«فیروز» مرد میانسال تنهایی است که دلخوشیاش جمعآوری اسکناسهایی است که روی آنها جمله یا جملاتی نوشته شده باشد. پدرش مصحح کتاب بوده و غیر از ملک و املاک برای او تعداد زیادی کتاب هم باقی گذاشته است. مدتی کارمند بانک مرکزی بوده و در چهلسالگی با توجه به اینکه به درآمدش هیچ احتیاجی نداشته است تصمیم به رها کردن کار میگیرد. در زمان حال روایت، مدتهاست که سر کار نمیرود، مدتهاست که همسرش او را رها کرده و از ایران رفته است. این اواخر چند نوبت با خانمی به قول خودش مُسن همکلام شده است و داستان دقیقاً چند روز پس از خودکشی این خانم آغاز میشود؛ زمانی که خانهی فیروز در اثر خرابی موتورخانه شوفاژ سرد شده است و او در انتظار آمدن تأسیساتچی آلبومهای اسکناسش را نظاره میکند و تحت تأثیر اتفاقاتی که پس از برگزاری مجلس ختم آن زن رخ داده برخی خاطرات را در ذهنش مرور میکند و در نهایت...
پیش از این «مونالیزای منتشر» را از این نویسنده خوانده بودم و طبعاً انتظارم بسیار بالا رفته بود. نثر استخواندار و تعابیر قوی در این داستان هم قابل مشاهده است. تنهایی فیروز به خوبی تصویر شده و تغییرِ متوالی منظرِ روایت از سومشخص به اولشخص هم به شکلگیری این تصویر کمک کرده است اما علیرغم همه تمهیداتی که به کار رفته حداقل برای من اتفاق پایانی و قدم گذاشتنِ احتمالی فیروز در مسیر تغییر و تحول چندان قابل قبول نبود. در ادامه مطلب بیشتر به این موضوع و داستان خواهم پرداخت و نامهای که در این رابطه دریافت کردهام خواهم آورد.
...................
مشخصات کتاب من: نشر ققنوس، چاپ اول پاییز 1393، شمارگان 1650 نسخه، 144 صفحه
....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 2.47)
ادامه مطلب ...
راویِ سومشخص، داستان را از یک آسایشگاه بیماران روانی در ایرلند آغاز میکند. زنی حدوداً 56 ساله سوژهی اوست. زنی که بیش از سی سال در این مکان زندگی کرده است. این مرکز به دلیل کاهش بودجه دولتی در آستانهی تعطیلی است و میبایست بیمارانی که امکان بازگشت به خانه را دارند مرخص نماید. یکی از گزینهها این زن یعنی "مریلوئیس" است که در ابتدای داستان همسرش برای بازگرداندن او آمده است. در فصل دوم راوی پس از گذری سریع به دوران کودکی و نوجوانی مریلوئیس، به آشنایی و ازدواج او با "اِلمِر کواری" میپردازد. کتاب مجموعاً سی فصل دارد که فصول فرد در زمان حال و آسایشگاه جریان دارد که عموماً کوتاه هستند و فصول زوج به گذشته و روندی که طی شده تا مریلوئیس از آسایشگاه سر دربیاورد میپردازد و این دو خط روایی در انتها به هم میرسند و...
شرایط زندگی زناشویی مریلوئیس چگونه او را به سمت آسایشگاه روانی سوق داده است؟ آیا او برای فرار از شرایطی که در کتاب میخوانیم خودش را به دیوانگی زده است!؟ آیا میتوانیم از لذتبخشی و آرامشبخشی ادبیات در این مورد بهخصوص صحبت کنیم!؟ یا اینکه برعکس، آیا ادبیات داستانی نقشی مخرب برای مریلوئیس داشته است!؟
*****
ویلیام ترور (1928) از نویسندگان مطرح ایرلندی است. این نویسندهی پروتستان در 25 سالگی به انگلستان رفت و در آنجا ساکن شد. او نویسندهی پُرکاری است و در زمینه داستان کوتاه نیز موفقیتهایی کسب نموده است. تورگنیفخوانی (1991) به همراه یک داستان بلند دیگر در یک کتاب به نام "دو زندگی" منتشر شده است اما در ترجمه فارسی به صورت مستقل در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب قرار گرفته بود که البته در ویرایشهای بعدی این لیست کمکم محو شدند! این اثر از ابتدا در آن لیست حضور نداشت ولی از نوشتههای مطرح اوست که نامزد جایزه بوکر نیز شد.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمهی خانم الاهه دهنوی، نشر مروارید، چاپ دوم1387، تیراژ 1100نسخه، 275صفحه، عنوان فرعی "سرگشته در دنیای تورگنیف" در طرح جلد مشاهده میشود.
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.9 از 5 (در گودریدز 3.6 و 3.8)
پ ن 3: در ادامهی مطلب نامهای از خواهر مریلوئیس خواهید خواند.
ادامه مطلب ...
قسمت دوم
سرکوب هر گونه مخالف; طبیعی ست که با ویژگی هایی که در قسمت قبل برشمردیم حکومتهای توتالیتر هرگونه نارضایتی را به مخالفت و هرگونه مخالفتی را به دشمنی تعبیر می نمایند و لذا هر گونه مخالفتی را سرکوب می نمایند. حتا در داستان می بینیم که برخی افراد به صرف اینکه ممکن است در آینده مخالفتی ابراز نمایند , مجازات می شوند! مخالفین ناپدید می شوند و اسمشان از همه جا حذف و وجودشان انکار می شود و به قول اورول تبخیر می شوند.
در دوران استالین شنیده و خوانده ایم که مخالفین (البته مخالف که چه عرض کنم اگر اعضای مرکزیت حزب کمونیست را بشود مخالف گفت. به کتاب ظلمت در نیمروز مراجعه شود) پس از دستگیری و طی کردن مراحل لازم در زندان! به اعتراف علیه خود می پرداختند. اما در داستان بعضاً یک سطح بالاتر از این را می بینیم و آن تلاش برای تغییر واقعی افکار قربانی است (پروژه تواب سازی).
بدیهی است که چنین سیستمی هم دچار توهم وجود دشمن (داخلی و خارجی) می شود و هم اساساً به این موضوع نیاز دارد. حکومت توتالیتر از ایجاد بحران و شرایط جنگی و ماندن در این وضعیت استقبال می کند چرا که بدین وسیله می تواند جامعه را در رعب و وحشت دایمی نگاه دارد; چیزی که در کلیت فضای داستان قابل حس است. جامعه فرضی نشان داده شده همیشه در حال جنگ با یکی از دو قدرت دیگر است و علیرغم اینکه به کرات این قدرت مقابل تغییر می یابد اما اینگونه تبلیغ می شود که در طول تاریخ کشور همیشه با این قدرت درحال جنگ بوده است! (در مزرعه حیوانات هم این مورد وجود داشت) علاوه بر این همیشه این امکان وجود دارد که بمب های دشمن در یکی دو قدمی ما منفجر شود. هرچند گاهی به نظر می رسد که شاید اساساً جنگی در کار نبوده و این حکومت است که با صحنه سازی مردم را همواره در ترس و وحشت نگاه می دارد.
چرا؟ برای اینکه شستشوی مغزی در زمان جنگ راحت تر انجام می شود , اذهان عمومی مشغول و از امور اصلی منحرف می شود, مخالفان به راحتی سرکوب می شوند و علاوه بر آن آگاه بودن از جنگ و در معرض خطر بودن به صورت طبیعی اقتضا می کند قدرت در اختیار طبقه ای باشد که بقای جمع را تضمین می نماید و این گونه است که جنگ نعمت می شود. نسل ما البته به اهمیت و مزایای جنگ به خوبی واقف است و مزایای آن را با گوشت و پوست و استخوان لمس نموده است.
ایزوله شدن و تنهایی انسانها; در سال 1984 عشق و دوستی رنگ باخته است , عشق که به نوعی ممنوع است و تقریباً یک جرم اندیشه است! عشق حقیقی همان عشق به ناظر کبیر است و باقی اضافه! و حد و حدود آن را نیز حکومت تعیین می کند. ازدواج ها به گونه ایست که فقط انسانهای مورد نیاز حکومت را تولید کند و این فرزندان هم به صورت سیستماتیک طوری تربیت می شوند که لغزش های پدر و مادر را که احیاناً از دید ناظرین پوشیده می ماند را گزارش دهند! و لذا محیط خانواده نیز همچون جامعه سرشار از ترس و عدم اعتماد می گردد. بدین ترتیب انسانها به شکل ذره های جدا از هم در می آیند و لذا امکان به وجود آمدن هرگونه نهاد مدنی یا صنفی مردمی مستقل از حکومت از بین می رود و در نتیجه قدرت همیشه حفظ خواهد شد. درهمین راستا جملاتی که وینستون در ابتدای نوشتن خاطراتش خطاب به گذشتگان یا آیندگان می نویسد قابل ذکر است: به گذشته یا آینده , به دورانی که آزادی فکر وجود دارد, به دورانی که افراد بشر با یکدیگر متفاوتند و تنها نیستند, به دورانی که حقیقت وجود دارد و شده ها را نمی شود ناشده انگاشت...
اثری از شادی در زندگی کسالت بار افراد دیده نمی شود; البته برخی مواقع امکان بروز شادی و هیجان پدید می آید مثلاً مراسم اعدام در ملاء عام!!
مراسم اعدام جالبی بود. فکر می کنم بستن پاها قشنگی آن را از بین می برد. دوست دارم دست و پا زدن آنها را ببینم. بیشتر از همه بیرون آمدن زبان از دهان , با رنگ آبی روشن, برایم جالب است. این طوری به من می چسبد.
پرهیزگاری جنسی تبلیغ می شود و انجمن ضد سکس فعالیت قابل توجهی دارد. روابط جنسی کاری پست و چندش آور تصویر می شود و این موضوع را نیز از کودکی در ذهن بچه ها وارد می کنند. علت این امر نه فقط جلوگیری از ایجاد فضای عاطفی خارج از کنترل حزب بیان می شود بلکه ; آنچه برای حزب اهمیت زیادی داشت این بود که شور و هیجان افراد را به مسیر جنگ و پرستش ناظر کبیر سوق دهد... اگر آدم از درون احساس خوشحالی نماید چه دلیلی دارد که مسایلی همچون برنامه سه ساله , مراسم دو دقیقه ای نفرت و ناظر کبیر او را دچار هیجان سازد؟
جایگزین امور مدنی در چنین جوامعی نوعی مناسک گرایی توده وار است; شرکت در تظاهرات خودجوش, بالا پایین بردن پلاکاردهای حزبی, شرکت در مراسم اعدام یا یا مراسم سمبولیک ابراز تنفر روزانه و هفتگی و سالانه نسبت به دشمنان و ستایش و تشکر از ناظر کبیر و...
ویژگی های دیگری نیز با توجه به کتاب قابل ذکر است: ریا و دورویی, بیگاری برده وار, عدم کارآمدی دستگاه ها, کیفیت پایین زندگی و...
رمان دو جنبه دارد , یک جنبه بیان اشکالات و تبعات یک حکومت تمامیت خواه است که به اختصار بیان شد و جنبه دیگر پیش بینی آینده دنیا و این جوامع است که این پیش بینی در برخی موارد به وقوع نپیوسته است. شاید بتوان در این رابطه به خارج شدن بخشی از تکنولوژی های نوین از حیطه کنترل حکومتها اشاره کرد. در داستان تله اسکرین هایی داریم که کار نظارت بر مردم به وسیله آن انجام می شود (تکنولوژی در اختیار حکومت) بدون این که کارکردی برای مردم و مخالفان داشته باشد. در حال حاضر گرچه موبایل و اینترنت و... می تواند ابزاری کارآمد برای حکومتها باشد اما در نقطه مقابل می تواند فضایی برای مردم ایجاد نماید تا کمی جامعه را از حالت اتمیزه شدن خارج نماید.
رمان 1984 البته از نقطه نظر سیاسی و جامعه شناختی نکات مثبت زیادی دارد که همین امر انتخاب کنندگان لیست 1001 کتاب را مجاب نموده است که این کتاب را می بایست قبل از مرگ خواند. اما فارغ از ترجمه های متعدد و بعضاً با کیفیت پایین که به اثر لطمه می زند , نویسنده در برخی فصول به جای تصویر سازی و بیان غیر مستقیم به بیان مستقیم پرداخته است که به غنای کار لطمه می زند , به عنوان مثال تقریباً یک فصل! شخص اول داستان مطالبی را از روی یک کتاب برای ما می خواند که اتفاقاً اکثر مطالب این قسمت را نویسنده با هنرمندی در فصول اولیه بیان نموده است ولذا این بخش کمی غیر ضروری به نظر می رسد, ولی خوب ما از تکرار شدن این مسائل ضرر نمی کنیم!
*********
پ ن: لینک قسمت اول اینجا
باغ وحش شیشه ای حکایت مشکلات و سرخوردگی های خانواده وینگفیلد در جامعه شهری- صنعتی آمریکا است. مادر (آماندا) و دو فرزندش تام و لورا که در شهر سنت لوئیس زندگی می کنند. پدر خانواده سالها قبل با رویای سفر به سرزمین های ناشناخته از صحنه خارج شده است و غیر از قاب عکسی روی دیوار چیزی از او برجا نمانده است. تام در یک کارخانه کفش سازی کار می کند و حقوق بخور و نمیری دریافت می کند و البته از کارش رضایت ندارد:
تام: انسان به طور غریزی یک عاشق است, یک شکارچی, یک جنگجو و هیچکدام این غرایز , در کارخانه ها ارضا نمی شوند.
تام برای رهایی از سرخوردگی های خود به سینما و مشروب پناه می برد و البته در فکر راهی است که پدر سالها قبل رفته است.
اما لورا ; لورا به علت نقص جسمانی, لنگی مختصری در راه رفتن دارد و به همین خاطر دچار انزوا و سرخوردگی است. او هیچ دوستی ندارد , منزوی و خجالتی است. تنها دلخوشی او کلکسیونی است که از حیوانات شیشه ای دارد.
آماندا نیز بدون مشکل نیست; او نیز سرخورده از غیبت همسر زندگی خود را وقف فرزندانش کرده است و اکنون نیز گرفتار مشکلات آنهاست. مکانیزم دفاعی او نیز سیر در خاطرات گذشته و ایام جوانی با شکوه خود است.
آماندا از تام می خواهد که برای بهبود وضعیت لورا, یکی از همکاران مجرد خود را برای شام دعوت کند تا از این طریق بتواند همدمی (و شاید هم همسری) برای دخترش دست و پا کند تا او از انزوا خارج شود. اینگونه می شود که جیم اوکانر وارد صحنه می شود....
جیم: ... بعلاوه اینکه همه مشکلات دارند, این فقط خاص تو نیست تنها فرقش در این است که دیگران سعی می کنندبر مشکلاتشان غلبه کنند. تو فکر می کنی تنها کسی هستی که مشکل داری و این باعث می شود احساس ناکامی کنی. اما وقتی به اطرافت نگاه کنی مردم زیادی را خواهی دید که به اندازه تو احساس ناکامی می کنند.
تنسی ویلیامز (۱۹۱۱ - ۱۹۸۳) نویسنده مشهور آمریکایی و یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر در ادبیات آمریکا محسوب میشود. از آثار مشهور وی میتوان به نمایشنامههایی همچون اتوبوسی به نام هوس, گربه روی شیروانی داغ ، باغ وحش شیشه ای , شب ایگوانا و خالکوبی رز اشاره کرد. نمایشنامه «گربه روی شیروانی داغ» در سال ۱۹۵۵ برنده جایزه پولیتزر شد. (منبع ویکی پدیا)
این نمایشنامه هفت پرده ای ,حداقل دو ترجمه دارد: حمید سمندریان (نشر قطره , 104 صفحه , 1388 به قیمت 2000 تومان) مرجان بخت مینو (انتشارات مینو , 112 صفحه , چاپ اول 1381 به قیمت 650 تومان).
پی نوشت: کماکان مشغول طبل حلبی گونترگراس هستم و در هنگام رفت و آمد به ترتیب شازده کوچولو ی اگزوپری و پس از آن معرکه لویی فردینان سلین را خواهم خواند.
خیلی بعداً نوشت: ظاهراً این صفحه من خیلی زیاد خواننده دارد! از همین جا به همه دانشجویان عزیز سلام می کنم و از این که این پست شاید نتواند به دردشان بخورد عذر خواهی می کنم اگر فرصتی پیش آمد دوباره می خوانم و با دقت بیشتری این پست را دوباره نویسی می کنم. (17مرداد 90)
..................
پ ن 3: نمره من به کتاب 3.7 از 5 میباشد.