چارلز لوتویج داجسن (1832-1898) یک مدرس ریاضیات در یکی از کالجهای وابسته به دانشگاه آکسفورد بود. در یک روز تابستانی در سال 1862 به همراه یکی از دوستانش و دو دختر خردسالِ رئیسِ خود به قایقسواری رفته بود که آلیس (دخترِ کوچکتر) از او میخواهد برایشان قصهای بگوید. چارلز هم فیالبداهه قصهای سر هم میکند و شخصیت اصلی داستان که نامش آلیس بود را ناگهان وارد سوراخ لانه خرگوش میکند و... کاری که حتماً مشابهش را برخی از ما انجام دادهایم! بعد از اتمام قصه، آلیس میگوید کاش این قصه را برایم مینوشتید و چند روز بعد چارلز این کار را انجام میدهد و شبی تا صبح، همهی آنچه خودش گمان میکرد پرتوپلا باشد را روی کاغذ آورد. او این نوشتهها را نهایتاً در سال 1865 با نام مستعار لوئیس کارول منتشر کرد درحالیکه شاید انتظار چنین موفقیت خارقالعادهای را نداشت.
********
نتیجهگیری تاریخی: اگر دویست سال قبل به دنیا آمده بودیم فرصتهای بیشتری برای پیشرفت داشتیم!
نتیجهگیری دیجیتالی: با این شبکههای متعدد تلویزیونی که به صورت رگباری انیمیشن و... برای بچهها پخش میکنند دیگر شانس اینکه کودک خردسالی از آدم طلب قصه کند بسیار کم است!
نتیجهگیری عملگرایانه: هر چیزی که به ذهنمان می رسد را روی کاغذ بیاوریم و منتظر بمانیم تا عمل بیاید!
نتیجهگیری ورزشی: مدت زمان قایقسواریهای ما برای شکوفا شدن خلاقیت کوتاه است... با یک ربع و نیم ساعت به جایی نخواهیم رسید. حداقل دو ساعت باید پارو زد!
نتیجهگیری ارزشی: اگر برای رئیس خود یک قدم بردارید الهه موفقیت صد قدم به شما نزدیکتر خواهد شد!
................................
پ ن 1: تعداد ترجمههایی که از این کتاب شده است میتواند در نوع خودش یک رکورد باشد. یادم است که در مورد تعداد ترجمههای کتاب مزرعه حیوانات مسابقهای گذاشتیم و یکی از دوستان عزیز قدیمی به دقت تعداد آن را (که به گمانم در آن زمان 37 ترجمه بود) احصاء کرد. حالا ببینیم آیا از میان خوانندگان فعلی کسی هست که تعداد دقیق ترجمههای این کتاب را دربیاورد؟!
پ ن 2: ترجمهای که من خواندم کار خانم زویا پیرزاد و نشر مرکز بود. چاپ پنجم 1389.
پ ن 3: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه B (نمره گودریدز 4.01 و نمره در سایت آمازون 4.4)
حسرت دوران خیالانگیز کودکی
داستان با آلیسی آغاز میشود که بیحوصله است اما با پا دادن به تخیلاتش وارد فضایی متفاوت میشود و ماجراهایی را در دنیای عجیب و غریب از سر میگذراند. حرف اصلی داستان بهزعم من در فراز پایانی کتاب عنوان میشود؛ جایی که با حسرت از دنیای کودکی یاد و آرزو میکند که کاش وقتی بزرگ میشویم (که امری ناگزیر است) باز هم فرصت و امکان سر زدن به دنیای کودکانه را داشته باشیم.
این امر البته شاید در حال حاضر امری بدیهی به نظر بیاید اما برای دورانی که نویسنده این داستان را خلق کرده است یک حرف جدید و مهم است. بزرگسالان بهطورکلی رویکردشان این بوده و هست که کودکان را خیلی سریع با منطق صحیح زندگی آشنا و منطبق کنند؛ این منطق صحیح همانا اصول حاکم بر زندگی بزرگسالان است. کودکان را در داستانهای دیکنز ببینید! فرقی نمیکند که این کودکان در خانوادههای فقیر زندگی کنند یا غنی، در هر دو صورت بزرگسالان مشغول پروراندن آنها (تطبیق جبری) هستند و آنقدر کودک را بلند و کوتاه میکردند تا یاد بگیرد به اندازه باشد! این خصلت آن دوران و حتی چند قرن بعدی در نقاط مختلف دنیاست.
نکتهها و برداشتها
1) ما وقتی وارد محیطهای جدید میشویم میبایست اصول و قوانین و منطق حاکم بر آن محیط را تشخیص داده و بر طبق آن پیش برویم. اگر در چنین فضاهایی بر اساس پیشفرضهای خود عمل کنیم و آن پیشفرضها صحیح نباشند وضعیتهای خندهدار یا ... پیش خواهد آمد. مثلاً اگر پیشفرضهای ذهنی شما در مورد پلیس و دادگاه و بیمارستان بر اساس سریالهای تلویزیونی شکل گرفته باشد و بر آن اساس خدای ناکرده وارد چنین مکانهایی بشوید باید خیلی بیشتر از آلیس کوتاه و بلند بشوید تا بتوانید کلید را داخل قفل قرار بدهید!
2) به نظر میرسد هرچه سن ما بالاتر میرود اشیاء و موجودات اطراف خود را به شکلی یکسان میبینیم؛ همان شکلی که مورد اجماع است. در کودکی به راحتی میتوانیم از مرز خیال و واقعیت عبور کنیم و پدیدهها را متفاوت ببینیم. با دور شدن از کودکی این قدرت تخیل ما کمکم ضعیف میشود.
3) به نظرم اینکه به دنبال تحلیل نمادین چنین داستانهایی باشیم مسیر درستی را طی نمیکنیم. این فقط یک داستان فانتزی کودکانه است و با چنین تحلیلهایی فضای خیالانگیز آن محدود میشود. بعید میدانم هیچ بچهای با خواندن این داستان ذهنش به سمت نقد سیستم سیاسی یا سلسلهمراتب اجتماعی برود!
4) دنیای بزرگسالان آنچنان مدینه فاضلهای نیست که برای پا گذاشتن به آن بیتاب باشیم. این تجربه آلیس در این داستان است. این تجربه تقریباً اکثر ما در زندگی است. اما همین «ما» در قبال کودکان خود باز هم بیتاب است!
5) در قسمت بالا صحبت از کودکان در داستانهای دیکنز کردم؛ واقعاً با آنها کودکانه رفتار نمیشد. اصلاً تفاوتی با بزرگسالان نداشتند!
6) نگران کودکانمان نباشیم! از این حیث که وااااای چگونه در چنین یا چنان جامعهای گلیم خود را از آب بیرون میکشند! بگذارید کودکی کنند. همانطور که آلیس با سعی و خطا توانست برخی از اصول و منطق سرزمین عجایب را درک کند بچههای ما نیز تجربه خواهند کرد و پیش خواهند رفت. حال را فدای آیندهای که نمیدانیم چه شکلی است نکنیم. اینا رو دارم به خودم میگم!
7) این داستان اولین بار در ایران در مجله اطلاعات کودکان با عنوان جالب «سهیلا در کشور عجایب» به صورت پاورقی چاپ شده است!
8) این داستان را شاید بتوان پرفروشترین اثر ادبی جهان قلمداد کرد که تقریباً به تمامی زبانهای زنده (و شاید هم مرده!) دنیا ترجمه شده است. نسخه دستنویس آن حدود بیست سال قبل در یک حراجی به قیمت یک میلیون دلار دست به دست شد. لذا توصیه میکنم دوستانی که ذوق نویسندگی دارند یک نسخه دستنویس از کتابهای خود تهیه کنند و به عنوان باقیات صالحات آن را برای فرزندان خود باقی بگذارند! خدا را چه دیدید شاید عمل آمد!
سلام
خداقوت پاروزن
سلام
ممنون... هنوز فرصت نشده است ادامه مطلب را بنویسم!
....
الان بعد دو سه روز تکمیل شد!
درود!
خیلی جالب بود؛ همه چیز متن.
سپاس!
سلام
ممنون از لطفتان
سلام
آلیس در سرزمین عجایب، چه انتخاب خوبی. فکر می کنم در بین هر یکی دو کتابی که میخوانی و می نویسی چنین کتابی و یا کتابی مثل کتاب قبل واجب است. این که از کتابهایی سخن گفته شود که طیف های بیشتری از مخاطب را هدف قرار دهد در واقع وبلاگ را از فضای روشنفکری البته از نوع منفی اش که خواننده عام را فراری می دهد نجات می دهد و او را متقاعد می کند که اینجا اگر درباره گفتگو در کاتدرال سخت خوان سخن گفته می شود در کنارش حرف از کتابهایی مثل دنیای سوفی، دختری در قطار، شازده کوچولو و آلیس در سرزمین عجایب هم هست.
آلیس از آن کتابهاییست که من در کودکی از خواندنش غافل ماندم و به انیمیشن ها و فیلم هایش اکتفا کرده ام و در این سالها هم نگاهی به آن نینداختم.دلیلش هم این است که خوانندگانی چون من که از دوران کودکی کتابخوان حرفه ای نبوده اند در بزرگسالی در میان شاهکارهای بزرگسال غرق می شوند و از لذت خواندن کتابهای خوب کودک و نوجوان که گاهی درس زندگی می دهند غافل مانده اند. گاهی باید این مرزبندی ها را حداقل به بهانه همراهی با کودکی درید و لذت برد. جدیداً دارم بیشتر به این قضیه فکر می کنم و احتمالا از این پس بیشتر به کتابهای کودک و نوجوان سر خواهم زد.
پرچانگی من نگذاشت از خود کتاب حرف بزنم، بر می گردم
سلام مهرداد جان
یک سفر کوتاه کاری به ولایت آمده ام و امروز بین چند اداره هروله کنان در رفت و آمد بودم. خدا رو شکر که اینجا شهر کوچکی است وگرنه که امیدی به پایان یافتن چنین کارهایی نداشتم. وقتی که برگردم غیر از آن صفحه ناشرین خطاکار تهیه یک برنامه کوتاه مدت برای مطالعه در اولویتم خواهد بود. در آنجا حتمن این مورد را لحاظ خواهم کرد.
یکی از دوستان هم درخواست داشت در مورد نمره دهی هم توضیح بدهم که آن را هم باید انجام بدهم. دوست دیگری هم درخواست به روز کردن آن صفحه رمانهای قابل توصیه را داشت که آن را هم باید انجام بدهم.
راستش میخواستم یک مرخصی به خودم بدهم که با این حساب ظاهرا با آن موافقت نخواهد شد!
سلام مجدد
به همین زودی برگشتم.
داشتم به اون نکته ای که درباره تربیت کودکان در کتابهای دیکنز اشاره کردی فکر می کردم. در واقع اگر نگاهی به اطرافمان بیندازیم می بینیم حتی امروز هم وضعیت برخورد ما بهتر از آن بزرگسالان یاد شده در کتابهای دیکنز نیست و به هر بهانه ای سن و سال و قد و قواره کودک را می زنیم توی سرش و لباس های پلوخوری به تنش می کنیم و هی سیخش می دهیم که صاف بنشیند و جیکش در نیاید و اجازه هر گونه بلند پروازی خیال را از او می گیریم و نهایت به او این اجازه را می دهیم که در صفحه تبلتش به خیالپردازی بپردازد. امیدوارم من یکی بتوانم تجدید نظری در این برخورد گویا غیرارادیِ خودم انجام بدهم و حداقل اگر پلی برای خیال پردازی نیستم سد نباشم.
اما برسیم به نکته ها و برداشت ها
بند 1) این برداشت از سریال ها گاهی کار دست آدم می دهد. مثلا اخیراً برادرزاده ی نوجوانم بعد از دیدن سریال گاندو پاشو تو یه کفش کرده بود که میخوام پلیس بشم و هیچ رقمه حاضر نبود از موضعش پایین بیاد تا اینکه من به یکی از سرقت های اخیر نزدیکان و شیوه برخورد پلیس ارجاعش دادم تا یه خورده آتیشش خوابید.
بند2) در واقع سن و سال که بالا می رود دقت به آدم ها هم تا حد چشمگیری کاهش پیدا می کند چه برسد به اشیاء. نمونه اش گاهی شاهد بودم که وقتی به آرایشگاه می شوم و موهایم را کوتاه می کنم در خانه هیچکس جز اون برادرزاده کوچولوئه متوجه این موضوع نمیشه.
بند 3)اصلاٌ چه لزومی دارد که ذهنش به این سمت برود؟
بند 4)چرا ما یادمون میره؟
بند 5)
بند6) اینارو هرکی گفته خودش عمراٌ بهش عمل کنه. امیدوارم حالا که به خودت گفتی احساسات پدرانه ات جلوئه زمین خوردنشونو نگیره و بهش عمل کنی.
بند7) احتمالاً اگر در آن سال ها کتاب یوسا بود و ترجمه اش می کردن اسمشو می گذاشتند "چه کسی اکبر غضنفری را کشت؟ "
بند8)راستش من یک دیوان شعر داشتم که در دوران ابتدایی به رشته تحریر در اومده بود و حدود 20 صفحه می شد. یکی دو سال پیش دیدمش اما الان ازش خبری ندارم. با این اوصاف بعد از مردنم غیر بدهی چیز دیگه ای هم ازم می مونه. با این اوصافی که گفتی فکر کنم 20 سال دیگه چند میلیون دلاری بیارزه.
سلام مجدد
من هم برگشتم
تمام والدینی که الان اینگونه که شما گفتید عمل می کنند از لحاظ تئوریک معتقدند که بگذاریم کودک در دوران کودکی مشغول کودکی خودش باشد باضافه چند اصل تربیتی دیگر... یعنی همگی می خواهند فرزند خود را به نحو احسن تربیت کنند. ... اما... و هزار اما... نهایتاً چیزی که در عمل پیاده می کنند فرسنگها با آن اصول فاصله دارد! این شاید به خاطر رسوب چندهزارساله سیستم استبدادی در ما باشد. دوست داریم کودکانمون بله قربان گوی ما باشند!! همچین قند توی دلمان آب می شود که فرمان بدهیم و بچه ها عمل کنند!! البته که طبیعتاً اکثر مواقع می خوریم توی دیوار! و با حسرت از دوران گذشته یاد می کنیم!!
امیدوارم شما موفق باشید در این امر... فقط باید یادمان باشد که باید خیلی صبور باشیم. صبور.
و اما برداشتها و برشهای شما:
1- به این فکر افتادم در سالهای اخیر و سالهای آتی چه کسانی در چنین نهادهایی که اشاره کردید شاغل می شوند!!؟؟ اگر کسانی بروند که احیاناً از همه جا وامانده باشند باید فاتحه نسل بعد از خودمان را بخوانیم! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
2- کاملاً آشنا است این صحبت شما... توصیه می کنم وقتی ازدواج کردید به این قضیه بسیار توجه فرمایید
3- واقعاً چه لزومی دارد؟! معمولاً کسانی در این دام میفتند که انتظار دارند از هر داستانی یک یا چند پیام اجتماعی عملی بیرون بکشند و در واقع اگر داستانی فاقد یک چنین چیزی باشد تبدیل به چیزی بیهوده می شود! از دید این طیف سرگرم شدن اصولاً چیز خوبی نیست و ما باید همواره در طلب چیزهای باخاصیت باشیم و چون توبره آنها فاقد گزینه های متنوع است سعی می کنند از گزینه های معروف و محبوب چیزهای اینچنینی بیرون بکشند و آنها را داخل توبره خود قرار بدهند
4- شاید به خاطر اینکه در نقش های خود فرو می رویم (مثلاً نقش پدر یا نقش مادر) و مطابق تعریفی که عرف یا سنت یا ... از این نقشها دارند عمل می کنیم.
5- بله حتی کودکان پولدار هم کودکی نمی کردند... حتی اوضاعشان از فقرا بدتر بود گاهی!!
6- آمین!
7-
8- فراموش نکن که اول باید این اشعار یا نوشته ها «عمل» بیاید. معمولاً پس از تهیه دستنوشته آنها را می بایست به سبک پینوکیو ببریم یک جای خاصی بکاریم (و هزینه اش را بپردازیم!) و بعد بنشینیم تا عمل بیاید و درخت سکه پدید بیاید
یادم نیست این کتاب را در کدام فهرست معتبر دیدم و حضورش در آنجا باعث تعجبم شد. شاید وقتش رسیده کارهای کودکان و نوجوانان مثل همین داستان و پی پی جوراب بلند را جدی تر بگیرم.
سلام بر مداد گرامی
تقریباً در اکثر فهرستها حضور دارد از جمله 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند.
آره دیگه وقتش رسیده است که برای نوه توشه ای برگیریم
نتیجه گیری ها عالی بود.
نکته ها و برداشت ها فوق العاده بودند.
با خوندن شماره سه متوجه شدم با شما همرای هستم. این داستان به قدری زیبا و به قدری جدا از فضای سیاست و اجتماع شخصیت پردازی شده و آنقدر به فضای ذهنی و تخیلی کودکانه وفادار مانده که جای هیچ تحلیل نمادینی باقی نگذاشته. همیشه به این موضوع فکر میکردم که نویسنده چطور تا این حد توانمند بوده که تونسته این فضا رو کاملا از جهانی که میشناسیم جدا کنه و چطور تا این اندازه با دنیای کودکان آشنایی داشته و عمیقا بچه ها رو میشناخته. جدا که شاهکاره آلیس. بینهایت این داستان رو دوست دارم
سلام دوست فرهیخته
توانمندی نویسنده ریشه در شناختی که از دنیای کودکی داشته است دارد و اینکه جامعه چگونه آن دنیا را محدود و قالبی و یکسان میکند... همین موضوع را به سادگی وارد داستان فیالبداهه خود میکند... طبیعی است که آنچه از دل برآید لاجرم بر دل خواهد نشست. راز مورد توجه قرار گرفتن این کتاب در تمام دنیا باید چنین چیزی باشد.
ممنون از لطفتان
سلام
قبل خوندن کتاب فک میکردم این همون جادوگر شهر اُز است!!!!!!
کل متنتون رو دوست داشتم کلی خندیدم و کیف کردم.
خب حرفهای شما قبول اینجور تخیلها لازمه و کودکی کردن هم برا بچه ها خیلی واجبه و این داستانارم باید خوندو ازین حرفها ... ولی من ترجیح میدم هر صد سال یه بار ازین کتابها بخونم.
البته من نسخه صوتی اش رو خریدم که توی طول روز وسط کارهای یدی بهش گوش بدم!! و خیلی تایم خاصی براش صرف نکردم و البته هم که اصلا دوستش نداشتم
شاید زیادی قد کشیدم برا لذت بردن از این جور کتابها...باید یه تیکه از اون قارچو بخورم کوچیک بشم!!
اتفاقا با سرگرمی مواااافقم بعضی کتابهای طنز رو خیلی دوست دارم و میپسندم یا ازون بیشتر کتابهای پلیسی و جنایی!!!!
و همیشه تو برنامه کتاب خوندنام هست
سلام ماهور جان
من هم دوباره متن را خواندم و برایم جالب بود بخصوص که تازه از بیمارستان ترخیص شده ام و وقتی به بند 1 برداشتها و برش ها رسیدم خنده ام گرفت
با گوش دادن به این داستان سهم صد سال اول را ادا کردید و حالا می توانید به راحتی به سراغ کتابهای دیگر بروید
راستش برخی کتابها را باید خواند... برای کسی که کتابخوان حرفه ایست خیلی جالی نیست که بعضی کتابها را نخواند باشد و به قول یکی از دوستان بدون خواندن آنها نمی توان وارد کلوپ کتابخوانها شد. درست است که شما لذت نبردید اما برای شما لازم بود.
شما که دو کودک دارید بدون خوردن قارچ هم می توانید کوچک شوید
من که عاشق کتابهای پلیسی و جنایی هستم.
اخیراً دو تا کتاب تریلر مانند یا جنایی طور ادیت کردم که حتماً وقتی چاپ شد آن را توصیه خواهم کرد به شما.
بعله من که تابع کتابهایی که معرفی میکنید همیشه هستم
راستی کتاب بعدیتون چیه ببینم میتونم سعی کنم موازی وبلاگ کتاب بخونم ؟؟
برام سهیلا در سرزمین عجایب خیلی جالب بود ... اونوقع کنار داستان اسم نویسنده اش هم بوده؟
بگذریم
نمایشنامه پلیسی بازرس وارد میشود رو امشب گوش می دادم
اوه چه عاااالی و چه شیک... بی صبرانه منتظرم
والله الان سه کتاب هست که در موردشان ننوشته ام:
مرحوم ماتیا پاسکال
سمفونی مردگان
موشها و آدمها
دومی را حتماً خوانده اید اما اگر نخوانده اید حتماً بخوانید. سومی هم کوتاه است و اگر صوتی اش باشد باید چیز خوبی باشد
الان می خوام کتاب صدای افتادن اشیا اثر واسکز را شروع کنم. بسیار خوشحال خواهم شد از همراهی یک دوست کتابخوان با پشتکار
بله اسم نویسنده هم بوده است.
اون نمایشنامه خیلی عالیه... صوتی اش هم حتماً عالیست... من یه دوره از این نمایشنامه های رادیویی توی ماشین گوش می کردم... خیلی عالی هستند. باید یه تعدادی را دوباره توی فلش بریزم چون قبلی ها را دو سه بار گوش کردیم
بله دومی و سومی رو خوندم
جزو کتابهای دوست داشتنی منن
یادمه بعد خوندن سمفونی مردگان چقدر غر زدم بهتون که چرا سمفونی مردگانو ننوشتید چون ازون کتابهایی بود که خیلی دوست داشتم درباره اش با یکی حرف بزنم
میشه تمرکز داشت روی کتاب صوتی اگه هدفونتون خوب باشه قشنگ میبردتون به درون کتاب
اما به نظرم بیشتر برای کتابهای گروه a مناسبن
من هم بعد از خواندن سمفونی مردگان از تاخیرم استغفار کردم. باشد که آمرزیده شوم.
حتماً و قطعاً مناسب برای گروه a می باشد.
با این حساب توصیه می کنم به سراغ صدای افتادن اشیا بروید. چون دارم ماتیا پاسکال را می نویسم!
البته بعد از تمام کردن کافکا در کرانه.