میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شش شخصیت در جستجوی نویسنده – لوئیجی پیراندلو

مقدمه اول: اولین برخورد من با کارهای این نویسنده ایتالیایی برمی‌گردد به داستان «خمره». خود این داستان کوتاه که نه, بلکه در واقع فیلمی که چیچو و فرانکو در آن نقش‌آفرینی داشتند و بر اساس این داستان ساخته شده بود. دوران تلویزیون سیاه و سفید. ثروتمند خسیس و عصبی و بداخلاقی که برای تعمیر شکستگی خمره‌ی بزرگش به یک چینی‌بندزنِ دوره‌گردِ بسیار خونسرد متوسل شد و در نهایت حرص و عصبانیت صاحب خمره باعث شد کل خمره به فنا برود و خونسردی آن دوره‌گرد, موجب رهایی‌اش شد. نمی‌دانم آیا الان هم دیدن فیلم باعث خنده‌ی من مثل آن دوران خواهد شد؟! فیلم همان فیلم است اما من خیلی تغییر کرده‌ام.    

مقدمه دوم: اهمیت این نمایشنامه در قدمت و تقدم آن در پرداختن به مفاهیم اساسی نمایش نظیر حقیقت, تخیل و واقعیت است. زمانی که اولین بار در سال 1921 در رم به روی صحنه رفت با واکنش منفی تماشاگران مواجه شد. فرم و شکل نمایش و شکستن قواعدی که تا آن زمان مرسوم و ناشکستنی به نظر می‌رسید باعث می‌شد تماشاگران و مخاطبینی که به آن شکل و قواعد خو کرده بودند, آن را برنتابند و واکنش نشان بدهند. جالب و قابل تامل آنجایی است که در همین سال, وقتی که در تئاتر میلان به روی صحنه می‌رود مورد استقبال قرار می‌گیرد. خودِ این اتفاق به نوعی یکی از مدعاهای مستتر در نمایشنامه را تایید می‌کند: آدم‌ها, هرکس و هر چیز را از دید خود می‌بینند. ادعای ساده‌ای به نظر می‌رسد! آنقدر ساده که خود مقدمه‌ای دیگر را می‌طلبد.   

مقدمه سوم: تا قبل از قرن بیستم عموم نویسندگان و خوانندگان و بینندگان بر این باور بودند که حقیقت امری ثابت و قابل دسترسی است؛ از طریق حواس پنجگانه با اندکی تفکر و جد و جهد. لذا در حوزه ادبیات داستانی, راویانِ دانای کل اکثریت قاطعی داشتند, راویانی که از سیر تا پیاز وقایع خبر داشت, از کنه ذهنیات شخصیت‌ها مطلع بودند و هنرشان در این بود که چگونه و به چه شکلی آن را به مخاطب انتقال بدهند. اما در دوره جدید کم‌کم در این باور تَرَک‌هایی ایجاد شد. امکان دستیابی به حقیقت دشوارتر به نظر آمد و حتی گاهی غیرممکن, چرا که دیگر امر «مطلق» و «ثابت» در اذهان, کمرنگ و کمرنگ‌تر شده و راه برای نسبی‌گرایی گشوده می‌شد.

****** 

یک گروه نمایشی مرکب از کارگردان و بازیگران و عناصر صحنه, در حال آماده شدن برای جلسه‌ای تمرینی جهت اجرای نمایشنامه‌ای از لوییجی پیراندلو با عنوان «بازی طرفین» هستند. تمرین آغاز می‌شود اما کمی بعد گروهی شش نفره وارد سالن شده و خود را به روی صحنه می‌رسانند. آنها صورتک‌هایی به چهره دارند و با لباس‌هایی بسیار ساده که به البسه‌ی مجسمه‌ها می‌ماند وارد می‌شوند. این گروه شامل این افراد است: مردی پنجاه‌ساله با صورتکی که نماد «عذاب وجدان» است به عنوان پدر, دختری حدوداً هجده‌ساله با نقابی که نقش «انتقام» را به ذهن متبادر می‌کند و پسری حدوداً بیست و دو ساله با صورتک «نفرت» و زنی میانسال به عنوان مادر با نقاب «غصه», و یک پسربچه چهارده ساله و یک دختربچه چهار ساله. آنها خودشان را شخصیت‌های یک نمایشنامه ناتمام معرفی می‌کنند که نویسنده‌ی خالقِ آنها, به هر دلیلی آن را به پایان نرسانده است و حالا این شخصیت‌ها به دنبال نویسنده دیگری هستند که کار را به پایان برساند. کارگردان از آنها می‌خواهد که صحنه را ترک کنند اما سماجت این گروه و بخصوص صحبت‌های رد و بدل شده بین پدر و دختر باعث می‌شود کمی کنجکاو شود و کم‌کم برای شنیدن حرف‌های آنها نرم شده و حتی برای نوشتن و کارگردانی تراژدی این خانواده وسوسه می‌شود. بدین ترتیب داستانی دیگر آغاز می‌شود. این داستان دوم طبعاً حالت شسته و رفته ندارد و گویی در همان لحظه و روی صحنه شکل می‌گیرد. مثلاً پدر در مورد یک اتفاق, صحبت‌هایی می‌کند و دختر از زاویه‌ای دیگر پدر را به چالش می‌کشد, کارگردان با توجه به نقش خود می‌خواهد در هر صحنه حک و اصلاحی انجام دهد و با مقاومت شخصیت‌ها مواجه می‌شود و به همین ترتیب نمایشنامه پیش می‌رود اما... 

در ادامه مطلب، نامه یکی از شخصیت‌های داستان را خواهیم خواند. 

****** 

در مورد زندگینامه نویسنده اینجا خواهم نوشت.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن فرزانه، نشر کتاب پنجره، چاپ پنجم 1399، تیراژ 550 نسخه، 116 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.83 است). 

پ ن 2: کتاب بعدی «مردی با کبوتر» اثر رومن گاری خواهد بود.  


 
ادامه مطلب ...

راهنمای مردن با گیاهان دارویی - عطیه عطارزاده

مقدمه اول: عنوان رمان بدون شک، بسیار کنجکاوکننده است و احتمالاً در میزان فروش و توجه خوانندگان به آن موثر بوده است. در سال‌های اخیر در این زمینه پیشرفت خوبی داشته‌ایم و حتی گاهی با عناوینی مواجه می‌شویم که یک سر و گردن و چه بسا چند سر و گردن از فرم و محتوای کتاب بالاتر هستند. البته در مورد این کتاب چنین نسبتی برقرار نیست. عنوان کتاب جذاب است اما این یک اتفاق نیست؛ کتاب حاوی بیست و سه پرده(فصل) است که هر کدام، یا لااقل تعداد قابل توجهی از آنها، دارای عناوین قابل تأمل و جذابی هستند. پس می‌توان گفت که عنوان کتاب و جذابیت آن یک اتفاق نیست. عنوان هر پرده شامل عبارتی است که در همان فصل به‌نوعی به کار برده شده است و شاید اگر بر همین منوال می‌خواستیم عنوان کتاب را انتخاب کنیم یکی از گزینه‌ها عبارتی مثل «دفترچه راهنمای گیاهان دارویی» بود که عنوان جذابی نبود و ربط مستحکمی با محتوای کتاب هم نداشت. با حذف دفترچه و اضافه شدن «مردن با»، عنوان بهتری خلق شده است هرچند ارتباط با محتوای کتاب در نگاه اول کماکان مستحکم نیست ولی به قول معروف: باز بهتر است! در نگاه دوم به بعد البته می‌توان ارتباطات محکمی شکل داد... ما در زمینه ارتباط دادن توانایی‌های عجیبی داریم که در ادامه مطلب خواهیم دید!    

مقدمه دوم: روزی که کتاب را به پایان رساندم و می‌خواستم در مورد آن بنویسم، مصادف شد با روز وفات ابن‌سینا که اتفاق جالبی بود. جالب‌تر اینکه چقدر طول کشید تا این مطلب به پایان برسد!! به هر حال در این داستان، شیخ‌الرئیس یکی از شخصیت‌های اصلی است و مستقیم و غیرمستقیم تأثیراتی بر فرم و محتوای داستان گذاشته است. در نیمه اول طب شیخ که مبتنی بر گیاهان دارویی است و در نیمه دوم کتاب، خود شیخ حضوری چشم‌گیر دارد. در همین نیمه راوی با مقدماتی بااهمیت و در جایی مهم (از لحاظ داستانی) با ابن‌سینا مواجه می‌شود و بدون معطلی شیخ از راوی می‌خواهد که جمله‌ای را در دفتر بنویسد. راوی هم بلافاصله این جمله را به عربی می‌نویسد: «فإذن النفس بعد الموت تبقی دائماً غیر مائلة متعلقه بهذا الجوهر الشریف و هو مسمی بالعقل الکلی و عند أرباب الشرایع بالعلم الإلهی». بد نیست به عنوان یک خواننده بدانیم این جمله یکی از استدلال‌های ابن‌سینا درخصوص بقای نفس ناطقه بعد از مرگ و فساد بدن است. این یک نکته کلیدی بخصوص برای تصمیم‌گیری خواننده درخصوص پایان داستان است. 

مقدمه سوم: در یک داستان خوب یا بالاتر از آن در یک شاهکار ادبیات داستانی می‌توانیم چنین تمثیلی را به کار ببریم: فرم و محتوا همانند دو اسب مسابقه هستند که هم‌دوش یکدیگر از خط پایان مسابقه می‌گذرند. تنظیم این کار البته کار سختی است و به هر حال ممکن است یکی از دیگری پیشی بگیرد. ممکن است به ذهن برسد که نویسنده‌ای مهارِ این دو اسب را چنان در دست بگیرد که آنها خیلی آرام آغاز کنند و خیلی آرام با هم به پایان برسند! بله این در عالم تمثیل کاملاً ممکن است ولی نتیجه داستانی پایین‌تر از معمولی خواهد بود (چون خلق داستان امری مکانیکی و فرموله شده نیست) و به ویژه اینکه ما داریم در مورد داستانهای خوب صحبت می‌کنیم. از این که بگذریم بعید می‌دانم نویسندگانِ آثارِ شاهکار فرمول خاصی را در این زمینه کشف کرده باشند چرا که اگر این‌گونه بود همه‌ی آثارشان شاهکار از کار در می‌آمد. به نظر می‌رسد فاکتورهای دیگری در این زمینه دست به دست هم می‌دهند و آن نوادر خلق می‌شوند... از «آن» گرفته تا «الهام» تا معجزه‌ی خدای ادبیات و...

******

راوی داستان دختری بیست و دو ساله است که از پنج‌سالگی نابینا شده است. علت نابینایی برخود شاخه‌های یک بوته عاقرقرحا به شبکیه چشمان اوست. کمی بعدِ این واقعه از خوی به همراه مادر به تهران آمده است و پدرش (احتمالاً به دلایل سیاسی) به برلین مهاجرت کرده است. راوی به همراه مادرش در خانه به تولید داروهای گیاهی اشتغال دارد. مادر برای او کتاب می‌خواند؛ از دائره‌المعارف تا رمان. دنیای او همین خانه‌ی دروازه‌دولت است و در آن فقط خودش و مادرش حضور دارند و تنها کسی که از بیرونِ این دنیا وارد آن می‌شود مردی به نام سید است که هر ماه، مواد اولیه می‌آورد و محصولات را می‌برد. راوی به کمک مادرش به مرور بر تمام ابعاد و زوایای این خانه و وسایل درونش و تمام چیزهایی که وارد و خارج می‌شوند احاطه و آگاهی پیدا می‌کند. او به این زندگی خو گرفته است اما بالاخره یک روز به دلیلی به همراه مادر از خانه خارج می‌شود. این اتفاق اگرچه در ابتدا هیچ اثر مستقیم قابل توجهی ندارد اما در ادامه تغییرات بزرگی در دنیای راوی پدید می‌آورد به‌نحوی‌که... 

داستان از لحاظ فرم ویژگی‌های خاصی دارد. بیست و سه پرده دارد و هر پرده یک عنوان جالب توجه، اغلب پرده‌ها حاوی حداقل یک طرح از یک گیاه دارویی در حاشیه صفحه و در زیر آن طرح هم به سبک کتب قدیم چند جمله با فونت کوچک‌تر دارد. پرده‌ها از لحاظ زمانی پشت سر هم قرار ندارد و در واقع زمانِ روایت خطی نیست؛ مثلاً پرده‌های سوم، هشتم و دهم را می‌توان (و شاید باید) در پایان‌بندی داستان لحاظ کرد. در مورد پایان روایت هم دو گزینه پیش روی خواننده باز است، یا می‌تواند به ظاهر برخی جملات و وقایع استناد کند و یا می‌تواند تکیه خود را بر گریز راوی به دنیای خیال قرار دهد.

در ادامه مطلب، نامه یکی از شخصیت‌های داستان را خواهیم خواند.

******

عطیه عطارزاده نویسنده، شاعر، نقاش و مستندساز متولد سال 1363 در تهران است. از او ابتدا دو مجموعه شعر با عناوین «اسب را در نیمه‌ی دیگرت برمان» و «زخمی که از زمین به ارث می‌برید» منتشر شده است. اولین کار او در حوزه ادبیات داستانی راهنمای مردن با گیاهان دارویی است که با استقبال خوبی روبرو شد و به چاپ سی و هشتم رسیده است. رمان بعدی او «من، شماره‌ سه» نیز توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

...................

مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ بیست و دوم 1398 (چاپ اول بهار 1396)، تیراژ 1500 نسخه، 117 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.48)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف خواهد بود. برای کتابِ پس از آن انتخابات برگزار خواهد شد.  

 

 

ادامه مطلب ...

هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره - جی.آر.آر تالکین

اگر به نقاشی‌های روی دیواره غارها توسط انسان‌های نخستین نظر داشته باشیم، می‌توانیم بگوییم اولین جوانه‌های رویش داستان در میان آدمیان با عنصر خیال‌پردازی و فانتزی همراه بوده است. آنها برای تعریف و تحلیل وقایع طبیعی از نیروهای فراطبیعی بهره می‌جستند؛ از شب و روز گرفته تا آمدن باران و... تا بلایای بزرگ طبیعی همه به کمک چنان نیروهایی درک و تحلیل می‌شدند. از این زاویه ژانر ادبیات فانتزی قدمتی طولانی دارد. رمان اما محصول دوران مدرن است و در ابتدای شکل‌گیری خود، به‌خصوص به دنبال بازنمایی و خلق و بازآفرینی «واقعیت» در قالب داستان بود و از این منظر در نقطه مقابل افسانه‌ها و حکایات پیشین قرار می‌گرفت. طبعاً برای خلق رمان هم عنصر خیال‌پردازی نقشی محوری دارد و شاید به خاطر همین وجه مشترک خیلی زود ژانر فانتزی راهش را باز کرد و در همان قرن نوزدهم آثار شاخصی در این گونه ادبی نوشته شد. اما می‌توان گفت یکی از نقاط عطف در روند رمان‌های فانتزی با آثار تالکین در نیمه قرن بیستم نشانه‌گذاری شد.

هابیت اولین اثری است که از این نویسنده به چاپ رسید (1937) هرچند اینک می‌دانیم او از بیست سال قبل در حال نوشتن داستان‌ها و خرده‌روایت‌هایی بود که همگی به نوعی مرتبط با دنیایی بود که او در خیال خود با خلاقیت تمام در حال ساختن و پرداختن آن بود. هابیت اولین داستانی بود که از این آفرینش‌ها منتشر شد و موفقیت آن مقدمه‌ای بود بر زایش اثر سترگ او «ارباب حلقه‌ها».

داستان این کتاب گزارش سفری است ماجراجویانه که در آن یک هابیت به نام «بیل‌بو بگینز» به همراه سیزده دورف و ساحری به نام «گندالف» قدم در راهی می‌گذارند تا در آن قدرت و ثروت از دست رفته‌ی دورف‌ها را بازپس‌بگیرند. سفری که به منزله‌ی پا نهادن در میدان نبرد خیر و شر است....

در ادامه مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.

*******

جان رونالد روئل تالکین (1892-1973) نویسنده بریتانیایی، سی و اندی سال در سمت استادی زبان‌شناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد فعالیت کرد. او به ساختن زبان‌های جدید علاقه داشت و در این مسیر طبع‌آزمایی‌هایی زیادی داشت اما مهمترین برساخته‌ی او خلق دنیایی خیالی با همه لوازم آن (اسطوره، تاریخ، جغرافیا، زبان، فرهنگ و...) بود که موفقیت آن تاکنون از لحاظ جذب تعداد مخاطب در قالب کتاب و فیلم و غیره بی‌نظیر یا کم‌نظیر بوده است. هابیت به زبان‌های متعددی ترجمه و خوانده شده است هرچند در ایران فقط حدود شش بار ترجمه شده است!!

.................

مشخصات کتاب من: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ هفتم، تیراژ 2000نسخه، قطع جیبی، 432 صفحه.

مطلب دوستمان مهرداد در مورد این کتاب: اینجا

................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است.گروه A (نمره در سایت گودریدز 4.3 از مجموع بیش از سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار رای و نمره در آمازون 4.7 )

پ ن 2: این کتاب در لیست‌های مختلف از جمله لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. توصیه من این است که خیلی خیلی قبل از مرگ خوانده شود!

پ ن 3: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. برنامه‌های بعدی «ابله محله» اثر کریستیان بوبن (پشت سر هم خوانده شدن این دو کتاب به این اوضاع و احوال بلاهت‌آمیز ارتباطی ندارد) و «پریرا چنین می‌گوید» اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود (دیدید ارتباطی نداشت وگرنه «ابله» داستایوسکی را می‌خواندم!).

 

ادامه مطلب ...

سومین پلیس - فلن اوبراین

داستان این‌گونه آغاز می‌شود:

«همه نمی‌دانند من چه‌طور فیلیپ مَتِرز پیر را کشتم، فکش را با بیل خرد کردم. ولی بهتر است اول راجع‌به دوستی‌ام با جان دیونی بگویم، چرا که مترزِ پیر را اول او از پا انداخت، با یک تلمبه‌ی دوچرخه که خودش از یک میله‌ی آهنی توخالی درست کرده بود محکم کوبید به گردنش. دیونی کارگری بود قلچماق، ولی تنبل و آزاد از مخ. متهم ردیف اول ماجرا او بود. او بود که به من گفت بیلم را بیاورم. او بود که دستورها را داد و گفت که در هر موقعیت چه باید بکنم.»

پس از این شروع چکشی، راوی یک معرفی ساده از خودش و خانواده‌اش به ما ارائه می‌کند؛ اینکه مدت‌ها قبل به دنیا آمده و پدرش کشاورز بوده و مادرش هم در محل زندگی‌شان یک پیاله‌فروشی را اداره می‌کرده است. او از والدینش چیز زیادی برای تعریف کردن ندارد چرا که در همان اوان کودکی‌اش آنها یکی پس از دیگری و بدون هیچ توضیحی او را ترک کرده‌اند. می‌توان حدس زد که آنها از دنیا رفته‌اند. این پسربچه به یک مدرسه شبانه‌روزی فرستاده می‌شود و اداره مزرعه و مغازه به یک کارگر به نام جان دیوْنی سپرده می‌شود. تنها واقعه قابل ذکری که در مدرسه رخ می‌دهد آشنایی راوی با کتابی از یک نویسنده به نام «دو سلبی» است که در زمینه فیزیک و فلسفه نظریاتی خاص و عجیب دارد. او پس از فارغ‌التحصیلی به خانه بازمی‌گردد و بیشتر اوقاتش را به بررسی آثار دو سلبی و کتاب‌هایی که شارحان مختلف بر نظریات او نگاشته‌اند اختصاص می‌دهد ولذا جان دیونی هم به کارش در آنجا ادامه می‌دهد و هم اوست که بالاخره راوی را وسوسه می‌کند تا برای تهیه پول جهت انتشار دست‌نوشته‌های ارزشمندش پیرامون آثار دو سلبی، مترزِ پیر را بکشند و اندوخته‌ی افسانه‌ای او را بدزدند. آنها دو نفری به شرحی که در پاراگراف ابتدایی داستان آمد این کار را انجام می‌دهند اما...

تا اینجای کار به نظر می‌رسد با یک اثر رئال و حتی جنایی روبرو هستیم اما اینگونه نیست. نویسنده با خلاقیتی عجیب و غریب به مرور و کم‌کم ما را به جاهایی می‌برد که مدام بین واقعی‌بودن و ناواقعی بودن امور دچار تردید و تعجب بشویم و شاید حتی خواننده را به جایی برساند که از ادامه خواندن کتابی که با هیجان آغاز نموده است منصرف نماید. طبعاً اینجا هم صبوری و پشتکار موجبات رضایت را فراهم خواهد آورد.   

**********

فلن اوبراین (1911-1966) با نام اصلی برایان اونولان، در کنار جیمز جویس و ساموئل بکت یکی از بزرگان ادبیات ایرلند به حساب می‌آید. اولین رمانش در سال 1939 منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. دومین رمان او همین کتاب است که توسط همه ناشران به دلیل فانتزی بیش از حدش رد شد ولذا نویسنده دست‌نویس کتابش را جایی زیر تخته‌های آشپزخانه پنهان کرد و به دوستانش گفت که وقتی در قطار خواب بوده است، باد این اوراق را از پنجره‌ی باز کوپه‌اش بیرون برده و ... یک سال پس از مرگش، این کتاب توسط همسرش از محل اختفا خارج و منتشر شد. شاید بتوان گفت وقتی همسر اوبراین دستش به جعبه‌ی حاوی دست‌نوشته‌ها رسید فضای ادبیات و رمان مقداری رقیق‌تر یا به همان میزان متراکم‌تر شد!

مشخصات کتاب من: ترجمه پیمان خاکسار، نشر چشمه، چاپ اول بهار 1391، تیراژ 1500 نسخه، 256 صفحه.

...........

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 5 از 5 است. گروه C. (نمره در سایت گودریدز 4.01  نمره در سایت آمازون 4.1)

پ ن 2: معرفی دوست خوبم مداد سیاه در اینجا و برای خواندن یک نمونه از نقدهایی به این کتاب نوشته شده و از خود کتاب سخت‌تر است به اینجا مراجعه کنید. همچنین یکی از دوستان قدیمی نقدی بر ترجمه کتاب در اینجا نوشته است که آن هم خواندنی است. اگرچه ما در ترجمه مقداری از لحن و زبان نویسنده را از دست داده‌ایم اما به‌هرحال ترجمه‌ای روان و قابل فهم از کتاب در دسترس ماست.

  ادامه مطلب ...

آلیس در سرزمین عجایب - لوئیس کارول


چارلز لوتویج داجسن (1832-1898) یک مدرس ریاضیات در یکی از کالج‌های وابسته به دانشگاه آکسفورد بود. در یک روز تابستانی در سال 1862 به همراه یکی از دوستانش و دو دختر خردسالِ رئیسِ خود به قایق‌سواری رفته بود که آلیس (دخترِ کوچکتر) از او می‌خواهد برایشان قصه‌ای بگوید. چارلز هم فی‌البداهه قصه‌ای سر هم می‌کند و شخصیت اصلی داستان که نامش آلیس بود را ناگهان وارد سوراخ لانه خرگوش می‌کند و... کاری که حتماً مشابهش را برخی از ما انجام داده‌ایم! بعد از اتمام قصه، آلیس می‌گوید کاش این قصه را برایم می‌نوشتید و چند روز بعد چارلز این کار را انجام می‌دهد و شبی تا صبح، همه‌ی آنچه خودش گمان می‌کرد پرت‌وپلا باشد را روی کاغذ ‌آورد. او این نوشته‌ها را نهایتاً در سال 1865 با نام مستعار لوئیس کارول منتشر کرد درحالیکه شاید انتظار چنین موفقیت خارق‌العاده‌ای را نداشت.

********

نتیجه‌گیری تاریخی: اگر دویست سال قبل به دنیا آمده بودیم فرصت‌های بیشتری برای پیشرفت داشتیم!

نتیجه‌گیری دیجیتالی: با این شبکه‌های متعدد تلویزیونی که به صورت رگباری انیمیشن و... برای بچه‌ها پخش می‌کنند دیگر شانس اینکه کودک خردسالی از آدم طلب قصه کند بسیار کم است!

نتیجه‌گیری عملگرایانه: هر چیزی که به ذهنمان می رسد را روی کاغذ بیاوریم و منتظر بمانیم تا عمل بیاید!

نتیجه‌گیری ورزشی: مدت زمان قایق‌سواری‌های ما برای شکوفا شدن خلاقیت کوتاه است... با یک ربع و نیم ساعت به جایی نخواهیم رسید. حداقل دو ساعت باید پارو زد!

نتیجه‌گیری ارزشی: اگر برای رئیس خود یک قدم بردارید الهه موفقیت صد قدم به شما نزدیک‌تر خواهد شد!

................................

پ ن 1: تعداد ترجمه‌هایی که از این کتاب شده است می‌تواند در نوع خودش یک رکورد باشد. یادم است که در مورد تعداد ترجمه‌های کتاب مزرعه حیوانات مسابقه‌ای گذاشتیم و یکی از دوستان عزیز قدیمی به دقت تعداد آن را (که به گمانم در آن زمان 37 ترجمه بود) احصاء کرد. حالا ببینیم آیا از میان خوانندگان فعلی کسی هست که تعداد دقیق ترجمه‌های این کتاب را دربیاورد؟!

پ ن 2: ترجمه‌ای که من خواندم کار خانم زویا پیرزاد و نشر مرکز بود. چاپ پنجم 1389.

پ ن 3: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه B (نمره گودریدز 4.01 و نمره در سایت آمازون 4.4)

 

ادامه مطلب ...