خشونت, سرکوب, ارتش
شاید اولین چیزی که در هنگام خواندن این داستان به ذهن خواننده برسد خشونتی است که بین شخصیت های داستان جریان دارد. دانش آموزان جدید به طرز فجیعی توسط قدیمی ها "توجیه" می شوند تا بفهمند وارد چه جایی شده اند. آنها جدیدترها را رسمن سگ خطاب می کنند و با آنها بدتر از سگ رفتار می کنند:
تازه وارد شده بود و لبخند به لب داشت که مشتی بر شانه اش فرود آمد. زمین خورد و به پشت روی زمین پهن شد. پایی بر شکم او قرار گرفت. ده چهره او را, که گویی حشره ای بود به خونسردی می نگریستند, سقف را نمی دید. صدایی گفت:«برای شروع کار شعر من سگم رو صدبار با آهنگ مکزیکی بخون.» ... همه دهان گشودند و او را تف باران کردند و آنقدر ادامه دادند که چشمهایش را بست...
غیر از این, رفتار دانش آموزان جدید با خودشان نیز سرشار از خشونت است...این قضیه در نوع رفتار نظامی ها بین خودشان یا با دانش آموزان و حتا بیرون از پادگان و داخل خانواده ها هم به نوعی دیده می شود. با این وصف امکان ایجاد ارتباط انسانی در چنین جامعه ای منتفی است و به نظرم یوسا در اولین رمانش خیلی هم خوشبینانه در این روایت عمل کرده است و سرانجام نیکویی برای برخی آدمهای داستان در نظر گرفته است.
اما با همه این احوال به نظرم "خشونت" درونمایه کتاب را به خوبی توصیف نمی کند. "سرکوب" عنوان بهتری است. سرکوب فردیت ها. ارتش ها در ذات آموزشهایشان هم اعمال سرکوب می کنند و هم سرکوب را آموزش می دهند و برخی معتقدند که این جنگها نیستند که عامل انحطاط گروهی از جوامع شدند و خواهند شد بلکه گسترش نظامی گری در قالب توسعه ارتش ها و به دلیل استواری این سیستم بر سرکوب و تعارضش با اصالت فرد موجب سقوط خواهد شد.
اگرچه خشونت در بسیاری از جنبه های فعالیت ما دیده می شود اما افراد اندکی هستند که دست به قتل و کشتن دیگران می زنند... نمی خواهم قتلی که در داستان رخ می دهد را سراسر به محیط پادگان و ارتش ربط بدهم اما در دهه 1950 (زمان وقوع داستان) ارتش ها جزء معدود نهادهایی بودند که با آموزش هایشان افراد را آماده کشتن دیگران می کردند (الان تلویزیون هست! فرقه های بنیادگرای سازمان یافته و ...).
کار ارتشها، در نهایت، عبارت است از کشتن و بنابراین بخش مهمی از آموزش افراد برای سربازی, یاد دادن این مطلب به آنهاست که حدودی را که معمولاً برای استفاده از خشونت در عمل قایل هستند نادیده بگیرند، به طوری که در شرایط مناسب در برابر "دشمن" هیچ گونه محدودیت را در نظر نگرفته و عملاً او را بکشند. برای اکثریت عظیم مردم، کشتن می باید آموزش داده شود...اگرچه استثناهایی وجود دارد. (گیدنز –ص382 )
برش ها و برداشت ها
1- اگر کسی پیش خودش فکر کند که یوسا با کنار هم قرار دادن شخصیت های مختلف از قومیت ها و نژادهای مختلف پرو در یک آسایشگاه به نوعی جامعه پرو را نشان داده است باید عرض کنم احتمالن ایشان یا از بانوان عزیز هستند یا خدمت سربازی را به نوعی دودره نموده اند! چون اینجا هم (و احتمالن همه جا) به همین ترتیب سربازان را تقسیم و یگان ها را به نوعی شکل می دهند که افراد یک نژاد و قومیت در یک نقطه متمرکز نشوند و ... در واقع یوسا غیر از این نمی توانست کاری بکند. شبیه آن مفسری که در مورد انتخاب هوشمندانه "انتر" در قصه انتری که لوطیش مرده بود داد سخن داده بود و...
2- یکی از بدترین موقعیت هایی که می توان تصور نمود انزوای منفعلانه در میان جمع است. این وضعیتی که ریکاردو آرانا در آسایشگاه دچار آن است اسفناک است. در سطح نازل تر در دوران سربازی چنین چیزهایی را دیده و شنیده بودم...اما وقتی روند کلی جامعه به سمتی باشد که هرکس تراشاندن سر دیگران را مجاز و بلکه واجب بداند طبیعی است که ضعیف تر ها له می شوند.
3- در چنین برهه ای بر والدین واجب است که تا قبل از ورود فرزندان به جامعه اگر در صدد رفع "ترس" فرزندانشان نیستند به آن نیفزایند و "برده" تحویل جامعه ندهند.
4- این آمریکای جنوبی ها خیلی زود دست به کار می شوند. فی الواقع وقتی یک سوئدی به سیب زمینی می گوید دیب دمینی این بندگان خدا سیب زمینی سرخ می کنند و با سس تند می خورند.
5- در همه جا قدیمی ها به جدیدترها زور می گویند. البته خوشبختانه این قاعده وقتی ما قدیمی محسوب شویم خود به خود ملغی می شود!! و همه چیز روبراه می شود...همین جمله طنزآلود علت انتقال نسل اندر نسل این قضیه را نشان می دهد!! احساس حقی که دارد پایمال می شود.
6- ما در سربازی به نوعی توجیه می شویم: اگر ضعف نشان بدهی دیگران به تو زور می گویند و وقتی قدرت داری می توانی به ضعیف ترها زور بگویی! وقتی به این امور واقف شدی و توانایی این را پیدا کردی که گلیمت را از آب بیرون بکشی و هر موقع لازم شد به دیگران زور بگویی آنگاه اطرافیان خواهند گفت: مرد شده است!!
7- حفظ نظام و آبروی آن از اوجب واجبات است و به هیچ عنوان حتا به بهانه اجرای مقررات مصوب همین نظام نمی توان کاری کرد که به آن قضیه خدشه وارد نماید. از این زاویه است که آن ستوان عاشق ارتش و مقرراتش دچار افسردگی و احساس پوچی می شود.
8- آدم مثل فولاد می ماند! وقتی شکل گرفت به راحتی تغییر نمی کند... اما وقتی تحت تنش دچار تغییراتی شود پس از باربرداری و تنش زدایی هم به حالت اولیه باز نمی گردد به خصوص اگر از نقطه تنش تسلیم عبور کرده باشد...مثل سگ داستان(که اتفاقن شخصیت انسان تری نسبت به آدم های داستان دارد) و مثل خیلی های دیگه.
9- در کل می توان گفت یوسا نگاه خوش بینانه ای در این داستان دارد...برخی آدمها بر سرنوشتی که همگان آن را حدس می زدند غلبه کردند.
لینک قسمت قبلی : اینجا
سلام.
حرفهای فوکو هم در زمینهی اعمال قدرت٬ بهخصوص در چنین محیطهایی٬ قابل تامله.
معیارها جالبه. مثلا همون اقدام فرماندهان نظامی در قبال رمان یوسا. تصور کردن که اگه نمرههاشو رو کنن٬ آبروش رفته٬ در حالی که یوسا چیزهای مهمتری رو برملا کرده که باعث این واکنش شده.
نکتههای خوبی بود.
سلام
به خصوص در چنین محیط های بازداشتگاهی...
واقعن سبک مغزند بعضی ها!! البته بعضی اوقات آدم از ناچاری دست به هر کاری می زنه مثل همون غریقی که به هر علفی هم چنگ می زنه چون به قول اون جوک معروف: "مجبورم ،می فهمی!"
سلام
همیشه از زورگوئی عده ای به دیگران بدم اومده حالا چه در دنیای واقعی باشه یا در کتاب وفیلم.البته منشاش هم برمیگرده بخود ملل ضعیف بنوعی...
با سپاس از شما برای این معرفی.
سلام
گاهی منشاش به جایی برمی گرده که دست آدم بهش نمی رسه مثل احساس آدمایی که یه دفعه مغول ها ریختند سرشون و اساسن متوجه نشدند علت این لشگرکشی چی بود و شاید چه راحت می شد قضیه را مدیریت کرد یا فلان و بهمان...
این کتاب به اسم«عصر قهرمان» هم با ترجمه ی عبدالله کوثری که مترجم اصلی کتاب های یوسا هست موجود هستش
اما حقیقتا ترجمه ی گلشیری هم خوبه
سلام
همانطور که در قسمت اول مطلب یعنی پست قبل
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1393/03/19/post-460
اشاره کردم عصر قهرمان با ترجمه هوشنگ اسدی در سالهای قبل چاپ شده و دیگه تجدید هم نشد... با ترجمه عبدالله کوثری ندیدم این کار را...
بله ترجمه خوبی است...تقریبن نقص ندارد.
با درود بر شما
این کتاب یکی از خاطره انگیزترین رمانهایی است که همیشه گوشه ذهنم رو مشغول کرده که شاید یکی از دلایلش مشابهت آن با دوره سربازیم باشه البته وضعیت سربازی ما دوز پایینتری داشت.
اما به نظر من بعد از گذشت حداقل دو سه سال از خوندنش اینه که یوسا به ما القا می کنه که بایستی قبول کرد و رد شد... انسان قدرت محدودی در قبال رخددادهای اطرافش داره...
سلام
نبودید مدتها... خوبید؟
...
واقعن ما هنوز به این حد از پلشتی نرسیدیم!
ارادتم روز به روز به این نویسنده بیشتر میشه...
آره اپرای شناور رو خوندم ولی توی ذهنم نبود. مرسی که گفتی. این روزها همش ران لولا ران تام تیکور توی مخمه!
سلام
امیدوارم در سرانجام کار شما بمانید و یار و صدهزار مارک
راستی در مورد عصر قهرمان هم بله اشتباه از من بود. کتاب با ترجمه ی عبدالله کوثری چاپ نشده است.
بخش اول نوشته را هم خواندم. ممنون
ممنون از توجهتان
سلام
یوسا رو برا این دوست دارم که اهل سفسطه نیست. اهل فلسفه بافی و یک ریز حرف زدن عقاید توی کلش و قلمبه سلمبه گویی نیست. یک راست میره سراغ داستان گویی و با فن شخص شخیص خودش مخاطب رو می شونه پای شنیدن داستانش. لب کلام اینکه سال های سگی رو دوست داشتم و فکر می کنم باید که بعد اون اتفاق و تبعید گامبوا اونها اصلاح می شدن اگه غیر از این می بود باید شک می کردیم.
یک توصیه: اگر برای داستان هایی یک و دو و سه می گذارید لینک یک و دو و سه هم بگذارید حالا که مدتی از نوشتنشون گذشته. اینو برای سهل الوصول تر بودن دنباله ها تو سرچ نت عرض می کنم وگرنه می دونم برچسب سال های سگی این پایین هست برای خوندن ادامه ها...
سلام
باهاتون موافقم در مورد یوسا و این بحث مهارت در داستانگویی
.............
پیشنهادتون کاملن درسته...الان که دارم برچسبزنی رو انجام میدهم همزمان این کار رو هم دارم انجام میدهم... آلارمش را از میزان بازدیدها گرفتم! مثلن میدیدم معرفی بخش اول 1000 بار بازدید شده و بخش دومش 200 بار دیده شده و یا بالعکس
مرسی از توجهتون
به نظر من هم خشونت سیستماتیک محتوای اصلی داستانه.
اینکه سیستمی وجود داره که به محض اینکه فرد واردش میشه اون رو به سمت خشونت و نابودی سوق میده. حالا هر کس به نحو خودش سعی میکنه تو این سیستم دووم بیاره.یکی مثل آلبرتو با داستان گویی و پول گرفتن از بقیه یه سری با قلدری و کسایی هم که نمی توانند دووم بیارند مثل برده قربانی میشند.
+اتفاقا به نظر من نگاه خوشبینانه ای ندارد.حداقل از توصیفاتش اینطور به نظر نمی رسه،اما در مورد پایان نسبتا خوش داستان که به نظر من پشت اون هم یک حس پوچ گرایانه وجود داره،بعد از اتمام هنوز ترکش هاش وجود داره که روح و روان افراد رو آزار میده.و این سوال پیش میاد که همه ی اینها برای چه بود؟!
+ستوان گامبوا شخصیت عجیبی داشت.در عین حال که به سیستم معتقد بود پیامد های اجباری اون رو نمی پذیرفت! و شاید تنها کسی بود که این وسط دنبال عدالت بود!
+ واقعا خوبه آقایون این سربازی رو رفتند که به وسیله ی اون با همه ی داستان های مربوط به جنگ و ارتش و.. همزاد پنداری می کنند!! یعنی چنین تجربه ی بزرگی رو از دست دادیم؟!؟
+ یادمه که گفته بودید از یک نویسنده در یک سال بیشتر از یک کتاب نخونید ! اگرچه احتمالا یک مدت ازش فاصله بگیرم ولی واقعا برای خواندن کتاب بعدیش نمیتونم صبر کنم!
سلام دوست من
یادش به خیر واقعاً... با این کامنت هوس یوسا را به جانم انداختید حقیقتاً... مرسی
+اینکه در انتها نوشتهام "در کل می توان گفت یوسا نگاه خوش بینانه ای در این داستان دارد...برخی آدمها بر سرنوشتی که همگان آن را حدس می زدند غلبه کردند." الان برایم مبهم است! باید حدس بزنم! ولی در کل ظاهراً از اینکه برخی آدمها توانستهاند تا حدودی خودشان را برهانند احساس کردم نگاهش زیاد بدبینانه نیست چون میتوانست همه را نفله و نفلهتر کند... از آن جهتی که گفتید بله واقعاً هیاهوی بسیار برای هیچ است. هیچ.
+ شبیه ماهایی است که در هر شرایطی اصلاح را اولویت اول میدانیم و علیرغم همهی پس زدنهایی که سیستم درخصوص اصلاح شدن نشان میدهد امیدواریم که روزی به سر عقل بیاید و... هی روزگار!
+بله واقعاً تجربه خوبی را از دست دادید اِنقدر خوووب بود
+از یوسا در برنامه نزدیکم "زندگی واقعی آلخاندرو مایتا" را دارم. حالا تا نوبتش میشود چندتا کتاب دیگر را بخوانید تا من هم یک تبصرهای برای اینکه آن را بخوانید پیدا کنم