جنگهای داخلی اسپانیا و وقایع قبل و بعد آن، از موضوعاتی است که نویسندگان زیادی از آن بهره برده و با دستمایه قرار دادن آن رمانهای قابل تأملی نوشتهاند. در همین وبلاگ زنگها برای که به صدا درمیآیند (اینجا)، امید (اینجا و اینجا)، خانواده پاسکوآل دوآرته (اینجا) و قتل در کمیته مرکزی (اینجا) و... پیش از این معرفی شدهاند که در دو مطلب اول با وقایع جنگ اسپانیا میتوان بهطور خلاصه آشنا شد و لذا تکرار مکررات نمیکنم. در این داستان نیز که در سال 1998 نگاشته شده است دریچهای به آن دوران باز میشود.
داستان حاوی بیست فصل معمولاً کوتاه است و توسط راوی سومشخص روایت میشود. این راوی دانای کل در فصل اول از حضورِ تقریباً از سرِ اجبار یک روزنامهنگارِ بیانگیزه در خانه زوجی کهنسال آغاز میکند. دکتر دانیل دابارکا مبارزی سالخورده است که پس از تحمل زندان و تبعید، و پس از سپری شدن دوران دیکتاتوری فرانکو، به وطن بازگشته است، حالا آخرین روزهای عمرش را میگذراند. طبعاً اینطور به نظر میرسد که ما در فصول بعدی با خاطرات او و همسرش ماریسا که در این مصاحبه طرح میشود به آن دوران خواهیم رفت اما اینگونه نیست.
در فصل دوم، در همین زمان حال روایت، شخصیتی به نام اِربال که در جایی مانند بار یا کافهای خاص مشغول کار است معرفی میشود. آدم کمحرفی که وظیفهاش خواباندن غائلههایی است که گاهی برخی از مشتریان در چنین مکانهایی به پا میکنند. او با یکی از دخترانی که در این بار فعالیت میکند و به تازگی از یکی از جزایر آفریقایی اقیانوس اطلس بهصورت قاچاقی وارد اسپانیا شده است در مورد خاطراتش صحبت میکند. این دختر (ماریا داویزیتاکائو) طبیعتاً مخاطبی است که از وقایع چهل سال قبل چیزی نمیداند... مثل خیلی از مخاطبان داستان. در انتهای این فصل اربال با مدادی مشغول نقاشی روی کاغذهای مقوایی زیرلیوانی است. آیا این مداد همان مدادی است که عنوان کتاب را به خود اختصاص داده است؟! در فصل سوم که فقط یک پاراگراف است و تماماً نقلی است که از زبان اربال بیان میشود، مراسم قتل یا اعدامِ فردی به نام «نقاش» با ضربآهنگی تند روایت و این مداد خاص معرفی میشود؛ مدادی که تا آخرین لحظات زندگیِ نقاش پشت گوش او حضور داشت و پس از آن همنشین قاتلش بوده است.
با این وصف تا اینجای کار تقریباً تمامی شخصیتهای اصلی داستان معرفی میشوند و ما از زمان حال روایت به زمان وقوع حوادث (1936 تا 1939) منتقل میشویم. دکتر دابارکا که سخنرانی جوان و پرشور در اردوگاه جمهوریخواهان در گالیسیا است پس از کودتای فرانکو توسط گروهی از فالانژیستها به سرکردگی اربال دستگیر میشود و به زندان منتقل میشود و...
*****
مانوئل ریباس نویسنده مطرح گالیسیایی کتابهای خود را به همین زبان مینویسد و این کتاب که مشهورترین اثر اوست را ما در خوشبینانهترین حالت پس از عبور کردن از دو فیلتر ترجمه (گالیسیایی به اسپانیایی، اسپانیایی به فارسی) میخوانیم (فیلتر ممیزی هم که جای خود دارد). این که پس از عبور از این فیلترها، داستان کماکان سرپاست نشان از قوت اثر دارد.
مشخصات کتاب من: ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات بهنگار، چاپ اول پاییز 1391، تیراژ 1000نسخه، 156 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.6 نمره در سایت آمازون 3.8)
پ ن 2: این کتاب در سال 1381 نیز توسط محمد طبرسا تحت عنوان مداد نجاری ترجمه و توسط انتشارات روزنه چاپ شده است (بنا به چیزی که در سایت کتابخانه ملی درج شده است). آن ترجمه با توجه به قراین از زبان انگلیسی ترجمه شده است.
پ ن 3: تعداد صفحات ترجمه انگلیسی160 صفحه است. ترجمه اسپانیایی 208 صفحه است و ترجمه عربی 192 صفحه است. ترجمه قبلی هم 195 صفحه است. با توجه به اینکه اگر مقدمه مترجم را کم بکنیم فقط حدود 140 صفحه میماند کمی نگرانم! هرچند باید گفت که این ترجمه از لحاظ انتقال لحن اثر و نثر شاعرانه آن به نظرم موفق بوده است. امیدوارم که این اختلاف صفحات، گربه باشد!
ادامه مطلب ...