مقدمه اول: وقتی که آکادمی نوبل در سال 2008 لوکلزیو را انتخاب کرد، او را نویسندهای از سفر و جستجو عنوان کرد. نثر او در عین سادگی، شاعرانه و تأملبرانگیز است. روایتهای او مرز میان طبیعت، انسان و فرهنگهای گوناگون را درمینوردد و خواننده را به تفکر درباره طبیعت و هویت و معنای زندگی فرا میخواند. این امر شاید ناشی از سفرهای او به نقاط مختلف دنیا، یا مواجهه با انواع مهاجران با فرهنگهای متنوع در فرانسه باشد. شخصیت اصلی داستانِ موندو، کودکی است که اگرچه مشخص نیست از کدام دیار آمده است، اما مشخص است که متفاوت است و به دنیا متفاوت نگاه میکند. داستان او بسیار ساده و درعینحال مملو از توصیفات لطیف است.
مقدمه دوم: من دو ترجمهی متفاوت از این داستان را خواندم. اولی این سبک نویسنده که به توصیف اهمیت میدهد را تا حدودی انتقال میداد اما به عنوان خواننده یک متن فارسی، کاملاً این حس را داشتم که خطاهایی رخ داده است و کلمات گاه به درستی انتخاب نشده است. متن روان نبود و... دومی اما خیلی روان بود. یک متن کاملاً استاندارد فارسی که خواندن آن بسیار راحت و سریع پیش میرفت. فقط خیلی ساده شده بود و گاهی حس میکردم یک چیزهایی کم است! یعنی از آن توصیفات نویسنده چندان اثری نبود. بعد که مقابله کردم دیدم تقریباً به ازای هر صفحه، یک پاراگراف کم بود! بیاختیار یاد این مصرع حافظ افتادم که: لبِ لعل و خطِ مشکین چو اینش هست آنش نیست! به واقع این دو ترجمهای که من خواندم، آن دلبری نیستند که خواننده بخواهد به آن بنازد و احساس کند اثری از لوکلزیو را خوانده است. این دقیقاً چالش معروفی است که در بحث ترجمه معمولاً با آن روبرو میشویم: تعادل میان روانی متن و وفاداری به سبک نویسنده. ترجمه اول صادقانه متن اصلی را حفظ کرده است اما با خطاهایی که دارد، خواندنش جذاب نیست و ترجمهی دوم جذاب است اما از غنای ادبی متن کاسته شده است. البته ترجمه سومی هم هست که من نخواندم.
مقدمه سوم: جوامع بشری از نظر خیلی از پارامترهای بهداشتی، آموزشی، رفاهی و ... به سمتی حرکت میکنند که با کمی خوشبینی میتوان آیندهی مثبتی برای بشر پیشبینی کرد. در این مورد قبلاً در اینجا نوشتهام. نکتهای که پس از خواندن موندو به ذهنم رسید این است که اگر نگاه تاریخی داشته باشیم، جوامع همواره به سمت نظم و سازماندهی بیشتر حرکت کردهاند. ساختارهای اقتصادی و اجتماعی مانند شهرنشینی و نظامهای آموزشی و نظام کار و چارچوبهای قانونی و رسانهها و... افراد را در مسیرهای مشخصی محدود میکنند. انسان از آزادی مطلق به سمت آزادی کنترلشده حرکت کرده است و این مسیر در همین جهت ادامه دارد و دوام و بقای جوامع به این موضوع گره خورده است. موندو شخصیتی است که دوست دارد رها باشد (در شهر، در طبیعت و...) اما جامعه او را به قاعدههای خود بازمیگرداند. خودِ ما هم ممکن است گاهی در خلوت خودمان بگوییم از این مرحله که بگذریم، میرویم در گوشهای از طبیعت و گاهی صبحها به دیدن طلوع زیبای خورشید مشغول میشویم و شبها به آسمان... واقعیت اما این است که مرحلهی مورد نظر میگذرد و ما هنوز مشغول دم و بازدم دود و دم هستیم.
******
راوی سومشخص داستان, یکی از اهالی شهر است؛ شهری ساحلی در جنوب فرانسه. او روایتش را اینگونه آغاز میکند که هیچکس متوجه نشد از چه زمانی موندو وارد شهر آنها شده است. این پسر حدوداً دهساله احتمالاً با قطار یا قایق سر از آنجا درآورده و ماندگار شده است. نه خانوادهای دارد و طبعاً نه خانهای. رنگ چهره و مو کاملاً مشخص میکند که او از جای دوری آمده و اهل این دور و اطراف نیست. غیر از وجوه ظاهری یک وجه مشخصه دیگرش این است که خیلی به دقت به صورت آدمها نگاه کرده و گاه سوالهایی میپرسد که به چیستان شبیه است. اگر از کسی خوشش بیاید از او این سوال را میپرسد که: «مرا به فرزندی قبول میکنید؟» و قبل از اینکه طرف به خودش بیاید و پاسخی بدهد از آنجا دور میشود. موندو تقریباً هر روز به میدان ترهبار شهر میرود و در آنجا به تخلیه و جابهجایی بارها کمک میکند و بدینترتیب امورات خودش را میگذراند. او فقط باید حواسش جمع باشد که گرفتار گشتهایی نشود که کارشان جمعآوری حیوانات و آدمهای ولگرد است و...
موندو بزعم من نمونهی کودکی است که گرفتار نهادهای اجتماعی نشده است ولذا به طور غریزی به طبیعت و آدمهای اطرافش و به همه پدیدهها توجه کودکانه و کنجکاوانه دارد. بچهها را دیدهاید که تا قبل از رفتن به مدرسه همواره یک کوه سوال دارند اما بعد از چند سال مدرسه رفتن تقریباً از این جهت خنثی میشوند!؟ موندو تقریباً عکس چنین چیزی است!... به همین خاطر همیشه سوالاتی طرح میکند که برای مخاطبانش جدید است درحالیکه کاملاً بدیهی است. اینجا هم با جامعهای مواجه هستیم که متفاوتها را نمیپذیرد و طبعاً با روشهای مختلف سعی میکند با زدن سر یا ته، آنها را به یک اندازه استاندارد دربیاورد.
خلاصه اینکه هرکس دوست دارد همانطور که دلش میخواهد زندگی کند اما موانع درونی و بیرونی دست به دست هم میدهند و این کار را سخت میکنند، اگر نگوییم غیرممکن. در حال حاضر که با گسترش رسانهها و شبکههای اجتماعی، مشخص نیست چقدر آن چیزی که دلمان میخواهد واقعاً بر آنچه که دلمان میخواهد انطباق داشته باشد!
******
ژان ماری گوستاو لوکلزیو در سال 1940 در شهر نیس فرانسه به دنیا آمد. پدرش در دوران جنگ جهانی دوم در نیجریه خدمت میکرد و درنتیجه او بخشی از کودکی خود را در آفریقا گذراند. او تحصیلات اولیه را در نیس گذراند و سپس در دانشگاه بریستول و لندن به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت و در سال 1964 با مدرک کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد. اولین اثر او رمان «بازجویی» در سال 1963 منتشر و بلافاصله مورد توجه قرار گرفت و جایزه رنودو را کسب کرد. در مجموع چهل کتاب تاکنون از او منتشر شده است که از مهمترینِ آنها میتوان به بیابان(1980)، ماهی طلایی(1997)، آفریقایی(2004)، موندو و داستانهای دیگر(1978)، جوینده طلا(1985) اشاره کرد. آثار او اغلب به موضوعات هویت، مهاجرت، طبیعت و فرهنگهای بومی و متفاوت میپردازد. او در سال 2008 برنده جایزه نوبل در ادبیات شد.
موندو و داستانهای دیگر همانگونه که از نامش مشخص است یک مجموعه شامل 8 داستان کوتاه است که بلندترینِ آنها موندو میباشد که در اینجا به صورت مستقل ترجمه و چاپ شده است... یعنی حداقل سه بار این داستان به فارسی ترجمه شده است. من اگر میخواستم الان انتخاب کنم شاید ترجمه سوم را انتخاب میکردم!
....................
مشخصات کتاب من: دو ترجمه از کتاب را خواندم؛ ترجمه کبری فرهادروش، نشر افلاک، بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 92صفحه. و ترجمه مصطفی طهمورثینژاد، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1376, تیراژ 3000نسخه، 67 صفحه.
پ ن 1: نمره من به این کتاب 3.7 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.51 )
پ ن 2: مطلب بعدی درمورد داستان «ترز دوکرو» اثر فرانسوا موریاک خواهد بود و پس از آن به سراغ کتاب «زن ظهر» اثر یولیا فرانک خواهم رفت.
اگر به نقاشیهای روی دیواره غارها توسط انسانهای نخستین نظر داشته باشیم، میتوانیم بگوییم اولین جوانههای رویش داستان در میان آدمیان با عنصر خیالپردازی و فانتزی همراه بوده است. آنها برای تعریف و تحلیل وقایع طبیعی از نیروهای فراطبیعی بهره میجستند؛ از شب و روز گرفته تا آمدن باران و... تا بلایای بزرگ طبیعی همه به کمک چنان نیروهایی درک و تحلیل میشدند. از این زاویه ژانر ادبیات فانتزی قدمتی طولانی دارد. رمان اما محصول دوران مدرن است و در ابتدای شکلگیری خود، بهخصوص به دنبال بازنمایی و خلق و بازآفرینی «واقعیت» در قالب داستان بود و از این منظر در نقطه مقابل افسانهها و حکایات پیشین قرار میگرفت. طبعاً برای خلق رمان هم عنصر خیالپردازی نقشی محوری دارد و شاید به خاطر همین وجه مشترک خیلی زود ژانر فانتزی راهش را باز کرد و در همان قرن نوزدهم آثار شاخصی در این گونه ادبی نوشته شد. اما میتوان گفت یکی از نقاط عطف در روند رمانهای فانتزی با آثار تالکین در نیمه قرن بیستم نشانهگذاری شد.
هابیت اولین اثری است که از این نویسنده به چاپ رسید (1937) هرچند اینک میدانیم او از بیست سال قبل در حال نوشتن داستانها و خردهروایتهایی بود که همگی به نوعی مرتبط با دنیایی بود که او در خیال خود با خلاقیت تمام در حال ساختن و پرداختن آن بود. هابیت اولین داستانی بود که از این آفرینشها منتشر شد و موفقیت آن مقدمهای بود بر زایش اثر سترگ او «ارباب حلقهها».
داستان این کتاب گزارش سفری است ماجراجویانه که در آن یک هابیت به نام «بیلبو بگینز» به همراه سیزده دورف و ساحری به نام «گندالف» قدم در راهی میگذارند تا در آن قدرت و ثروت از دست رفتهی دورفها را بازپسبگیرند. سفری که به منزلهی پا نهادن در میدان نبرد خیر و شر است....
در ادامه مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.
*******
جان رونالد روئل تالکین (1892-1973) نویسنده بریتانیایی، سی و اندی سال در سمت استادی زبانشناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد فعالیت کرد. او به ساختن زبانهای جدید علاقه داشت و در این مسیر طبعآزماییهایی زیادی داشت اما مهمترین برساختهی او خلق دنیایی خیالی با همه لوازم آن (اسطوره، تاریخ، جغرافیا، زبان، فرهنگ و...) بود که موفقیت آن تاکنون از لحاظ جذب تعداد مخاطب در قالب کتاب و فیلم و غیره بینظیر یا کمنظیر بوده است. هابیت به زبانهای متعددی ترجمه و خوانده شده است هرچند در ایران فقط حدود شش بار ترجمه شده است!!
.................
مشخصات کتاب من: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ هفتم، تیراژ 2000نسخه، قطع جیبی، 432 صفحه.
مطلب دوستمان مهرداد در مورد این کتاب: اینجا
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است.گروه A (نمره در سایت گودریدز 4.3 از مجموع بیش از سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار رای و نمره در آمازون 4.7 )
پ ن 2: این کتاب در لیستهای مختلف از جمله لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. توصیه من این است که خیلی خیلی قبل از مرگ خوانده شود!
پ ن 3: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. برنامههای بعدی «ابله محله» اثر کریستیان بوبن (پشت سر هم خوانده شدن این دو کتاب به این اوضاع و احوال بلاهتآمیز ارتباطی ندارد) و «پریرا چنین میگوید» اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود (دیدید ارتباطی نداشت وگرنه «ابله» داستایوسکی را میخواندم!).
ادامه مطلب ...
کافکا تامورا نوجوان پانزده سالهای است که همراه پدرش در یکی از محلات شهر توکیو زندگی میکند. مادرش در 4 سالگی آنها را رها کرده است و به همراه خواهر بزرگتر کافکا از زندگی آنها، بدون آنکه اثر چندانی برجا بگذارند خارج شدهاند. کافکا نام مستعاری است که او برای خودش برگزیده است که علاوه بر نام نویسنده معروف چکتبار در زبان چکی به معنای کلاغ است. شخصیت اصلی داستان هم خود را کلاغی سرگردان میداند که از کمک هیچکس در زندگی برخوردار نیست: رها شده توسط مادر و نفرین شده توسط پدر! او همچنین یک شخصیت خیالی یا درونی در ذهن دارد با عنوان "پسری به نام کلاغ" که در مقاطع حساس با او دیالوگ برقرار میکند و او را در نظمبخشی و بیان افکارش و... تشویق و ترغیب میکند.
در ابتدای داستان کافکا تصمیم میگیرد از خانه فرار کند و همانطور که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت این فرار سرآغاز یک سفر بیرونی و البته درونی است که مقرر است نهایتاً به تحول شخصیت کافکا منجر بشود.
کتاب از دو خط داستانی موازی تشکیل شده است. خط دیگر مربوط به شخصیتی به نام ناکاتا است. ناکاتا پیرمرد عجیب و غریب و در عینحال دوستداشتنی داستان است. او در کودکی (در زمان جنگ جهانی دوم) بر اثر واقعهای اسرارآمیز، گویی حافظهاش را از دست داده و به قول خودش به فردی کندذهن بدل شده است. این خط داستانی ابتدا از طریق گزارشات محرمانهای پیرامون آن واقعه اسرارآمیز که به تازگی از طبقهبندی محرمانه خارج شده است پیش میرود و ما با کیفیت آن واقعه تا حدودی آشنا میشویم. سپس ناکاتای پیرمرد را میبینیم که با کمکهزینه دولتی در توکیو (همان محلهی کافکا) زندگی میکند. ناکاتا توانایی صحبت کردن با گربهها را دارد ولذا به عنوان یک منبع درآمد، در پیدا کردن گربههای گمشده و بازگرداندن آنها به صاحبانشان فعالیت میکند. او در ماموریت آخرش وارد ماجرایی عجیب میشود و در نتیجه علیرغم اینکه توانایی خواندن ندارد و در بیشتر طول عمرش برای پرهیز از گم شدن از محله خارج نشده است، با اندکی تاخیر نسبت به کافکا، او هم سفری در همان جهت را آغاز میکند....
داستان، مقولات متفاوتی را برای خواننده طرح میکند: خودشناسی و خودسازی، بلوغ، تقدیر و سرنوشت به سبک تراژدیهای یونانی بالاخص اودیپوس و... خواننده در این جبههها با رویا و تخیل و البته قرائت ژاپنی از روح و برخی مقولات استعاری و نمادین دست و پنجه نرم خواهد کرد.
..........................
این کتاب در سال 2002 به ژاپنی و در سال 2005 به انگلیسی منتشر و تقریباً دو سال بعد به فارسی ترجمه شد. استقبال جهانی و همچنین داخلی از این کتاب بسیار قابل توجه بوده است.
ترجمههای فارسی اثر:
مهدی غبرایی، نیلوفر، چاپ دهم 1396
گیتا گرکانی، نگاه، چاپ ششم 1396
آسیه و پروانه عزیزی، بازتابنگار، چاپ سوم 1394
...........................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.9 از 5 است (در گودریدز 4.1 و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: لینک قسمت قبلی در خصوص موراکامی: اینجا
پ ن 3: دو کتاب بعدی به ترتیب "آخرین نفس" از پل کالانیتی و "مرگ ایوان ایلیچ" از تولستوی خواهد بود.
ادامه مطلب ...
ارباب آلورتی اشراف زاده نیکدلی است که در عمارت باصفایش در سامرست شایر زندگی می کند...جایی که عامدانه همانند یک تصویر بهشتی توصیف می شود. ارباب از یک سفر کاری سه ماهه باز می گردد و در هنگام ورود به تخت خوابش نوزادی را آرمیده در بسترش می یابد. او که زن و فرزندی ندارد، تصمیم می گیرد که این نوزاد حرامزاده را تحت سرپرستی خودش بزرگ کند. تنها خواهر ارباب چندی پس از این واقعه با مردی طماع ازدواج می کند و بلافاصله فرزندی به دنیا می آورد که وارث ثروت آلورتی خواهد بود. تام جونز (کودک سرراهی) و ویلیام بلایفیل (خواهرزاده خوشبخت!) که خلق و خوی متفاوتی دارند در کنار هم و زیر نظر یک کشیش و یک حکیم فیلسوف مآب، تربیت می شوند. تام و دختر ارباب ملک همسایه (سوفیا وسترن) که هر دو از لحاظ ویژگی های ظاهری بسیار چشم نواز هستند عاشق یکدیگر می شوند اما...
چرا تام جونز؟!
اگر حجم کتاب به اندازه "آدلف" بود این سوال کمی بی مورد بود و انتخاب کتاب با توجه به حضورش در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند برای من کفایت می کرد. اما حجم کتاب با آن قطع گلوگیرش همیشه مانع خریدش بود تا این که...باید اعتراف کنم...افزایش قیمت ها خرید این کتاب باقی مانده در پستوی برخی کتابفروشی ها را کاملن توجیه نمود! پس می بینید که افزایش قیمت ها همیشه هم بد نیست و گاهی باعث می شود یک کتاب با اهمیت وارد کتابخانه آدم بشود!
وقتی به تاریخ رمان و شکل گیری آن نگاهی بیاندازیم می بینیم که این اثر جایگاه ویژه ای دارد، از ابداع تکنیک های نو تا کوفتن راهی که به تثبیت این گونه ادبی انجامید. به همین خاطر نام هنری فیلدینگ در مقالات مرتبط حضوری بسزا دارد... که البته همه اینها برای خواننده معمولی مثل من، زیاد مهم نیست! این اهمیت داشت که متوجه شدم کتابی مثل تریسترام شندی به یکباره از آسمان نازل نشد بلکه 10 سال قبل از آن تام جونز نوشته شد و احیانن اگر روزی اصل دون کیشوت را بخوانم متوجه می شوم که تام جونز هم به همین ترتیب... و این اهمیت داشت که کل کتاب (منهای چند قسمت آن) پر کشش بود و گاه طنز هوشمندانه و حاشیه روی های دلنشین و خلاصه لحظات خوبی را از دور و بر فارغ شدم و آخرش هم ضد حال نخوردم! و اگر اهل یادگیری بودم چیزهای زیادی در این حدود هشتصد صفحه وجود داشت که البته از ما دیگه گذشته...
***
این کتاب در سال 1749 در انگلستان منتشر و دو ترجمه از آن در سال 1361 به صورت همزمان وارد بازار نشر ایران شده است...این قضیه همزمانی ترجمه آیا در ممالک دیگر هم دیده می شود؟! البته قاعدتن با توجه به قانون کپی رایت خیر... جناب کریمی حکاک یک سال و نیم وقت می گذارند برای ترجمه و حتمن مرحوم ابراهیم یونسی هم همین مقدار وقت گذاشته اند ...آن وقت بیش از نصف همین لیست 1001 کتاب هنوز ترجمه نشده است.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم 1377، 2000 نسخه، 810 صفحه
پ ن 2: کتاب من مقدمه خوبی از مترجم داشت که تقریبن چیز اضافه ای برای گفتن من نگذاشت. با این حال جهت حفظ روحیه روده درازانه و عدم ترک عادت چند نکته است که در ادامه مطلب آورده ام.