میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سرگذشت تام جونز کودک سرراهی هنری فیلدینگ


ارباب آلورتی اشراف زاده نیکدلی است که در عمارت باصفایش در سامرست شایر زندگی می کند...جایی که عامدانه همانند یک تصویر بهشتی توصیف می شود. ارباب از یک سفر کاری سه ماهه باز می گردد و در هنگام ورود به تخت خوابش نوزادی را آرمیده در بسترش می یابد. او که زن و فرزندی ندارد، تصمیم می گیرد که این نوزاد حرامزاده را تحت سرپرستی خودش بزرگ کند. تنها خواهر ارباب چندی پس از این واقعه با مردی طماع ازدواج می کند و بلافاصله فرزندی به دنیا می آورد که وارث ثروت آلورتی خواهد بود. تام جونز (کودک سرراهی) و ویلیام بلایفیل (خواهرزاده خوشبخت!) که خلق و خوی متفاوتی دارند در کنار هم و زیر نظر یک کشیش و یک حکیم فیلسوف مآب، تربیت می شوند. تام و دختر ارباب ملک همسایه (سوفیا وسترن) که هر دو از لحاظ ویژگی های ظاهری بسیار چشم نواز هستند عاشق یکدیگر می شوند اما...

چرا تام جونز؟!

اگر حجم کتاب به اندازه "آدلف" بود این سوال کمی بی مورد بود و انتخاب کتاب با توجه به حضورش در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند برای من کفایت می کرد. اما حجم کتاب با آن قطع گلوگیرش همیشه مانع خریدش بود تا این که...باید اعتراف کنم...افزایش قیمت ها خرید این کتاب باقی مانده در پستوی برخی کتابفروشی ها را کاملن توجیه نمود! پس می بینید که افزایش قیمت ها همیشه هم بد نیست و گاهی باعث می شود یک کتاب با اهمیت وارد کتابخانه آدم بشود!

وقتی به تاریخ رمان و شکل گیری آن نگاهی بیاندازیم می بینیم که این اثر جایگاه ویژه ای دارد، از ابداع تکنیک های نو تا کوفتن راهی که به تثبیت این گونه ادبی انجامید. به همین خاطر نام هنری فیلدینگ در مقالات مرتبط حضوری بسزا دارد... که البته همه اینها برای خواننده معمولی مثل من، زیاد مهم نیست! این اهمیت داشت که متوجه شدم کتابی مثل تریسترام شندی به یکباره از آسمان نازل نشد بلکه 10 سال قبل از آن تام جونز نوشته شد و احیانن اگر روزی اصل دون کیشوت را بخوانم متوجه می شوم که تام جونز هم به همین ترتیب... و این اهمیت داشت که کل کتاب (منهای چند قسمت آن) پر کشش بود و گاه طنز هوشمندانه و حاشیه روی های دلنشین و خلاصه لحظات خوبی را از دور و بر فارغ شدم و آخرش هم ضد حال نخوردم! و اگر اهل یادگیری بودم چیزهای زیادی در این حدود هشتصد صفحه وجود داشت که البته از ما دیگه گذشته...

***

این کتاب در سال 1749 در انگلستان منتشر و دو ترجمه از آن در سال 1361 به صورت همزمان وارد بازار نشر ایران شده است...این قضیه همزمانی ترجمه آیا در ممالک دیگر هم دیده می شود؟! البته قاعدتن با توجه به قانون کپی رایت خیر... جناب کریمی حکاک یک سال و نیم وقت می گذارند برای ترجمه و حتمن مرحوم ابراهیم یونسی هم همین مقدار وقت گذاشته اند ...آن وقت بیش از نصف همین لیست 1001 کتاب هنوز ترجمه نشده است.

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم 1377، 2000 نسخه، 810 صفحه

پ ن 2: کتاب من مقدمه خوبی از مترجم داشت که تقریبن چیز اضافه ای برای گفتن من نگذاشت. با این حال جهت حفظ روحیه روده درازانه و عدم ترک عادت چند نکته است که در ادامه مطلب آورده ام.

 


ساختار کتاب

سرگذشت تام جونز توسط یک راوی سوم شخص(نویسنده) بیان می شود، راوی ای که همانند داور فوتبال همیشه نزدیک به صحنه است و مدام نظراتش را با ما در میان می گذارد و گاهی حتا از ویدیوچک هم بهره می گیرد! و البته همانگونه که ویدیوچک موجب کاهش سرعت بازی والیبال شده است اینجا هم گاهی وقفه ایجاد می شود که البته توجیه دارد.

این رمان شامل هجده کتاب است که ما در حال حاضر آنها را پشت سر هم در یک کتاب می خوانیم اما در زمان نویسنده، این هجده کتاب به صورت مجزا و با فاصله زمانی به چاپ رسیده است ولذا نویسنده در ابتدای هر کتاب یک فصل کوتاه مقدمه وار آورده است تا شاید خواننده ای که در خواندنش وقفه افتاده است را آماده ادامه مسیر کند که این مقدمه ها در حال حاضر گاهی برای ما جالب، گاهی سرگرم کننده، گاهی آموزنده و گاهی ملال آور است. در این مقدمه هاست که نویسنده خدمت منتقدانش می رسد و از خجالتشان در می آید:

هرگاه بخواهیم بر اساس نظریه بعضی منتقدان در این جهان، و بر اساس نظریه بعضی مسیحیان درباره آن جهان، داوری کنیم، نه نویسنده ای در دنیا راه رستگاری را خواهد یافت و نه انسانی در آخرت!

و در همین فصول است که نویسنده درس داستان نویسی می دهد ( به خصوص کتاب هشتم و نهم) و گاه به حق برای خود نوشابه باز می کند (کتاب دهم). گاهی جواب هایی که به منتقدانش می دهد برای ما عجیب است، مثلن درخصوص این که برخی فصول شامل چند ساعت است و برخی فصول شامل چند ماه (آخه اینم شد ایراد!؟) اینگونه می نویسد:

من هم برای این نوسانات خود را در پیشگاه هیچ دادگاهی از منتقدان پاسخگو نمی بینم. چون من به راستی بنیانگذار قلمرو جدیدی در هنر نویسندگی هستم، خود را آزاد می دانم تا هر قانونی را که می خواهم در آن ‍]جاری کنم[ (و البته در ادامه قیدی را ذکر می کند که همانا آسایش و بهروزی خواننده است)

سرشت انسان

راوی در ابتدای روایتش نویسنده را به مهمانخانه دار تشبیه می کند که یک ضیافت عمومی را برگذار می کند نه یک مهمانی خصوصی. در یک ضیافت خصوصی معمولن مهمانان(خوانندگان) غذا را میل می کنند و از ادب به دور است که درخصوص غذا خرده گیری کنند و اگر چنانچه غذا هم باب میل نبود حفظ ظاهر می کنند... اما در مورد نویسنده و مهمانخانه قصه چیز دیگری است. از نظر راوی حتا بهتر است که نویسنده همچون مهمانخانه دار یک منویی در اختیار خواننده قرار دهد تا بداند که غذاهایی که قرار است ارائه شود چیست تا چنانچه باب میل نیست برود سراغ مهمانخانه دیگر... به همین خاطر است که راوی منویش را همان ابتدا ارائه می کند: "سرشت انسان". این سرشت انسانی البته چنان تنوعی دارد که ذائقه هر تنوع طلبی را ارضا می کند. به قول راوی شاید این مضمونی پیش پا افتاده باشد اما زیبایی سرگرمی ذهنی چندان در مضمون نیست بلکه در استادی نویسنده در پروراندن آن مضمون است.

راوی داعیه اقتباس از طبیعت و سرشت انسان را دارد و تلاش می کند تصاویرش بازتابی از نفس طبیعت باشد. شکل گیری رمان هم اساسن با این رهیافت فلاسفه عصر روشنگری ارتباط نزدیکی دارد که امکان تجربه حقیقت و واقعیت جهان خارج به وسیله فرد وجود دارد.

بدین ترتیب قهرمان اصلی رمان همانند هر انسان دیگری هم غرایز و گرایش های حیوانی دارد و هم ادراک و تفکر انسانی و اتفاقن بارها و بارها به غرایزش میدان می دهد تا آن خط سیر داستان را طی می کند. اتفاقن آن شخصیتی از داستان که خردمند و نیکدل و دارای خصایل نیک انسانی است و هیچ اثری از آن غرایز در وجودش به چشم نمی خورد، گرچه آدم خوبی است اما همیشه در قضاوتهایش دچار خطا می شود! ...لذا انسانِ طبیعی در این نگاه، انسانی انسان تر است!

برش ها و برداشت ها

1- وقتی زنی بداند که چهره خجلت زده اش دیده نخواهد شد، اصلاً چهره اش خجلت زده نخواهد شد. به تاسی از پوپر گزاره ابطال ناپذیر قشنگی است!

2- یکی از آخرین احکامی که شیطان در یکی از سفرهای اخیر خود به کره ارض برای پیروان خود به یادگار نهاده این است که وقتی کسی از سر جایش بلند می شود، صندلی را از زیر پایش بکشند. به زبان ساده، وقتی دوستی باعث می شود که به آلاف و الوف برسی، بهتر است هرچه زودتر او را ترک کنی! بدون شرح.

3- نیزه ناسپاسی بیش از همه وقتی بر قلب مان می نشیند که پرتاب کننده آن همان کسی باشد که به خاطر او از راه صواب منحرف شده و مرتکب خطایی شده باشیم. باز هم بدون شرح!نمیدونم چرا همش عالیجناب سرخپوش میاد توی ذهنم!

4- فکر نمی کنم چند نمونه ناسپاسی –یا حتی نمونه های بسیار- بتواند دلیلی برای سنگدلی انسان در برابر رنج همنوعانش باشد، و نیز فکر نمی کنم که وجود چنین مواردی تاثیری در قلب انسان واقعاً نیکوکار داشته باشد. تنها حصول اطمینان از جهانگیر شدن فساد می تواند سدی در برابر نیکوکاری انسان ایجاد کند، و این اطمینان هم یا منجر به خدانشناسی می شود یا جنون. کماکان!

5- بحث ریا و ریاکاری در آن زمان دغدغه اصلی نویسنده بوده است و با زبان طنز به این قضیه می تازد... این کافی نیست که نیت تو، یا حتی اعمال تو، فی نفسه پاک و خوب باشد، بلکه باید کاری کنی که در نظر دیگران نیز خوب جلوه کند. یا در جای دیگر: همیشه ظواهر پاکدامنی بیشتر مورد توجه و ستایش قرار می گیرد تا نفس این خصلت ها.البته طنزش موقعیت بود باید کلش رو می آوردم!

6- (بعد از نقل قضیه دستکش): هستند رویدادهای ناچیزی که بسیار بارها مورخان و واقعه نگاران زیرک از نقل آنها غافل می شوند، حال آنکه حوادثی بسیار با اهمیت از آنها نشات می گیرند. به راستی جهان را می توان دستگاه بزرگ و پیچیده ای دانست که در آن چرخ های بزرگ نخست توسط چرخ های بسیار کوچکی که جز با چشم های بسیار نیرومند دیده نمی شوند به حرکت در می آیند. و البته این مستمسک خوبی برای حاشیه روی است!

7- بدبختی وقتی به کسی رو می آورد با سپاهی بیکران حمله ور می شود...خوشبختی هم طبیعتن برعکس گاهی در صدم ثانیه رخ نشان می دهد و به شما می گوید که می خواهد برای شما مایه بگذارد، ما هم معمولن گند می زنیم و می گوییم الان دیروقته! دفعه بعد!! غافل از این که یک عمر باید حسرت بخوریم.

8- آن عشق پاک افلاطونی که می گویند با مقولات جسم انسان هیچ کارش نیست و صد در صد بیغش و ناب بر جان و روان انسان اثر می کند، موهبتی است که تنها به مادینگان نوع انسان ارزانی شده است، و از بسیاری از این نازنینان نیز به گوش خود شنیده ام که می گویند (و بیگمان درست می گویند) که هرگاه منافع دنیوی معشوق ایجاب کند، در نهایت اشتیاق آماده اند تا رقیبی را بر عاشق افلاطونی خود برگزینند. و از این همه می توان چنین نتیجه گرفت که این نوع محبت در طبیعت هست، گیرم من نتوانم بگویم که در این عمر اندک موردی از موارد آن را به چشم خود دیده ام! لاشرح لمن لا شرح له...

9- اسطوره ها و افسانه های کهن تاثیر به سزایی در طرح داستان داشته اند و در جای جای داستان نیز حضور دارند (تسلط بالای نویسنده بر زبان لاتین...رجوع به زندگینامه). از رانده شدن تام جونز از بهشت و بلایفیل قابیل و سفر ادیسه وار تام که بگذریم چیزی که نمی دانستم و برایم جالب بود "اکو" بود. خیلی از اسامی اختراعات و ساخته های بشر ریشه در همین افسانه ها دارد. اکو نام پری پریشانی است که چنان از فراغ یار نالید تا عاقبت جز آوایی از او هیچ به جا نماند.

10- اگر می خواهید به شناخت خوبی از انگلستان در ابتدای قرن هجدهم دست یابید این کتاب به دلیل نوع نگاه نقادانه و طنز دلنشین و ارائه تصویری پهن دامنه، انتخاب خوبی است. و به نظرم برای نویسندگان جوان هم درس های خوبی دارد.

11- بالاترین خوشبختی از آن کسانی بود که پیش از این بالاترین رنج ها را تحمل کرده بودند... اینجاست که می توان به آینده خوشبین بود!! و برای دوستان سری پر آرزو و خلق و خویی خوشبین و امیدوار آرزو نمود.


نظرات 14 + ارسال نظر
مدادسیاه سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام
میله جان تو خواننده ی معمولی نیستی و تام جونز داستانی نیست که می شد نخوانده بگذاریش.
نمی دانم چرا از راوی نویسنده به جای راوی سوم شخص استفاده نکرده ای. اگر درست یادم مانده باشد فیلدینگ با اصرار تمام در شروع هر فصل مستقیمأ به عنوان نویسنده با خواننده رودرو می شود.

سلام
منظورم از معمولی یعنی برام زیاد مهم نیست قضیه تاریخی و ایناش و مهم لذتی است که میشود برد یا نمیشود برد.
حق با شماست: راوی نویسنده درسته. اصلاحش می کنم.راوی سوم شخص و نویسنده را نمی شود اینجا جدا کرد.

پری ماه سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام
اگر در پیدایش تریسترام شندی موثر بوده پس خوندش واجبه. داستانش هم جالب به نظر میرسه. تنها مشکل حجمشه. خواندن رمان های حجیم برای امثال من که باید کتاب رو با خودم این ور و اون ور ببرم تا از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنم سخته. در حال حاضر این مشکل رو با تصویر یک زن دارم!

سلام
نمی دونم خود استرن از این کتاب تاثیر گرفته یا نه اما نوع روایت و حاشیه روی ها و برخی چیزای دیگه خیلی شباهت دارد.
طنزش البته به گرد استرن نمی رسه اما خب طنز فاخر قابل توجهی داره.
هم حجمش مشکل داره هم قطعش!! قطعش کمی از حد معمول بزرگتره نمی دونم چی بهش میگن! و واقعن حمل و نقلش مشکله...
قطر تصویر یک زن بیشتره و این کاهش قطع رو جبران می کنه و در نتیجه می شود گفت همون اندازه مشکل سازه

خانم مسافر سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام میله جان، یا شاید خوشحال تر باشی اگر بگم میله بدون پرچم جان
اولین باریه که حتی اگر کتابی رو نخونده باشم با لذت!! متن مورد نظر درباره ی کتاب یا نقدش رو می خونم.
من که این کتاب تام جونز رو نخونده ام اما حقیقتا فکر هم نمی کردم کتاب خوبی قبل از تریسترام شندی هم نوشته شده بوده باشه!! حتی الان که کتاب رو معرفی کردی باز هم فکر می کنم از اون کتاب های خسته کننده ی قدیمی پر از توصیفات اضافیه که هنوز هم فکر می کنم نرم دنبال خوندنش حتی اگر در لیست هزار و صد کتاب باشه
انی وی
در مورد کتاب مانوئل پوبیگ هم کتابی نیست که من توصیه کنم به خوندنش. از لحاظ تکنیکی رمان خوبیه اما از نظر روایتی اون کشش و جذابیت لازم رمان رو نداره، خیلی حرفیه و خیلی کند پیش میره.
حالا فکر کنم با این حرف ها فکر کنی که من چقدر دنبال کتاب های سریع و اکشن هستم. این مورد درباره ی فیلم بیشتر صدق میکنه برام. مثلا اصلا تارکوفسکی نمی پسندم!
انی وی
در مورد اون اتفاق هم...
از جایی که من ایستادم اگر بشه وسطش رو دید، من میگم که دقیقا وسط جریان هستم. منتظر ، کم امید و شبیه دولت خاتمی که هر 9 روز دچار یک بحران جدید میشد. قصد چس ناله کردن ندارم اما برش ها و برداشت های این پست (اگر حسی که الان دارم رو تاثیر بنامیم) روم تاثیر گذاشت
مرسی

سلام بر شما
منم واقعن فکر می کردم که تریسترام یک پدیده غیر قابل توجیهه برای وسط قرن هجدهم اما تام جونز به نظرم نردبانی است که تریسترام ازش بالا رفته...این نظر منه البته!
نمی دونم چه توصیه ای بکنم یا اصلن نیاز به توصیه هست یا نه اما: کشش و جذابیتش بد نیست.
کتاب پوییگ اسم معرکه ای دارد...آدم را به خواندنش وادار می کند!
والا با اون کمدی های غیر الهی به نظرم یه مدت باید کتابا و فیلمای یواش توی برنامه بگذاری
امیدوارم ختم به خیر بشود.

مرد مرده چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:03 ب.ظ http://mordemard100.blogfa.com

سلام

عمو جغد بی شاخ پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:08 ق.ظ http://samanica.blogfa.com

من هنوز به عادت دانشجوئی کتاب دسته دو تمیز پیدا کنم می خرم، امان از گرانی آقا،امان
به قول لوئی سی کی؛ این از اون کتاباس که با خیال راحت برای بچه ها می شه خوند

سلام
عادت نیکویی است منتها فروشنده ها الان اکثرن دیگه مثل زمان دانشجویی نیستند و سعی می کنند تا جایی که می شود چاقش کنند! ...قیمت را...
اتفاقن یکی از مستمسک های منتقدانش همین بود که نمی شود برای بچه ها با خیال راحت خواند! البته در قرن هجدهم نه دیگه الان

عمو جغد بی شاخ پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:10 ق.ظ http://samanica.blogfa.com

ببخشید نقل قول اشتباهی شد

مارسی پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ب.ظ

لطفا در انتخابات بعدی یک داستان کوتاه فارسی خوب (خیلی خوب ) و ساده رو هم قرار بده
مثلا از اونایی نباشه که خود نویسنده مفهومشو درک میکنه

سلام
آه! گزینه های انتخابات رو مشخص کردم و امروز احتمالن می گذارم...
منتها در باب درخواست تان باید بگویم گزینه هایی که می گذارم را که خودم نخوانده ام تا بدانم خوب است، خیلی خوب است، و یا از چه قماشی است...
عجالتن به شما ترس و لرز غلامحسین ساعدی را پیشنهاد می کنم.

reza پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.reza-pirhayati.blogfa.com

ازشمادعوت میشودجهت شرکت دربخش فرهنگی آکادمی گوگوش وبزرگداشت شعرای خارج ازایران آثارخودراشامل هرنوشته وتصویری به آدرس وبلاگ بنده ارسال نمایید.بعدازداوری توسط سلاطین رقص وخیمه شب بازی نظیراستادمحمدخردادیان واساتیدداخل کشورامتیازدهی صورت می گیرد...باآرزوی خوشبختی...

سلام
اول صبحی ما را خنداندی خدا خیرت دهاد
مدام دارم توی ذهنم تصور می کنم سلاطین رقص و خیمه شب بازی دارند در مورد نوشته ها داوری می کنند... عجب صحنه ایست!

سحر یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:23 ب.ظ

این هم از آن دسته کتاب هایی است که جان می دهند برای دوره ی نوجوانی. کاری نداشته باشی و بنشینی و مدام از این کتاب های قطور بخوانی و کیف هم بکنی.
من توی اون دوره کلاسیک ها را پشت سر هم قورت می دادم. البته به خاطر عقده ای بودن کتابدارهای کتابخانه ای که می رفتم هم بود. به ازای هر روز تاخیر ده یا بیست تومان جریمه می شدیم و به هر حال مجبور هم بودیم مثلا " ابله" را یک هفته ای بخوانیم. فکر می کنم فقط در این سرزمین گل و بلبل است که آدم را به خاطر چند روز دیر کرد در تحویل کتاب جریمه می کنند!!!
در هر حال الان به پسر ده ساله ام که راحت و پاکیزه توی تختش دراز می کشد و بی دغدغه کتاب می خواند حسودی می کنم و خیلی جلوی خودم را می گیرم که این کلاسیک های قطور را برای خواندن بهش ندهم!

سلام
تقریبن موافقم... با این تبصره که برای ما پیرمردها هم غیرجذاب نبود!
من هم در دوران دبیرستان قطورباز خوبی بودم و طرح کادم رو در کتابخانه دانشکده ادبیات سپری می کردم و خلاصه امکانات خیلی بالا بود ...یادش به خیر
چه کتاب هایی می خواند؟! هنک و بچه لاغرمردنی و تاریخ ترسناک و اینا؟ تا سه چهار سال دیگه باید کلاسیک ها رو شروع کنند

مارسی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 ب.ظ

خوندم این کتاب رو
):

سلام
چطور بود؟ در چه سنی خوندی؟

منیر یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ب.ظ

چه جوابهای نکویی به منتقدان میداد !
برش شماره 8 رو دو جور می فهمم . کاش دست کم یکجور از دو جورش درست باشه .
یعنی اینو قبل از شندی بخونیم به نظر شما بهتره ؟
...
اکو چه ریشه ی قشنگی داره . طفلک " اکو " ):

سلام
منتقدان را تقریبن له و لورده می کند! در عین حال که همان ابتدا برای خواننده کلی حق و حقوق قایل می شود اما خب ، منتقد که خواننده نیست! البته مای خواننده تقریبن از حرفهای منتقدان بی اطلاعیم اما آنچه که جسته گریخته در مقدمه و مقدمه ها دریافت می شود را اگر کنار هم بگذاریم یاد برنده جایزه منتقدین مطبوعاتی در چند سال قبل می افتم که اول اسمش"کیهان" بود.
...
خود فیلدینگ یک جور می فهمیدتش: چنین چیزی ممکن الوجود نیست!
...
نه لزومی نداره ، میشه هم قبل و هم بعدش خوند
...
اکو واقعن چسبید

سرونار چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:43 ب.ظ

قشنگ بود ممنون

سلام

نعمتی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 08:42 ب.ظ

به نظر من این کتاب خیلی کسل کننده است من با خوندن خورشید تیسفون که ایرانیه بیشتر کیف کردم

سلام
گمان نکنم کتابی یافت شود که همگان از آن لذت ببرند.
سرگذشت تام جونز جزء اولین تلاش‌ها برای شکل‌گیری رمان است و از این نظر بسیار اهمیت دارد.
موفق باشی رفیق

ماهور سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 12:41 ق.ظ

با سلام
خوندنش یکم طول کشید برام.... با اینکه ساده و روون و پرکشش بود به هر زمان و زندگی چند بعدی اجازه ی تندتر خوندن کتابهارو بهم نمیده.
کتابو دوست داشتم.
خیلی نویسنده ی حرافی بودالبته .... بعضی جاها زیادی توضیح میداد که حرصم در میومد.
مثل قصه های مادربزرگها بود اخرشم که کلاغه به خونش رسید .
ولی من عاشق زنها شدم که از زمانهای دور چجور تا یه مرد خوش چهره میدیدن برای به دست آوردنش نقشه ها میکشیدن
اونوقت اسم یه دهه ی خاصی بد در رفته....یا اصلا اسم آقایون
به هر حال جملات خوب خیلی زیاد داشت.
ممنون از پیشنهادتون.لذت بردم.

سلام
اتفاقاً دیروز با خودم داشتم می‌گفتم از ماهور خبری نیست... پس نگو مشغول تام جونز بودید... طبیعتاً با این حجم و آن قطع بزرگ کتاب، خواندنش طول می‌کشد. ولی همانطور که اشاره کردید علیرغم روده‌درازی به واسطه روان بودن و کشش روایت این نقص چندان به چشم نمی آید.
اسم کدام دهه بد در رفته است!؟ طبیعتاً این قضیه برای همه صادق است. مثل کتاب خوب می‌ماند که هر خواننده‌ی عاقلی به دنبال خواندن آن خواهد بود و فرقی نمی‌کند متولد کدام دهه باشد
من هم از سبک و سیاق مطالعه شما لذت می‌برم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد