میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

نوازنده‌ای که به ایرلند خیانت کرد - فرانک اوکانر


مقدمه اول: اولین خاطره یا بهتر است بگویم اولین باری که نام ایرلند به گوشم خورد مربوط است به «بابی ساندز» و حدوداً هفت سالگی من... شصت و شش روز اعتصاب غذا و صدرنشینی در اخبار و در انتها هم مرگ. بیست سی سال و شاید هم بیشتر طول کشید تا فهمیدم این قضایا در ایرلند شمالی اتفاق افتاد و پیش‌زمینه‌های آن چه بود و خواسته‌های مشخصی که برای آن اعتصاب غذا رخ داد چه بود و پس از آن چه شد. روندی که در این جزیره نه‌چندان کوچک از نیمه دوم قرن نوزدهم تا کنون طی شده است به نظرم آموزنده و قابل تأمل است. چند نسل از سیاست‌مداران و کنشگران برای استقلال این بلاد فعالیت مستمر کردند که به گوشه‌ای از آن در زمان نوشتن پیرامون رمان «رویای سلت» اشاره کرده‌ام. در داستان اول این مجموعه نام دو تن از این سیاست‌مداران به میان می‌آید: ویلیام اوبراین (1852-1928) و جان ردموند (1856-1918). هر دوی آنها رویکردی آشتی‌جویانه و اعتدالی داشتند و خیلی هم مواضع ضد و نقیضی نداشتند: مثلاً یکی چپ باشد و دیگری راست! یا مثلاً یکی موافق حضور سربازان داوطلب ایرلندی به همراه انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول باشد و آن یکی مخالف... خیر! تقریباً هر دو را می‌توان سیاستمدارن لیبرال دانست و اصولاً در برخی مقاطع هم در یک مسیر فعالیت کردند اما همانطور که در داستان می‌بینیم یک جامعه‌ی کوچک که از لحاظ فرهنگی و اقتصادی دارای مشکلاتی است، می‌تواند پیرامون کوچک‌ترین اختلافات هم به شدت دوقطبی بشود.

مقدمه دوم: ما خاورمیانه‌ای‌ها از قدیم به دنبال تولید مهاجر بودیم! اینجا به دنیا می‌آمدیم یا به دنیا می‌آوردیم و بعد می‌رفتیم یا می‌فرستادیم که برود! بررسی‌های ژنتیکی بر روی بقایای کشف شده از استخوان‌های چهار پنج هزار ساله در ایرلند نشان می‌دهد که این قدیمی‌ترین ساکنانِ کشف شده در ایرلند منشاء خاورمیانه‌ای داشته‌اند. چند قرن قبل از میلاد مسیح، اقوام سلتی وارد این جزیره و ساکن شده‌اند. از قرن 9 تا 12  وایکینگ‌ها و سپس نورمن‌ها  بر اینجا حاکم شده‌اند. از قرن 12هم انگلیسی‌ها. تلاش‌های قرن نوزدهمی (مذاکرات و فعالیت‌های مدنی و پارلمانی و...) نهایتاً به آنجا رسید که در سال 1912 دولت لیبرال حاکم پیشنهاداتی برای اعطای خودمختاری به ایرلند ارائه کرد اما طرفداران وضع موجود که عمدتاً پروتستان‌های ساکن نواحی شمالی ایرلند بودند تشکلی شبه‌نظامی تحت عنوان داوطلبان اولستر ایجاد کردند تا مانع این قضیه شوند. در واکنش به این حرکت، ارتش جمهوری‌خواه ایرلند یا همان شاخه نظامی شین‌فین به وجود آمد و کلاً ماجرا وارد فاز متفاوتی شد. در داستان سوم از این مجموعه گوشه‌ای از این فاز متفاوت را مشاهده خواهیم کرد.     

مقدمه سوم: جمهوری ایرلند یا همان ایرلند جنوبی بعد از جنگ جهانی اول استقلال پیدا کرد و البته راه پر فراز و نشیبی را طی کرد. ویلیام اوبراین با این نوع استقلال که موجب تجزیه ایرلند بشود مخالف بود و به همین خاطر به دنبال جلب رضایت پروتستان‌های اولستر بود و شاید بتوان گفت در مقاطعی خیلی به این آرمان نزدیک بود اما به هر حال توفیق نیافت. آرتور گریفیث، بنیان‌گذار و رهبر شین‌فین در مورد او و همگنانش چنین سخن می‌گوید:«وظیفه نسل اوبراین به خوبی و شجاعانه انجام شد، اگر اینطور نبود، کاری که ما در این نسل انجام می‌دهیم غیرممکن بود.». همه‌ی حرف این مقدمه همین است. در ایرلند شمالی هم بالاخره در قرن بیست و یکم کار به توافق و صلح و خلع‌سلاح و فعالیت سیاسی منتهی شد. ساده نبود اما بالاخره انجام شد. همین یکی دو سال گذشته بود که شین‌فین بیشترین میزان کرسی‌های پارلمان قسمت شمالی را به دست آورد.

******

این مجموعه داستان کوچک شامل چهار داستان با این عناوین است: «نوازنده‌ای که به ایرلند خیانت کرد»، «نخستین اعتراف»، «مهمانان ملت» و «داستانی از مو پاسان». هر کدام از این داستان‌ها در قالبِ کتاب در مجموعه‌ای متفاوت به چاپ رسیده است که در عکس بالا این مجموعه‌ها را آورده‌ام. بعدها (در سال 2011) این چند داستان به عنوان یک انتخاب تحت عنوان مینی‌کلاسیک‌های مدرن در کنار هم قرار گرفته و توسط انتشارات پنگوئن چاپ و این کتاب توسط مترجمان محترم به فارسی ترجمه شده است (تصویر گوشه پایین سمت چپ).

داستان اول به موضوع تأثیر تعصب و سیاست بر امور دیگر می‌پردازد؛ این‌که بهترین گروه موسیقی شهر و حتی کشور به واسطه همین اختلافات سیاسی، سرنوشت غم‌باری پیدا می‌کند. داستان دوم به ماجرای نخستین اعتراف (اعتراف به عنوان یکی از مناسک کاتولیکی) یک پسر نوجوان می‌پردازد و این‌که تصورات و تفسیرهای سخت‌گیرانه و کج‌ومعوج چه آثاری دارد و چه نسبتی با واقعیت می‌تواند داشته باشد. داستان سوم را می‌توان به کشمکش انسانیت و عمل به وظیفه مرتبط دانست و اثر مخربی که وضعیت جنگی و موقعیتی این‌چنینی بر ذهن یک انسان می‌تواند داشته باشد. داستان چهارم یک نمونه از مسیرهای متفاوتی است که دو دوست، از کودکی تا میانسالی، طی می‌کنند و گاه با عقایدی کاملاً متفاوت با یکدیگر مواجه می‌شوند و این خودِ زندگی است.

در ادامه مطلب مختصری به این داستان‌ها خواهم پرداخت.

داستان اول را به صورت صوتی می‌توانید از اینجا بشنوید: پاره اول، پاره دوم.   

******

مایکل فرانسیس او داناوان با نام ادبیِ فرانک اوکانر (1903-1966) شاعر، نویسنده و مترجم ایرلندی، در شهر کورک در جنوب ایرلند به دنیا آمد (هم‌ولایتی ویلیام اوبراین است!)، پدری به شدت الکلی و مادری زحمت‌کش و معلم ادبیاتی معرکه دست به دست هم دادند و... چه ترکیب آشنایی! یاد فرانک مک کورت و اجاق سرد آنجلا یا خاکستر آنجلا و چند کتاب دیگر افتادم... او با نقدنویسی در یک نشریه ایرلندی کار نویسندگی را آغاز کرد. در دهه 1930 به کتابداری و تدریس زبان و کارگردانی تئاتر پرداخت. نخستین مجموعه داستان او در سال 1931 با عنوان «مهمانان ملت» به چاپ رسید. او جمهوری‌خواه بود و در ابتدای جوانی جنگ و زندان را هم تجربه کرده و این از موضوعات مورد علاقه او بود. در سال 1950 به آمریکا رفت و به تدریس مشغول شد. بسیاری از داستان‌های او در این یک دهه سکونت در آمریکا در نشریه نیویورکر به چاپ رسید. در سال 1961 در حین تدریس در دانشگاه استنفورد دچار سکته مغزی شد و چند سال بعد در ایرلند بر اثر حمله قلبی از دنیا رفت. از او 2 رمان و ترجمه بیش از 120 شعر از ایرلندی به انگلیسی، زندگینامه مایکل کولینز، چند نمایشنامه و البته بیش از 150 داستان کوتاه به جا مانده است که عمده شهرت او به واسطه همین داستان‌های کوتاه است که در قالب چند مجموعه پس از مرگش به مرور به چاپ رسیدند. از سال 2005 هم یکی از مهمترین جایزه‌های مربوط به داستان کوتاه با نام او در زادگاهش به بهترین مجموعه داستان کوتاهِ منتشر شده به زبان انگلیسی از سراسر دنیا اعطا می‌شود.   

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه محمد قصاع، انتشارات قدیانی، چاپ اول 1392، تیراژ 1100 نسخه، 110 صفحه در قطع جیبی.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.86 نمره در آمازون 3.9)

پ ن 2: مجموعه کوچکی بود و متمایل شدم داستان‌های بیشتری از این نویسنده بخوانم. ترجمه دیگری از این کتاب موجود است که حاوی سه داستان می‌باشد و در واقع کوچک‌تر هم شده است!

پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص رمان «آفتاب‌پرست‌ها» اثر ژوزه ادوآردو آگوآلوسا خواهد بود. پس از آن «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟» از یوسا و سپس شماره صفر از اومبرتو اکو.

 

 

ادامه مطلب ...

رویای سلت - ماریو بارگاس یوسا

محور این رمان یوسا «سِر راجر کِیسمِنت» است؛ فردی که شاید در حال حاضر به واسطه سرانجام تلخ فعالیت‌هایی که در زمینه استقلال ایرلند داشت، شناخته می‌شود. شخصیتی که هنوز مقاله‌نویسان با وجود گذشت بیش از یک قرن از مرگش، به سراغ حواشی پیرامون زندگی‌اش می‌روند و در مورد صحت و سقم برخی ادعاها، مقاله و کتاب می‌نویسند و بعید است که این چالش‌ها روزی به پایان برسد. ساخت یادبودها به پاس تلاش‌های او در زندگی نیم قرنی‌اش در حوزه‌های حقوق بشری و البته در راستای استقلال ایرلند، پس از گذشت چند دهه از مرگش آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد (مثلاً همین رمان)، و به همین ترتیب اقداماتی در جهت تخریب این یادبودها کماکان مشاهده می‌شود. اما چرا این شخصیت چنین ذومراتب است!؟ اگر علاقمند به این سوال و پاسخ آن باشید به سراغ این اثر یوسا خواهید رفت!

جمله‌ای که نویسنده به نقل از «نشانه‌های پروتئوس» اثر «خوسه انریکه رودو» مقاله‌نویس مشهور اروگوئه‌ای قبل از آغاز روایتش آورده است در همین راستا قابل تأمل است: «هر کدام از ما نه یک فرد بلکه، متوالیاً، افراد متعددی است. و این شخصیت‌های متوالی، که از دل یکدیگر بیرون می‌آیند، معمولاً بین خودشان غریب‌ترین و حیرت‌انگیزترین تضادها را آشکار می‌سازند.» این در واقع عصاره‌ی رویکرد یوسا به زندگی این شخصیت است که در ادامه مطلب در حد توان به آن خواهم پرداخت.   

یوسا نقطه آغاز روایت را در سال 1916 و زمانی قرار می‌دهد که راجر در زندان است و حکم اعدامش به جرم خیانت به کشور (بریتانیا) به دلیل تبانی با کشور متخاصم (آلمان، با توجه به اینکه در میانه جنگ اول جهانی هستیم) جهت ایجاد شورش مسلحانه صادر شده و تنها روزنه امید برای زنده ماندنش، قبول تخفیف مجازات توسط دولت یا پادشاه است. با توجه به شهرت او در محافل ادبی و سیاسی، کارزارهایی در بیرون زندان برای قبول این درخواست در جریان است اما ناگهان مطالبی پیرامون گرایشات و رفتارهای جنسی این شخصیت به استناد دفترچه خاطرات شخصی او که به دست مقامات امنیتی افتاده، در روزنامه‌ها منتشر می‌شود و آن کارزارها را مورد تهدید قرار می‌دهد اما...!

کتابی که ما می‌خوانیم سه بخش اصلی (کنگو، آمازون، ایرلند) و پانزده فصل دارد که فصل‌های فرد در زمان حالِ روایت و در زندان جریان دارد و فصل‌های زوج به گذشته‌ی این شخصیت نقب می‌زند. گذشته‌ای که شاخصه اصلی‌اش ارائه گزارش‌های افشاگرانه در مقام یک دیپلمات بریتانیایی، در باب ظلم و ستمی است که به بومیان مناطق کنگو و آمازون از طرف کمپانی‌های فعال در حوزه تجارت کائوچو اعمال می‌شود.

رود آمازون پرآب‌ترین رودخانه دنیاست و بد نیست بدانید میزان دِبی این رودخانه به تنهایی از مجموع آب ده رودخانه‌ی پرآب بعدی جهان بیشتر است. این رودخانه در هزار و ششصد کیلومتر انتهایی مسیرش با یک شیب بسیار بسیار کمی به سمت اقیانوس اطلس می‌رود و در واقع اختلاف ارتفاع در این محدوده فقط چهل متر است!! یعنی به شدت آرام و یکنواخت. فکر می‌کنم روایت هم در برخی قسمت‌ها چنین وضعیتی دارد و باصطلاح پیش نمی‌رود. یک دلیل مهم در این راستا تلخی وقایعی است که نویسنده ترجیح داده به دقت ترسیم شود هرچند گاه تکراری و ملال‌آور باشد. چنانچه عاشق یا مؤمن به یوسا باشید به سلامت عبور خواهید کرد. طبعاً به کم‌حوصلگان توصیه نمی‌شود! به آن دوستانی که از یوسا کمتر از چهار پنج اثر خوانده‌اند توصیه نمی‌شود چرا که عشق و ایمان با خواندن یکی دو اثر به دست نمی‌آید!

*******

این هفتمین اثری است که از یوسا می‌خوانم و طبیعتاً ایشان از نویسنده‌های مورد وثوق بنده است. جنگ آخرزمان، گفتگو در کاتدرال، سور بز، زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، مرگ در آند، سالهای سگی. این کتاب به‌نوعی یکی از ساده‌ترین‌ها در میان آثاری است که از ایشان خوانده‌ام؛ تمام اثر یک راوی ثابت (سوم‌شخص) دارد و یا رفت و برگشت‌هایی که خواننده را به چالش بکشد ندارد و... اما به‌زعم من خوشخوان‌ترین آنها نیست.

این رمان در سال 2010 (همان سالی که یوسا برنده جایزه نوبل شد) منتشر شده و با فاصله زمانی کمی به فارسی ترجمه شده ولی با تاخیر، مجوزهای لازم را کسب و منتشر شده است. خوشبختانه من چاپ‌های اولیه کتاب را خواندم چون با تطبیق جسته گریخته‌ای که داشتم مشخص شد در چاپ‌های بعدی در یکی دو قسمت از جاهایی که گرایشات جنسی راجر عیان می‌شود تعدیل‌هایی صورت پذیرفته است! چاپ اول هم طبعاً تعدیل‌هایی داشته است اما خوشبختانه با توجه به ردپاهای برجامانده می‌توان متوجه موضوع شد و یا آنها را ردیابی کرد کما اینکه من نسخه پی.دی.اف اسپانیولی را یافتم و به هر سختی و مشقتی که بود آن بخش‌ها را بررسی کردم و در ادامه مطلب اشارات بیشتری به این قضیه خواهم داشت.

............

مشخصات کتاب من: ترجمه کاوه میرعباسی، انتشارات صبح صادق (قم)، چاپ دوم 1392، شمارگان 1500 نسخه، 464 صفحه.

............

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.3)

پ ن 2: کتاب بعدی «از غبار بپرس» اثر «جان فانته» خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

شاگرد قصاب – پاتریک مک‌کیب

گاه پیش می‌آید وقتی کتابی را به پایان می‌رسانیم احساس رضایت یا نارضایتی می‌کنیم اما علت آن را کشف نمی‌کنیم. در این حالت معمولاً به نظرات دیگران مراجعه می‌کنیم. این دیگران شامل مقدمه مترجم، روزنامه‌ها و نشریات و سایت‌های مرتبط در فضای مجازی و... است. البته ممکن است با خودمان خلوت کنیم یا با دوباره‌خوانی و تأمل بالاخره دلایلی را کشف کنیم که این مسیر را معمولاً کسانی که احساس نارضایتی کرده‌اند کمتر طی می‌کنند. نتیجه این می‌شود که در فضای مجازی معمولاً با این دو دسته نظرات مواجه می‌شویم:

الف) کسانی که کتاب را پسندیده‌اند و به نقاط قوتی اشاره می‌کنند که همگی در مقدمه مترجم ذکر شده است.

ب) کسانی که کتاب را نپسندیده‌اند و یا نصفه‌نیمه آن را رها کرده‌اند و از اقبال گروه الف ابراز تعجب می‌کنند.

با این مقدمه به سراغ نوشتن درخصوص کتاب می‌روم؛ کتابی که قدرت آن را داشت که در این روزها و شبهای توأم با کمبود خواب، مرا بیدار نگه دارد و پس از پایان به تأمل و دوباره‌خوانی راغب کند. عبارات و اصطلاحاتی نظیر «طنز سیاه»، «راوی خاص، دیوانه و روان‌پریش»، «سیال ذهن» و... هیچ‌کدام به خودی خود نقطه قوت به حساب نمی‌آیند و صرف تکرار آن گرهی از آن سوال بالا باز نمی‌کند!

قبل از پرداختن به کتاب در ادامه مطلب لازم است چند نکته را متذکر شوم: اول اینکه راوی داستان کودک نیست بلکه مرد میانسالی است که بخشی از دوران کودکی خود را روایت می‌کند. دوم اینکه راوی اول‌شخص داستان، مسیری از روان‌رنجوری تا روان‌پریشی را طی و حتی محتملاً در مقصد هم توقفی طولانی می‌کند؛ اما با این وصف او را در هنگام روایت نمی‌توان دیوانه دانست!

این روایت توانایی نزدیک کردن خواننده را به یک راویِ پرخاشگر و جامعه‌ستیز دارد و از این حیث قدرتمند است. قدرتی که طبعاً برای خواننده می‌تواند هم جاذبه و هم دافعه داشته باشد. در کنار این قدرت‌نمایی سوالاتی ممکن است در ذهن ایجاد شود: آیا افراد روان‌رنجور و روان‌پریش با همین ضعف پا به دنیا می‌گذارند!؟ خانواده و جامعه در ابتلای آنها به این مشکلات چه نقشی دارند؟ آیا متوجه هستیم برچسب‌زنی و نفرت‌پراکنی یقه خودمان را خواهد گرفت؟ آیا «شهر» از مجموع شدن انسان‌های سالم و توانا شکل می‌گیرد یا از به وجود آمدن قدرت جذب و توانمندسازی «دیگران»ی که (از نظر ما و مثل خود ما) دچار نقایص و مشکلات هستند؟ سؤالاتی از این دست می‌تواند خوانندگان درگیر با داستان را به جاهای مفیدی سوق دهد.

فرصت‌ها:

الف) توجه به دنیای کودکان و مواردی که «احساس امنیت» آنان را تهدید می‌کند.

ب) توجه به این نکته که شهر در صورتی امنیت تام و تمام دارد که توانایی جذب شهروندان متفاوت را داشته باشد. نفرت‌پراکنی و مرزبندی اجتماعی با شهرنشینی تناقض دارد.

تهدیدها:

الف) عدم آمادگی خواننده برای همراهی با یک تک‌گویی پیوسته و بدون مکث که ممکن است موجب خستگی شود.

ب) عدم آمادگی برای همدلی با یک شخصیت پرخاشگر و کجرو که ممکن است منجر به عصبی شدن خواننده‌ی حساس در این زمینه شود.

******

این نویسنده ایرلندی متولد سال 1955 است. شاگرد قصاب چهارمین اثر اوست که در سال 1992 منتشر و در همان سال نامزد دریافت جایزه بوکر شد. او یک نوبت دیگر برای کتاب «صبحانه در پولوتون» در سال 1998 نامزد دریافت این جایزه شده است. بر اساس کتاب شاگرد قصاب در سال 1997 فیلمی به کارگردانی نیل جردن ساخته شده است (محصول مشترک ایرلند-آمریکا). این کتاب در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. این داستان در سال 1393 با ترجمه پیمان خاکسار به فارسی ترجمه شده است.

مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ چهارم پاییز 1394، تیراژ 2500نسخه، 220صفحه.

....................

پ‌ن1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است.گروه B (نمره در گودریدز 3.84 نمره در آمازون 4.3 )

پ‌ن2: لینک تریلر داستان اینجا

پ‌ن3: کتاب بعدی «دیو باید بمیرد» اثر سیسیل دی‌لوئیس است. برای انتخاب کتاب پس از آن هم که انتخابات پست قبلی هنوز برقرار است.

 

ادامه مطلب ...

تورگنیف‌خوانی - ویلیام ترور

راویِ سوم‌شخص، داستان را از یک آسایشگاه بیماران روانی در ایرلند آغاز می‌کند. زنی حدوداً 56 ساله سوژه‌ی اوست. زنی که بیش از سی سال در این مکان زندگی کرده است. این مرکز به دلیل کاهش بودجه دولتی در آستانه‌ی تعطیلی است و می‌بایست بیمارانی که امکان بازگشت به خانه را دارند مرخص نماید. یکی از گزینه‌ها این زن یعنی "مری‌لوئیس" است که در ابتدای داستان همسرش برای بازگرداندن او آمده است. در فصل دوم راوی پس از گذری سریع به دوران کودکی و نوجوانی مری‌لوئیس، به آشنایی و ازدواج او با "اِلمِر کواری" می‌پردازد. کتاب مجموعاً سی فصل دارد که فصول فرد در زمان حال و آسایشگاه جریان دارد که عموماً کوتاه هستند و فصول زوج به گذشته و روندی که طی شده تا مری‌لوئیس از آسایشگاه سر دربیاورد می‌پردازد و این دو خط روایی در انتها به هم می‌رسند و...

شرایط زندگی زناشویی مری‌لوئیس چگونه او را به سمت آسایشگاه روانی سوق داده است؟ آیا او برای فرار از شرایطی که در کتاب می‌خوانیم خودش را به دیوانگی زده است!؟ آیا می‌توانیم از لذت‌بخشی و آرامش‌بخشی ادبیات در این مورد به‌خصوص صحبت کنیم!؟ یا این‌که برعکس، آیا ادبیات داستانی نقشی مخرب برای مری‌لوئیس داشته است!؟

*****

ویلیام ترور (1928)  از نویسندگان مطرح ایرلندی است. این نویسنده‌ی پروتستان در 25 سالگی به انگلستان رفت و در آنجا ساکن شد. او نویسنده‌ی پُرکاری است و در زمینه داستان کوتاه نیز موفقیت‌هایی کسب نموده است. تورگنیف‌خوانی (1991) به همراه یک داستان بلند دیگر در یک کتاب به نام "دو زندگی" منتشر شده است اما در ترجمه فارسی به صورت مستقل در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب قرار گرفته بود که البته در ویرایش‌های بعدی این لیست کم‌کم محو شدند! این اثر از ابتدا در آن لیست حضور نداشت ولی از نوشته‌های مطرح اوست که نامزد جایزه بوکر نیز شد.

.........

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه‌ی خانم الاهه دهنوی، نشر مروارید، چاپ دوم1387، تیراژ 1100نسخه، 275صفحه، عنوان فرعی "سرگشته در دنیای تورگنیف" در طرح جلد مشاهده می‌شود.

پ ن 2: نمره من به کتاب 3.9 از 5 (در گودریدز 3.6 و 3.8)

پ ن 3: در ادامه‌ی مطلب نامه‌ای از خواهر مری‌لوئیس خواهید خواند.

 

ادامه مطلب ...

اجاق سرد آنجلا فرانک مک کورت

 

پس نوشت: در مورد عنوان مطلب باید می نوشتم خاکستر آنجلا که ترجمه درست تری برای Angela’s ashes بود... اما خب عنوان ترجمه ای که من خواندم این بود. در انتها در مورد این بازار فاجعه بار خواهم نوشت.

***

آنجلا دختری ایرلندی است که در اثر فقر و بیکاری به پیشنهاد مادرش که او را دختری بی خاصیت می داند به آمریکا مهاجرت می کند تا با کار در این سرزمین رویایی روی پای خود بایستد; سرزمینی که در آن برای تمام بی خاصیت ها کار پیدا می شود. او در همان ابتدای ورودش به نیویورک با مردی ایرلندی (میخواره و بیکار) آشنا می شود و این آشنایی به اتفاقی منتهی می شود که نهایتاً به ازدواج ختم می شود و پنج ماه بعد از ازدواج, فرانک (راوی داستان) به دنیا می آید. و البته این روند زاییدن پی در پی ادامه می یابد به گونه ای که بعد از گذشت چهار سال تعداد فرزندانش 4 پسر و یک دختر می شود. حالا با این تعداد فرزندان , پدری را تصور کنید که اگر پولی دربیاورد بدون استثنا همه را خرج مشروب می کند... طبیعتاً بچه ها همیشه دچار سوء تغذیه هستند و تنها به کمک همسایگان و... گاهی رنگ غذا را می بینند. اوضاعشان چنان فلاکت بار است که یکی از بستگانشان به مادر آنجلا نامه ای می نویسد و او خرج سفر آنها را پست می کند تا لشگر آنجلا بتواند به ایرلند بازگردد.

هنگام بازگشت خانواده به ایرلند, راوی کودکی چهار ساله است و داستان از اینجا آغاز می شود و کودکی فلاکت بار ایرلندی, آن هم از نوع کاتولیکی اش که فجیع بودنش به زعم نویسنده با هیچ نوع کودکی فلاکت بار دیگری قابل مقایسه نیست...

ایرلند و مردمانش

دو تقابل عمده در تاریخ ایرلند قابل ذکر است که البته هر دو اشتراکات بنیادین با یکدیگر دارند: تقابل شکل گرفته حول ملیت (ایرلند- انگلیس) و تقابل حاصل از تفاوت دینی (کاتولیک- پروتستان). ایرلند سالهای سال بخشی از امپراتوری بریتانیا بود و کوشش های استقلال طلبانه ایرلند راه به جایی نمی برد. از طرف دیگر اکثریت ایرلندی ها(به جز بخش کوچکی در شمال ایرلند) کاتولیک بودند و با انگلیسی هایی که اکثریتشان پروتستان بودند تضاد مذهبی شدیدی داشتند. عمق این دو تقابل در متن خاطرات روایت شده به خوبی نشان داده می شود.

ایرلندی ها همچون ما, معتقدند که همه ناملایمات موجود در سرزمینشان حاصل توطئه های انگلستان است. با مزه ترین نمونه در متن کتاب جایی است که خانواده در اثر هجوم ساس ها به تشک خوابشان ذله شده اند یکی از بستگان چنین می گوید:

...ساس هایش آنقدر پررو هستند که روی نوک چکمه ات می نشینند و با تو درباره سرنوشت مصیبت بار ایرلندبحث می کنند. معروف است که می گویند در ایرلند باستانی ساس وجود نداشته, و کار کار انگلیسی هاست که آنها را وارد کرده اند که ماها را کاملاً به جنون بکشانند, و اگر از من بپرسی از انگلیسی ها بعید نیست.

امکان وجود یک انگلیسی خوب و سالم از نظر آنها منتفی است!: شکسپیر آنقدر خوب است که حتماً باید ایرلندی بوده باشد.

شاید ناتوانی آنها در رسیدن به آرمانهایشان , در کنار فقر مفرط و بیکاری, باعث شده باشد از یک طرف خرافات مذهبی, رواج قدرتمندانه ای در میانشان داشته باشد و از طرف دیگر سرخوردگی ناشی از آن موجب افراط در نوشیدن الکل و بیکاری و بیعاری شده باشد. در هر صورت مردان ایرلندی داستان, اکثراً دچار آفت دوم هستند و زنانشان درگیر خرافات مذهبی... و کتاب چه عالی اینها را به تصویر می کشد.

پدر وقتی مست به خانه برمی گردد مدام سرودهای انقلابی و ملی می خواند و بچه ها را از خواب بیدار و به صف می کند تا سرود بخوانند و قول بدهند که وقتی بزرگ شدند در راه ایرلند شهید شوند! بامزه ترین بخشش زمانی است که تلاش می کند از دوقلوهایی که هنوز به حرف نیافتاده اند چنین قولی را بگیرد!!

پدر مردی است که همانند مردان دیگر وقتی در صف دریافت بیمه بیکاری می ایستد , در مورد مسائل جهانی و مدیریت آن خزعبل سر هم می کند و سرآخر همه پول را هم صرف نوشیدن می کند...و اگر کسی از اعضای خانواده از فرط گرسنگی گدایی کند , ناراحت می شود و توصیه های اخلاقی تربیتی ارائه می دهد!

مذهب و مذهبیون

مذهبیون و سردمداران مذهبی برایشان فقط حفظ ایمان مردم مهم است چرا که ایمان در کنار جهل ملغمه ای می سازد که خوب سواری می دهد.دایره بسته ای می سازند و پیروانشان جرئت خروج از این دایره را ندارند و البته همه کسانی که از این دایره خارجند فنا شده اند. به همین خاطر است که راوی, وقتی یک پروتستان را می بیند در ذهنش این سوال ایجاد می شود که این آدمی که روحش فنا شده است واقعاً چه احساسی دارد و به چه امیدی زنده است و...

شرعیات در مدارس با زور و اجبار به بچه ها آموزش داده می شود که اغلب موقعیت های خنده دار ایجاد می کند. زبان لاتین هم مانند عربی خودمان زبان بهشتی است و در دروازه بهشت نقش کلیدی دارد. دوست داشتن مختص خداوند است, زشت است که آدم به پدرش بگوید دوستت دارم و... توسلات مضحک برای دفع بلایا و بیماریها , بیداد می کند و قدیس و قدیس بازی در اوج خود در کل داستان جریان دارد ... کشیش ها مدام از فقر عیسی و حواریون می گویند و مردم را به تحمل گرسنگی و فقر می خوانند اما آنجا هم! خودشان از بهترین غذاها و نوشیدنی ها بهره می برند...

دستاورد این نوع مذهب , از نظر من و با توجه به برداشتم از متن کتاب, ایجاد یک والد گنده و قوی در روان آدمیان است که مدام آنها را دچار عذاب وجدان می کند. هرچند راهکار اعتراف و توبه به راحتی جلوی پای مومنین و مومنات گذاشته می شود تا از این عذاب خلاص شوند , اما آن والد گنده پوست از تن زندگی آدم می کند!

دو تیغه یک قیچی

معلم می گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولاً کسی می خواهد ما زنده بمانیم؟...

ملی گرایی و مذهب هر کدام توانایی انسجام و همبستگی مردم را دارند اما معمولاً نتیجه ای که از انواع افراطی آن حاصل می شود را من از زبان پیرمرد محتضری که در گوش راوی نجوا می کند می گویم:

در زندگی فقط کشک خودت را بساب.

ویژگی های مثبت اثر

از نظر من خواننده دو ویژگی مناسب این کتاب که باعث شد مثل کنه به آن بچسبم و ببلعم زبان کودکانه و طنز شیرین آن بود. نویسنده توانسته یک سرگذشت مشقت بار را به گونه ای بیان کند که خواننده بین گریه و خنده نوسان کند و در انتها راضی بیرون بیاید. شاید بتوان گفت که حدود چهل پنجاه صحنه به یاد ماندنی در این زمینه خلق شده است که یکی از یکی بهتر... بیخود نبود که این کتاب بیش از یک سال در صدر پرفروش ترین کتابهای آمریکا قرار داشت. از آوردن مثال جهت طولانی نشدن مطلب منصرف می شوم فقط بگویم که صحنه های اولین عشای ربانی و اولین اعتراف راوی معرکه بود (کلاً همه اعترافات باحال بود), یا ذکر نحوه به دنیا آمدن مادرش و توسل به قدیس های مختلف و...

تنها از یک نوجوان برمی آید که وقتی از روی مدارک ازدواج پدر و مادرش بفهمد که به جای گذشتن نه ماه او طی 5 ماه به دنیا آمده است, نتیجه بگیرد که حتماً معجزه ای رخ داده و لذا او در آینده قدیس می شود!!

***

مطالعه این کتاب خواندنی را که در لیست 1001کتاب حضور ندارد اما در لیست ده کتاب برتر امسال من! قرار گرفت را به همگان توصیه می کنم. فرانک مک کورت که دبیر بازنشسته ادبیات بود با نوشتن خاطرات خود (که این کتاب بخش اول این خاطرات است و بعدها با توجه به موفقیت اثر ادامه آن را نیز نوشت) به یک میلیونر تبدیل شد و در تایید این کتاب این را هم اضافه کنم که جایزه پولیتزر را هم نصیب نویسنده اش کرد. مک کورت دو سال قبل در اثر بیماری سرطان از دنیا رفت اما با خلق این آثار جاودانه شد.

قصه پر غصه ترجمه و بازار نشر

زیاد کش نمی دهم. این کتاب طی حدود شش سال شش بار ترجمه شده است. تمام. و طبیعتاً برخی ناشران هم طبق روال معمول اقدام به تغییر جزیی عنوان می کنند که خلاصه خیلی ضایع نباشد...:

خاکستر آنجلا        پریسا محمدی نژند    نشر درفام       1377

اشک آنجلا           زهرا تابشیان            دشتستان        1378

اجاق سرد آنجلا     گلی امامی             فرزان روز           1379

خاکستر آنجلا        نینا پزشکیان    نامک و بدرقه جاویدان  1380

رنج های آنجلا       ابراهیم یونسی         قطره              1383

خاکسترهای آنجلا  منیژه شیخ جوادی     پیکان             1384

........................

من ترجمه خانم امامی را خوانده ام که قابل قبول بود اما یک نکته و جند اشکال را ذکر می کنم. نکته این که در یک سوم پایانی یا دقیق تر بگویم از ص465 به بعد کمی پرش نامتعارف , محسوس است. نمی دانم علتش سانسور بود یا چیز دیگر... مثلاً اینجا برنامه آموزش دوچرخه سواری تدارک دیده می شود اما شش ماه بعدش هیچی به هیچی(دو سه صفحه بعدش) یا یکی از شخصیت های داستان بدون هیچ توضیحی غیب می شود!...یه جورایی پیوستگی اثر مخدوش شده است .

نیاز به ویرایش در ص3 پاراگراف سوم(جنگ با ارتش آزادیخواه ایرلند!؟ جنگ به همراه ارتش...) , ص94 (سطر11علیم؟ الیم) , ص156 و ص178 (اصراف؟ اسراف) , ص298 (سطر2 اونیل؟ اولیور) , ص301 سطر آخر و ص306 سطر11 نیاز به ویرایش دارد. ص369 سطور آخر نیز به همچنین (این ایراد که ناشی از اتصال بدون واسطه گویندگان دیالوگ هاست اینجا خودش را نشان می دهد...کاش با یک علامت جدا می شد...در همه جا البته) ...

.

پ ن 1: فیلمی هم بر اساس این کتاب در سال 1999 ساخته شده است. اینجا

پ ن 2: کتاب من چاپ اول , تیراژ2200 نسخه , 600 صفحه , قیمت مخدوش (برچسب 4500تومان)!