مقدمه اول: یکی از موضوعات محوری مورد توجه یوسا در رمانهایی که بنده از ایشان خواندهام مسئلهی خشونت و ریشههای شکلگیری آن در فرد و جامعه است. در جنگ آخرزمان، نقش باورهای مذهبی و عدم شکلگیری گفتگو و در نتیجه شناختِ معیوب از یکدیگر، در بروز خشونت را میبینیم. در مرگ در آند، نقش باورهای سنتی و خرافی... در زندگی واقعی آلخاندرو مایتا نقش باورهای ایدئولوژیک و آرمانی... در سالهای سگی، نقش نظامیگری... در گفتگو در کاتدرال و سور بز، عشق به قدرت و دیکتاتوری... در رویای سلت هم حرص پول و البته حفظ قلمرو. در این داستان هم بزعم من موضوع اصلی همین است، هرچند که ممکن است حس کنیم مسئلهی اصلی معمای یک قتل است!
مقدمه دوم: داستان در یکی از شهرهای پرو به نام «تالارا» جریان دارد. حدوداً در دهه 50 قرن بیستم. وقتی اسپانیاییها در این مناطقِ سرخپوستنشین مستقر شدند؛ از اختلاط آنها با سرخپوستان بومی، نژادی شکل گرفت که به آنها «مستیزو» میگفتند. بعدها که بردگان سیاهپوست از راه رسیدند حاصل اختلاطشان با اسپانیاییها را «مولاتو» میگفتند. حالا اگر یک مستیزو با یک اسپانیایی اختلاط پیدا کند حاصل کار را «کاستیسو» و اگر یک مستیزو با یک سرخپوست ازدواج کند، محصول آنها «چولو» خواهد شد. این تفکیک خیلی درازدامنتر از این حرفهاست و اسامی دیگری نظیر موریسکو، آلبینو، چینو، لوپو، بارسینو، آلباراسودو، چامیسو و... نیز برای انواع اختلاطهای بعدی تعریف شده است. در مستعمرات چنین خطکشیهای دقیقی وجود داشت. در این داستان، مقتول و «لیتوما»، چولو هستند که در نگاه دیگران نژاد حقیری است و در چندین نوبت این نگاه تحقیرآمیزِ نژادی در داستان انعکاس یافته است.
مقدمه سوم: یکی از شخصیتهای داستان در توجیه اعمال خود از بیماری دخترش صحبت میکند: دیلوژن، «خیالات آکنده از دروغ». این شخص معتقد است چیزهایی که دختر برعلیه او تعریف کرده به خاطر ابتلا به این بیماری است. دیلوژن به عنوان باورهای ثابت و نادرستی تعریف میشود که با واقعیت در تضاد است. هرچهقدر برای این افراد استدلال بیاورید یا شواهد غیرقابل انکار رو کنید آنها نمیتوانند باورها و عقاید خود را رها کنند. آنها در مقابل، تفسیرهای خاص خودشان را ارائه میکنند و همین تحلیل نادرست وقایع و رویدادها باعث تقویت اختلال آنها میشود. یوسا این اصطلاح را در دهان یکی از شخصیتها قرار میدهد و ما نمیدانیم که کاربرد آن به چه میزان درست است اما به طور قطع بعد از خواندن داستان پی خواهیم برد که مردم این شهر به درجاتی دچار این اختلال هستند!
******
داستان با حضور «لیتوما» بر سرِ صحنهی یک جنایت آغاز میشود. لیتوما یک سرباز تازهکار در اداره پلیس این شهر کوچک و به نوعی وردستِ «ستوان سیلوا» رئیس کلانتری محسوب میشود. مقتول، مرد جوانی است که به شکل فجیعی شکنجه و به قتل رسیده است. این تیمِ دونفره میبایست معمای این قتل را حل کرده و آن را به سرانجام برسانند. ستوان سیلوا پلیس ماهری است و لیتومای تازهکار در محضر او کار یاد میگیرد و راوی سومشخص داستان هم در بسیاری از نقاط داستان از ذهن لیتوما ما را باخبر میسازد و همین باعث میشود لیتوما یک شخصیت کلیدی در داستان باشد. یوسا چند سال بعد این شخصیت را در کتاب مرگ در آند هم به کار میگیرد. تا جایی که در خاطرم هست لیتوما در مرگ در آند، گروهبان شده است و آموختههایش در محضر ستوان سیلوا را در آن کوهستان دهشتناک به اجرا درمیآورد.
آنها با کشف هویت جسد و تحقیق در مورد او آغاز میکنند اما مانع بزرگی جلوی راهشان قرار میگیرد. مقتول سربازِ پایگاه نیروی هوایی است و فرمانده پایگاه سرهنگی است که اجازه دسترسی این دو پلیس را به همخدمتیها و دیگر پرسنل پایگاه، نمیدهد. در این شهر کوچک شایع شده است که پلیس به دنبال حل این معما نیست چون پای «کله گندهها» در میان است. در چنین فضایی کار به سختی پیش میرود اما خیلی زود گشایشی حاصل میشود و....
من از علاقمندان داستانهای جنایی هستم اما با خیلی از خوانندگانی که این کتاب را در ذیل این عنوان طبقهبندی کردهاند مخالف هستم و دلایل خود را در ادامه مطلب خواهم آورد.
******
در مورد یوسا قبلاً در اینجا نوشتهام. این هشتمین رمانی است که از این نویسنده خواندم و از این حیث رکورددار است. به خیال خودم میخواستم یک نمره متوسط به یوسا بدهم تا جلوی شبههی دلبستگی و وابستگی را بگیرم. به قول محسن چاوشی وای از این وابستگی! اما چه کنم!؟ در سادهترین داستانهایش رد پای نبوغ دیده میشود. البته امید دارم که شاید در نوبت بعدی بتوانم این شبهه را از دامان وبلاگ پاک کنم.
این کتاب در سال 1986 منتشر و سال بعد به انگلیسی ترجمه شده است. در مورد ترجمههای فارسی اثر میتوان گفت که حداقل سه نوبت ترجمه شده اما یکی از آنها منتشر نشده است: احمد گلشیری (1383)، اسدالله امرایی (1387). ترجمه عبدالله کوثری هم همانی است که به انتشار نرسیده است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه احمد گلشیری، انتشارات نگاه، چاپ دوم 1387، تیراژ 3000 نسخه، 159صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.56 نمره در آمازون 4.3)
پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص رمان «شماره صفر» از اومبرتو اکو خواهد بود و سپس نوبت به «وردی که برهها میخوانند» از رضا قاسمی خواهد رسید. پس از آن «بچههای نیمهشب» از سلمان رشدی، «تبصره 22» از جوزف هلر، «سه نفر در برف» از اریش کستنر.
ادامه مطلب ...
مقدمه اول: سور بز یکی دیگر از آثار برجسته ماریو بارگاس یوسا است که واقعاً قابل توصیه است. در میان آثار ایشان، حداقل در میان آنهایی که خواندهام، این اثر یکی از سادهترینهاست. داستان توسط راوی دانای کل در سه زمان مختلف روایت میشود. سه خط داستانی که با هم ارتباط دارند و در مجموع بهنحوی استادانه زندگی و زمانهی رافائل لئونیداس تروخیو دیکتاتور معروف که سه دهه زمام امور را در جمهوری دومنیکن در اختیار داشت، برای ما روایت میکند.
مقدمه دوم: یکی از شخصیتهای داستان فوق، جانی آبس گارسیا است. او که در زمان به قدرت رسیدن تروخیو کودکی هفت هشت ساله بود در اواخر دوران دیکتاتور رئیس مهمترین بخش امنیتی سیستم بود. او مشت آهنین تروخیو بود و حتی در همان دوران در میان تروخیستها نیز آدم منفوری بود و به همین خاطر پس از مرگ دیکتاتور، به مقام سفیر دومنیکن در ژاپن منصوب و در واقع شوت شد. او البته در این مقام نماند و به اروپا رفت و چند سال بعد به عنوان مشاور امنیتی به خدمت رئیسجمهور هائیتی در آمد. این مقام برای او خوشیمن نبود و خیلی زود ناپدیدونده شد!
مقدمه سوم: یوسا در کتاب روزگار سخت که هنوز موهبت خواندنش نصیبم نشده به سراغ دوران حکومت جاکوبو آربنز در گواتمالا رفته است؛ حکومتی که طی یک انتخابات دموکراتیک روی کار آمد و با یک کودتا ساقط شد و ... یوسا در این داستان هم از حضور جانی آبس بهره برده است. شاید به زودی من هم بهرهمند بشوم!
******
آقای موسوم به میلهی بدون پرچم
آیا در وبلاگ شما توهین به اسطورههای ملل دیگر مجاز است؟! آیا شما آزادی را برای همین لجنپراکنیها و آلتِ دست امپراتوری رسانهها شدن میخواهید؟! حرفِ آخرم را همین ابتدا میزنم که از دیدگاه شما نسبت شخصیت بزرگواری چون تروخیو بیزارم. شما یک روز هم کار اجرایی نکردهاید و با سختیهای آن آشنا نیستید پس چگونه به خود اجازه میدهید این خزعبلات را علیه ایشان رواج دهید؟ متأسفانه چنان تحت تأثیر تبلیغات روشنفکران چپی و نویسندگان راستی قرار گرفتهاید که کور شدهاید. مرحوم تروخیو در زمان حیاتش چنان خدماتی به کشورش ارائه کرد که هیچ مورخی قادر نیست آن را به شمارش درآورد. کشوری که تا پیش از آن با سوزاک و سفلیس دست به گریبان بود و در جهل و بدبختی دست و پا میزد تحت رهبری داهیانه ایشان به جایگاهی رسید که در تمام کهکشان راه شیری زبانزد خاص و عام است. به همین خاطر است که دومنیکنیها او را میپرستیدند و دلشان برای او میتپید و کیلومترها صف ایستادند تا به تابوت او ادای احترام کنند. همین امثال شما و اربابانتان در واقع از اوجگیری جمهوری دومنیکن وحشت داشتید و شب و روز تلاش میکردید که پیشرفتهای ما را تخطئه کنید.
در مورد خودم هیچ دفاعی نمیکنم چون مشخص است که اصلاً از زیر و بم سختیهای کار ایجاد امنیت اطلاعی ندارید. نفرت دیگران از امثال من خود نشان از حقانیت ماست. درد من درک نشدن خدمات رهبری همچون تروخیوست. همین امثال شما که از «کلمه قبیحه آزادی» دم میزنید باعث شدید یک عده خائن دنیا را از خدمات او محروم کنند. در تمام مطلبت هیچ اشارهای به محکومیت ترور تروخیو ندیدم، آیا ترور خوب و ترور بد داریم؟! دست تو و امثال تو در این بزنگاههاست که رو میشود.
من شهادت میدهم که تروخیو هیچگاه خودش اقدام به تغییر نام پایتخت نکرد و بلکه این مردم بودند که در اقدامی خودجوش نام او را بر شهر گذاشتند و آنقدر آن را تکرار کردند که مجریان قانون و نمایندگان ناچار به تبعیت شده و نام پایتخت را تغییر دادند. واقعاً برایتان متأسفم که عشق مردم به تروخیو را ناشی از ترس یا عادت به بردگی و چاپلوسی قلمداد کردهاید.
در پایان امیدوارم به حق همان بانوی آلتاگراسیا به آرزویتان که زندگی در یک کشور عادی و... و به قول خودتان همان زندگی معمولی برسید تا ببینم چه ]...[ میخورید. ضمناً جهت اطلاع شما و امپراتوری رسانهها عرض میکنم که من در سال 1967 نمردم بلکه ]...[ و به حول و قوه الهی وقتش که برسد باز خواهم گشت و آن روز روزیست که باید حساب پس بدهید. وای بر شما.
بدون هرگونه ارادتی
جانی آبس گارسیا
******
پ ن 1: لازم است در مورد نامهی جانی آبس توضیحاتی بدهم؛ یوسا در سور بز بسیار دقیق و استادانه وضعیت مملکت و مردم و حتی کارگزاران حکومتی را ذیل یک نظام دیکتاتوری در قالب داستان شرح داده است. دفاع از تروریستها به یوسا نمیچسبد. در مطلبم به صراحت گفتهام که در نظر همگان تنها راه خروج از بنبستی که تروخیو به وجود آورده است مرگ اوست و همین نشان میدهد هزینههای این سبک حکومتگردانی چقدر بالاست. در واقع ایشان خودشان کاری کردهاند که به اینجا رسیدهاند. حداقل به کسی مثل جانی آبس نمیرسد که از ما بابت حمایت کردن و نکردن از ترور و کودتا خرده بگیرد! ایشان خودش سالها اینکاره بوده است. نکته بعد اینکه الان در دنیا از هر صد نفر بپرسی دومنیکن کجاست بالای نود درصدشان و بلکه نود و هشت و سه دهم درصد آنها نمیدانند دومنیکن کجای دنیا هست چه برسد که از پیشرفت آنها وحشت داشته باشند. بخشی از آن یکی دو درصد هم ما ایرانیانی هستیم که از طریق سازوکار اخذ پاسپورت دومنیکن در فضای مجازی از وجود آن باخبر شدهایم که آن هم مربوط به جزیره دومنیکا است و نه دومنیکن! مراقب باشید اشتباه نکنید. نکته آخر هم اینکه این وبلاگ به آبدارخانهی رسانهای هم وصل نیست چه رسد به امپراتوری آن! توهم ایشان بدجور بالا زده است.
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
مقدمه اول: گفتگو در کاتدرال یکی از آثار برجسته ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی برنده جایزه نوبل ادبیات به حساب میآید. از لحاظ پیچیدگی فرم و ساختار در نوع خود یگانه است و برای خواننده سختیهای زیادی به همراه دارد و البته به همین میزان برای خوانندهی پیگیر و باحوصله و علاقمند، لذت و منافع فراوانی به همراه دارد. قبلاً در دوران جوانی! اینجا مختصری در مورد آن نوشتهام... اگر احساس کردید زمان خواندن آن رسیده و توان لازم در شما پدید آمده حتماً لینکی که گذاشتهام را بخوانید و ببینید منظورم از پیچیدگی چیست. این داستان بطور کلی دوران دیکتاتوری نظامی ژنرال اودریا در پرو را مد نظر قرار داده است و به نوعی اثرات زندگی در ذیل چنین نظامی را میکاود.
مقدمه دوم: یکی از شخصیتهای داستان فوق، دون کایو برمودس است. او در واقع رئیس بخش امنیتی سیستمی است که ژنرال اودریا در ابتدای روی کار آمدن شکل میدهد. شاید مایه تعجب باشد اما قبل از این سِمَت، کار او فروش تراکتور بوده است! بعد از روی کار آمدن استعداد عجیب و غریبش را در این حوزه کاری نشان میدهد. او آدم بسیار... چی بهش میگن... همون... کارکشتهایست!
مقدمه سوم: در این وبلاگ مکاتبه با شخصیتهایی نظیر دون کایو سابقه داشته است. معمولاً در مورد هر کتابی که میخوانم چنین اقدامی را انجام میدهم اما خُب، این دوستان به ندرت جواب مرا میدهند و گاهی آنقدر دیر جواب میدهند که به انتشار مطلب مربوطه نمیرسد. در مورد این نامه هم من نتوانستم قاطعانه تشخیص بدهم نامهای که ده سال قبل نوشتم تازه به مقصد رسیده و ایشان جواب دادهاند یا اینکه نه، همان زمان به مقصد رسیده و دون کایو پاسخ داده و این پاسخ الان بعد از ده سال به دست من رسیده است! مهمترین قرینه و نشانه از لحاظ زمانی اشارهایست که به گابریل گارسیا مارکز دارد و به نظر میرسد هنگام نگارش نامه مارکز هنوز زنده است البته این در مورد شخصیتهایی مثل دون کایو قرینهی معتبری نیست!
******
آقا یا خانم میلهی بدون پرچم
از دیدن پاکت نامهات شگفتزده شدم! خط بطلانی بود بر داستان این پیرمرد کلمبیایی و ثابت کرد هنوز کسانی هستند که به امثال ما نامه بنویسند، آن هم از جایی که اسمش هم برای خیلیها آشنا نیست. وقتی نامه را باز کردم از ترجمهی آن پاک ناامید بودم و گمان نمیکردم در این مکان دورافتاده کسی را پیدا کنم تا بتواند در این زمینه کمکم کند ولی در کمال تعجب متوجه شدم رقیب شطرنجبازم در همین پارک نزدیکِ خانه هموطن شماست و او بود که مرا خبردار کرد تعداد شما کم نیست و حتی نماینده این ناحیه در مجلس ایالتی نیز هموطن شماست! ظاهراً میزان اضافهکاری همکاران من در کشور شما خیلی بالاست. به هر حال زودتر از آنچه که فکر میکردم نامه شما را خواندم. اگر به انگلیسی نامه را نوشته بودید دردسر من به مراتب بیشتر بود!
در مورد تکنیکهای تخصصی حوزه کاری من سؤالاتی را پرسیده بودی و ننوشته بودی این اطلاعات را برای چه کاری میخواهی؛ علیرغم تأکیدت که صحبتهای من جایی درز نخواهد کرد به من حق خواهی داد که اعتماد نکنم. استفاده در تحلیل داستان یا نوشتن داستان مرا قانع نکرد که اسرار کاری را، آن هم در کاری مثل کار ما، که برایش میلیونها سول میپردازند و مشتریان دست به نقد همواره به صف ایستادهاند، برملا کنم. در همان مأموریت کاخامارکا یادم هست که یکی از بچهها که حسابی مست کرده بود رو به صف دانشجویان فریاد میزد که من اگر لازم باشد سر بچههای خودم را گوش تا گوش میبرم؛ او را به گوشهای کشاندم و تذکر دادم اسرار کاری را اینگونه افشا نکند. به نظرم در همان حد و حدودی که یوسا در داستانهایش بیان کرده است برای تحلیل شما کفایت میکند. البته چیز مخفیانه و محیرالعقولی هم نیست! خودت هم به برخی از آنها اشاره داشتی اگرچه نمیدانم چرا از آنها تحت عنوان روشهای نخنما یاد کرده بودی. برایم عجیب بود. آیا اگر میلیونها بار برای حل معادلات درجه دوم از روش ریشه گرفتن استفاده شود این روش نخنما میشود!؟ آیا دیگر جواب نمیدهد؟! در همان دورهی مسئولیت من چندینبار دانشجویان دانشگاه سنمارکوس تجمعات اعتراضی داشتند و من هر بار با همین گروههای لباسشخصی که داستان تشکیل آنها را خواندهای قضیه را جمع کردم؛ بچهها را میفرستادم توی خیابان میرافلورس که با سنمارکوس فاصله زیادی داشت، شیشه مغازهها و بانک و امثالهم را پایین میآوردند، یک سری از بچهها را میفرستادم که آزادانه مهارت خود را در خالی کردن ماشین و مغازه و خانهی مردم نشان بدهند تا مردم عادی را در مقابل مخالفین قرار بدهم. بعد هم آنقدر این قضیه را در روزنامههایمان طرح و تکرار میکردیم تا دل موافقانمان قرص شود. اینکه مخالفین بدانند کار چه کسی بوده است اهمیتی نداشت، مهم این بود که موافقان حس کنند که ما محکم سر جایمان ایستادهایم و دلشان قرص بشود. احتمالاً میدانی که این قرص شدن دل چه اهمیت ویژهای دارد. اگر بخواهم حکومت را به یک چهارپایه تشبیه کنم، چهار پایهی آن مشروعیت، رضایت مردم، کارآمدی، و اتحاد گروه حاکم خواهد بود. در کشور ما پرو و دیگر دیکتاتوریهای نظامی آمریکای جنوبی معمولاً سه پایهی اول معیوب و مفقود است لذا حکومتها باید تلاش میکردند روی همین پایه چهارم حسابی مایه بگذارند. آن قرص شدنِ دل که گفتم برای همین پایه چهارم است. وظیفه من و همکارانم حفظ و تقویت همین اتحاد بود و البته اخلال در شکلگیری اتحاد در طرف مقابل که این هم در جای خود بسیار مهم بود. شصت هفتاد سال قبل این کار خیلی آسان نبود. امکانات خیلی محدود بود. ما با دست خالی این کار را انجام میدادیم! الان کار خیلی راحت شده است.
البته بعضی از همکاران من روشهای ابلهانهای را در پیش میگرفتند؛ مثلاً کلی هزینه میکردند تا فردی از مخالفان را بدنام کنند درحالیکه من خیلی تمیز، کاری میکردم خود مخالفان به جان آن فرد بیافتند. هیچ چیز در دنیا برای من بامزهتر از این نیست که روزنامهنگاری چندین سال در زندان انواع شکنجه را تحمل کند و خم نشود اما در بیرون از زندان توسط مخالفان تکهپاره شود. حالا شما تا دلتان میخواهد به این روشها بگویید نخنما! من با همین روشها میتوانستم خرفتترین ژنرالها را پنج تا ده سال روی تخت قدرت حفظ کنم. این عدد برای آمریکای جنوبی در آن دوره زمان کمی نبود. کار هر کسی نبود. غافل میشدی یکی پیدا میشد و یک میلیون سول میگذاشت روی میز کار یک ژنرال و تمام... یک کودتا یا انقلاب روی دست ما باقی میگذاشت.
الان البته زمانه عوض شده و حداقل در این منطقه تلاش میشود ظواهر قضیه تا حدودی حفظ شود ولی برای همین کار هم به تجربیات امثال من نیاز هست. همین یوسا اگر کسی مثل من را در کنار خودش داشت شاید میتوانست رای بیاورد و قافیه را به آن رقیب ژاپنی نمیباخت.
به هر حال من کماکان مطمئنم آن نامهای که در انتظارش هستم خواهد رسید.
موفق باشی
دون کایو برمودس
******
پ ن 1: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
محور این رمان یوسا «سِر راجر کِیسمِنت» است؛ فردی که شاید در حال حاضر به واسطه سرانجام تلخ فعالیتهایی که در زمینه استقلال ایرلند داشت، شناخته میشود. شخصیتی که هنوز مقالهنویسان با وجود گذشت بیش از یک قرن از مرگش، به سراغ حواشی پیرامون زندگیاش میروند و در مورد صحت و سقم برخی ادعاها، مقاله و کتاب مینویسند و بعید است که این چالشها روزی به پایان برسد. ساخت یادبودها به پاس تلاشهای او در زندگی نیم قرنیاش در حوزههای حقوق بشری و البته در راستای استقلال ایرلند، پس از گذشت چند دهه از مرگش آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد (مثلاً همین رمان)، و به همین ترتیب اقداماتی در جهت تخریب این یادبودها کماکان مشاهده میشود. اما چرا این شخصیت چنین ذومراتب است!؟ اگر علاقمند به این سوال و پاسخ آن باشید به سراغ این اثر یوسا خواهید رفت!
جملهای که نویسنده به نقل از «نشانههای پروتئوس» اثر «خوسه انریکه رودو» مقالهنویس مشهور اروگوئهای قبل از آغاز روایتش آورده است در همین راستا قابل تأمل است: «هر کدام از ما نه یک فرد بلکه، متوالیاً، افراد متعددی است. و این شخصیتهای متوالی، که از دل یکدیگر بیرون میآیند، معمولاً بین خودشان غریبترین و حیرتانگیزترین تضادها را آشکار میسازند.» این در واقع عصارهی رویکرد یوسا به زندگی این شخصیت است که در ادامه مطلب در حد توان به آن خواهم پرداخت.
یوسا نقطه آغاز روایت را در سال 1916 و زمانی قرار میدهد که راجر در زندان است و حکم اعدامش به جرم خیانت به کشور (بریتانیا) به دلیل تبانی با کشور متخاصم (آلمان، با توجه به اینکه در میانه جنگ اول جهانی هستیم) جهت ایجاد شورش مسلحانه صادر شده و تنها روزنه امید برای زنده ماندنش، قبول تخفیف مجازات توسط دولت یا پادشاه است. با توجه به شهرت او در محافل ادبی و سیاسی، کارزارهایی در بیرون زندان برای قبول این درخواست در جریان است اما ناگهان مطالبی پیرامون گرایشات و رفتارهای جنسی این شخصیت به استناد دفترچه خاطرات شخصی او که به دست مقامات امنیتی افتاده، در روزنامهها منتشر میشود و آن کارزارها را مورد تهدید قرار میدهد اما...!
کتابی که ما میخوانیم سه بخش اصلی (کنگو، آمازون، ایرلند) و پانزده فصل دارد که فصلهای فرد در زمان حالِ روایت و در زندان جریان دارد و فصلهای زوج به گذشتهی این شخصیت نقب میزند. گذشتهای که شاخصه اصلیاش ارائه گزارشهای افشاگرانه در مقام یک دیپلمات بریتانیایی، در باب ظلم و ستمی است که به بومیان مناطق کنگو و آمازون از طرف کمپانیهای فعال در حوزه تجارت کائوچو اعمال میشود.
رود آمازون پرآبترین رودخانه دنیاست و بد نیست بدانید میزان دِبی این رودخانه به تنهایی از مجموع آب ده رودخانهی پرآب بعدی جهان بیشتر است. این رودخانه در هزار و ششصد کیلومتر انتهایی مسیرش با یک شیب بسیار بسیار کمی به سمت اقیانوس اطلس میرود و در واقع اختلاف ارتفاع در این محدوده فقط چهل متر است!! یعنی به شدت آرام و یکنواخت. فکر میکنم روایت هم در برخی قسمتها چنین وضعیتی دارد و باصطلاح پیش نمیرود. یک دلیل مهم در این راستا تلخی وقایعی است که نویسنده ترجیح داده به دقت ترسیم شود هرچند گاه تکراری و ملالآور باشد. چنانچه عاشق یا مؤمن به یوسا باشید به سلامت عبور خواهید کرد. طبعاً به کمحوصلگان توصیه نمیشود! به آن دوستانی که از یوسا کمتر از چهار پنج اثر خواندهاند توصیه نمیشود چرا که عشق و ایمان با خواندن یکی دو اثر به دست نمیآید!
*******
این هفتمین اثری است که از یوسا میخوانم و طبیعتاً ایشان از نویسندههای مورد وثوق بنده است. جنگ آخرزمان، گفتگو در کاتدرال، سور بز، زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، مرگ در آند، سالهای سگی. این کتاب بهنوعی یکی از سادهترینها در میان آثاری است که از ایشان خواندهام؛ تمام اثر یک راوی ثابت (سومشخص) دارد و یا رفت و برگشتهایی که خواننده را به چالش بکشد ندارد و... اما بهزعم من خوشخوانترین آنها نیست.
این رمان در سال 2010 (همان سالی که یوسا برنده جایزه نوبل شد) منتشر شده و با فاصله زمانی کمی به فارسی ترجمه شده ولی با تاخیر، مجوزهای لازم را کسب و منتشر شده است. خوشبختانه من چاپهای اولیه کتاب را خواندم چون با تطبیق جسته گریختهای که داشتم مشخص شد در چاپهای بعدی در یکی دو قسمت از جاهایی که گرایشات جنسی راجر عیان میشود تعدیلهایی صورت پذیرفته است! چاپ اول هم طبعاً تعدیلهایی داشته است اما خوشبختانه با توجه به ردپاهای برجامانده میتوان متوجه موضوع شد و یا آنها را ردیابی کرد کما اینکه من نسخه پی.دی.اف اسپانیولی را یافتم و به هر سختی و مشقتی که بود آن بخشها را بررسی کردم و در ادامه مطلب اشارات بیشتری به این قضیه خواهم داشت.
............
مشخصات کتاب من: ترجمه کاوه میرعباسی، انتشارات صبح صادق (قم)، چاپ دوم 1392، شمارگان 1500 نسخه، 464 صفحه.
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.3)
پ ن 2: کتاب بعدی «از غبار بپرس» اثر «جان فانته» خواهد بود.
ادامه مطلب ...
قضاوت ما در مورد دیکتاتورها چگونه است؟ ممکن است در پاسخ به این سوال بگوییم مانند پدیدههای دیگر همهی وجوه مثبت و منفی آن را در کفه ترازو قرار میدهیم و بر اساس برآیند آن داوری میکنیم. چنین فعالیتی بر روی کاغذ هم کار سختی است چرا که لیست کردن تبعات مستقیم و غیرمستقیم دیکتاتوری شاید فقط از عهدهی یک تیم تحقیقاتی چندرشتهای و صرف سالها بررسی و پژوهش بربیاید اما چند راه میانبُر هم وجود دارد. یکی از این راهها مبتنی بر تجربههایِ پیشینیِ عقلایِ عالم است که اصولاً دیکتاتوری را امری مذموم میشمارند و معتقدند حتی با وجود برخی آثار مثبت (مثلاً رشد اقتصادی یا توسعه زیرساختها و ... در اثر مدیریت متمرکز) برآیند این شیوه حکومت در هیچ کجای این دنیا مطلوب نبوده است. لذا همینکه یک فرد یا گروه همهرشتههای قدرت را قبضه کنند، رسانهها را از رسالت خود تهی کنند، در دل مردم ترس بیاندازند، کارگزاران حکومت را به بلهقربانگو مبدل کنند، میتوانیم با اطمینان بگوییم که یک دیکتاتوری شکل گرفته و برآیند آثار آن منفی است.
راه میانبُر دیگر اما راهی است که عامه مردم (معمولاً بعد از گذشت یکی دو نسل) میروند! آنها در مقایسه شرایط فعلی خود با برخی وجوه زندگی در دوران دیکتاتور، که معمولاً از دل خاطرات شفاهی و شنیدهها بیرون آمده است، اقدام به قضاوت میکنند و حکم صادر میکنند. مثل این شخص در رمان سور بز که در مورد دوران دیکتاتور سابق چنین سخن میگوید:
«چطور یادم باشد؟ وقتی کشته شد من فقط چهار پنج سال داشتم. غیر از حرفهایی که توی خانهمان شنیدم چیزی یادم نمیآید... منظورم این است که تروخیو شاید هم دیکتاتور، یا این چیزهایی که دربارهاش میگویند بود، اما انگار وضع مردم آن وقتها بهتر بود. هر کس برای خودش کاری داشت، جرم و جنایت هم این قدر زیاد نبود. درست نمیگویم؟» ... شاید راست میگفتند که به خاطر این دولتهای افتضاح که پشت سر هم سرکار آمده بودند، مردم دومینیکن دلشان هوای تروخیو را میکرد. آن بیحرمتیها، آدمکشیها، فساد، جاسوسی و خبرچینی، گوشهگیری و آن ترس از یادشان رفته بود. هراس بدل به اسطوره شده بود.«هر کس برای خودش کاری داشت، جرم و جنایت هم این قدر زیاد نبود.»
این تیپ قضاوت، خواسته یا ناخواسته، مشعل دیکتاتوری و پوپولیسم را همواره روشن نگاه داشته و در آینده نیز فروزان نگاه خواهد داشت! با این مقدمه به سراغ یک شاهکار دیگر از جناب یوسا میرویم که در آن با روایتی استادانه به سراغ یکی از دیکتاتورهای آمریکای لاتین یعنی رافائل لئونیداس تروخیو رفته است که از سال 1930 تا 1961 زمام امور را در جمهوری دومنیکن در اختیار داشت. نویسنده اینجا نیز به همان روشی که در رمان جنگ آخرزمان عمل کرده تمام منابع (کتابها و اسناد و مدارک مرتبط با موضوع داستان و حتی روزنامهها و مجلههای منتشر شده در آن دوران) را خوانده و با آدمهایی که تجربهی زیستن در آن زمان-مکان را داشتهاند (از عاملین و قاتلین تروخیو) مصاحبه کرده و خلاصه با انبانی پُر اقدام به نوشتن کرده است. طبعاً هستند کسانی که چنین تحقیقاتی از آنها برمیآید اما چیزی که ماحصل این تحقیقات را برای خوانندگانی مثل من، خواندنی میکند چیست!؟ چگونه این اطلاعات به خلق و بازنمایی دوران تروخیو در قالب یک رمان تبدیل میشود و آن هم رمانی شاهکار!؟ اساساً مگر میشود شش کتاب از یک نویسنده بخوانی و هر ششتا شاهکار باشد!؟ دلایل زیادی میتوان برشمرد. اولین چیزی که به نظرم رسید تسلط و هنر یوسا در انتخاب فرم روایت است. هرکدام از این رمانها فرم خاص و منحصربهفردی دارد که نشان از تسلط او در این عرصه دارد. اینکه این تسلط از کجا آمده است خود موضوع بحث جداگانهایست که در این مقال نمیگنجد!
در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.
******
در مورد نویسنده قبلاً چیزهایی (مثلاً اینجا) نوشتهام. تکرارش خالی از لطف نیست که برخی نویسندهها بعد از تلاش در خلق آثار خود به افتخار دریافت جوایز نائل میشوند که یکی از قلههای آن در عالم ادبیات، جایزه نوبل است. به هر حال نویسندگانی مفتخر به دریافت این جایزه شدهاند اما گاهی چنین پیش میآید که جایزه نوبل این افتخار نصیبش میشود که به نویسندهای بزرگ تعلق یابد... در مورد یوسا که چنین است!
مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالله کوثری، نشر علم، چاپ چهارم 1388، تیراژ 3300 نسخه، 623 صفحه.
............
پن1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه A. (نمره در سایت گودریدز 4.27 نمره در آمازون 4.3)
پن2: در مورد مرگ در آند (اینجا)، سالهای سگی (اینجا و اینجا)، گفتگو در کاتدرال (اینجا و اینجا)، جنگ آخرزمان (اینجا)، زندگی واقعی آلخاندرو مایتا (اینجا) نوشتهام.
پن3: یکی از سادهترین آثار یوسا تا جایی که من خواندهام همین کتاب است و میتواند برای شروع خواندن آثار این نویسنده گزینهی خوبی باشد.
پن4: در مورد دیکتاتورهای آمریکای لاتین در اینجا و اینجا هم چیزهایی نوشتهام که در مورد تروخیو هم کاملاً صادق است.
ادامه مطلب ...