گاه پیش میآید وقتی کتابی را به پایان میرسانیم احساس رضایت یا نارضایتی میکنیم اما علت آن را کشف نمیکنیم. در این حالت معمولاً به نظرات دیگران مراجعه میکنیم. این دیگران شامل مقدمه مترجم، روزنامهها و نشریات و سایتهای مرتبط در فضای مجازی و... است. البته ممکن است با خودمان خلوت کنیم یا با دوبارهخوانی و تأمل بالاخره دلایلی را کشف کنیم که این مسیر را معمولاً کسانی که احساس نارضایتی کردهاند کمتر طی میکنند. نتیجه این میشود که در فضای مجازی معمولاً با این دو دسته نظرات مواجه میشویم:
الف) کسانی که کتاب را پسندیدهاند و به نقاط قوتی اشاره میکنند که همگی در مقدمه مترجم ذکر شده است.
ب) کسانی که کتاب را نپسندیدهاند و یا نصفهنیمه آن را رها کردهاند و از اقبال گروه الف ابراز تعجب میکنند.
با این مقدمه به سراغ نوشتن درخصوص کتاب میروم؛ کتابی که قدرت آن را داشت که در این روزها و شبهای توأم با کمبود خواب، مرا بیدار نگه دارد و پس از پایان به تأمل و دوبارهخوانی راغب کند. عبارات و اصطلاحاتی نظیر «طنز سیاه»، «راوی خاص، دیوانه و روانپریش»، «سیال ذهن» و... هیچکدام به خودی خود نقطه قوت به حساب نمیآیند و صرف تکرار آن گرهی از آن سوال بالا باز نمیکند!
قبل از پرداختن به کتاب در ادامه مطلب لازم است چند نکته را متذکر شوم: اول اینکه راوی داستان کودک نیست بلکه مرد میانسالی است که بخشی از دوران کودکی خود را روایت میکند. دوم اینکه راوی اولشخص داستان، مسیری از روانرنجوری تا روانپریشی را طی و حتی محتملاً در مقصد هم توقفی طولانی میکند؛ اما با این وصف او را در هنگام روایت نمیتوان دیوانه دانست!
این روایت توانایی نزدیک کردن خواننده را به یک راویِ پرخاشگر و جامعهستیز دارد و از این حیث قدرتمند است. قدرتی که طبعاً برای خواننده میتواند هم جاذبه و هم دافعه داشته باشد. در کنار این قدرتنمایی سوالاتی ممکن است در ذهن ایجاد شود: آیا افراد روانرنجور و روانپریش با همین ضعف پا به دنیا میگذارند!؟ خانواده و جامعه در ابتلای آنها به این مشکلات چه نقشی دارند؟ آیا متوجه هستیم برچسبزنی و نفرتپراکنی یقه خودمان را خواهد گرفت؟ آیا «شهر» از مجموع شدن انسانهای سالم و توانا شکل میگیرد یا از به وجود آمدن قدرت جذب و توانمندسازی «دیگران»ی که (از نظر ما و مثل خود ما) دچار نقایص و مشکلات هستند؟ سؤالاتی از این دست میتواند خوانندگان درگیر با داستان را به جاهای مفیدی سوق دهد.
فرصتها:
الف) توجه به دنیای کودکان و مواردی که «احساس امنیت» آنان را تهدید میکند.
ب) توجه به این نکته که شهر در صورتی امنیت تام و تمام دارد که توانایی جذب شهروندان متفاوت را داشته باشد. نفرتپراکنی و مرزبندی اجتماعی با شهرنشینی تناقض دارد.
تهدیدها:
الف) عدم آمادگی خواننده برای همراهی با یک تکگویی پیوسته و بدون مکث که ممکن است موجب خستگی شود.
ب) عدم آمادگی برای همدلی با یک شخصیت پرخاشگر و کجرو که ممکن است منجر به عصبی شدن خوانندهی حساس در این زمینه شود.
******
این نویسنده ایرلندی متولد سال 1955 است. شاگرد قصاب چهارمین اثر اوست که در سال 1992 منتشر و در همان سال نامزد دریافت جایزه بوکر شد. او یک نوبت دیگر برای کتاب «صبحانه در پولوتون» در سال 1998 نامزد دریافت این جایزه شده است. بر اساس کتاب شاگرد قصاب در سال 1997 فیلمی به کارگردانی نیل جردن ساخته شده است (محصول مشترک ایرلند-آمریکا). این کتاب در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. این داستان در سال 1393 با ترجمه پیمان خاکسار به فارسی ترجمه شده است.
مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ چهارم پاییز 1394، تیراژ 2500نسخه، 220صفحه.
....................
پن1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است.گروه B (نمره در گودریدز 3.84 نمره در آمازون 4.3 )
پن2: لینک تریلر داستان اینجا
پن3: کتاب بعدی «دیو باید بمیرد» اثر سیسیل دیلوئیس است. برای انتخاب کتاب پس از آن هم که انتخابات پست قبلی هنوز برقرار است.
ادامه مطلب ...