میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خاطرات پس از مرگ براس کوباس - ماشادو دِ آسیس

مقدمه اول: اگر کتاب را نخوانده باشید باید عرض کنم که خاطرات پس از مرگ براس کوباس به اتفاقاتی که بعد از مرگ برای این شخصیت رخ می‌دهد نمی‌پردازد. این رمان یک زندگینامه است با این تفاوت که نویسنده‌ی آن مرده است و این تفاوت کمی نیست! بیوگرافی‌نویسان معمولاً پس از مرگ یک شخصیت و گذشتن ایامی از آن اقدام به این کار می‌کنند و از این امکان برخوردار هستند که از فراز واقعه‌ی مهم مرگ به جمع‌بندی نتایج حیات آن فرد بپردازند اما این امکان برای اتوبیوگرافی‌نویسان طبعاً در دسترس نیست. این داستان یک اتوبیوگرافی است که نویسنده‌ی آن (یعنی براس کوباس) این امکان را در اختیار دارد. چگونه؟! این برخورداری فقط در عالم ادبیات امکان‌پذیر است... در مقدمه کوتاهی که براس کوباس تدارک دیده با رندی عنوان می‌کند روش تألیفش روش عجیب و غریبی است که بیانش لازم نیست چون هم صفحات زیادی را اشغال می‌کند و از حوصله‌ی خواننده خارج خواهد بود و هم برای درک کتاب ضروری نیست و در واقع کتاب بدون این توضیحات کامل است!  

مقدمه دوم: استفاده از امکانی که در مقدمه اول به آن اشاره شد چه مزیتی را ایجاد می‌نماید؟ پاسخ به این سوال را از زبان براس کوباس بخوانیم: «شاید خواننده تعجب کند از این که این‌طور صریح از بی‌مایگی خودم حرف می‌زنم، اما باید به یادش بیاورم که صراحت فضیلتی است که بیش از هرکس برازنده‌ی آدم مرده است. در دوران حیات، چشم‌های فضولِ افکار عمومی، تعارض منافع، جدال بی‌امان حرص و آز، آدم را ناچار می‌کند ژنده پاره‌های کهنه‌اش را مخفی کند، وصله‌ها و شکاف‌ها را از این و آن بپوشاند، و افشاگری‌هایی را که پیش وجدان خودش می‌کند، از عالم و آدم پنهان نگاه دارد. بزرگترین امتیاز این کار وقتی معلوم می‌شود که آدم در عین فریب دادن دیگران خود را هم فریب می‌دهد و به این ترتیب خودش را از شرمساری، که وضعیت بسیار عذاب‌آوری است و همچنین از ریاکاری که از معایب بسیار زشت است، معاف می‌کند. اما در عالم مرگ، چقدر چیزها متفاوت است، چقدر آدم آسوده است! چه آزادیی! چه شکوهی دارد آن دم که خرقه را دور می‌اندازی، پیرهن پر زرق و برق را به مزبله پرت می‌کنی، خودت را لایه به لایه باز می‌کنی، رنگ و بزک را می‌شویی، و رک و راست اعتراف می‌کنی که چه بودی و چه نتوانستی باشی. آخر، از همه چیز گذشته، نه همسایه‌ای داری، نه دوستی، نه دشمنی، نه آشنایی، نه غریبه‌ای نه مخاطبی، مطلقا هیچ. همین که پا به قلمرو مرگ می‌گذاری نگاه نافذ و قضاوتگر افکار عمومی قدرتش را از دست می‌دهد. البته انکار نمی‌کنم که این نگاه گاهی اوقات به این‌طرف هم سر می‌کشد و داوری خودش را می‌کند، اما ما آدم‌های مرده، چندان اهمیتی به این داوری‌ها نمی‌دهیم. شما که زنده‌اید باور کنید، در این دنیا هیچ‌چیز به وسعت بی‌اعتنایی ما نیست.» فکر می‌کنم نیاز به توضیح بیشتری نباشد.

مقدمه سوم: دوستان و همراهان قدیمی می‌دانند که من چه ارادتی به لارنس استرن و کتاب مستطاب «زندگی و عقاید تریسترام شندی» دارم. استرن در قرن هجدهم، با آن قلمِ رها و آن راوی شوخ‌وشنگِ پشتِ‌هم‌انداز، سوپراستاری است که اِستارهای بعدی کمتر جرئت کردند به آن سبک نزدیک شوند چرا که خطر دریافت برچسب و انگِ تقلید از منتقدان و خوانندگان کاملاً قابل پیش‌بینی بود. آن کسانی که جرئت این کار را داشتند کسانی بودند که بزعم من نبوغ لازم جهت ارائه کاری درخور را داشتند؛ مثل دِ آسیس در همین کار و جان بارت در اپرای شناور. راویان این دو اثر انگار از نوادگان تریسترام شندی هستند که متناسب با زمانه خود و با خلاقیت و نوآوری دست به روایتی جذاب زده‌اند. براس کوباس اثرش را به اولین کرمی که بر کالبدش افتاد تقدیم می‌کند و از همان سطور اول از جایی در همان تهِ گور یقه مخاطب را می‌گیرد: « این نوشته اگر رضایت تو خواننده عالی مقام را جلب کند، من مُزد زحمت خود را گرفته ام، و اگر تو از آن راضی نباشی، من با بشکنی مزد زحمتت را تقدیم می کنم و از شر تو خلاص می شوم.» و پس از آن یقه را رها نمی‌کند و مُدام به او خط می‌دهد: «خواننده اگر حال و حوصله تامل در پدیده‌ای روانشناختی را ندارد ، می‌تواند از این فصل رد شود و به قسمت پرماجرای کتاب برود» و یا این‌گونه او را مورد خطاب قرار می‌دهد که: «خواننده حتماً ملتفت شده که...» یا «پناه بر خدا، یعنی من باید همه چیز را برایتان توضیح بدهم!» و یا بازیگوشی‌های تریسترام‌گونه مثل فصل 55 که مکالمه جلیل‌القدر آدم و حوا را ذکر می‌کند یا آن فصلی که در مورد چرایی وزیر نشدنش توضیح می‌دهد! دِ آسیس کارش را یکصد سال بعد از استرن به خوبی انجام داده است... یعنی حدود یک و نیم قرن قبل از زمان ما!

******

«براس کوباس» با مقدماتی که بیان شد، مرده است و نوشتن خاطرات خود را بعد از همین واقعه‌ی مرگ آغاز می‌کند. او که در شصت و چهار سالگی بر اثر یک سرماخوردگی ساده که به ذات‌الریه منتهی شده از دنیا رفته، پس از بیان کیفیت روزهای آخر زندگی، به سراغ علت سرماخوردگی می‌رود: تلاش برای اختراع چیزی برای غلبه بر بیماری مالیخولیا! این چیز را برای ما در قالب عنوان «مشما» معرفی می‌کند و طبعاً خیلی به جزئیات آن وارد نمی‌شود. این مشما ابتدا به صورت یک جرقه به ذهن او وارد شده و سپس مثل یک فکر سمج در سر او باقی می‌ماند. مشمایی که فارغ از چگونگی دستیابی به آن، قرار است نام او را جاودانه کند؛ هدفی که با چاپ روزنامه، نمایندگی مجلس، حضور در محافل اعیانی و غیره و ذلک محقق نشده است. (این نکته مهمی است)

راوی پس از بیان این روزهای آخر با جهش به ابتدای زندگی خود و پیشینه خانوادگی، روایتش را ادامه می‌دهد. جد او چلیک‌ساز بوده (کوباس به معنای چلیک است) و از این راه درآمد خوبی داشته است و همواره پس‌اندازش را به زمین تبدیل می‌کرده و در نتیجه ارثیه خوبی برای فرزندانش به جا می‌گذارد. دغدغه‌ی پدربزرگ راوی و پدر راوی علاوه بر بهره‌مندی از این ثروت و حفظ و افزایش آن، ایجاد یک پیشینه‌ی شایسته برای خانواده و نام خانوادگی است. قصه‌های جالبی سر هم می‌کنند و ... اما اقدام اساسی پدرِ راوی این است که تنها پسرش را برای تحصیلات به اروپا بفرستد و سپس با فراهم کردن ازدواج این پسر با یک خانواده ذی‌نفوذ اشرافی، این مسیر را هموار کند.

براس‌کوباس با این پشتوانه خانوادگی، هیچگاه مجبور نبود کار کند و یا با عرق جبین و کدٌ یمین روزگار را بگذراند. نوشتن گاه به گاه مقالاتی در روزنامه‌ها و شرکت در مجالس رقص تنها کارهایی است که انجام داده و حالا در کنجِ گور خود با ذوقی ادبی و قدرت روشن‌بینی که همین جایگاهِ غایی برای او فراهم کرده، تمام زندگی خود را در یک روایت می‌گنجاند. روایتی سرخوشانه، صریح، بی‌پروا (پروای افکار عمومی) و با سبکی بدیع و جذاب در آن زمانه. به نظرم اگرچه در زندگی او نقاط و نکات آنچنان بااهمیتی وجود ندارد اما با روایتی که خلق می‌کند به آرزوی خانوادگی اجدادش جامه عمل می‌پوشاند و نه تنها در برزیل بلکه در سراسر دنیا، نه در آن زمانه بلکه در قرن‌های بعدی نیز این نام خانوادگی را جاودانه کرده است. هرچند به قول جلال، سنگی بود بر گور همه پیشینیانش!     

در ادامه مطلب، نامه‌ی دریافت شده از شخصیت اصلی داستان را خواهیم خواند. (چون نامه از آن‌ورِ آب که نه، بلکه از خیلی آن‌ورتر ارسال شده است و روش ارسالش هم روش عجیب و غریبی بوده است که توضیحش موجب اطاله کلام می‌شود، باید عرض کنم که رسیدنش به دست من زمان زیادی برد و در این میان من مانده بودم مطلب را بدون نامه منتشر کنم یا نکنم... خوشبختانه خبر رسید که نامه از گیت کنترلی دروازه هادس در حال عبور است و به زودی به دست بنده خواهد رسید. امیدوارم که این خبر مقرون به صحت باشد! لذا فعلاً مطلب را بدون نامه منتشر می‌کنم و به محض رسیدن نامه آن را در ادامه مطلب اضافه خواهم کرد.)  (نامه رسید و در ادامه مطلب قرار داده شد) 

******

خوآکیم ماریا ماشادو دِ آسیس (1839-1908) نویسنده نامدار برزیلی این اثر را در سال 1881 منتشر کرده است. هرکسی این کتاب را بخواند چنین حسی نخواهد داشت که کتاب یک و نیم قرن قبل نوشته شده است... از من و شما گرفته تا وودی آلن و خیلی‌های دیگر. در مورد زندگینامه نویسنده در لینکهای زیر می‌توانید مطالب مفیدی را بخوانید: اینجا و اینجا.

...............

مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالله کوثری، نشر مروارید، چاپ سوم زمستان 1383، تیراژ 2200 نسخه، 293 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.26 است) چنانچه می‌خواستم سال نگارش اثر را در نمره‌دهی لحاظ کنم بی‌گمان به آن نمره 5 می‌دادم.  

پ ن 2: این کتاب را حدود بیست سال قبل خوانده بودم. نمی‌دانم کتابم را کسی امانت گرفت و پس نداد یا به طریق دیگری مفقود شد... به هر حال چندی پیش آن را در کتابخانه‌ای که عضو آن هستم دیدم و هوس خواندن دوباره آن به سرم زد و چه خوب! در این فاصله بیست ساله، هم تریسترام شندی و اپرای شناور را خوانده‌ام و هم وجدان زنو و... آدم خوش‌شانسی بوده‌ام.

پ ن 3: خیلی سال قبل در اینجا درخصوص مجموعه داستان روانکاو از همین نویسنده نوشته‌ام.

پ ن 4: کتاب بعدی «اشتیلر» اثر ماکس فریش خواهد بود.  


  

ادامه مطلب ...

زندگی من - برانیسلاو نوشیچ

مقدمه اول: برانیسلاو نوشیج (1864_1938) از بزرگان عرصه‌ی ادبیات زبان صربی به شمار می‌آید. او در بلگراد و در خانواده‌ی یک بازرگان ورشکسته به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه بلگراد و در این رشته فارغ‌التحصیل شد اما هیچ‌وقت به شغل وکالت نپرداخت. کارهای گوناگونی نظیر بازیگری, کارمندی دولت و معلمی را تجربه کرد و در نهایت این ادبیات و عرصه‌ی نمایش بود که او را جذب خودش کرد. این نمایشنامه‌نویس بزرگ صرب‌تبار در شصت سالگی نامزد عضویت در فرهنگستان علوم و هنر صربستان شد اما این نهاد به دلیل اینکه او هنوز چهره‌ای آکادمیک محسوب نمی‌شد، از انتخاب او استنکاف کرد. نوشیج در همان زمان (1924) به تقلید از این رسم و عرف که اعضای فرهنگستان می‌بایست زندگینامه‌ی خود را بنویسند، اقدام به نوشتن زندگینامه‌ی خود با نگاهی طنزآلود کرد. کتاب حاضر نتیجه‌ی همان اقدام است. نهایتاً عضویت نوشیج در آکادمی علوم یوگسلاوی در سال 1933 رخ داد.

مقدمه دوم: نوشیچ در نامه‌ای به دخترش درخصوص این قضیه‌ی چهره‌ی آکادمیک نبودنِ خود توضیحاتی داده است که مرور بخشی از آن خالی از لطف نیست: معلوم شده است که آکادمی علوم صربستان به عذر آن‌که من هنوز به اندازه‌ی کافی به «چهره‌ی آکادمیک» مبدل نشده‌ام عضویتم را در آکادمی رد کرده است. البته زاید می‌دانم بگویم که عبارت «چهره‌ی آکادمیک» در واقع عنوانی است که من از آن فاصله‌ی زیادی  دارم. «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که سی سال متوالی دود چراغ می‌خورد و کتاب‌های قدیمی را زیر و رو می‌کند تا بعد از تحمل زحمات فراوان کشف کند که دسیفی اوبرادویچ، از روشن فکران قرن هجدهم صربستان، برخلاف تصور همگان، از شهر X در تاریخ 27 مارس بازدید کرده بود، نه 14 آوریل؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که ده‌ها سال از عمرش را در شهرستانی صرف گردآوری قصه‌های مربوط به "ساوا"ی قدیس می‌کند؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که چهل پنجاه سال تاریخ صربستان را زیر و رو می‌کند تا بعداً یک جزوه‌ی هفت صفحه‌ای بنویسد؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که در زمان حیات خود می‌میرد و همین که مجلس ختمش برچیده شد نامش از یادها می‌رود.

مقدمه سوم: نویسنده در مقدمه‌ی کتاب با شرح چند مثال بامزه، نشان می‌دهد چگونه زندگی‌نامه‌نویسان متنی را خلق می‌کنند که با واقعیت بسیار متفاوت است و نتیجه می‌گیرد بهتر آن است که خود شخصاً زندگی‌نامه‌اش را به رشته تحریر درآورد. او سپس سه وجه از شخصیت خود را برمی‌شمارد؛ اولی با گریه آغاز کرده و پس از آن همواره با اشک و آه دمخور بوده است، دومی همواره با گرفتاری‌ها روبه‌رو و در حال فکر کردن به آن‌هاست و سومی کسی است که همواره لبخند به لب دارد و زندگی را خنده‌کنان پشت سر می‌گذارد. او بعد از تشریح این سه وجه از خویشتنِ خویش، نوشتن زندگی‌نامه را به عهده‌ی سومی می‌گذارد: «زیرا فقط اوست که زندگی را دیده و شناخته بود.»          

******

نوشیچ زندگینامه خود را از بدو تولد آغاز می‌کند و آن را تا زمان ازدواج ادامه می‌دهد و البته برای انتخاب این بازه به عنوان زندگی دلایلی هم دارد که بیشتر به عنوان طنز باید از کنار آن عبور کرد. کتاب حاوی فصل‌های کوتاهی است و هر فصل عنوانی متناسب دارد. به نظرم رسید شاید به جای توضیحات اضافه بد نباشد یکی از فصل‌های مربوط به دوران مدرسه را که به درس «تعلیمات دینی» ارتباط دارد با هم بشنویم. یعنی در واقع شما با صدای بنده بشنوید!

اینجا

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سروژ استپانیان، نشر کارنامه، چاپ اول 1386، تیراژ 2200 نسخه، 385 صفحه. قطع جیبی.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.28)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «معمای آقای ریپلی» اثر پاتریشیا های‌اسمیت خواهد بود. پس از آن سراغ «یادداشت‌های شیطان» اثر لیانید آندریف خواهم رفت.