مقدمه اول: عنوان اصلی داستان «بیوهها» است. در اولین ترجمه از کتاب در دهه 60 که به زمان انتشار اصل کتاب هم نزدیک است، عنوان آن «زنان گمشدگان» انتخاب شده است و در چاپهای بعدی به «ناپدیدشدگان» تغییر یافته است. به نظر میرسد مترجم و ناشر در نظر داشتهاند بار سیاسی داستان را به نوعی در عنوان آن به مخاطب انتقال دهند چون تصور میکردهاند عنوان اصلی، این مهم را انجام نمیدهد. زنانِ گمشدگان ترکیب غریبی است و ناپدیدشدگان هم اگرچه به موضوع کتاب اشاره دارد اما انتخاب خوبی نیست چون داستان پیرامون «فاعلیت» و نقش زنانی است که مردانِ خانوادهی آنها اعم از همسر و پدر و برادر و فرزند، توسط یک حکومت تمامیتخواهِ نظامی، دستگیر شدهاند و هیچ اطلاعی از سرنوشت آنها موجود نیست. در واقع داستان در مورد ناپدیدشدهها نیست بلکه در مورد بازماندگانِ آنهاست. به نظر میرسد کارِ مترجمین و ناشرین متأخر در حفظ عنوان اصلی درستتر باشد چرا که نام نویسنده برای انتقال بار سیاسی اثر کفایت میکند و باقی را باید به خوانندگان احتمالی سپرد. دورفمن که در زمان نگارش اثر (1981) یک تبعیدی است، مکان داستان را به منطقهای روستایی و بینامونشان انتقال داده است که از روی اسامی شخصیتها میتوان آنجا را یونان فرض کرد. زمان داستان هم با توجه به قراین، دوران جنگ جهانی دوم است و نظامیان حاکم در این منطقه بهنوعی دستنشاندگان جکومت نازی هستند. با همه تمهیداتی که برای امکان چاپ اثر در موطن نویسنده در نظر گرفته شده، مخاطب پس از چند صفحه خود را در آمریکای جنوبی خواهد یافت: مثلاً جایی در شیلی و آرژانتین در اواخر دههی هفتاد میلادی و البته این امکان هم کاملاً وجود دارد که خود را در جایی نزدیکتر تصور کند.
مقدمه دوم: فضای داستان در یک کلام، فضای غمبار زندگی در ذیل یک حکومت دیکتاتوری است. مردانی که ربوده شدهاند و زنانی که بر جای ماندهاند و هیچ امیدی به بازگشت مردان خود ندارند. هیچ خبری از آنان نیست و اگر کشته شدهاند هیچ جنازهای از آنان موجود نیست و طبعاً هیچ گوری هم ندارند که حتی بتوان بر سر آن گریست. زخمی که از ناپدید شدن آنها بر بازماندگان وارد شده همواره باز است، همانند چشمان مادربزرگ داستان که همواره باز است و بدون پلک زدن به فرمانده نظامی منطقه خیره میشود.
مقدمه سوم: داستان هم سختخوان هست و هم نیست! این به خاطر نوع راویان و روایت آن است وگرنه هم کمحجم است و هم پیچیدگی محتوایی و مضمونی ندارد. داستان عمدتاً توسط راوی سومشخص دانای کل و چند فصل از آن توسط راوی اولشخص روایت میشود. راوی سومشخص آن هم همیشه معمولی نیست و به عنوان نمونه یک بخش را در زمان آینده بیان میکند بدین نحو که یکی از شخصیتها قرار است به دیدار کشیش برود و راوی از گفتگوهای احتمالی آنها خبر میدهد و در انتهای این پاره آن شخصیت تازه به در خانه کشیش میرسد. گره کار اما وقتی است که راوی اولشخص عنان روایت را در دست میگیرد؛ این راوی در روایتش گاهی خودش را هم از بیرون نگاه میکند و لذا مخاطب دچار شوک میشود که این راوی کسی نیست که تا الان گمان میکرده! چند نوبت این کار را میکند و ممکن است مخاطبِ بیتمرکز را از میدان به در کند!
******
داستان با پیدا شدن یک جسد در رودخانه آغاز میشود. این دومین جسدی است که آب با خود به این روستا آورده است و به خاطر شرایطش کاملاً غیرقابل شناسایی است. در این روستا یک قرارگاه نظامی وجود دارد که اخیراً سروانی به فرماندهی آن منصوب شده است. در زمان فرمانده قبلی (گئورگاکیس) این منطقه با سیاست مشت آهنین اداره شده است و تقریباً تمام مردان روستا به عنوان خطرهای بالقوه دستگیر و ناپدید شدهاند. جسد اول همین یکی دو هفته قبل و در زمان فرمانده قبلی توسط سربازان دفن شده است. با ورود فرمانده جدید زنی به نام «سوفیا آنخلوس» به نزد سروان آمده و مدعی میشود که آن جسد دفنشده مربوط به پدرش بوده است و درخواست دارد که جسد جهت انجام تشییع جنازه به او تحویل داده شود. سوفیا به محض پیدا شدن جسد دوم مدعی میشود این جسدِ همسرش است؛ درخواستی که سروان را با چالش جدیدی روبرو میکند چرا که زنان دیگری هم ادعای مشابهی را طرح میکنند و...
زنان داستان تجربه سیاسی ندارند اما هوشمندانه مسیری را انتخاب میکنند که در نقطه مقابل اهداف نظامیان حاکم است. تمام تلاش حکومت در راستای حذف خطرات بالقوه است و این مهم را با ناپدید کردن آنها انجام داده است و هنر زنانِ داستان این است که از هر فرصتی در جهت ظاهر کردن آنها استفاده میکنند.
در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.
******
«آریل دورفمن» متولد 1942 در پایتخت آرژانتین است. والدین یهودی او اصالت اوکراینی و رومانیایی داشتند. مدت کوتاهی پس از تولد او، خانواده به آمریکا مهاجرت کرد و او دههی ابتدایی زندگی خود را در آنجا گذراند. پدر او استاد اقتصاد در دانشگاه بود. آنها در سال 1954 به شیلی رفتند و آریل تحصیلات اولیه خود را در آنجا به پایان رساند و وارد دانشگاه شد. آغاز فعالیت ادبی او در همین دوران دانشجویی است. در سال 1966 ازدواج کرد و یک سال بعد به تابعیت شیلی در آمد. او طی سالهای 1968 و 1969 در دانشگاه برکلی کالیفرنیا ادامه تحصیل داد. در همین دوره مجموعه مقالات او تحت عنوان تخیل و خشونت که به موضوع ادبیات آمریکای لاتین میپردازد در آمریکا منتشر شد. او پس از اتمام تحصیلاتش به شیلی بازگشت و با روی کار آمدن سالوادور آلنده (اولین رهبر سوسیالیست در جهان که با فرایند دموکراتیک بر سر قدرت آمد) به عنوان مشاور فرهنگی رئیسجمهور در دولت مشغول به کار شد. بعد از کودتا از کشور خارج شد و مدتی در آمستردام و پاریس زندگی کرد و نهایتاً از سال 1985 در آمریکا اقامت گزید و در دانشگاه دوک مشغول تدریس شد. او از سال 2004 شهروند آمریکاست.
مشهورترین کار دورفمن شاید نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» (1991) باشد که بارها در نقاط مختلف دنیا اجرا شده و بر اساس آن دو فیلم نیز ساخته شده است که اقتباس اول توسط رومن پولانسکی بسیار معروف است. از آثار دیگر این نویسنده میتوان به اعتماد (که در مورد آن قبلاً در اینجا نوشتهام) ، در جستجوی فِرِدی، آلگرو و... اشاره کرد. بیوهها (ناپدیدشدگان) در سال 1981 و با نام مستعار (اریک لوهمان) منتشر و تاکنون حداقل سه بار به فارسی ترجمه شده است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان، چاپ سوم 1387، تیراژ 1650 نسخه، 218 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.43)
پ ن 2: در رابطه با مقدمه سوم مطلبی از مداد سیاه در اینجا دیدم که به طور مبسوطتری به نوع روایت پرداخته است.
پ ن 3: کتاب بعدی «رگ و ریشه» از جان فانته خواهد بود. پس از آن به سراغ «خورشید خانواده اسکورتا» اثر لوران گوده خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
مقدمه اول: عوامل زیادی وجود دارد که ممکن است به تنهایی یا دست در دست هم باعث شوند که ما از یک داستان خوشمان نیاید. یکی از آنها عدم تناسب فرم و محتوای داستان است که میتوان این عدم تناسب را طیفی در نظر گرفت که یک سر آن مواردی است که فرم بر محتوا غلبه تام و تمام دارد، به این معنا که خواننده حس میکند (درست یا به غلط) فقط با بازیهای فرمی و تکنیکی روبروست و سر دیگر طیف مواردی است که محتوا بر فرم غلبه دارد و خواننده احساس میکند نویسنده بیشتر از آنکه به دنبال خلق داستان باشد به دنبال انتقال پیامی است که دغدغه ذهنی اوست.
مقدمه دوم: برخی اشعار قدمای ما و معاصران حکایت از این دارد که در جامعه ما توجه به ظواهر و غفلت از اصل قضیه ریشههای قدرتمندی دارد. لذا اصلاً جای تعجب نیست که محتسبان حوزه نشر به این توجه دارند که مبادا شخصیتهای داستانی مشروب میل کنند و یا خدای ناکرده در متن اسمی یا اشارهای به اعضایی از بدن که کاربرد دوگانه دارد شده باشد و از آن طرف چشمشان به روی فاجعهای چون دزدی ادبی کاملاً بسته است. چشمانی کاملاً بسته!
مقدمه سوم: هفت هشت سالی از خرید این کتاب گذشته است. مدتهاست که موقع انتخاب کتاب به نوشتههای پشت جلذ توجه نمیکنم. به نظر میرسد این نوشتهها صرفاً قرار است دغدغههای ناشر را برای فروش برطرف کند و نه اینکه کمکحال خواننده برای انتخاب باشد. بهطور کلی این نوشتهها اغواگرایانه هستند و نه واقعگرایانه.
******
این داستان حاوی دو بخش مجزاست؛ بخش اول در میخانهای معمولی در قرون وسطی جریان دارد. عدهای مشغول نوشیدن و صحبت با یکدیگر هستند درحالیکه جلاد آن ناحیه نیز پشت یکی از میزها تنها نشسته است. حاضرین که مردمی عامی هستند، عقاید خرافی عحیب و غریبی بر زبان میآورند. از آن جمله میتوان به قدرت شفابخشی جلاد یا خونِ فرد اعدامشده و خونی که از شمشیر جلاد میچکد و... اشاره کرد.
«روح شیطانی در شفا دادن معرکه میکند. بعضی مردم بیا و ببین چه کار میکنند که یک ذره گیرشان بیاید. وقتی من شب موقع رفتن خانه از نزدیک سکوی اعدام رد میشوم، آنجا یک غوغا و جنجالی است که مثل مرگ، آدم را به وحشت میاندازد.»
بخش دوم در مکانی مشابه (تالاری بزرگ) و زمانی معاصر (ابتدای دههی 1930) جریان دارد. در این فضای بهنسبت مدرن، حاضرین در حال نوشیدن، عقاید و آرای خود را بر زبان میآورند. عقایدی که کماکان طعم و بوی خون دارند. آنها برای رسیدن به هدف خود از ریخته شدن خون دیگران ابایی ندارند. مثلاً یکی از آنها در واکنش به خبر اعدام، از آن دفاع میکند و معتقد است آنهایی که «بهترین» هستند زنده میمانند. «مردم» از نگاه آنان کسانی هستند که مانند آنها فکر میکنند و دیگران را باید به روشهای مختلف خفه کرد!
این بار هم جلاد در میان آنان نشسته است. حضور او نشانهای از عظمت و طلوع دوران نوین است و حاضرین با افتخار خود را پیروان او قلمداد و او را ستایش میکنند. این بخش خیلی عیان به هیتلر که در زمان انتشار کتاب به قدرت رسیده است، اشاره دارد.
در ادامهی مطلب به داستان و البته به فاجعهای که در یکی از باصطلاح ترجمههای کتاب رخ داده است خواهم پرداخت.
******
پر لاگرکوئیست (1891-1974) شاعر، نمایشنامهنویس و داستاننویس سوئدی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1951 است. او پس از تحصیلات مقدماتی به مدت دو سال در دانشگاه اوپسالا در هنر و ادبیات به تحصیل مشغول شد اما آن را نیمهکاره رها کرد و به پاریس رفت. نخستین اثرش مجموعه داستان کوتاهی بود که در سال 1912 منتشر شد و نخستین مجموعه شعرش در آستانه جنگ جهانی اول (1914) مورد توجه منتقدین قرار گرفت. جنگ تأثیر زیادی بر شکلگیری و تعمیق نوعی نگاه بدبینانه به انسان و جهان در او داشت؛ چرا که جنگ به راحتی میتواند جان میلیونها انسان را بگیرد و در چنین شرایطی چگونه میشود از «معنا»ی زندگی سخن گفت. او دهههای سوم و چهارم زندگی خود را در نقاط مختلف اروپا نظیر دانمارک و فرانسه و ایتالیا گذراند. او از سال 1940 به عضویت آکادمی سوئد در آمد. اولین توجه بینالمللی به آثار او پس از انتشار رمان «کوتوله» در سال 1944 به وجود آمد. در سال 1947 کاندیدای نوبل بود اما این جایزه را یک سال پس از انتشار «باراباس» که معروفترین اثر اوست دریافت کرد. در بیانیه نوبل به «...قدرت هنری و استقلال ذهنی که با آن در شعرش تلاش میکند تا پاسخی برای پرسشهای دیرپای بشر بیابد...» اشاره شده است.
رمان جلاد در سال 1933 نگاشته شده است و بیشتر بیانگر نگرانی فزایندهی او درخصوص توتالیتاریسم و فراگیر شدن خشونت و بیرحمی در اروپاست. محور مشترک آثار او جدال بین خیر و شر و البته قدرت و دستِ بالایی است که شر در این مبارزه دارد و این موضوع در این کتاب هم قابل مشاهده است.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه مرحوم محمود کیانوش، انتشارات آگاه، چاپ اول بهار 1357.
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.6 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.52)
پ ن 2: کتاب بعدی « «فریدون سه پسر داشت» از عباس معروفی و پس از آن «اومون را» از ویکتور پلوین و «باباگوریو» از بالزاک خواهند بود.
ادامه مطلب ...
فرانسه پس از شکست در مقابل آلمان طی جنگی برقآسا و ششهفتهای و تسلیم بیقید و شرط، بر روی کاغذ به دو بخش تقسیم شد: بخش اشغالی که مستقیماً توسط نازیها اداره میشد و بخش دیگر که به دولت ویشی معروف شد. این دولت به ریاست مارشال پتن تا پایان جنگ به حیاتش ادامه داد هرچند قدرت مستقلی به آن معنا نداشت. علت نامگذاری آن هم این بود که بعد از مدتی پایتخت را از پاریس به شهر کوچک ویشی منتقل کرد. بعد از مدت کوتاهی سروکلهی قسمت سومِ فرانسه در انگلستان ظاهر شد: فرانسهی آزاد به رهبری مارشال دوگل. همزمان در داخل خاک فرانسه، گروههایی مستقل از یکدیگر شکل گرفتند که مشعل مقاومت در برابر اشغالگران و دستنشاندههای آنان را برافروختند و پس از آن در شرایطی بسیار سخت روشن نگاه داشتند. با توجه به قدرت و احاطهی گشتاپو بر امور و خشونتی که اعمال میکردند، افرادی که پای در این عرصه مینهادند، واقعاً شجاعت داشتند چون همگی میدانستند چه سرنوشتی در انتظار آنان است. بعدها با پیوستن چندین گروه عمدهی حاضر در صحنه به یکدیگر نهضت مقاومت فرانسه شکل گرفت. این داستان در مورد افرادی است که در یکی از این گروهها مشغول فعالیت هستند.
فیلیپ ژربیه از اعضای ردهبالای یکی از گروههای مقاومت است که در ابتدای روایت توسط پلیس فرانسه به یک زندان منتقل میشود. او پس از مدت کوتاهی از زندان فرار میکند و در اولین اقدام، مطابق اصول مبارزه مخفی، میبایست فرد خبرچینی که موجب لو رفتن و دستگیری او شده است، از میان برداشته شود. این فرد جوانی کم سنوسال است که پس از دستگیری زیر فشار وا داده است و پس از لو دادن ژربیه از زندان آزاد شده است. ژربیه و دو تن از افرادش به سراغ او میروند و...
کتاب در سال 1943 و در اوج فعالیتهای مقاومت فرانسه نوشته شده است. نویسنده همانگونه که خودش در پیشگفتار کتاب اشاره میکند از اتفاقات واقعی و تجربه شده که از منابع متعدد و موثقی به دست او رسیده است استفاده کرده و طبعاً وقتی قرار است در چنین فضایی آن را منتشر کند ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار داده است که مهمترین آن، رعایت مسائل امنیتی است. او دوست دارد از همهی مواردی که به دستش رسیده است استفاده کند و در عینحال سرنخی هم به عوامل دشمن ندهد! میتوان حدس زد که چه زجری متحمل شده است. ملاحظه بعدی تشویق و تحسین و چه بسا تقدیس همه فعالیتهایی است که تحت عنوان مقاومت انجام میشود. به هرحال در میانهی جنگی عالمگیر جای نقد و تخطئه نیست لذا نگاه نویسنده به شخصیتهایش نگاهی تحسینآلود است.
در فصلی از داستان، ژربیه که زندگی کاملاً مخفیانه را سپری میکند مبادرت به نوشتن یادداشتهای روزانه میکند و ما را از اتفاقات مختلفی که اخبارش به صورت روزانه به او میرسد آگاه میکند. این فصل که طولانیترین فصل کتاب است به خاطر همان ملاحظاتی که در بالا به آن اشاره شد، بهزعم من، داستان را به لبه پرتگاه انتقال میدهد. هرچند که پایانبندی داستان تاحدودی این نقیصه را جبران و از سقوط کامل آن جلوگیری میکند.
******
ژوزف کسل (1898-1979) نویسنده روسیالاصل فرانسوی در آرژانتین به دنیا آمد. باقی عمرش هم همانند همین جمله بود و او در جاهای مختلفی از این دنیا زندگی کرد. در فرانسه تحصیل کرد و در جنگ جهانی اول داوطلبانه وارد نیروی هوایی شد. در میانهی دو جنگ جهانی جوایزی از جمله جایزه آکادمی فرانسه را برای رمان «شاهان کور» کسب کرد. در جنگ داخلی اسپانیا شرکت و در جنگ دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت کرد. پس از اشغال فرانسه مدتی مخفیانه زندگی کرد و نهایتاً به انگلستان گریخت و در نیروی هوایی ارتش فرانسه آزاد مشغول شد. سرود پارتیزانها (از اشعار مطرح آن زمان) سرودهی اوست. نزدیک به هشتاد اثر از این نویسنده برجای مانده است. بر اساس این داستان فیلمی در سال 1969 توسط ژان پیر ملویل و با حضور لینو ونتورا ساخته شده است که از قضا قبل از نوشتن این مطلب آن را هم دیدم که در ادامه مطلب به آن هم اشاره خواهم کرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه قاسم صنعوی، نشر گلآذین، چاپ اول بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه.
..................
پن1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز 4.2)
پن2: کتاب بعدی همسر دوست داشتنی من اثر سامانتا داونینگ خواهد بود. پس از آن به سراغ مشتی غبار و جای خالی سلوچ خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
«ما» در ابتدای دههی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگهای طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده ماندهاند که بخش اعظم آنها در «یکتاکشور» و تحت لوای حکومت «نیکوکار» کبیر زندگی میکنند. این کشور با دیواری شیشهای از نقاط دیگر این کرهی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی میکنند. اما در یکتاکشور همهچیز بر مدار علم و علیالخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!
در این آرمانشهر، آدمها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص میشود. لباسها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه ساخته شدهاند بنحویکه حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامهی زندگی مردم تقریباً بهصورت کامل در «جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار میشوند و سرِ ساعت به محل کار میروند و غذا میخورند و به پیادهروی اجباری میروند و مطابق برنامه در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند. خلاصه اینکه همهچیز خطکشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی... میزان این روابط نیز بر اساس آزمایشهای پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها میتوانند بر اساس کوپنهایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیونها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی میکنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید میرود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی «من»ها در «ما» مستحیل شده است.
«ما» مجموع نوشتههایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ میآورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینهای فضایی به نام «انتگرال» کار میکند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:
«کلمهبهکلمه اعلامیهای را که امروز در روزنامه رسمی یکتاکشور به چشم میخورد، رونویسی میکنم:
ساخت انتگرال ظرف صدوبیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا میرسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتاکشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشهای آتشین دَم، معادلهی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر میبرند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی میآوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفهمان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.
بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام میداریم:
هر کس استعداد چنین کاری را در خود میبیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتاکشور باشد، بپردازد.
این اولین محمولهای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتاکشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»
راوی میخواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش میکند آنچه را که میبیند و میاندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و بهنوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید میکند چیزهایی که من میاندیشم همان است که «ما» میاندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشتههایش را «ما» میگذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم میآورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید میشود و تناقضات و کشمکشهایی شکل میگیرد که داستان را پیش میبرد و...
*****
یوگنی زامیاتین در سال 1884 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پارهای فعالیتهای سیاسی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سنپترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستانهایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. «ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری میدادند. بهمرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامهای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مزاج او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.
«ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) ... البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه یافتم.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه
پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)
پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامههای بعدی به ترتیب «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» از آستوریاس و «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.
ادامه مطلب ...
داستان با توصیف گدایان شهر آغاز میشود. گدایانی که به واسطه رقابتشان چشم دیدن یکدیگر را ندارند و تا میتوانند یکدیگر را اذیت میکنند. آنها شبها برای خوابیدن به رواق کلیسا میآیند. یکی از این گداها به نام گداخُله و معروف به عروسک مقوایی، مرد مفلوکی است که نسبت به کلمه "مادر" حساس است و دیگران با دستاویز قرار دادن این نام، حتا در موقع خواب هم او را به ستوه میآورند. شبِ شروع روایت در رواق کلیسا، این بدبخت بعد از چند روز نخوابیدن، تازه به خواب رفته است که سایهای وارد کلیسا میشود درحالیکه صدای رفت و آمد سربازان نیز به گوش میرسد. سایه وقتی از کنار گداخُله عبور میکند هوس میکند مثل دیگران کرمی بریزد! به او نزدیک میشود و با پا ضربهای به او میزند و کلمه مادر... را نیز به زبان میآورد. عروسک مقوایی از خواب میپرد و به خیال خودش به روی گداشَله میپرد و انگشتانش را در چشمان او فرو میکند و دماغش را گاز میگیرد و چنان با پا ضربات متعددی به نقطهی حساس وارد میکند که طرف بدون اینکه بتواند واکنشی نشان بدهد نقش زمین میشود. عروسک مقوایی از کلیسا فرار میکند درحالیکه جسد کلنل خوزه پارالس فرمانده شهربانی پایتخت در رواق کلیسا برجا میماند!
کلنل از یاران نزدیک رئیسجمهور است. مرگ او بدینصورت و به وسیله یک گدای دیوانه قابل پذیرش نیست... حتماً توطئهای در کار است و البته هر رویدادی، فرصتی است تا یکی دو چهرهی مورد سوءظن از صحنه سیاسی حذف شوند (با توجه به اینکه لیست دیکتاتورها در این زمینه همیشه بهروز است!). فردای آن روز در اتاق بازپرسی، پس از کشته شدن یکی از گدایان در زیر شکنجه، همهی گدایانی که شاهد قتل کلنل توسط گداخُله بودند به این حقیقت شهادت میدهند که قتل توسط ژنرال کانالس و کارواخال (وکیل دعاوی) صورت پذیرفته است و اینگونه دومینوی داستان آغاز میشود و ما با دیکتاتوری دیگر از خطهی آمریکای لاتین به نام آقای رئیسجمهور آشنا میشویم...
"آقای رئیسجمهور" (السینیور پریزیدنته) یکی از اولین و برجستهترین رمانهای آمریکای لاتین با محوریت حضور دیکتاتور است. معروف است که آستوریاس این داستان را با عنایت به خلقیات دیکتاتور گواتمالایی "استرادا کابررا" نگاشته است. آستوریاس بعد از سقوط کابررا و گرفتن مدرک حقوق برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و طی ده سالی که در پاریس بود روی نوشتن این رمان نیز متمرکز بود. دیکتاتورِ حاضر در داستان اسمی ندارد و همچنین موقعیت جغرافیایی کشورش نیز جایی نامشخص در آمریکای لاتین است. میتوان گفت نویسنده به وضعیتی عام نظر دارد و به نظرم در این راه موفق بوده است و به همین خاطر، انتشار کتاب در گواتمالا سالها به تاخیر افتاد چون حاکم بعدی نیز تلاش داشت بر تمام شئونات جامعه کنترل داشته باشد!
نثر آستوریاس در هنگام توصیف بهغایت شاعرانه است و تعابیر و تشبیهات شاعرانه کاربرد بسیاری در این داستان دارد و گاهی نیز وارد مرزهای سورئالیسم و رئالیسم جادویی میشود. تعابیر شاعرانهی نویسنده گاه ساده و گاه پیچیدهاند:
در مناطق استوایی شبهای آوریل سرد و تاریک و آشفتهمو و غمگینند گویی بیوهزنی هستند که روزهای گرم مارس را چون شوهر عزیزی از دست دادهاند.
باد در شاخه ورجه ورجه میکرد. در مکتب شبانه قورباغهها که در آن خواندن ستارهها را فرا میگرفتند روز طلوع میکرد. محیط هضمکردن خوشبختی! حواس پنجگانه نور.
گاری با منبع آب از کوچه میگذشت. شیر آبش اشک میریخت، در حالیکه ظرفهای فلزی مردم میخندیدند.
اولی ساده، دومی سخت و عجیب (اشکِ مترجم درآر! و ایضاً اشکِ خواننده!!) و مورد آخری شبیه یک هایکوی زیبا!
*****
میگوئل آنخل آستوریاس (1899 – 1974) شاعر و نویسنده گواتمالایی برنده نوبل ادبیات در سال 1967 است. با کمال تعجب اثری از این نویسنده در لیست 1001 کتاب نیست... در حالیکه همین کتاب به نظر من لیاقت حضور در این لیست را دارد. عمدهی آثار او به فارسی ترجمه شده است. آقای رئیسجمهور را خانم زهرا خانلری ترجمه و انتشارات خوارزمی منتشر نموده است. کتابی که من خواندم چاپ پنجم در سال 1356 است که تیراژ 11000 تایی دارد. آدم این تیراژها را میبیند چشمانش گِرد میشود!
مشخصات کتاب؛ مترجم خانم زهرا خانلری، انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم بهمن 1356، تیراژ 11000 نسخه، 408صفحه
................
پ ن 1: نمره کتاب 4.7 از 5 است. ( در سایت گودریدز نمرهی 4 از مجموع 2136 رای و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: کتاب بعدی راسته کنسروسازی اشتینبک است. و البته روح پراگ ایوان کلیما نیز به تواتر چند قسمتی همراه ما خواهد بود.