنل خود مطالبه پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری داشته باشند و این مدیران صرفاً مدتی را در پُست مربوطه مشغول هستند و بعد بدون هیچ ارزیابی به پُست دیگری گمارده می‌شوند. این چرخه مدام تکرار می‌شود و وضعیت ناکارآمدی را به وضعیت بغرنج کنونی رسانده است.

7) از کشیشی برجسته

پدر ویلیام باسکرویل، کشیش فرقه فرانسیسکن در قرن چهاردهم میلادی، در حاشیه یک کتاب پرسشی مطرح کرده است که از چه زمانی دیگر حرف ما در میان پیروان‌مان خریدار ندارد و خود در ادامه پاسخ داده است: از زمانی که آموزه‌های اخلاقی بزرگان خود را فراموش کردیم. او سپس روایتی را نقل می‌کند که هرکس گناهکاری را به سبب گناهی که مرتکب شده است سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت تا زمانی که خودش نیز آن گناه را مرتکب شود. او می‌گوید ما کشیشان این آموزه‌ی بزرگ و آموزه‌های اخلاقی دیگر را فراموش کردیم و حالا به جایی رسیده‌ایم که در همه گناهانی که روزی مغرورانه، دیگران را به سبب آنها کوبیده بودیم، غرق شده‌ایم. او در انتها ذکر کرده است حتی بدتر از آنها.

8) از عزیز نسین و قلعه حیوانات

نقل است (قریب به مضمون) که چند داستان ترجمه شده از عزیز نسین را برای خودش تعریف کرده‌اند و او با تعجب گفته است که هیچ‌کدام از این داستان‌ها از او نیستند و بعد اضافه کرده است نویسندگان شما که چنین ذوقی دارند چرا با اسم خود نمی‌نویسند!

اتفاقاً در هفته گذشته تحلیلی در فضای مجازی به دستم رسید که اشاره‌ای به قلعه حیوانات جورج اورول داشت و از شخصیت‌هایی به نام «خوکچه» و «پلنگ» در آن کتاب خبر داده بود! همکارانِ من آن را برای یکدیگر می‌خواندند و با ولع برای یکدیگر می‌خواندند و از تحلیل لذت می‌بردند. چند نکته در این قضیه قابل تأمل است. اول همان که عزیز نسین گفت... دوم اینکه چه ملت کتاب‌نخوانی هستیم ما! سوم اینکه نکند در ترجمه‌ای از کتاب واقعاً چنین شخصیت‌هایی اضافه شده باشند!!

من اگر به جای نویسنده آن تحلیل بودم آن را به جورج اورول نسبت نمی‌دادم بلکه نوشته‌ام را یا به یک شخصیت تخیلی یا نهایتاً به یکی از شخصیت‌های داستانی اورول منتسب می‌کردم!

ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش دوم)

مطلب قسمت قبل با آرزوی درس گرفتن از تجربیات خودمان و دیگران به پایان رسید. اما این آرزو چقدر در دسترس است!؟ خوشبین بودن بسیار سخت است اما تلاش کردن در این مسیر خالی از لطف نیست. در این بخش به پاره‌ای از داستان‌ها و روایات و خاطرات که به ذهنم می‌رسد اشاره می‌کنم:

1) اول سوزن به خودم

بعد از فوت پدرم شرایطی پیش آمد که می‌بایست نظرم را در مورد یک خواستگار برای خواهرم بیان کنم. بی‌تجربه نبودم اما تجربه‌ی الان را نداشتم. اگرچه نظر من یک نظر بود در کنار نظر دیگران اما من هم حودم را در گندی که به زندگی همه‌مان خورد سهیم می‌دانم. الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم از همان صحبت‌های اولیه مشخص بود که آن فرد هیچ فکر و ایده‌ی خاصی برای «زندگی» نداشت. خانواده یک نهاد مشارکتی است و به نظرم مثل تمام نهادهای اجتماعی دیگر، آدمیان عاقل مسئولیت بخش مهمی از آن را به کسانی که فلسفه‌ای برای «زندگی» ندارند نمی‌دهند.

2) از آمریکای لاتین

در این منطقه دیکتاتورهای زیادی آمدند و رفتند و داستان‌های زیادی در مورد آنها نوشته شد که همه خواندنی هستند. اینیاتسیو سیلونه در کتاب مکتب دیکتاتورها حاصل تخیل و گفتگوی خود را با یکی از آنها بر روی کاغذ آورده است که آن هم خواندنش خالی از لطف نیست. اما در یک مصاحبه با یکی از این دیکتاتورها بعد از سقوط، سوال شده بود که بزرگترین خطای شما در زمان زمامداری چه بود. ایشان که کارنامه بلندبالایی از خطاهای مختلف داشت به نظرم پاسخ هوشمندانه‌ای داد. خلاصه حرفش این بود که ظاهراً شبی در یک سخنرانی نشریه‌های مخالف خود را مورد عتاب قرار می‌دهد و فردای آن روز دادستان نظامی‌اش برای خودشیرینی (بنا به ادعای خودش) همه آن نشریات را توقیف می‌کند. لوپز می‌گوید: «احساس می‌کردم در غیاب آن رسانه‌ها حکومت کردن برایم ساده‌تر می‌شود و می‌توانم به راحتی همه برنامه‌هایم را که نتیجه‌اش آبادانی کشور بود پیاده کنم. غافل از آنکه در نبود نظارت بیرونی مدیرانم دچار فساد و ناکارآمدی شدند». او فکر می‌کرد که با انحصار رسانه‌ای می‌تواند احساسات مردم را همواره جهت بدهد اما سرانجامش نشان داد دیگران هم می‌توانند بر این امواج سوار شوند.

3) استادی روس‌تبار

این روزها گاهی اخبار مرتبط با شطرنج برای دقایقی به صدر اخبار می‌آید که آنها هم بسیار آموزنده هستند؛ تا چه کسی درس بگیرد. از یکی از اساتید بزرگ روس پرسیدند که اساتید بزرگ شطرنج در چه زمانی شکست می‌خورند؟ ایشان بلافاصله پاسخ داد در زمان سرمستی ناشی از پیروزی. یعنی درست در زمانی که از حرکت خود و پوزیسیونی که کسب کرده‌اید احساس رضایت می‌کنید و پیروزی را قریب‌الوقوع می‌بینید؛ درست در همان زمان نطفه شکست شما بسته می‌شود. شما به واسطه‌ی آن سرمستی کور می‌شوید و چیزهایی از نگاه شما دور می‌ماند که در حالت عادی محال است دور بماند اما دور می‌ماند!

4) بهار عربی

اندکی بعد از وقوع بهار عربی یک وبلاگ‌نویس تونسی مطلبی را نوشته بود که برایم جالب بود (به کمک یکی از دوستان عرب‌زبان اهوازی خواندم). نویسنده به گواه نوشته‌ها و عکس‌هایی که در وبلاگش بود یکی از معترضان پرشور بود. او نوشته بود نگرانم از فردای سقوط بن‌علی (رییس‌جمهور مادام‌العمر تونس) چون مردمانم دچار تناقض‌های عجیبی هستند: هم دوست دارند از رفاه بالایی برخوردار باشند و هم دوست ندارند کار سخت انجام دهند! کم‌کار و مسئولیت‌گریزاند. هم به پارتی‌بازی و فساد در سیستم اداری معترض‌اند و هم در عین‌حال چنانچه پا بدهد خودشان تا فیها خالدونش را می‌روند. او نگران این بود که چه زمانی ملتش به فضیلت‌های مدنی و رفتار شهروندی دست می‌یابند. 

ادامه دارد.

.............................................................................................

پ‌ن1: به زودی دوباره به روال عادی وبلاگ بازخواهم گشت. از شنبه!!


ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش اول)

اتفاقاتی که در این ده روز بر ما گذشته است بیشتر به تریلرهای پرحادثه می‌ماند؛ داستان‌هایی که در آن مدام خواننده در تعلیق قرار گرفته و شگفت‌زده می‌شود. شاید ما با فکر کردن به فقط یکی از اتفاقات این روزها می‌توانستیم یک زمستان را سر کنیم. زندگی البته با داستان و انیمیشن متفاوت است و ما این قابلیت را نداریم که بعد از له شدن و یا منفجر شدن دوباره شکل بگیریم و ادامه بدهیم.

ما مشغول چه هستیم و مشغول چه باید باشیم؟ یعنی واقعاً فلسفه حضورمان در دنیا چیست؟ جوابی که به ذهن من می‌رسد «زندگی» است. یعنی اولویت اول با زندگی است و هر امر و هدف دیگری در مرتبه بعدی قرار می‌گیرد. ما برای مردن به این دنیا نمی‌آییم. آیا وقتی ما فرزندی به دنیا می‌آوریم به فکر تدارک مرگ او هستیم؟ هیچ انسان نرمالی در آن لحظات به فکر مرگ نیست. اگر بر سر این قضیه توافق کنیم آن‌وقت این میزان همنشینی با مرگ که در سرزمین ما عادی شده است بسیار جای نگرانی دارد. اگر مدام در حال دست‌وپنجه نرم کردن با اخبار و افکار مرگ‌آلود هستیم حتماً داریم راه را اشتباه می‌رویم.

می‌دانم که از برخی جبرهای زمانه و جغرافیا و طبیعت و غیره و ذلک نمی‌توان فرار کرد. مرگ هم یک واقعیت و جبری است که از آن خلاصی نخواهیم داشت. مرگ خطوط زندگی ما را روشن می‌کند و به آن معنا می‌دهد. مرگ همه‌ی این محاسن را دارد اما به قول سلینجر مشخصه یک فرد نابالغ این است که میل دارد به دلایلی، با شرافت بمیرد؛ و مشخصه‌ یک فرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی، با تواضع زندگی کند.

آموختن از تجربیات خود و دیگران یک عمل حکیمانه است. کاش ما همگی می‌توانستیم از روزگار درس بگیریم. فرصت‌ها مثل ابر در آسمان می‌گذرند. اگر کسی اراده‌ای برای جبران خطا در فاجعه تلخ هواپیما را دارد به این فکر کند که مسافران این پرواز «چرا» می‌رفتند. لااقل در همین جهت به فکر اصلاح امور باشد. شاید این مرهمی باشد بر دل داغداران. البته که فرصت‌ها مثل برق و باد می‌گذرند و همیشه در دسترس نیستند.