میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندگی من - برانیسلاو نوشیچ

مقدمه اول: برانیسلاو نوشیج (1864_1938) از بزرگان عرصه‌ی ادبیات زبان صربی به شمار می‌آید. او در بلگراد و در خانواده‌ی یک بازرگان ورشکسته به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه بلگراد و در این رشته فارغ‌التحصیل شد اما هیچ‌وقت به شغل وکالت نپرداخت. کارهای گوناگونی نظیر بازیگری, کارمندی دولت و معلمی را تجربه کرد و در نهایت این ادبیات و عرصه‌ی نمایش بود که او را جذب خودش کرد. این نمایشنامه‌نویس بزرگ صرب‌تبار در شصت سالگی نامزد عضویت در فرهنگستان علوم و هنر صربستان شد اما این نهاد به دلیل اینکه او هنوز چهره‌ای آکادمیک محسوب نمی‌شد، از انتخاب او استنکاف کرد. نوشیج در همان زمان (1924) به تقلید از این رسم و عرف که اعضای فرهنگستان می‌بایست زندگینامه‌ی خود را بنویسند، اقدام به نوشتن زندگینامه‌ی خود با نگاهی طنزآلود کرد. کتاب حاضر نتیجه‌ی همان اقدام است. نهایتاً عضویت نوشیج در آکادمی علوم یوگسلاوی در سال 1933 رخ داد.

مقدمه دوم: نوشیچ در نامه‌ای به دخترش درخصوص این قضیه‌ی چهره‌ی آکادمیک نبودنِ خود توضیحاتی داده است که مرور بخشی از آن خالی از لطف نیست: معلوم شده است که آکادمی علوم صربستان به عذر آن‌که من هنوز به اندازه‌ی کافی به «چهره‌ی آکادمیک» مبدل نشده‌ام عضویتم را در آکادمی رد کرده است. البته زاید می‌دانم بگویم که عبارت «چهره‌ی آکادمیک» در واقع عنوانی است که من از آن فاصله‌ی زیادی  دارم. «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که سی سال متوالی دود چراغ می‌خورد و کتاب‌های قدیمی را زیر و رو می‌کند تا بعد از تحمل زحمات فراوان کشف کند که دسیفی اوبرادویچ، از روشن فکران قرن هجدهم صربستان، برخلاف تصور همگان، از شهر X در تاریخ 27 مارس بازدید کرده بود، نه 14 آوریل؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که ده‌ها سال از عمرش را در شهرستانی صرف گردآوری قصه‌های مربوط به "ساوا"ی قدیس می‌کند؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که چهل پنجاه سال تاریخ صربستان را زیر و رو می‌کند تا بعداً یک جزوه‌ی هفت صفحه‌ای بنویسد؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که در زمان حیات خود می‌میرد و همین که مجلس ختمش برچیده شد نامش از یادها می‌رود.

مقدمه سوم: نویسنده در مقدمه‌ی کتاب با شرح چند مثال بامزه، نشان می‌دهد چگونه زندگی‌نامه‌نویسان متنی را خلق می‌کنند که با واقعیت بسیار متفاوت است و نتیجه می‌گیرد بهتر آن است که خود شخصاً زندگی‌نامه‌اش را به رشته تحریر درآورد. او سپس سه وجه از شخصیت خود را برمی‌شمارد؛ اولی با گریه آغاز کرده و پس از آن همواره با اشک و آه دمخور بوده است، دومی همواره با گرفتاری‌ها روبه‌رو و در حال فکر کردن به آن‌هاست و سومی کسی است که همواره لبخند به لب دارد و زندگی را خنده‌کنان پشت سر می‌گذارد. او بعد از تشریح این سه وجه از خویشتنِ خویش، نوشتن زندگی‌نامه را به عهده‌ی سومی می‌گذارد: «زیرا فقط اوست که زندگی را دیده و شناخته بود.»          

******

نوشیچ زندگینامه خود را از بدو تولد آغاز می‌کند و آن را تا زمان ازدواج ادامه می‌دهد و البته برای انتخاب این بازه به عنوان زندگی دلایلی هم دارد که بیشتر به عنوان طنز باید از کنار آن عبور کرد. کتاب حاوی فصل‌های کوتاهی است و هر فصل عنوانی متناسب دارد. به نظرم رسید شاید به جای توضیحات اضافه بد نباشد یکی از فصل‌های مربوط به دوران مدرسه را که به درس «تعلیمات دینی» ارتباط دارد با هم بشنویم. یعنی در واقع شما با صدای بنده بشنوید!

اینجا

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سروژ استپانیان، نشر کارنامه، چاپ اول 1386، تیراژ 2200 نسخه، 385 صفحه. قطع جیبی.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.28)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «معمای آقای ریپلی» اثر پاتریشیا های‌اسمیت خواهد بود. پس از آن سراغ «یادداشت‌های شیطان» اثر لیانید آندریف خواهم رفت.

 


نظرات 10 + ارسال نظر
سمره دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:26 ق.ظ

سلام
اومدم نوشته قبلی رو بخونم دیدم جدید آوردید ...به امید اینکه این کتاب رو بخونم
جالب بود سه جور زندگیشو نوشته؟
دقیقا میشه انواع مختلفی زندگی رو روایت کرد

سلام
نه
نوشتن زندگینامه را به عهده وجه سوم خودش گذاشته است... یعنی با نوعی طنز.

مشق مدارا دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:11 ب.ظ

سلام
به نظرم امتیاز به جائی بود. اگرچه موقع خواندن کتاب روی مودِ طنز نبودم، اما با ترجمه‌ی خیلی خوب و نثر روان آن پیش رفتم‌. فضای کتاب پر بود از کنایه‌هایی که به فرهنگ عامه پهلو می‌زد و حرف‌ و درد مشترک زیاد داشتیم. ماجرای آموختن زبان‌های مرده و علائم نگارشی را جالب به تصویر کشیده بود.
به طنز گرفتن زندگی خودش هنر بزرگی‌ست که برخی معمولا وقتی همه‌اش را پشت سر می‌گذارند راجع به آن این‌قدر راحت حرف می‌زنند.

سلام
من هم با این وضعیت گردن اصلاً روی مود طنز نبودم ولی بطور کل تجربه جالبی بود... شرایط جامعه‌ای که تصویر کرده بود خیلی دور از تجربیات ما نبود. از این زاویه من را به یاد طنزهای عزیز نسین انداخت. البته کارهای نسین از لحاظ طنز به نظر من قوی‌تر بودند.
ترجمه خیلی خوب بود. این مهم در ترجمه شعرها و روانی نثر نمود داشت و نشان می‌داد مترجم وقت گذاشته است برای این کار...
ممنون که همراهی کردید و نظرتان را به اشتراک گذاشتید

ماهور شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام

کتاب از نظر من جالب بود و با بخشهاییش بلند بلند میخندیدم (شاید برخلاف شما من روی مود طنز بودم!!)
نقدها برایم ملموس و عمیقا قابل درک بود
و انتقادهای اجتماعی زیادی داشت
آن بخش مربوط به عاشق شدنهایش خیلی جالب بود مخصوصا اون زوجی که دنبال جدایی بودند، یا آن چوب کبریت خوردنشان و نهایتا عشق سیزدهم منحوسِ منجر به ازدواج

و مصاحبه ی بعد از مرگ هم
و خیلی بخشهای دیگر تقریبا تمام فصول را دوست داشتم

شاید نقطه ضعف کتاب نداشتن داستان پر کشش بود به نظرم

اما من پسندیدم

مطلب شما، خیلی کوتاه بود که نمیدانم برای شما چیز بیشتری برای گفتن نداشت
یا بخاطر گردن درد ترجیح دادید بیشتر ننویسید
و یا بعدا به مطلب اضافه میکنید

کتاب بعدی را شروع کرده ام و امیدوارم تا نوشتن مطلب بعدی، تمامش کنم

سلام
به‌به چه عالی که شما هم کتاب را خوادید
حالا که به قسمتهایی از کتاب اشاره کردی من هم به سر شوق آمدم و یادم افتاد که چه بخشهای جالبی هم داشت... آن بخش مربوط به تلاش آن زوج برای طلاق و درگیر شدن نویسنده در میان آن دو نفر خیلی عالی بود
نمره کتاب دقیقاً به دلیل همین نداشت خط داستانی کم شد. در واقع برخی فصل‌ها و شاید اکثر آنها خیلی مستقل از فصول قبل و بعد خود بودند و این هرچه به آخر کتاب نزدیک می‌شدیم بیشتر به چشم می‌آمد. در حالی که به نظرم می‌توانست همان روند ابتدایی را حفظ کند. فکر کنم اگر یکی دو فصل با همین فرمان ادامه می‌داد به جملات قصار طنز هم می‌رسید! یعنی فصلی که فقط اختصاص به این جملات داشته باشد ! در آخر کتاب تقریباً به همچین چیزی نزدیک شده بود.
مطلب کوتاه بود چون علاوه بر گردن درد و نداشتن وقت مناسب برای نوشتن یک امر دیگری هم قابل ذکر است: من چیزی برای اضافه کردن نداشتم! در واقع باید مطالب کتاب را کپی پیست می‌کردم. الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم که می‌شد خیلی بیشتر روی مطلب کار کرد!! می‌توانستم جملاتی را انتخاب کنم و در موردشان چیزهایی را یادآوری کنم...
کم‌کاری کردم. قبول دارم.
ممنون رفیق

ماهور شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:29 ب.ظ

بخش صوتی را هم شنیدم، و مجدد بلند بلند خندیدم
انتخاب شما و خوانشتان عالی بود

آه... داشتم دیگه کم کم ناامید می‌شدم
گفتم نکنه لینک معیوب است!
یکی از دلایل کم‌کاری من همین قضیه ناامید شدن بود

جان دو شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:13 ب.ظ

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه
اجازه بدید برم حاشیه و اینکه
آقا چه صدایی، چه قدر خوب و مناسب و ... نمی دونم شاید جایی مجری هستید و سازمان مربوطه که قبلا در موردش لابه لای پست ها اشاره کردید هم صدا و سیماست

خیلی خوب بود، لذت بردم

سلام
ممنون رفیق
آقا تا دلتون خواست به حاشیه بروید
حاشیه‌ها جذاب‌ترند!
متاسفانه یا خوشبختانه (و یا هر دو) حدستان درست نیست. مجری نیستم و در آن سازمان هم نیستم در واقع یک جای بسیار پرتی از این عوالم هستم! یک جایی مرتبط با خط تولید یک کارخانه صنعتی
خوشحالم که لذت بردید

مدادسیاه سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:08 ق.ظ

داستان فرهنگستان و انجمن های این چنینی در همه جای دنیا داستان انحصار است. یک عده افراد خودشان با امتیازاتی به آن وارد می شوند و تا جایی که می توانند از ورود دیگران جلوگیری می کنند. یکی از اساتیدم در حرفه تعریف می کرد که پس از آن که در دهه ی چهل از یکی از معتبر ترین دانشکده های معماری جهان با رتبه ی اول فارغ التحصیل شده، به تشویق پدر به دانشگاه تهران رفته و درخواست تدریس در دانشکده ی معماری را داده است. رئیس وقت دانشکده که از آشنایان ایشان بوده می گوید متأسفانه امکان تدریس در دانشگاه برای کسانی که فاقد مدرک دکتری باشند وجود ندارد. استادم یاد آور شده که تا آن وقت معماری مقطع دکترا نداشته و خود ایشان هم مدرکش را ندارند. ایشان گفته به من استثنائاً یک دکترای افتخاری داده اند. استاد من گفته خب استثنائاً یکی هم به من بدهند.

سلام
به واقع همینطور است
آدم یاد اون بازی قدیمی می‌افتد که در فیلم سلام سینما (مخملباف) به آن اشاره شده بود: قلعه شاه مال منه! یکی در بلندی قرار می‌گرفت و از بالا آمدن دیگران به انحاء مختلف جلوگیری می‌کرد و هر کس می‌توانست خودش را به آن بالا برساند و جایگزین فرد قبلی می‌شد می‌بایست به همان ترتیب مانع بالا آمدن دیگران می‌شد و الی آخر...
تقرباً یک همچین بازی‌ای است
خاطره از استادتان هم که بسیار عالی

جمشید شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:40 ق.ظ

سلام بر میله عزیز
ممنون که هستین و من از شما یاد می گیرم.کتاب رو خوندم و لذت بردم ولی راستش جایی که چهره آکادمیک رو نقد کرد و اشاره به تحقیق در متون کهن ذهنم رفت سمت تعریض مرحوم خان ملک ساسانی بر زنده یاد علامه محمد قزوینی و اینکه جناب علامه با تصحیح متون کهن خدمت زیادی به ادبیات و تاریخ ما کردن و به ناحق و بدلایل اشارات قزوینی به کارهای اعتماد السطنه عموی مادر خان ملک مورد هجمه قرار گرفتن.هرچند طنز قوی بود ولی اینجا من با یادآوری این نکته دلم گرفت از قدرنشناسی خودمان.
تنت سلامت و دلت خوش در کنار عزیزانت

سلام
خوشحالم که کتاب را خواندید و لذت بردید
در مورد علامه محمد قزوینی فقط به همان توصیف حسن تقی‌زاده اکتفا می‌کنم:
«می توان گفت که در قرون اخیر محققی دانشمند نظیر مرحوم قزوینی نداشته ایم و اگر به مبالغه و خطا منسوب نشوم می توانم بگویم که نظیر ایشان در تمام تاریخ دراز ما با کثرت عظیم عده اهل علم و فضل، بسیار کم و بلکه نادر است و می توان وی را بیرونی ثانی خواند. بنظر اینجانب بالاتر از همه مراتب تبحر او یک فضیلت فوق العاده او بود که در تاریخ ما و بلکه تاریخ اسلامی می توان گفت به آن درجه نظیری نداشت و یا خیلی نادر بود و فقط بیرونی مطلقا و تا حدی ابن خلدون و مسعودی و عبدالقادر بغدادی و دو سه نفر دیگر از متقدمین از قسمتهایی از آن فضیلت بهره مند بوده اند و آن مزیت عبارت بود از دقت به اعلاء درجه و تحقیق دقیق و تعمق و ذره بینی و اجتناب کامل از مسامحه و نیز انصاف و حزم ادبی بعلاوه اطلاع از تحقیقات و تدقیقات عالمانه محققین مغرب زمین»
سلامت باشید

مینو شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 05:19 ب.ظ

درود
.
عشق به همنوع... شَتَرَق

مینو شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 05:23 ب.ظ

؟!
نوشته من علاوه بر آن سطر،
چند خط دیگر هم داشت. که چیز عجیب و غریبی ننوشته بودم.
س. ا. ن. س. و. ر؟!

سلام
همانی که می‌بینید ثبت شده است و من دخل و تصرفی نکرده‌ام
اگر محبت کنید دوباره بنویسید که از ابهام هم خارج شود.
سپاس

شیرین یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام بر میله عزیز
خیلی ممنونم واقعا عالی بود فایل صوتی و متن نکبت دین و رافت و رحمتش رو عالی نمایش می ده. چیزی که می بینم صلحی هست که حداقل در اروپا در مقوله دین بهش رسیده اند، مبارزاتشون رو کرده اند و دین رو همونجایی گذاشته اند که باید باشه. فکر کنم برای مایی که چوب رافت اسلامی رو هنوز داریم متحمل میشیم اثر متن و طنزش ملموس تره. نمی دونم عمر من قد می ده یا نه که ببینم اون روز رو، آرزو می کنم یک روز توی ایران هم ملای مفت خور و انگل بره جایی که لایقش هست و دین هم ایضا توی پستوی زندگی خصوصی افراد باقی بمونه.
باز هم یکدنیا ممنون

سلام
آرزوی من این است که مال ما به اندازه اروپا زمان نبَرَد! و به آن اندازه هم تلفات و سختی و مرارت نداشته باشد! البته این آرزوست ... واقعیت اما کمی چندوجهی است... به نظرم می‌رسد که عمدتاً راه درستی را طی نمی‌کنیم... حالا به هر حال امیدوارم روزی برسد که آدمها همه جای دنیا بتوانند همدیگر را درک و تحمل کنند... یعنی واقعاً این آرزوی دور و درازی است!؟ اگر اینطور باشد پس وای به حال این دنیا!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد