داستان اینگونه آغاز میشود:
«همه نمیدانند من چهطور فیلیپ مَتِرز پیر را کشتم، فکش را با بیل خرد کردم. ولی بهتر است اول راجعبه دوستیام با جان دیونی بگویم، چرا که مترزِ پیر را اول او از پا انداخت، با یک تلمبهی دوچرخه که خودش از یک میلهی آهنی توخالی درست کرده بود محکم کوبید به گردنش. دیونی کارگری بود قلچماق، ولی تنبل و آزاد از مخ. متهم ردیف اول ماجرا او بود. او بود که به من گفت بیلم را بیاورم. او بود که دستورها را داد و گفت که در هر موقعیت چه باید بکنم.»
پس از این شروع چکشی، راوی یک معرفی ساده از خودش و خانوادهاش به ما ارائه میکند؛ اینکه مدتها قبل به دنیا آمده و پدرش کشاورز بوده و مادرش هم در محل زندگیشان یک پیالهفروشی را اداره میکرده است. او از والدینش چیز زیادی برای تعریف کردن ندارد چرا که در همان اوان کودکیاش آنها یکی پس از دیگری و بدون هیچ توضیحی او را ترک کردهاند. میتوان حدس زد که آنها از دنیا رفتهاند. این پسربچه به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده میشود و اداره مزرعه و مغازه به یک کارگر به نام جان دیوْنی سپرده میشود. تنها واقعه قابل ذکری که در مدرسه رخ میدهد آشنایی راوی با کتابی از یک نویسنده به نام «دو سلبی» است که در زمینه فیزیک و فلسفه نظریاتی خاص و عجیب دارد. او پس از فارغالتحصیلی به خانه بازمیگردد و بیشتر اوقاتش را به بررسی آثار دو سلبی و کتابهایی که شارحان مختلف بر نظریات او نگاشتهاند اختصاص میدهد ولذا جان دیونی هم به کارش در آنجا ادامه میدهد و هم اوست که بالاخره راوی را وسوسه میکند تا برای تهیه پول جهت انتشار دستنوشتههای ارزشمندش پیرامون آثار دو سلبی، مترزِ پیر را بکشند و اندوختهی افسانهای او را بدزدند. آنها دو نفری به شرحی که در پاراگراف ابتدایی داستان آمد این کار را انجام میدهند اما...
تا اینجای کار به نظر میرسد با یک اثر رئال و حتی جنایی روبرو هستیم اما اینگونه نیست. نویسنده با خلاقیتی عجیب و غریب به مرور و کمکم ما را به جاهایی میبرد که مدام بین واقعیبودن و ناواقعی بودن امور دچار تردید و تعجب بشویم و شاید حتی خواننده را به جایی برساند که از ادامه خواندن کتابی که با هیجان آغاز نموده است منصرف نماید. طبعاً اینجا هم صبوری و پشتکار موجبات رضایت را فراهم خواهد آورد.
**********
فلن اوبراین (1911-1966) با نام اصلی برایان اونولان، در کنار جیمز جویس و ساموئل بکت یکی از بزرگان ادبیات ایرلند به حساب میآید. اولین رمانش در سال 1939 منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. دومین رمان او همین کتاب است که توسط همه ناشران به دلیل فانتزی بیش از حدش رد شد ولذا نویسنده دستنویس کتابش را جایی زیر تختههای آشپزخانه پنهان کرد و به دوستانش گفت که وقتی در قطار خواب بوده است، باد این اوراق را از پنجرهی باز کوپهاش بیرون برده و ... یک سال پس از مرگش، این کتاب توسط همسرش از محل اختفا خارج و منتشر شد. شاید بتوان گفت وقتی همسر اوبراین دستش به جعبهی حاوی دستنوشتهها رسید فضای ادبیات و رمان مقداری رقیقتر یا به همان میزان متراکمتر شد!
مشخصات کتاب من: ترجمه پیمان خاکسار، نشر چشمه، چاپ اول بهار 1391، تیراژ 1500 نسخه، 256 صفحه.
...........
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 5 از 5 است. گروه C. (نمره در سایت گودریدز 4.01 نمره در سایت آمازون 4.1)
پ ن 2: معرفی دوست خوبم مداد سیاه در اینجا و برای خواندن یک نمونه از نقدهایی به این کتاب نوشته شده و از خود کتاب سختتر است به اینجا مراجعه کنید. همچنین یکی از دوستان قدیمی نقدی بر ترجمه کتاب در اینجا نوشته است که آن هم خواندنی است. اگرچه ما در ترجمه مقداری از لحن و زبان نویسنده را از دست دادهایم اما بههرحال ترجمهای روان و قابل فهم از کتاب در دسترس ماست.
ادامه مطلب ...