محور این رمان یوسا «سِر راجر کِیسمِنت» است؛ فردی که شاید در حال حاضر به واسطه سرانجام تلخ فعالیتهایی که در زمینه استقلال ایرلند داشت، شناخته میشود. شخصیتی که هنوز مقالهنویسان با وجود گذشت بیش از یک قرن از مرگش، به سراغ حواشی پیرامون زندگیاش میروند و در مورد صحت و سقم برخی ادعاها، مقاله و کتاب مینویسند و بعید است که این چالشها روزی به پایان برسد. ساخت یادبودها به پاس تلاشهای او در زندگی نیم قرنیاش در حوزههای حقوق بشری و البته در راستای استقلال ایرلند، پس از گذشت چند دهه از مرگش آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد (مثلاً همین رمان)، و به همین ترتیب اقداماتی در جهت تخریب این یادبودها کماکان مشاهده میشود. اما چرا این شخصیت چنین ذومراتب است!؟ اگر علاقمند به این سوال و پاسخ آن باشید به سراغ این اثر یوسا خواهید رفت!
جملهای که نویسنده به نقل از «نشانههای پروتئوس» اثر «خوسه انریکه رودو» مقالهنویس مشهور اروگوئهای قبل از آغاز روایتش آورده است در همین راستا قابل تأمل است: «هر کدام از ما نه یک فرد بلکه، متوالیاً، افراد متعددی است. و این شخصیتهای متوالی، که از دل یکدیگر بیرون میآیند، معمولاً بین خودشان غریبترین و حیرتانگیزترین تضادها را آشکار میسازند.» این در واقع عصارهی رویکرد یوسا به زندگی این شخصیت است که در ادامه مطلب در حد توان به آن خواهم پرداخت.
یوسا نقطه آغاز روایت را در سال 1916 و زمانی قرار میدهد که راجر در زندان است و حکم اعدامش به جرم خیانت به کشور (بریتانیا) به دلیل تبانی با کشور متخاصم (آلمان، با توجه به اینکه در میانه جنگ اول جهانی هستیم) جهت ایجاد شورش مسلحانه صادر شده و تنها روزنه امید برای زنده ماندنش، قبول تخفیف مجازات توسط دولت یا پادشاه است. با توجه به شهرت او در محافل ادبی و سیاسی، کارزارهایی در بیرون زندان برای قبول این درخواست در جریان است اما ناگهان مطالبی پیرامون گرایشات و رفتارهای جنسی این شخصیت به استناد دفترچه خاطرات شخصی او که به دست مقامات امنیتی افتاده، در روزنامهها منتشر میشود و آن کارزارها را مورد تهدید قرار میدهد اما...!
کتابی که ما میخوانیم سه بخش اصلی (کنگو، آمازون، ایرلند) و پانزده فصل دارد که فصلهای فرد در زمان حالِ روایت و در زندان جریان دارد و فصلهای زوج به گذشتهی این شخصیت نقب میزند. گذشتهای که شاخصه اصلیاش ارائه گزارشهای افشاگرانه در مقام یک دیپلمات بریتانیایی، در باب ظلم و ستمی است که به بومیان مناطق کنگو و آمازون از طرف کمپانیهای فعال در حوزه تجارت کائوچو اعمال میشود.
رود آمازون پرآبترین رودخانه دنیاست و بد نیست بدانید میزان دِبی این رودخانه به تنهایی از مجموع آب ده رودخانهی پرآب بعدی جهان بیشتر است. این رودخانه در هزار و ششصد کیلومتر انتهایی مسیرش با یک شیب بسیار بسیار کمی به سمت اقیانوس اطلس میرود و در واقع اختلاف ارتفاع در این محدوده فقط چهل متر است!! یعنی به شدت آرام و یکنواخت. فکر میکنم روایت هم در برخی قسمتها چنین وضعیتی دارد و باصطلاح پیش نمیرود. یک دلیل مهم در این راستا تلخی وقایعی است که نویسنده ترجیح داده به دقت ترسیم شود هرچند گاه تکراری و ملالآور باشد. چنانچه عاشق یا مؤمن به یوسا باشید به سلامت عبور خواهید کرد. طبعاً به کمحوصلگان توصیه نمیشود! به آن دوستانی که از یوسا کمتر از چهار پنج اثر خواندهاند توصیه نمیشود چرا که عشق و ایمان با خواندن یکی دو اثر به دست نمیآید!
*******
این هفتمین اثری است که از یوسا میخوانم و طبیعتاً ایشان از نویسندههای مورد وثوق بنده است. جنگ آخرزمان، گفتگو در کاتدرال، سور بز، زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، مرگ در آند، سالهای سگی. این کتاب بهنوعی یکی از سادهترینها در میان آثاری است که از ایشان خواندهام؛ تمام اثر یک راوی ثابت (سومشخص) دارد و یا رفت و برگشتهایی که خواننده را به چالش بکشد ندارد و... اما بهزعم من خوشخوانترین آنها نیست.
این رمان در سال 2010 (همان سالی که یوسا برنده جایزه نوبل شد) منتشر شده و با فاصله زمانی کمی به فارسی ترجمه شده ولی با تاخیر، مجوزهای لازم را کسب و منتشر شده است. خوشبختانه من چاپهای اولیه کتاب را خواندم چون با تطبیق جسته گریختهای که داشتم مشخص شد در چاپهای بعدی در یکی دو قسمت از جاهایی که گرایشات جنسی راجر عیان میشود تعدیلهایی صورت پذیرفته است! چاپ اول هم طبعاً تعدیلهایی داشته است اما خوشبختانه با توجه به ردپاهای برجامانده میتوان متوجه موضوع شد و یا آنها را ردیابی کرد کما اینکه من نسخه پی.دی.اف اسپانیولی را یافتم و به هر سختی و مشقتی که بود آن بخشها را بررسی کردم و در ادامه مطلب اشارات بیشتری به این قضیه خواهم داشت.
............
مشخصات کتاب من: ترجمه کاوه میرعباسی، انتشارات صبح صادق (قم)، چاپ دوم 1392، شمارگان 1500 نسخه، 464 صفحه.
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.3)
پ ن 2: کتاب بعدی «از غبار بپرس» اثر «جان فانته» خواهد بود.
ادامه مطلب ...
« 124 کینهجو بود.
پر از زهر کودکی شیرخواره. زنهای خانه این را میدانستند؛ همینطور بچهها. سالهای سال هرکسی به رسم خودش با این کینه کنار آمده بود؛ ولی از 1873، ست و دخترش دنور تنها قربانیان آن بودند. مادربزرگ بیبی ساگز مرده بود و پسرها، هاوارد و باگلار سیزده سالشان که شد فرار کردند. بهمحض آنکه نگاهی ساده، آینه را از هم پاشید (این برای باگلار اعلام خطر بود)؛ تا جای دو دست کوچک روی کیک افتاد (این هم برای هاوارد حکم اعلام خطر را داشت) هیچیک از دو پسر صبر نکردند تا چیزهای بیشتری ببینند: دیگ نخودی که روی کف اتاق جزغاله میشد، خطی از بیسکوییتهای خرد شدهای که نزدیک در ریخته بود. نه.»
داستان با این جملات آغاز میشود. خانه شماره 124 در حومهی شهر جایی است که زنی سی و هفت هشت ساله (ست) به همراه دختر هجده سالهاش (دنور) در آن زندگی میکنند. به دلایلی که در داستان خواهیم خواند و به گوشهای از آن در همین جملات ابتدایی اشاره شده (وجود روح کینهجوی یک کودک شیرخواره) نه تنها اهالی چندان روی خوشی به این خانه و ساکنان آن نشان نمیدهند بلکه برخی ساکنین داخل آن هم (باگلار و هاوارد) از آن گریزان شدهاند.
روایت چند سال پس از اتمام جنگهای داخلی و لغو نظام بردهداری آغاز میشود. ست در یک رستوران آشپزی میکند و به همراه دخترش فارغ از تمام همسایگان زندگی خود را میگذرانند. داستان با ورود «پُلدی» به این خانه آغاز میشود؛ مردی که سالها قبل به همراه ست و شوهرش و دیگران در یک مزرعه، برده بودند و از هجده سال قبل که ست و بچههایش اقدام به فرار کردند از آنها بیخبر بوده است. با ورود او تعادلِ پیشین به هم میخورد و رمز و رازهای فراموششدهای عیان میشود و...
بدون شک هر کدام از ما داستانها و فیلمهای متفاوتی در خصوص دوران بردهداری و تبعیض نژادی خوانده یا دیدهایم. در بیشتر آنها به جنبههای خشن و ظلم و ستمی که رنگینپوستان با آن مواجه بودند، پرداخته شده است. در واقع از یک جایی به بعد نویسندگانی که بخواهند در مورد این دوره داستان بنویسند باید زوایای جدید انتخاب و نگاهی نو در اختیار خوانندگان خود قرار دهند، اتفاقی که در این کتاب رخ داده است. اینکه در ذیل چنین نظم و نظامی، عشق (حتی عشق به فرزندان) به مقولهای خطرناک و دردسرساز تبدیل میشود و در واقع خیل کثیری از آدمیان مجبور به چشمپوشی از آن شدهاند و این ظلم بسیار بزرگی است. در مورد داستان در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت و البته خوشبختانه به دلیل نامهای که دریافت کردم نیاز نبود بیشتر بنویسم.
فرصتها:
از هر نظر خواندن این کتاب فرصت است!
تهدیدها:
شروع روایت نیاز به این دارد که با تمرکز بالا خوانده شود. در غیر این صورت ممکن است عواقب این عدم تمرکز را بر سر مترجم و غیره و ذلک بکوبید که کار نادرستی است.
به دلیل برخی رفت و برگشتهای زمانی و سبک داستان اگر دو بار کتاب را بخوانید همه ابهامات برطرف شده و تجربهای به یادماندنی شکل خواهد گرفت. همانطور که قبلاً هم نوشتهام دوبارهخوانی بسیار مفید و حتی ضروری است. به قول ناباکوف اگر کسی بخواهد حس کنجکاوی خود را ارضا کند کتاب را یک بار میخواند اما خوانندهی خوب و واقعی یک دوبارهخوان است.
********
خوشبختانه اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. دلبند هم این سعادت را داشته است که چهار بار ترجمه شود!
مشخصات کتاب من: ترجمه شیریندخت دقیقیان، انتشارات روشنگران و نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1373، تیراژ 3000 نسخه، 405صفحه.
.......................
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.87 و در آمازون 4.5)
پ ن 2: کتاب بعدی «اروپاییها» اثر هنری جیمز خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی (جک) پسر پنجساله ایست که به همراه مادرش در یک اتاق زندگی میکند. زمان آغاز روایت شروع پنج سالگی اوست. او صبحها از خواب بلند میشود، صبحانه میخورد، تلویزیون میبیند، با مادرش بازی میکند، هروقت احساس نیاز میکند ممه میخورد، در ساعتی مشخص از روز زیر نورگیر اتاق به همراه مادرش مناسک جیغ زدن را انجام میدهد، کتاب میخواند یا از مادرش میخواهد برای بار nاُم همین معدود کتابهایی که دارند را برایش بخواند، شام میخورد و سر ساعت مشخص به محل خوابش که به یک کمد شباهت دارد میرود. این تقریباً برنامه روزانه اوست. گاهی دیرتر از حد معمول خوابش میبرد ولذا صدای باز شدن درِ اتاق را در حوالی ساعت 9 شب میشنود. در چنین ساعتی "نیکِ پیر" وارد اتاق میشود. او هیچگاه نیکِ پیر را ندیده است و فقط میداند که او با توجه به لیستی که مادر تهیه میکند هفتهای یکبار چیزهایی برای آنها میآورد. میداند که مادرش از نیکِ پیر خوشش نمیآید و رفتار نیک با مادر تهدیدآمیز است...
قضیه چیست!؟ البته اگر قضیه را شنیدهاید (با توجه به اینکه سال گذشته، فیلمی که براساس کتاب ساخته شد موفقیتهایی در مراسم اسکار داشت احتمال اینکه چیزهایی شنیده باشید زیاد است) و گمان میکنید دیگر خواندن کتاب لطفی ندارد، اشتباه میکنید. داستان با توجه به ایدهی خوفناک و نادرش شما را با خود همراه خواهد کرد. از آن دست کتابهای مورد توجه عام که گاهی برای ما خواص!!! خواندنش توصیه شده است. برای اینکه مزهاش کم نشود در ادامه مطلب چند کلمهای خواهم نوشت.
******
اِما داناهیو یا اِما دوناِهو یا اِما دونوگو یا اِما دانهو، نویسندهای ایرلندیتبار ساکن کانادا است. چندین رمان حاصل کار اوست که پر فروشترین و معروفترینش همین اتاق است که جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است. این کتاب در سال 2010 منتشر شد و بلافاصله به زبانهای متعدد نیز ترجمه شد. در ایران هم تقریباً همزمان دو ترجمهاش روانه بازار شد و تقریباً زمانی که دو ترجمه قبلی به چاپ دوم رسیدند، دو ترجمه دیگر به جمع آنها اضافه شد و به حول و قوه الهی چنانچه دو ترجمهی دیگر هم اضافه شود میتوان ورود این کتاب به جمع ششتاییها را تبریک گفت!
اتاق، محمد جوادی، نشر افراز، اما داناهیو
اتاق، علی قانع، نشر آموت، اما دوناِهو
اتاق، علی منصوری، نشر روزگار، اما دانهو
اتاق، حکیمه مردانی، انتشارات امیرکبیر، اما دونوگو
در چنین مواقعی ناشرین با تغییر کوچکی در ترجمه نام داستان کار خودشان را از دیگران متمایز میکنند اما در خصوص این کتاب انصافاً امکان این کار وجود نداشت لذا به سراغ نوع نگارش اسم نویسنده رفتند و خلاقیت خود را نشان دادند. چهار املای متفاوت! من هم برای اینکه از قافله عقب نمانم و ضمناً به مترجم پنجم گرای لازم را بدهم، در عنوان مطلب اسم ایشان را به سبکی متفاوت نوشتم تا از این طریق به اعتلای قضیه کمک کرده باشم.
واقعاً اگر این قشر فرهنگی جامعه نتواند یک نهاد مدنی یا سازوکاری مدنی برای حل مشکل ترجمهی همزمان بیابد ما چه توقعی از اقشار دیگر جامعه باید داشته باشیم؟
مشخصات کتاب من؛ ترجمه علی قانع، نشر آموت، چاپ اول، 357صفحه
.............
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 است. (در سایت گودریدز با نمره 4 از مجموع 478733 رای... در واقع تعداد آرایش خیرهکننده است. در سایت آمازون 4.3 از 5 نمره گرفته است که نشان از اقبال زیاد خوانندگان به کتاب دارد)
پ ن 2: مطالب بعدی به "در انتظار گودو" و "فرارکن خرگوش" اختصاص دارد.
پ ن 3: بچهها مچکریم.
ادامه مطلب ...
گاهی اوقات، فکر میکنم چیزهایی را که به یاد میآورم واقعیتر از چیزهایی هستند که میبینم.
.
یک "گیشا" از خاطراتش میگوید! از زمانی که دختربچه کوچکی بود و در کلبه پدر پیر و ماهیگیرش به همراه خواهر و مادر بیمارش زندگی میکرد. از آن بعدازظهری میگوید که بهترین و بدترین روز زندگیش بود. از دیداری که او را در مسیری قرار داد که در انتهایش بنشیند و برای ما داستان زندگیش را بازگو کند...
گیشا کیست؟ شاید در فیلمهای ژاپنی دیده باشید که در مهمانیهای اشراف، زنان جوانی با آرایشهای خاص، ساز میزنند و رقصهای سنتی را اجرا میکنند و چای و ساکی برای مهمانان میریزند. صورت سفید شده و آرایش نقابوارشان بیش از هرچیز جلب نظر میکرد. وظیفهی آنها شادیآفرینی و سرگرم نمودن مهمانان بود. البته در معدودی از موارد محتمل بود که این سرگرمی محدود به مواردی که گفتم نباشد اما این دلیل نمیشود که سادهسازی کنیم و آنها را روسپی یا نظیر آن بخوانیم... در واقع در سیستم سنتی ژاپن روسپیان گروه دیگری بودند و اسم دیگری هم داشتند.
"گی" به معنای هنر است و معنای کلمه "گیشا" میشود هنرمند یا صاحبهنر. گیشاها از کودکی تحت آموزشهای سخت و سنگین در خصوص زدن سازهای مختلف, انجام رقصهای مختلف, خواندن آواز, یادگیری آداب و ادب شغل آینده خود و... قرار میگرفتند و همانطور که در کتاب میخوانیم سختترین تنبیهات به بد ساز زدن و یا فراموشکردن ابیات و کلمات هنگام آواز خواندن نبوده است بلکه عدم رعایت ادب و آداب و آراستگی (مثل عدم رعایت شئونات و احترام به کسانی که ارشدترند یا کثیف بودن زیر ناخن) منجر به مجازاتهای سنگینی میشد.
پس اگر بخواهم جمعبندی کنم, شما در این کتاب علاوه بر یک خط داستانی جذاب, وارد یکی از زیرسیستمهای پیچیده و پر رمز و راز ژاپن خواهید شد. البته... البته این که ما خوانندگان غیرژاپنی هیچ اطلاعاتی از این قشر نداریم به نویسنده و خواننده کمک می کند که بدون دستانداز جلو برویم!
*******
در ادامه مطلب در مورد کتاب کمی خواهم نوشت اما چنانچه میخواهید این کتاب را بخوانید این دو نکته را آویزه گوشتان قرار دهید:
اول اینکه یادداشت پشت کتاب فاجعه است... یک فاجعه داستانی!!... من هرگاه در نوشتههایم میخواهم به گوشهای از یک داستان اشاره کنم دست و دلم میلرزد حتا اگر میزان آن یکهزارم این چیزی باشد که در یادداشت پشت جلد این کتاب "لو" میرود! در واقع یادداشت پشت جلد مهمترین گره داستان را رو میکند! خیلی ساده و در قالب چند خط! من این شانس را داشتم که دوستی، قبل از خواندن کتاب به من این موضوع را گوشزد نموده بود و اساسن تجربیاتم به من ثابت نموده است که قبل از خواندن هر کتابی به هیچ وجه به پشت جلد, مقدمه, یادداشت نویسنده و ناشر و مترجم نگاهی نیاندازم. این موارد را همیشه میتوان بعد از داستان خواند اما گاهی داستان را نمیشود بعد از اینها خواند!! وقتی کتاب را به پایان بردم و پشت جلد را نگاه کردم به واقع دقایقی چشمانم گرد شده بود...
نکته دوم یادداشت نویسنده است یا چیزی که تحت این نام در ابتدای کتاب آمده است. طبعن با توجه به تجارب پیشگفته، این قسمت را بعد از اتمام کتاب خواندم. این یادداشت در واقع تمهیدی از طرف نویسنده برای شروع داستان میتواند باشد یا چیزی که بیشتر احتمال آن را میدهم این است که در چاپهای متاخر کتاب این بخش اضافه شده باشد به دلایلی که در ادامه مطلب خواهم نوشت. پیشنهاد من این است که این قسمت را نیز بعد از اتمام کتاب بخوانید.
*******
آرتور گلدن نویسنده آمریکایی, این کتاب را در سال 1997 روانه بازار نمود. این کتاب به مدت دو سال در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز بود و موفق به فروش چهار میلیون نسخه شد. علاوه بر آن, کتاب به 32 زبان ترجمه شد. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. در سال 2005 نیز بر اساس این داستان فیلمی به همین نام ساخته شد که 3 جایزه اسکار به دست آورد.
طبق اطلاعات سایت کتابخانه ملی, این کتاب با ترجمه خانم مریم بیات در سال 1380 و توسط انتشارات سخن منتشر شده است و در سال 1381 نیز به چاپ سوم رسیده است. کتابی که من خوانده ام افست است و همانطور که در تصویر می بینید عنوانش نیز "خاطرات گیشا" درج شده است و کتاب فاقد نام ناشر و... است.
.......................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مریم بیات, 640 صفحه , قیمت بازار 30000 تومان
پ ن 2: نمره کتاب 4.1 از 5 می باشد.
پ ن 3: همانطور که گفتم کتاب من افستی است و... صفحات کتاب همه دارای نظم و ترتیب و توالی است، اما در صفحات 239 و 240 یک وقفه یا یک پرش یا یک جاافتادگی احساس میشود.
ادامه مطلب ...
قسمت سوم
...آدمها به خاطرات کثافت خودشان و به همه ی فلاکت شان می چسبند و نمی شود بیرونشان کشید. روحشان با همه ی این ها سر گرم می شود. با گه مالی آینده در اعماق خودشان از بی عدالتی حال انتقام می گیرند. ته وجودشان درستکار و بی جربزه اند...
"سفر به انتهای شب، بهترین کتابی است که در ۲هزار سال اخیر نوشته شده است" چارلز بوکوفسکی (جگرتان حال اومد؟!. میله بدون پرچم!)
کشیش مدتهاست که دیگر به خدایش فکر نمیکند، در حالی که خادم کلیسا هنوز بر سر ایماناش ایستاده! ... آنهم به سختی فولاد جداً آدم حالش به هم میخورد.
***
تمدن , علم و مدرنیسم:
طبیعی است وقتی سلین چنین بیرحمانه آدمیزاد را هجو می کند , محصولات این آدم از تیغ تیز نثر او بی نصیب نمی ماند حتا اگر بعضی از آنها را گریزناپذیر بداند. بارزترین قسمت از نظر من جایی است که گذر فردینان در آمریکا به کارخانه فورد می افتد (فوردیسم به عنوان نماد و سمبلی از مدرنیسم) وقتی برای کار مراجعه می کند و باصطلاح رزومه ای از تحصیلاتش و...ارائه می کند چنین جوابی می شنود:
اینجا درس هایت به هیچ درد نمی خورد, پسر جان! اینجا نیامده ای فکر کنی, آمده ای همان کاری را که یادت می دهند, انجام بدهی... ما در کارخانه هامان به روشنفکر احتیاج نداریم. به بوزینه احتیاج داریم... بگذار نصیحتی به ات بکنم . هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن! ما جای تو فکر خواهیم کرد...
کسانی که در کارخانجات کار کرده اند می دانند سلین چه می گوید! البته اکنون سالهاست که با به سر عقل آمدن سرمایه داری (پست فوردیسم ,تولید ناب ,تولید منعطف و...) روش های تولید قدیم از بین رفته است و روابط کاری ظاهراً تغییر یافته است اما اینجا که هنوز در بر همان پاشنه می چرخد و ما فقط در حال قرقره کردن اصطلاحات و لقلقه کردن هستیم... زیادی به جاده خاکی نزنیم بی خیال!
این از مهندسین!. فردینان (همانند خود سلین) به امر پزشکی مشغول می شود. پزشکی هم کار چرندی است. وقتی که در خدمت اغنیا هستی می شوی نوکرشان، وسط فقرا هم که هستی مثل این است که دزد باشی.(اگر بخواهی دستمزد بگیری دزد می شوی اگر نگیری چیزی بارت نیست!!) اما اوج پرداختن به پزشکی! در فصل 24 است , جایی که فردینان بیماری مبتلا به تب تیفوئیدی دارد و از درمان عاجز مانده و جهت یافتن راهی جدید به انستیتویی تحقیقاتی مراجعه می کند:
بعضی از نویسندگان آلمانی یک روز اعلام کردند که باکتری "ابرتی ین" زنده را در ترشحات مهبلی دخترک هجده ماهه ای کشف کرده اند. در پهنه حقیقت غلغله ای به پا شد. پاراپین, با خوشحالی تمام در اسرع وقت از طرف انستیتوی ملی تحقیق جواب داد و از این دلقک های آلمانی جلو زد و اعلام کرد که همین باکتری را , در خالص ترین شکلش در منی پیرمرد علیل هفتاد و دو ساله ای کشت داده است. حالا که یک شبه شهرت عالمگیر پیدا کرده بود, تا آخر عمرش کاری نداشت جز اینکه توی مجله های جورواجور تخصصی چند ستون را سیاه کند تا همیشه گل سرسبد دنیای علم باقی بماند. این کار را هم از آن روز فرخنده به بعد با راحتی تمام انجام داد.
دوستداران جدی علم حالا دیگر به اش اعتماد داشتند و برایش اعتبار قائل بودند. و خود همین امر معنایش این است که هرکسی که جداً علاقمند به علم بوده هرگز برای خواندنشان به خودش زحمت نمی داده... اگر این دوستداران می خواستند راه انتقاد را در پیش بگیرند, دیگر پیشرفتی در علم طب حاصل نمی شد. یک سال تمام صرف خواندن یک صفحه می کردند.
فردینان در بخشی از سفر خود به انتهای شب , به مستعمرات می رسد و برداشت هایش از نظام تمدنی آنجا و مقایسه ای که با اروپا می کند جالب توجه است:
سیاه پوست ها کم و بیش فقط به زور چماق کار می کنند، لااقل آنها هنوز عزت نفس شان دست نخورده، در حالیکه سفیدپوست ها که نظام و تمدن شان، طبیعت شان را به غلتک انداخته، خود به خود به کار می افتند... چماق بالاخره صاحبش را خسته می کند، در حالیکه آرزوی قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتی دارد و نه خرجی اصلا و ابدا. بهتر است دیگر از فراعنه مصر و خان های تاتار پیش ما قمپز در نکنند! این آماتورهای باستانی در هنر والای به کار واداشتن جانور دوپا، ناشی های ناواردی بودند که فقط ادعاشان گوش فلک را کر می کرد. این بدوی ها بلد نبودند برده شان را «آقا» صدا بزنند، گاهی هم او را پای صندوق رای بکشند، براش روزنامه بخرند، یا، در درجه ی اول راهی میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد.
یا در جای دیگر :
خلاصه کلام, در توپو , هرچند که جای کوچکی بود, اما برای دو جور نظام تمدن جا داشت, نظام ستوان گراپا که شبیه نظام رومی ها بود , زیردست ها را به تازیانه می بست تا ازشان خراج بگیرد و بنا به گفته آلسید قسمتی از آن را برای خودش نگه دارد, و بعد نظام خود آلسید که پیچیده تر بود و در آن نشانه هایی از مرحله ثانوی تمدن دیده می شد, تبدیل برده به مشتری, رویهمرفته معجونی از چماق و پول , بسیار امروزی تر, و ریاکارانه تر. خلاصه ,همان نظام خودمان.
***
پ ن 1 : فکر نکنم توانسته باشم که حق مطلب را در مورد این کتاب با نوشته ای ادا کرده باشم. کتاب سترگی بود و جالب آن که سلین این کتاب را در سال 1932 و در سن 38 سالگی به زیر چاپ فرستاده است.
پ ن 2: تشکر می کنم از محمدرضا به خاطر امانت دادن این کتاب. ممنون. کجایی؟
پ ن 3: مطلب بعدی "در غرب خبری نیست" اثر اریش ماریا رمارک است.
پ ن 4: خرمگس امشب به پایان می رسد و از فردا آئورا اثر فوئنتس را شروع می کنم.
پ ن 5: کتاب بعدی را از بین گزینه های زیر انتخاب کنید:
الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هاینریش بُل
ب) جاز تونی موریسون
ج) عشق در سال های وبا گابریل گارسیا مارکز
د) مرشد و مارگریتا میخائیل بولگاکف
ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ دوریس لسینگ
پ ن 6: لینک قسمت اول اینجا و لینک قسمت دوم اینجا
پ ن 7: نمره کتاب 5 از 5 میباشد.