راویِ سومشخصِ داستان راویای است با تواناییهای دانایکل، و روایت را از روزی آغاز میکند که "شارل بوواری" به عنوان یک دانشآموز جدید وارد کلاس شده است و سپس شرح حال مختصری از این همکلاسی و تحصیلاتش و اینکه چگونه به شغل طبابت مشغول شد ارائه میدهد. راوی، شخصیت میانمایهای از شارل به نمایش میگذارد. طبیب جوانی که مادرش برای او همسری پیدا میکند... بیوهای مُسنتر اما دارای مستمری و درآمد... این عروس، که هیچ مزیت قابل توجهی ندارد از چنگ چند رقیب بیرون کشیده میشود و طبیعتاً طبق سنتِ بلادِ فرنگ به مادام بوواری تغییر نام میدهد اما ایشان کسی نیستند که عنوان کتاب به نامشان مزین است! مادام بوواریِ اصلی، دختر جوانی است که اندکی بعد وارد داستان میشود و...
مسئله بوواری
"اِما بوواری" بهواسطه تربیت و تحصیلش در نوجوانی (در صومعه) و خواندن کتابهایی که در آن هرچه بود عشق و عاشق و معشوقه بود، بسیار احساساتگرا بار آمد، بدینمعنا که دلش عشقهای شاهانه میخواست؛ عاشقانی برازنده، به شجاعت شیر و مهربانی بره... از آنها که در نیمههای شب و زیر نور مشعل و شمع عقدشان بسته می شود و...! خلاصه اینکه اِما از آنهایی است که هر نوع شادمانی را بر خود حرام میکنند چون آن را بیش از اندازه بزرگ میخواهند.
شارل طبیعتاً مرد رویاهای او نبود. امکان خیالبافی را در او بارور نمیکرد، طناز نبود تا نُقل محافل شود، همه چیز را نمیدانست، در چندین رشته مهارت نداشت و خلاصه اینکه مانند عشاق داستانها نبود. لیکن درست در زمانی که اِما از زندگی ساده و بدون هیجان روستایی دلگیر بود، با شارل روبرو شد و آن شور و هیجانی که معمولاً در اینگونه برخوردهای اول رخ میدهد در اِما بهوجود آمد و تصور نمود به آن شورِ شگفتانگیزی که آرزویش را داشته، دست یافته است... عشق...
پس از ازدواج، وقتی مطابق تئوریهای نگاشته شده در قصهها، آن حس خوشبختی که قاعدتاً میبایست پس از عشق حاصل میشد نصیبش نشد، دچار گیجی و سرخوردگی شد. شارل البته که در زمینهی تشخیص و برآوردهکردن نیازهای همسرش مثل اغلب مردان ضعف داشت ولی همسرش را به غایت دوست داشت... مشکلش آن بود که "همان که بود" را دوست میداشت درحالیکه باید او را به حرکت و تقلا وامیداشت (البته این یک توصیه تئوریک است!).
در کُل، خواستههای اِما بهصورت کاریکاتورگونهای وسعت یافت که تناسبی با امکانات و وضع موجودش نداشت. مسئله بوواری البته محدود به ایشان و آن زمان نیست، خیلی از ما در زمینههای مختلف دچار چنین وضعیتی هستیم.
*****
بزرگان بسیاری در باب این کتاب سخن گفتهاند... از زولا تا یوسا... از به تکامل رساندن رئالیسم تا زدن جوانههای ناتورالیسم و تا آغازگری رمان مدرن... کمال توصیف به همراه شور و هیجان... بههرحال پنج سال تلاش برای خلق اثر که گاه یک جمله اش دو روز زمان میبرده است از دقت و وسواس نویسنده حکایت دارد. شاید راز جاودانگی اِما بوواری و آنا کارنینا و آدلف و امثالهم در این باشد که خوانندگان مختلف در سراسر دنیا حس میکنند که این آدمها همانی هستند که باید باشند...یعنی اگر خواننده هم جای آنها بود گویی همین مسیر را طی مینمود. این شخصیتها چنان دقیق و ظریف ترسیم شدهاند که فقط میتوان ابراز شگفتی کرد! میطلبد در همین ایام نمایشگاه، در ساعت 18:57 دقیقه (متناسب با سال انتشار اولیه کتاب در 1857) در هر سالن، غرفههای سمت چپ یکصدا فریاد بزنند "فلوبر" و سمت راستیها پاسخ بدهند "روحت شاد"!! (البته قبلش باید اطمینان حاصل نمود که ایشان به روح اعتقاد داشته است یا خیر!)
از فلوبر چهار رمان در لیست 1001کتاب حضور داشت که کماکان سه اثرش در این لیست حضور دارد که طبیعتاً یکی از آنها همین "مادام بوواری" است که برای اثبات اهمیتش تا همین امروز، هفت یا هشت بار به فارسی ترجمه شده است! که اسنادش در کتابخانه ملی موجود است.
................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز، چاپ چهارم 1386، تیراژ 1600نسخه، 496 صفحه.
پ ن 2: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.6 و در آمازون4.1)
پ ن 3: در ادامهی مطلب نامهای از اِما بوواری که برای نویسندهی این وبلاگ نوشته است را عیناً نقل خواهم کرد.
پ ن 4: مطلب بعدی درخصوص کتاب صخره برایتون از گراهام گرین خواهم نوشت و مطابق نتیجه انتخابات کتاب بعدی که خواهم خواند "تنهایی اعداد اول" از پائولو جوردانو و پس از آن "میدان ایتالیا" از آنتونیو تابوکی... خیلی انتخابات پرشوری بود. ممنون.
ادامه مطلب ...
آدلف جوانی 22 ساله است که پدرش از مقامات عالیرتبه حکومتی آلمان در قرن هجدهم است. او به تازگی تحصیلاتش را در دانشگاه به پایان رسانده است و قرار است جهت کسب تجربه به نقاط مختلف اروپا سفر کند و سپس به نزد پدر بازگردد و آنجا مشغول شود تا روزی جانشین او شود.
آدلف به شهر کوچکی که مقر حکومت شاهزاده ای جوان است وارد می شود. او با طبع حساسی که دارد بیشتر به تنهایی و انزوا دچار می شود هرچند او نیز مانند باقی انسانها مایل است که دوستش بدارند اما در پیرامونش کسی را نمی بیند که عشقی در او برانگیزاند یا قابل عشق او باشد...تا اینکه یک روز به منزل کنت که از آشنایان خانوادگی است دعوت می شود و آنجا با معشوقه کنت(النور) روبرو می شود و او را هدفی شایسته برای رفع تشنگی قلب و ارضای غرور عروق متصل به آن می یابد! النور که حدود 10 سال از او بزرگتر است و دو فرزند نیز از کنت دارد از معاشرت با مردی که با دیگران تفاوت دارد ناراضی نیست و...
این داستان که یکی از شاهکارهای رومانتیک قرن هجدهم است و به قولی یکی از سفاکانه ترین آنها, از نگاه اول شخص (آدلف) روایت می شود و با توجه به جهت گیری راوی در بیان رابطه و علل فراز و نشیب آن, به نوعی یک خودکاوی روانشناسانه محسوب می شود و در این زمینه از متقدمین این عرصه محسوب می شود و همانگونه که فرمود: السابقون السابقون اولئک المقربون! البته یکی از مولفه های این تقرب که مرا به شگفتی واداشت این بود که چگونه در قرن هجدهم یک نویسنده توانایی نوشتن داستانی رومانتیک در حجمی معادل 100 صفحه را دارا بوده است...روحت شاد بنجامین.
***
بنژامن کنستان که بیشتر در زمینه فلسفه سیاسی قلم زده است و یک تئوریسین لیبرالیسم قلمداد می شود همین یک رمان را به رشته تحریر درآورده است و همانگونه که از مقدمه هایی که بر دو سه چاپ اول زده است بر می آید به خاطر زندگینامه شخصی انگاشتن آن توسط برخی, از دماغش درآمده است!
ادامه مطلب ...