«ما» در ابتدای دههی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگهای طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده ماندهاند که بخش اعظم آنها در «یکتاکشور» و تحت لوای حکومت «نیکوکار» کبیر زندگی میکنند. این کشور با دیواری شیشهای از نقاط دیگر این کرهی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی میکنند. اما در یکتاکشور همهچیز بر مدار علم و علیالخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!
در این آرمانشهر، آدمها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص میشود. لباسها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه ساخته شدهاند بنحویکه حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامهی زندگی مردم تقریباً بهصورت کامل در «جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار میشوند و سرِ ساعت به محل کار میروند و غذا میخورند و به پیادهروی اجباری میروند و مطابق برنامه در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند. خلاصه اینکه همهچیز خطکشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی... میزان این روابط نیز بر اساس آزمایشهای پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها میتوانند بر اساس کوپنهایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیونها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی میکنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید میرود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی «من»ها در «ما» مستحیل شده است.
«ما» مجموع نوشتههایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ میآورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینهای فضایی به نام «انتگرال» کار میکند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:
«کلمهبهکلمه اعلامیهای را که امروز در روزنامه رسمی یکتاکشور به چشم میخورد، رونویسی میکنم:
ساخت انتگرال ظرف صدوبیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا میرسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتاکشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشهای آتشین دَم، معادلهی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر میبرند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی میآوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفهمان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.
بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام میداریم:
هر کس استعداد چنین کاری را در خود میبیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتاکشور باشد، بپردازد.
این اولین محمولهای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتاکشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»
راوی میخواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش میکند آنچه را که میبیند و میاندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و بهنوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید میکند چیزهایی که من میاندیشم همان است که «ما» میاندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشتههایش را «ما» میگذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم میآورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید میشود و تناقضات و کشمکشهایی شکل میگیرد که داستان را پیش میبرد و...
*****
یوگنی زامیاتین در سال 1884 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پارهای فعالیتهای سیاسی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سنپترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستانهایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. «ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری میدادند. بهمرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامهای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مزاج او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.
«ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) ... البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه یافتم.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه
پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)
پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامههای بعدی به ترتیب «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» از آستوریاس و «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.
ادامه مطلب ...
کافکا تامورا نوجوان پانزده سالهای است که همراه پدرش در یکی از محلات شهر توکیو زندگی میکند. مادرش در 4 سالگی آنها را رها کرده است و به همراه خواهر بزرگتر کافکا از زندگی آنها، بدون آنکه اثر چندانی برجا بگذارند خارج شدهاند. کافکا نام مستعاری است که او برای خودش برگزیده است که علاوه بر نام نویسنده معروف چکتبار در زبان چکی به معنای کلاغ است. شخصیت اصلی داستان هم خود را کلاغی سرگردان میداند که از کمک هیچکس در زندگی برخوردار نیست: رها شده توسط مادر و نفرین شده توسط پدر! او همچنین یک شخصیت خیالی یا درونی در ذهن دارد با عنوان "پسری به نام کلاغ" که در مقاطع حساس با او دیالوگ برقرار میکند و او را در نظمبخشی و بیان افکارش و... تشویق و ترغیب میکند.
در ابتدای داستان کافکا تصمیم میگیرد از خانه فرار کند و همانطور که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت این فرار سرآغاز یک سفر بیرونی و البته درونی است که مقرر است نهایتاً به تحول شخصیت کافکا منجر بشود.
کتاب از دو خط داستانی موازی تشکیل شده است. خط دیگر مربوط به شخصیتی به نام ناکاتا است. ناکاتا پیرمرد عجیب و غریب و در عینحال دوستداشتنی داستان است. او در کودکی (در زمان جنگ جهانی دوم) بر اثر واقعهای اسرارآمیز، گویی حافظهاش را از دست داده و به قول خودش به فردی کندذهن بدل شده است. این خط داستانی ابتدا از طریق گزارشات محرمانهای پیرامون آن واقعه اسرارآمیز که به تازگی از طبقهبندی محرمانه خارج شده است پیش میرود و ما با کیفیت آن واقعه تا حدودی آشنا میشویم. سپس ناکاتای پیرمرد را میبینیم که با کمکهزینه دولتی در توکیو (همان محلهی کافکا) زندگی میکند. ناکاتا توانایی صحبت کردن با گربهها را دارد ولذا به عنوان یک منبع درآمد، در پیدا کردن گربههای گمشده و بازگرداندن آنها به صاحبانشان فعالیت میکند. او در ماموریت آخرش وارد ماجرایی عجیب میشود و در نتیجه علیرغم اینکه توانایی خواندن ندارد و در بیشتر طول عمرش برای پرهیز از گم شدن از محله خارج نشده است، با اندکی تاخیر نسبت به کافکا، او هم سفری در همان جهت را آغاز میکند....
داستان، مقولات متفاوتی را برای خواننده طرح میکند: خودشناسی و خودسازی، بلوغ، تقدیر و سرنوشت به سبک تراژدیهای یونانی بالاخص اودیپوس و... خواننده در این جبههها با رویا و تخیل و البته قرائت ژاپنی از روح و برخی مقولات استعاری و نمادین دست و پنجه نرم خواهد کرد.
..........................
این کتاب در سال 2002 به ژاپنی و در سال 2005 به انگلیسی منتشر و تقریباً دو سال بعد به فارسی ترجمه شد. استقبال جهانی و همچنین داخلی از این کتاب بسیار قابل توجه بوده است.
ترجمههای فارسی اثر:
مهدی غبرایی، نیلوفر، چاپ دهم 1396
گیتا گرکانی، نگاه، چاپ ششم 1396
آسیه و پروانه عزیزی، بازتابنگار، چاپ سوم 1394
...........................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.9 از 5 است (در گودریدز 4.1 و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: لینک قسمت قبلی در خصوص موراکامی: اینجا
پ ن 3: دو کتاب بعدی به ترتیب "آخرین نفس" از پل کالانیتی و "مرگ ایوان ایلیچ" از تولستوی خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی آقای "داول" یک ثروتمند آمریکایی میانسال است. او چند وقت قبل همسرش "فلورانس" را از دست داده و در شروع روایت در انگلستان به سر میبرد. آنها دوازده سال قبل بلافاصله بعد از ازدواج جهت سفری اروپایی از آمریکا خارج شدهاند. ظاهراً سفر دریایی بهگونهای بوده است که پزشکان به راوی اکیداً توصیه نمودهاند که نباید به خاطر قلب همسرش دوباره چنین سفری را تجربه کند لذا آنها در اروپا ماندگار و در پاریس مستقر شدهاند. البته فصلی از سال را نیز در منطقهای به نام نواهایم که آبگرم شفابخشی دارد میگذرانند. آنها نه سال قبل در همین مکان با خانواده اشبرنهام آشنا شدند؛ ادوارد، سروان و ملاک انگلیسی و همسر زیبایش لئونورا که آنها نیز نمونهای از آدمهای خوب و نازنین هستند. این دوستی و آشنایی عمیق و عمیقتر میشود... حالا در شروع روایت، ادوارد و فلورانس از دنیا رفتهاند و راوی گیج و منگ از وقایع و روابط نامشروعی که اخیراً از آنها مطلع شده است داستان خود را برای ما مینویسد... داستانی که ضمن نشان دادن شرایط اجتماعی اروپا در آغاز سده بیستم، به مسائلی همچون روابط انسانی، شناخت پیچیدگیهای انسان و امکان آن و... میپردازد.
روایت به نوعی غیرخطی است و اگر بخواهم تمثیلی به کار ببرم به دایرههای هممرکزی اشاره میکنم که واقعیت در مرکز آن است و در هر دور روایت، اندکی به مرکز نزدیک میشویم و بخشی از حقایق برای ما آشکار میشود اما هربار چیزهای دیگری هم روایت میشود و بعضاً قضاوتهای متناقضی نیز مطرح میشود که گاه اطمینان خواننده را به راوی، سست میکند. او نمیخواهد حقی از اشخاص داستان ضایع شود و تلاش میکند آنها را همانطور که بودهاند به ما معرفی کند لیکن مشکل اینجاست که آیا اصولاً شناخت کامل آدمها میسر است!؟ نزدیک بودن آدمها (حتا به نزدیکی دستکش و دست) آیا تضمینی برای شناخت عمیق آنها میدهد؟ واقعیات و اتفاقات پیرامون چطور؟ آیا میتوان واقعیت را همانگونه که هست درک و آن را بازنمایی نمود!؟ اینجاست که میتوان به مبحث رئالیسم و امپرسیونیسم ورود کرد. بهزعم من روایت در پی بازنمایی واقعیت نیست (رئالیسم) بلکه انعکاسی از واقعیت در ذهن راوی است که روی کاغذ میآید، ضمن اینکه نویسنده میکوشد با جابجا کردن منبع نور (پرتوافکنیهای حسابگرانه به واقعیت) و ترسیم خطوط کلی و رقیق و غلیظ کردن برخی اتفاقات و رنگها، توهمی از واقعیت را در ذهن خواننده ایجاد کند.
انگیزه راوی از نوشتن، شاید به قول خودش استفاده نسلهای بسیار دور خود باشد که با توجه به شناختی که ظاهر متن از راوی میدهد احتمالاً نسلی از ایشان به جا نخواهد ماند! لذا به نظر انگیزهاش خلاص نمودن ذهنش از سنگینی اتفاقاتی است که بر او گذشته است. ظاهراً او چنان دچار گیجی شده است که نمی داند چطور این چیزها را کنار هم بچیند و بنویسد. گاهی عنوان میکند که همهچیز را خیلی واضح تعریف کرده است و گاهی اعتراف میکند که: "داستان را آنقدر آشفته و درهم گفتهام که پیدا کردن مسیر از میان حرفهایی که شاید یکجورهایی هذیاناند برای شما سخت است. چه میشود کرد! چارهای نیست." و در انتها افسوس میخورد که ای کاش میتوانست اینها را پشت سرهم، به صورتی که اتفاق افتادند، مینوشت.
*****
فورد مادوکس فورد (1873 -1939) نویسنده و فعال ادبی انگلیسی است که معروفترین اثرش سرباز خوب. در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. از این کتاب دو ترجمه در زبان فارسی موجود است. ترجمه اول توسط مرحوم ابراهیم یونسی (انتشارات معین) و مطابق اطلاعات کتابخانه ملی در سال 1384 اولین چاپ آن وارد بازار شده است و ترجمهی دوم توسط خانم زهرا نصرالهی (نشر نون) در سال 1394 منتشر شده است.
..........
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.1 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 از مجموع 16595 رای و در سایت آمازون 4)
پ ن 2: در ادامه مطلب مختصری در مورد راوی و اندکی هم در مورد ترجمههای این اثر نوشتهام. چون مطلب طولانی شد بخش دیگری در خصوص کتاب را که در حال آماده شدن است در قسمت بعدی و جداگانه خواهم نوشت.
ادامه مطلب ...
جولیو بروجینی یک وکیل چهل ساله است که روزی به صورت اتفاقی با ایوانای هفده ساله برخورد می کند. چیزی در درونش به تپش می افتد! همه برنامه هایش به کنار می رود و یک هدف مشخص جای همه را می گیرد: هدایت دختر به سمت تختخواب, به هر قیمتی که شده است .او یقین دارد که عاشق دختر نشده است و کشش او به سمت دختر تنها حاصل هوس و شهوت است لذا برای رسیدن به هدفش با ناملایمات و سوء ظن هایش کنار می آید. لذا هدفش را دنبال می کند و زندگیش در مسیر خاصی قرار می گیرد و...
***
داستان خیلی ساده است و طبیعتاً روان است (البته داستان ساده و غیر روان هم داریم!). روایت خطی و بدون پیچ و تاب , خیلی هم به درون شخصیت ها نمی رود. یک هدف و شعار ساده دارد:
بشر وقتی برده شهوت شود دیگر مغزش کار نمی کند و خود را به آب و آتش می زند.
و به نظرم در راستای هدفش تا حدودی موفق بوده است اما خوب , خیلی معمولی بود. به نحوی که بعد از خواندن با خودم گفتم این کتاب برای چه در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است؟ بعد که لیست را نگاه کردم دیدم من اشتباه کردم و بنده خدا جزء لیست نبود!! و لذا کمی آرام شدم!
علاوه بر هدف فوق, کتاب یک بیانیه ایست علیه مردان و به خصوص مردان در سنین چل چلی! (عاقله مردان جهان متحد شوید!). غیر از مسیر داستان ,نویسنده یک بار از زبان جولیو چنین می گوید:
همه مردها همان منظور خاص را دارند و بس. و کسانی که آن را به زبان نمی آورند, از بقیه بدتر هستند. مدام فکرش را می کنند. (البته اینجا جولیو در پی از میدان به در کردن رقبای احتمالی است و لذا از درجه اعتبار ساقط است!)
در جای دیگر حمله را تکمیل می کند و از زبان دختر چنین می گوید:
امروزه همه از جوانان بد می گویند. می گویند که فاسدالاخلاق هستند. دیگر نمی دانند که عاقله مردها چقدر بدتر از جوان ها هستند. چیزی در سر ندارند بجز آن قضیه.
حالا من هی هشدار می دم و شما هی جدی نگیرید و زیرآب همدیگرو بزنید!...
***
از این خانم نویسنده ایتالیایی تاکنون چند کتاب (از طرف او, دفترچه ممنوع, تازه عروس, عذاب وجدان, درخت تلخ, دیر یا زود) به فارسی ترجمه شده است که اکثر آنها توسط بهمن فرزانه ترجمه شده است.این کتاب ترجمه خوبی دارد و البته از ایشان انتظاری جز این نیست (ایشان نزدیک پنج دهه است که در ایتالیا زندگی می کند). فقط در دو مورد از عطر پیچ امین الدوله یاد می کند که کمی برای خواننده ثقیل است. البته این ایراد نیست چون اسم فارسی این گل همین است, همین گل های یاس زرد و سفید که مثل پیچک رشد می کند و بوی معرکه ای دارد و معمولاً از دیوار حیاط برخی هموطنان خوش ذوق آویزان است و در فصل گلدهی خیرش به همگان می رسد. به هر حال به این واسطه یه چیزی یاد گرفتیم!
اسم کتاب هم در اصل عروسک خالی است و فرنگی اش اضافه است و وجهی ندارد و حتی کمی مثل عنوان کتاب "در غرب خبری نیست" گمراه کننده است.
.
پ ن 1: مشخصات کتاب من= نشر ققنوس , چاپ چهارم 1386 , تیراژ 1650 نسخه , 224 صفحه و قیمت 2200 تومان.
پ ن 2: نمی دانستم در کلیسای کاتولیک در موارد خاص و با اجازه پاپ , ازدواج عمو با برادرزاده امکان پذیر بوده است.
پ ن 3: آیا اینگونه است؟!
پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 2.8 از 5 است.
قسمت دوم
سرکوب هر گونه مخالف; طبیعی ست که با ویژگی هایی که در قسمت قبل برشمردیم حکومتهای توتالیتر هرگونه نارضایتی را به مخالفت و هرگونه مخالفتی را به دشمنی تعبیر می نمایند و لذا هر گونه مخالفتی را سرکوب می نمایند. حتا در داستان می بینیم که برخی افراد به صرف اینکه ممکن است در آینده مخالفتی ابراز نمایند , مجازات می شوند! مخالفین ناپدید می شوند و اسمشان از همه جا حذف و وجودشان انکار می شود و به قول اورول تبخیر می شوند.
در دوران استالین شنیده و خوانده ایم که مخالفین (البته مخالف که چه عرض کنم اگر اعضای مرکزیت حزب کمونیست را بشود مخالف گفت. به کتاب ظلمت در نیمروز مراجعه شود) پس از دستگیری و طی کردن مراحل لازم در زندان! به اعتراف علیه خود می پرداختند. اما در داستان بعضاً یک سطح بالاتر از این را می بینیم و آن تلاش برای تغییر واقعی افکار قربانی است (پروژه تواب سازی).
بدیهی است که چنین سیستمی هم دچار توهم وجود دشمن (داخلی و خارجی) می شود و هم اساساً به این موضوع نیاز دارد. حکومت توتالیتر از ایجاد بحران و شرایط جنگی و ماندن در این وضعیت استقبال می کند چرا که بدین وسیله می تواند جامعه را در رعب و وحشت دایمی نگاه دارد; چیزی که در کلیت فضای داستان قابل حس است. جامعه فرضی نشان داده شده همیشه در حال جنگ با یکی از دو قدرت دیگر است و علیرغم اینکه به کرات این قدرت مقابل تغییر می یابد اما اینگونه تبلیغ می شود که در طول تاریخ کشور همیشه با این قدرت درحال جنگ بوده است! (در مزرعه حیوانات هم این مورد وجود داشت) علاوه بر این همیشه این امکان وجود دارد که بمب های دشمن در یکی دو قدمی ما منفجر شود. هرچند گاهی به نظر می رسد که شاید اساساً جنگی در کار نبوده و این حکومت است که با صحنه سازی مردم را همواره در ترس و وحشت نگاه می دارد.
چرا؟ برای اینکه شستشوی مغزی در زمان جنگ راحت تر انجام می شود , اذهان عمومی مشغول و از امور اصلی منحرف می شود, مخالفان به راحتی سرکوب می شوند و علاوه بر آن آگاه بودن از جنگ و در معرض خطر بودن به صورت طبیعی اقتضا می کند قدرت در اختیار طبقه ای باشد که بقای جمع را تضمین می نماید و این گونه است که جنگ نعمت می شود. نسل ما البته به اهمیت و مزایای جنگ به خوبی واقف است و مزایای آن را با گوشت و پوست و استخوان لمس نموده است.
ایزوله شدن و تنهایی انسانها; در سال 1984 عشق و دوستی رنگ باخته است , عشق که به نوعی ممنوع است و تقریباً یک جرم اندیشه است! عشق حقیقی همان عشق به ناظر کبیر است و باقی اضافه! و حد و حدود آن را نیز حکومت تعیین می کند. ازدواج ها به گونه ایست که فقط انسانهای مورد نیاز حکومت را تولید کند و این فرزندان هم به صورت سیستماتیک طوری تربیت می شوند که لغزش های پدر و مادر را که احیاناً از دید ناظرین پوشیده می ماند را گزارش دهند! و لذا محیط خانواده نیز همچون جامعه سرشار از ترس و عدم اعتماد می گردد. بدین ترتیب انسانها به شکل ذره های جدا از هم در می آیند و لذا امکان به وجود آمدن هرگونه نهاد مدنی یا صنفی مردمی مستقل از حکومت از بین می رود و در نتیجه قدرت همیشه حفظ خواهد شد. درهمین راستا جملاتی که وینستون در ابتدای نوشتن خاطراتش خطاب به گذشتگان یا آیندگان می نویسد قابل ذکر است: به گذشته یا آینده , به دورانی که آزادی فکر وجود دارد, به دورانی که افراد بشر با یکدیگر متفاوتند و تنها نیستند, به دورانی که حقیقت وجود دارد و شده ها را نمی شود ناشده انگاشت...
اثری از شادی در زندگی کسالت بار افراد دیده نمی شود; البته برخی مواقع امکان بروز شادی و هیجان پدید می آید مثلاً مراسم اعدام در ملاء عام!!
مراسم اعدام جالبی بود. فکر می کنم بستن پاها قشنگی آن را از بین می برد. دوست دارم دست و پا زدن آنها را ببینم. بیشتر از همه بیرون آمدن زبان از دهان , با رنگ آبی روشن, برایم جالب است. این طوری به من می چسبد.
پرهیزگاری جنسی تبلیغ می شود و انجمن ضد سکس فعالیت قابل توجهی دارد. روابط جنسی کاری پست و چندش آور تصویر می شود و این موضوع را نیز از کودکی در ذهن بچه ها وارد می کنند. علت این امر نه فقط جلوگیری از ایجاد فضای عاطفی خارج از کنترل حزب بیان می شود بلکه ; آنچه برای حزب اهمیت زیادی داشت این بود که شور و هیجان افراد را به مسیر جنگ و پرستش ناظر کبیر سوق دهد... اگر آدم از درون احساس خوشحالی نماید چه دلیلی دارد که مسایلی همچون برنامه سه ساله , مراسم دو دقیقه ای نفرت و ناظر کبیر او را دچار هیجان سازد؟
جایگزین امور مدنی در چنین جوامعی نوعی مناسک گرایی توده وار است; شرکت در تظاهرات خودجوش, بالا پایین بردن پلاکاردهای حزبی, شرکت در مراسم اعدام یا یا مراسم سمبولیک ابراز تنفر روزانه و هفتگی و سالانه نسبت به دشمنان و ستایش و تشکر از ناظر کبیر و...
ویژگی های دیگری نیز با توجه به کتاب قابل ذکر است: ریا و دورویی, بیگاری برده وار, عدم کارآمدی دستگاه ها, کیفیت پایین زندگی و...
رمان دو جنبه دارد , یک جنبه بیان اشکالات و تبعات یک حکومت تمامیت خواه است که به اختصار بیان شد و جنبه دیگر پیش بینی آینده دنیا و این جوامع است که این پیش بینی در برخی موارد به وقوع نپیوسته است. شاید بتوان در این رابطه به خارج شدن بخشی از تکنولوژی های نوین از حیطه کنترل حکومتها اشاره کرد. در داستان تله اسکرین هایی داریم که کار نظارت بر مردم به وسیله آن انجام می شود (تکنولوژی در اختیار حکومت) بدون این که کارکردی برای مردم و مخالفان داشته باشد. در حال حاضر گرچه موبایل و اینترنت و... می تواند ابزاری کارآمد برای حکومتها باشد اما در نقطه مقابل می تواند فضایی برای مردم ایجاد نماید تا کمی جامعه را از حالت اتمیزه شدن خارج نماید.
رمان 1984 البته از نقطه نظر سیاسی و جامعه شناختی نکات مثبت زیادی دارد که همین امر انتخاب کنندگان لیست 1001 کتاب را مجاب نموده است که این کتاب را می بایست قبل از مرگ خواند. اما فارغ از ترجمه های متعدد و بعضاً با کیفیت پایین که به اثر لطمه می زند , نویسنده در برخی فصول به جای تصویر سازی و بیان غیر مستقیم به بیان مستقیم پرداخته است که به غنای کار لطمه می زند , به عنوان مثال تقریباً یک فصل! شخص اول داستان مطالبی را از روی یک کتاب برای ما می خواند که اتفاقاً اکثر مطالب این قسمت را نویسنده با هنرمندی در فصول اولیه بیان نموده است ولذا این بخش کمی غیر ضروری به نظر می رسد, ولی خوب ما از تکرار شدن این مسائل ضرر نمی کنیم!
*********
پ ن: لینک قسمت اول اینجا