مقدمه اول: جولیان بارنز نویسنده و منتقد انگلیسی در سال 1946 در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمد. او پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه آکسفورد در نشریات معتبر ادبی نقد مینوشت. بارنز در سال 2011 درحالیکه پیش از آن با سه رمان دیگر نامزد دریافت جایزه بوکر شده بود با رمان «درک یک پایان» برنده این جایزه شد و به اوج شهرت خود رسید. قطعاً این سوال پیش آمده است که جولیان بارنز چه ربطی به استونر و جان ویلیامز دارد؟! استونر در سال 1965 در ایالات متحده منتشر شد و علیرغم داشتن مولفههای لازم برای پرفروش شدن چندان مورد توجه قرار نگرفت (دو هزار نسخه فروش). پس از بردن جایزه کتاب سال آمریکا توسط نویسنده برای کتاب بعدی خود، باز هم بخت کتاب باز نشد. این اتفاق در آستانه قرن بیست و یکم و در سالهای ابتدایی آن افتاد. شاید مقدمه جان مکگاهرن بر چاپ سال 2006 توانست توجهات اهل فن را به کتاب جلب کند. بدینترتیب کتاب در اروپا به تدریج مورد توجه قرار گرفت و در سال 2011 توسط آنا گاوالدا به فرانسوی نیز ترجمه شد. اما فروش کتاب در سال 2013 به اوج رسید؛ زمانی که جولیان بارنز این کتاب را در فهرست رمانهای قابل توصیه خود برای این سال قرار داد و فروش آن ناگهان سه برابر شد. این موج به ایران هم رسید و کتاب در مدت کوتاهی چهار بار ترجمه شد!
مقدمه دوم: نام شخصیت اصلی داستان (استونر) بهگونهایست که نوعی سرسختی و مبارزه را به ذهن متبادر میکند؛ حداقل برای من اینگونه بود. وقتی روایت آغاز شد تا پنجاه شصت صفحه واقعاً چنین انتظاری داشتم، بعد از آن هم به کلی ناامید نشدم و بالاخره و به هر کیفیتی یکی دو نوبت سرسختی کوتاهی از خودش نشان داد! البته وجه خاصی از شخصیت استونر بیارتباط با سنگ نبود... آن هم بیتحرکی یا بیتصمیمی و بهنوعی انفعال او بود. مثل سنگی که به هوا پرتاب شده آزاد بود اما توان تعیین مسیر خود را نداشت... یاد ژاکِ قضاوقدری (شاهکار دنی دیدرو) افتادم که از فرماندهی خود به نقل از استادش اسپینوزا یاد میکرد که فرموده بود ما همچون سنگی هستیم که در فضا پرتاب شدهایم و سنگِ پرتابشده خود نمیتواند مسیرش را تعیین کند و فقط آن مسیر پرتابه را طی میکند... این نوع جبر یا این نوع بیاختیاری در برابر محیط و وراثت و جامعه و تاریخ و... از یک منظر تسکیندهنده است: شکستهای کوچک و بزرگ خود را و یا شاید بهتر است بگویم زخمهای حاصل از شکستهای کوچک و بزرگ را قدری التیام میبخشیم و خودمان را در آغوش میگیریم! به گمانم بخشی از دلیلِ نمره بالای کاربران گودریدز به این رمان همین باشد؛ یعنی خوانندگان با درک تنهایی و بیپناهی شخصیت اصلی در مقابل فشار محیط، احساس همزادپنداری عمیقی میکنند. به هر حال توصیف من از زندگینامه استونر همان سنگی است که از جایی در فضا پرتاب شد و تحت تاثیر نیروهای گرانشی حاصل از اجرام آسمانی، مسیری را طی نمود و بعد برای مدت کوتاهی وارد جو زمین شد و در اصطکاک با جو یک نورافشانی و درخشش داشت و بعد از آن با جِرمی که کاهش یافته بود خیلی بیسروصدا در جایی که قابل پیشبینی بود سقوط کرد.
مقدمه سوم: شاید بتوان گفت پس از نیازهای اولیه حیات و بقا مثل آب و غذا و هوا و امنیت، اصلیترین نیاز انسان در این جهان عشق است. دوست داشتن و دوست داشته شدن. احساس تعلق و محبت. بدیهی است هر کششی عشق نیست و احساس نیاز به عشق با عاشق شدن تفاوت دارد. این تاکید امر بدیهی را مقدمتاً نگه دارید چون در ادامه مطلب لازم خواهد شد. به هر حال در این جهان، چه اسپینوزایی به آن بنگریم و چه انسان را فاعلی مختار بدانیم، مرگ یک حقیقت است و از سرپنجهی این شاهینِ قضا گریزی نیست لذا به نظر میرسد بهتر است در آن مانند یک کبکِ خرامان عمل کنیم تا مثل یک کبکِ یُبس!
******
«ویلیام استونر در سال 1910 در نوزدهسالگی وارد دانشگاه میزوری شد. هشت سال بعد، در اوج جنگ جهانی اول، دکترای خود را در رشتهی ادبیات گرفت و در همان دانشگاه با رتبهی مربی استخدام شد، و تا زمان مرگش در 1956 همانجا تدریس میکرد. او هرگز به رتبهای بالاتر از استادیاری نرسید، و بیشتر دانشجویان وقتی دورهشان را پیش او تمام میکردند او را از یاد میبردند. هنگامی که درگذشت، همکارانش نسخهی دستنوشتهای از سدههای میانه را به رسم یادبود به دانشگاه هدیه کردند.»
این بخشی از پارگراف اول داستان است که یک نگاه کلی و گذرا به زندگی استونر دارد. پس از آن راوی طی یکی دو صفحه شرایط زندگی او را قبل از ورود به دانشگاه شرح میدهد و بعد در دو فصل کوتاه تا اخذ مدرک دکتری و آغاز تدریس جلو میرود و سپس به وقایع این دوره و فراز و نشیبهایش میپردازد. اگر بخواهم عبارتی برای تیتر زندگی استونر به کار ببرم از «چو تخته پاره بر موج» استفاده میکنم، چرا که او به توصیه پدرش وارد رشته کشاورزی در دانشگاه میشود و بر اثر اتفاقی ساده و تحت تأثیر محیط، رشتهاش را به ادبیات تغییر میدهد و بعد از اخذ مدرک لیسانس به توصیه یکی از اساتید، در حالیکه از این توصیه متعجب است، به ادامه تحصیل مشغول میشود و به توصیه همان استاد تدریس را آغاز میکند. آشناییاش با همسر آیندهاش «ادیت» و ازدواجش نیز به همین ترتیب، بر اساس کششی آمیخته به شک و یکسویه است و بطور کلی همانند تکه چوبی است که امواج این دریای پُرتلاطم او را به این سمت و آن سو کشانده و در نهایت به ساحل فراموشی و نیستی هدایت میکند.
روایت زندگی استونر خیلی ساده و روان و البته سرد است. کشش خوبی دارد و توان همراه کردن خواننده را دارد. در نهایت هم ممکن است این سوال را ایجاد کند که چه انتظاری باید از این دنیا داشت؟ نکند که من هم مسیری همانند استونر را طی میکنم؟! اگر این سوال را ایجاد کرد به نظرم ترکیبِ خواننده-کتاب، ترکیب موفقی بوده است.
در ادامه مطلب، نامه یکی از شخصیتهای داستان را خواهیم خواند.
******
جان ادوارد ویلیامز (1922-1994) در ایالت تگزاس به دنیا آمد. پس از ورود به کالج علیرغم استعداد و تواناییهایش در نویسندگی، نتوانست در درس ادبیات انگلیسی موفق باشد لذا از ادامه تحصیل بازماند و با توجه به ورود آمریکا به جنگ جهانی به خدمت سربازی رفت. او دو سال و نیم در هند و چین و برمه با درجه گروهبانی خدمت کرد. در همین ایام بخشی از اولین رمانش با عنوان «هیچ چیز مگر شب» را نوشت. در پایان جنگ، ویلیامز به شهر دنور در ایالت کلرادو نقل مکان و در دانشگاه دنور ثبت نام کرد. او مدرک لیسانس هنر (1949) و کارشناسی ارشد هنر (1950) را از این دانشگاه دریافت کرد. در دوران تحصیل، رمان اولش و همچنین یک مجموعه اشعار از او به چاپ رسید. سپس برای ادامه تحصیل به دانشگاه میسوری رفت و پس از دریافت دکترا در سال 1954 ، به دانشگاه دنور بازگشت و با درجه استادیاری به تدریس مشغول شد. رمانهای بعدی او «گذرگاه قصاب» در سال 1960 و استونر در 1965 منتشر شدند. در سال 1972 با رمان آگوستوس برنده جایزه ملی کتاب شد. او در سال 1985 از دانشگاه بازنشسته شد و نهایتاً در سال 1994 درگذشت.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه سعید مقدم، نشر مرکز، چاپ اول 1396، تیراژ 1100 نسخه، 293 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.34 است که یکی از بالاترین نمراتی است که در گودریدز با آن برخورد کردهام)
پ ن 2: کتابی که من خواندم از نظر ترجمه مشکل حادی نداشت اما همان ایرادی که در اکثر ترجمههای فارسی دیده میشود اینجا هم قابل مشاهده است؛ یعنی هر گاه نویسندگان حرفهای جدی میزنند متنِ فارسی دچار ابهام میشود. یک مثال کوتاه در حد پینوشت: «استونر خردمندی را در فکر پرورانده بود، و در پایان سالهای طولانی فهمیده بود خرد دستنیافتنی است.»
پ ن 3: حالا که به پاراگراف اول کتاب که در بالا نقل شد دقت میکنم به نظرم جمله پایانی هم سوالبرانگیز است. آیا همکاران استونر در بازار کتابهای خطی و امثالهم گشتهاند و یک نسخه دستنویس از قرون وسطی را خریدهاند و آن را به رسم یادبود تقدیم کتابخانه دانشگاه کردهاند؟!! یا اینکه جزوات درسی یا دستنوشتههای استونر در مورد ادبیات سدههای میانه (قرون وسطی) را جمعآوری کرده و سر و شکلی به آن داده و به رسم یادبود چاپ کردهاند؟ یا اینکه هر کدام از اساتید مقالهای در مورد ادبیات قرون وسطی نوشتهاند و با در کنار هم قرار دادن آنها یادنامهای برای استونر منتشر کردهاند؟ واقعاً گزینه اول خیلی نامحتمل است!
پ ن 4: کتاب بعدی سرود سلیمان اثر تونی موریسون خواهد بود.
اگر "الیزابت گیلبرت" را در کتاب Eat Pray Love به یاد داشته باشید کار من برای معرفی این کتاب راحتتر میشود، در غیر این صورت باید شرح مختصری از آن کتاب بدهم. در آنجا خواندیم که الیزابت بعد از جدایی از همسرش، سفری یکساله به ایتالیا و هند و بالی انجام داد و در واقع آن کتاب، حاصل تجربیات چنین سفری بود؛ جستجویی که الیزابت برای شناخت خود و یافتن تعادل در زندگی و افکارش انجام داد. در ایتالیا در کنار یادگیری زبان به دنبال کسب هنر لذت بردن از همه چیز از جمله غذا بود و در هند به دنبال کسب تجارب روحی و معنوی و در بالی به دنبال آرامش و... در همین بالی بود که یا یک مرد میانسال برزیلی به نام فیلیپه آشنا شد و به این نتیجهگیری رسید که: گاهی از دست دادن تعادل به خاطر عشق، بخشی از یک زندگی متعادل است.
خُب حالا میرسیم به این کتاب! الیزابت و فیلیپه مدتی را با یکدیگر همینجوری زندگی کردند و سفر رفتند و عشق دنیا را... تا اینکه یکی از دفعاتی که آنها با یکدیگر به آمریکا بازمیگشتند ماموران فرودگاه به فیلیپه گیر دادند، گیردادنی! طبعاً چون این ماجرا مربوط به خیلی قبل از سر کار آمدن ترامپ است ممکن است بپرسید چرا؟! به این دلیل که فیلیپه ویزای سهماههی تجاری میگرفت و قبل از اتمام مدت ویزا با پول لیزا (احتمالاْ و بنا به قراین) یک سفری بر بدن میزدند و سپس ویزای سهماهه جدید میگرفتند و دوباره به خانهشان در آمریکا (خانهی لیزا) برمیگشتند... اما افسران اداره مهاجرت حواسشان جمع بود و سر بزنگاه جلوی این دور زدن قانون را گرفتند! حالا تنها راه ادامهی وضعیت سابق، ازدواج است... اما الیزابت با توجه به تجربهی قبلی میانهی خوبی با ازدواج ندارد. حال چه باید بکند؟!
الیزابت تصمیم میگیرد پیرامون ازدواج تحقیق کند؛ او یک محقق حرفهای نیست، جامعهشناس و روانشناس هم نیست، اما چون تجربیات گذشتهاش به او نشان داده است که هرچه بیشتر در مورد یک موضوع خاص یاد بگیرد، کمتر از آن میترسد، امیدوار است که این تحقیقات موجب کاهش بیزاری عمیقش از ازدواج گردد. کتاب متعهد حاصل این تحقیقات و سفرها و اتفاقاتی است که در این فاصله تجربه میکند.
کتاب دارای فصولی با عناوین ازدواج و انتظارات، ازدواج و تاریخ، ازدواج و دلباختگی، ازدواج و شورش و... است. نویسنده در این کتاب نیز مثل کتاب قبلی خیلی ساده و رُک به بیان افکار و احساساتش پرداخته است و به نظرم خواندنش برای کسانی که به هر صورتی با پروژه ازدواج مرتبط هستند یا بعداْ ارتباط مییابند، خالی از لطف نیست. البته مسیری که نویسنده بعدها و در حال حاضر طی میکند، کاملاً در این کتاب قابل ریشهیابی است. احتمالاً چنانچه نویسنده بخواهد تجربیات اخیرش را روی کاغذ بیاورد ما باید آن را به زبان اصلی بخوانیم و امکان خواندن ترجمهی روان فارسی آن (همانند این کتاب) میسر نخواهد بود.
در ادامهی مطلب به برخی زوایای کتاب که برای من جذاب بود خواهم پرداخت.
*******
مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، انتشارات هرمس، چاپ اول 1395 ، ۳۳۹ صفحه، قطع جیبی
پ ن ۱: نمره کتاب در سایت آمازون 3.9 و در گودریدز 3.4 از ۵ است. نظر من به نظر آمازون نزدیکتر است! من حتی با توجه به شرایط موجود 0.1 بیشتر هم میدهم یعنی نمره کتاب از نگاه من 4 است.
پ ن ۲: اواخر سال قبل درگیر یک گروه چینی بودم و حتا ۲۹ اسفند هم سر کار رفتم و حتی فرصت جواب دادن به کامنتهای دوستان فراهم نبود. از این بابت عذرخواهی میکنم.
پ ن ۳: چینیهای فوقالذکر 15 فروردین دوباره خواهند آمد!
پ ن ۴: سال نو همه دوستان مبارک. یک بهاریه طلب این وبلاگ و خوانندگانش... که در اولین فرصت ادا خواهد شد.
ادامه مطلب ...
راویِ سومشخص، داستان را از یک آسایشگاه بیماران روانی در ایرلند آغاز میکند. زنی حدوداً 56 ساله سوژهی اوست. زنی که بیش از سی سال در این مکان زندگی کرده است. این مرکز به دلیل کاهش بودجه دولتی در آستانهی تعطیلی است و میبایست بیمارانی که امکان بازگشت به خانه را دارند مرخص نماید. یکی از گزینهها این زن یعنی "مریلوئیس" است که در ابتدای داستان همسرش برای بازگرداندن او آمده است. در فصل دوم راوی پس از گذری سریع به دوران کودکی و نوجوانی مریلوئیس، به آشنایی و ازدواج او با "اِلمِر کواری" میپردازد. کتاب مجموعاً سی فصل دارد که فصول فرد در زمان حال و آسایشگاه جریان دارد که عموماً کوتاه هستند و فصول زوج به گذشته و روندی که طی شده تا مریلوئیس از آسایشگاه سر دربیاورد میپردازد و این دو خط روایی در انتها به هم میرسند و...
شرایط زندگی زناشویی مریلوئیس چگونه او را به سمت آسایشگاه روانی سوق داده است؟ آیا او برای فرار از شرایطی که در کتاب میخوانیم خودش را به دیوانگی زده است!؟ آیا میتوانیم از لذتبخشی و آرامشبخشی ادبیات در این مورد بهخصوص صحبت کنیم!؟ یا اینکه برعکس، آیا ادبیات داستانی نقشی مخرب برای مریلوئیس داشته است!؟
*****
ویلیام ترور (1928) از نویسندگان مطرح ایرلندی است. این نویسندهی پروتستان در 25 سالگی به انگلستان رفت و در آنجا ساکن شد. او نویسندهی پُرکاری است و در زمینه داستان کوتاه نیز موفقیتهایی کسب نموده است. تورگنیفخوانی (1991) به همراه یک داستان بلند دیگر در یک کتاب به نام "دو زندگی" منتشر شده است اما در ترجمه فارسی به صورت مستقل در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب قرار گرفته بود که البته در ویرایشهای بعدی این لیست کمکم محو شدند! این اثر از ابتدا در آن لیست حضور نداشت ولی از نوشتههای مطرح اوست که نامزد جایزه بوکر نیز شد.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمهی خانم الاهه دهنوی، نشر مروارید، چاپ دوم1387، تیراژ 1100نسخه، 275صفحه، عنوان فرعی "سرگشته در دنیای تورگنیف" در طرح جلد مشاهده میشود.
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.9 از 5 (در گودریدز 3.6 و 3.8)
پ ن 3: در ادامهی مطلب نامهای از خواهر مریلوئیس خواهید خواند.
ادامه مطلب ...
راویِ سومشخصِ داستان راویای است با تواناییهای دانایکل، و روایت را از روزی آغاز میکند که "شارل بوواری" به عنوان یک دانشآموز جدید وارد کلاس شده است و سپس شرح حال مختصری از این همکلاسی و تحصیلاتش و اینکه چگونه به شغل طبابت مشغول شد ارائه میدهد. راوی، شخصیت میانمایهای از شارل به نمایش میگذارد. طبیب جوانی که مادرش برای او همسری پیدا میکند... بیوهای مُسنتر اما دارای مستمری و درآمد... این عروس، که هیچ مزیت قابل توجهی ندارد از چنگ چند رقیب بیرون کشیده میشود و طبیعتاً طبق سنتِ بلادِ فرنگ به مادام بوواری تغییر نام میدهد اما ایشان کسی نیستند که عنوان کتاب به نامشان مزین است! مادام بوواریِ اصلی، دختر جوانی است که اندکی بعد وارد داستان میشود و...
مسئله بوواری
"اِما بوواری" بهواسطه تربیت و تحصیلش در نوجوانی (در صومعه) و خواندن کتابهایی که در آن هرچه بود عشق و عاشق و معشوقه بود، بسیار احساساتگرا بار آمد، بدینمعنا که دلش عشقهای شاهانه میخواست؛ عاشقانی برازنده، به شجاعت شیر و مهربانی بره... از آنها که در نیمههای شب و زیر نور مشعل و شمع عقدشان بسته می شود و...! خلاصه اینکه اِما از آنهایی است که هر نوع شادمانی را بر خود حرام میکنند چون آن را بیش از اندازه بزرگ میخواهند.
شارل طبیعتاً مرد رویاهای او نبود. امکان خیالبافی را در او بارور نمیکرد، طناز نبود تا نُقل محافل شود، همه چیز را نمیدانست، در چندین رشته مهارت نداشت و خلاصه اینکه مانند عشاق داستانها نبود. لیکن درست در زمانی که اِما از زندگی ساده و بدون هیجان روستایی دلگیر بود، با شارل روبرو شد و آن شور و هیجانی که معمولاً در اینگونه برخوردهای اول رخ میدهد در اِما بهوجود آمد و تصور نمود به آن شورِ شگفتانگیزی که آرزویش را داشته، دست یافته است... عشق...
پس از ازدواج، وقتی مطابق تئوریهای نگاشته شده در قصهها، آن حس خوشبختی که قاعدتاً میبایست پس از عشق حاصل میشد نصیبش نشد، دچار گیجی و سرخوردگی شد. شارل البته که در زمینهی تشخیص و برآوردهکردن نیازهای همسرش مثل اغلب مردان ضعف داشت ولی همسرش را به غایت دوست داشت... مشکلش آن بود که "همان که بود" را دوست میداشت درحالیکه باید او را به حرکت و تقلا وامیداشت (البته این یک توصیه تئوریک است!).
در کُل، خواستههای اِما بهصورت کاریکاتورگونهای وسعت یافت که تناسبی با امکانات و وضع موجودش نداشت. مسئله بوواری البته محدود به ایشان و آن زمان نیست، خیلی از ما در زمینههای مختلف دچار چنین وضعیتی هستیم.
*****
بزرگان بسیاری در باب این کتاب سخن گفتهاند... از زولا تا یوسا... از به تکامل رساندن رئالیسم تا زدن جوانههای ناتورالیسم و تا آغازگری رمان مدرن... کمال توصیف به همراه شور و هیجان... بههرحال پنج سال تلاش برای خلق اثر که گاه یک جمله اش دو روز زمان میبرده است از دقت و وسواس نویسنده حکایت دارد. شاید راز جاودانگی اِما بوواری و آنا کارنینا و آدلف و امثالهم در این باشد که خوانندگان مختلف در سراسر دنیا حس میکنند که این آدمها همانی هستند که باید باشند...یعنی اگر خواننده هم جای آنها بود گویی همین مسیر را طی مینمود. این شخصیتها چنان دقیق و ظریف ترسیم شدهاند که فقط میتوان ابراز شگفتی کرد! میطلبد در همین ایام نمایشگاه، در ساعت 18:57 دقیقه (متناسب با سال انتشار اولیه کتاب در 1857) در هر سالن، غرفههای سمت چپ یکصدا فریاد بزنند "فلوبر" و سمت راستیها پاسخ بدهند "روحت شاد"!! (البته قبلش باید اطمینان حاصل نمود که ایشان به روح اعتقاد داشته است یا خیر!)
از فلوبر چهار رمان در لیست 1001کتاب حضور داشت که کماکان سه اثرش در این لیست حضور دارد که طبیعتاً یکی از آنها همین "مادام بوواری" است که برای اثبات اهمیتش تا همین امروز، هفت یا هشت بار به فارسی ترجمه شده است! که اسنادش در کتابخانه ملی موجود است.
................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز، چاپ چهارم 1386، تیراژ 1600نسخه، 496 صفحه.
پ ن 2: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.6 و در آمازون4.1)
پ ن 3: در ادامهی مطلب نامهای از اِما بوواری که برای نویسندهی این وبلاگ نوشته است را عیناً نقل خواهم کرد.
پ ن 4: مطلب بعدی درخصوص کتاب صخره برایتون از گراهام گرین خواهم نوشت و مطابق نتیجه انتخابات کتاب بعدی که خواهم خواند "تنهایی اعداد اول" از پائولو جوردانو و پس از آن "میدان ایتالیا" از آنتونیو تابوکی... خیلی انتخابات پرشوری بود. ممنون.
ادامه مطلب ...
راوی داستان (شعله) خطاب به خواهرش شیوا که در خواب است روایت میکند. چه چیز را!؟ ظاهرن ساعاتی قبل از خواب، اتفاقی رخ داده است که راوی را به روایت واداشته است. اتفاقی که ابتدا با عنوان "گند زدن" برچسب میخورد. گندی که شیوای متین و معقول زده است. اما روایت بهگونهای با ظرافت پیش میرود که ذهن خواننده بیشتر درگیر ارتباطات راوی با دو مرد زندگیش میشود و توصیفات ابتدایی داستان و "گند" و تبعاتش را فراموش میکند. این فراموشی ممکن است موجب شود که در انتهای داستان مشخص شدن هویت "مرد آرام" را گره داستان فرض کند (چیزی که در کمرکش داستان تقریبن برای خواننده واضح است) و طبعن کتاب را در رده "معمولی" با نثر پرکشش و خوب قرار دهد.
اما به نظر من، این نیست! و توصیه میکنم خواننده بلافاصله پس از اتمام کتاب به نقطه شروع بازگردد و یک بار دیگر این دایره را طی کند.
زنی که کامل شد، زنی که به این درک رسید!
از دوران نوجوانی و جوانی همیشه این سوال در ذهنم ایجاد میشد که چرا زنانی که با آنها برخورد میکنم مدام در حال فریبدادن خودشان هستند!؟ نوجوان بودم و خام! این برایم عجیب بود. شاید اگر مسیر زندگی من و پدرم و مادرم و مادربزرگهایم و پدربزرگهایم و همه اجدادی که باورها و شاکله جسمی و ذهنیام تاحدودی متاثر از آنهاست، جور دیگری بود، این پرسش پدید نمیآمد و یا شکلش جور دیگری بود و یا اینقدر طول نمیکشید تا به جوابش نزدیک شوم.
درست یا غلط، ناشی از جبر محیط یا عوامل دیگر، به نظر میرسد زنی که عاشق نباشد و زنی که معشوق نباشد کامل نیست. برخی از زنان به این گزاره ایمان دارند. برخی ندانسته یا غریزی و برخی با هوش بالای خود، دانسته! البته فرقی هم ندارد... مهم این است که: "زنها با غرایزشان زندگی را بهتر از مردها میفهمند".
به این موضوع در حد توانم در ادامه مطلب خواهم پرداخت.
******
فریبا وفی متولد سال 1341 در تبریز است. رمان رویای تبت در سال 1383 نگاشته شده (چاپ اول 1384) و برنده جایزه بنیاد گلشیری (1385) و برنده لوح تقدیر هفتمین دورهی جایزه مهرگان ادب در سال 1385 شده است.
...............................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ نهم 1392، نشر مرکز، تیراژ 1000 نسخه، 175 صفحه، قیمت 9900 تومان.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.9 از 5 میباشد. (در سایت گودریدز 3.4 از 5)
ادامه مطلب ...