جولیو بروجینی یک وکیل چهل ساله است که روزی به صورت اتفاقی با ایوانای هفده ساله برخورد می کند. چیزی در درونش به تپش می افتد! همه برنامه هایش به کنار می رود و یک هدف مشخص جای همه را می گیرد: هدایت دختر به سمت تختخواب, به هر قیمتی که شده است .او یقین دارد که عاشق دختر نشده است و کشش او به سمت دختر تنها حاصل هوس و شهوت است لذا برای رسیدن به هدفش با ناملایمات و سوء ظن هایش کنار می آید. لذا هدفش را دنبال می کند و زندگیش در مسیر خاصی قرار می گیرد و...
***
داستان خیلی ساده است و طبیعتاً روان است (البته داستان ساده و غیر روان هم داریم!). روایت خطی و بدون پیچ و تاب , خیلی هم به درون شخصیت ها نمی رود. یک هدف و شعار ساده دارد:
بشر وقتی برده شهوت شود دیگر مغزش کار نمی کند و خود را به آب و آتش می زند.
و به نظرم در راستای هدفش تا حدودی موفق بوده است اما خوب , خیلی معمولی بود. به نحوی که بعد از خواندن با خودم گفتم این کتاب برای چه در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است؟ بعد که لیست را نگاه کردم دیدم من اشتباه کردم و بنده خدا جزء لیست نبود!! و لذا کمی آرام شدم!
علاوه بر هدف فوق, کتاب یک بیانیه ایست علیه مردان و به خصوص مردان در سنین چل چلی! (عاقله مردان جهان متحد شوید!). غیر از مسیر داستان ,نویسنده یک بار از زبان جولیو چنین می گوید:
همه مردها همان منظور خاص را دارند و بس. و کسانی که آن را به زبان نمی آورند, از بقیه بدتر هستند. مدام فکرش را می کنند. (البته اینجا جولیو در پی از میدان به در کردن رقبای احتمالی است و لذا از درجه اعتبار ساقط است!)
در جای دیگر حمله را تکمیل می کند و از زبان دختر چنین می گوید:
امروزه همه از جوانان بد می گویند. می گویند که فاسدالاخلاق هستند. دیگر نمی دانند که عاقله مردها چقدر بدتر از جوان ها هستند. چیزی در سر ندارند بجز آن قضیه.
حالا من هی هشدار می دم و شما هی جدی نگیرید و زیرآب همدیگرو بزنید!...
***
از این خانم نویسنده ایتالیایی تاکنون چند کتاب (از طرف او, دفترچه ممنوع, تازه عروس, عذاب وجدان, درخت تلخ, دیر یا زود) به فارسی ترجمه شده است که اکثر آنها توسط بهمن فرزانه ترجمه شده است.این کتاب ترجمه خوبی دارد و البته از ایشان انتظاری جز این نیست (ایشان نزدیک پنج دهه است که در ایتالیا زندگی می کند). فقط در دو مورد از عطر پیچ امین الدوله یاد می کند که کمی برای خواننده ثقیل است. البته این ایراد نیست چون اسم فارسی این گل همین است, همین گل های یاس زرد و سفید که مثل پیچک رشد می کند و بوی معرکه ای دارد و معمولاً از دیوار حیاط برخی هموطنان خوش ذوق آویزان است و در فصل گلدهی خیرش به همگان می رسد. به هر حال به این واسطه یه چیزی یاد گرفتیم!
اسم کتاب هم در اصل عروسک خالی است و فرنگی اش اضافه است و وجهی ندارد و حتی کمی مثل عنوان کتاب "در غرب خبری نیست" گمراه کننده است.
.
پ ن 1: مشخصات کتاب من= نشر ققنوس , چاپ چهارم 1386 , تیراژ 1650 نسخه , 224 صفحه و قیمت 2200 تومان.
پ ن 2: نمی دانستم در کلیسای کاتولیک در موارد خاص و با اجازه پاپ , ازدواج عمو با برادرزاده امکان پذیر بوده است.
پ ن 3: آیا اینگونه است؟!
پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 2.8 از 5 است.
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
راوی داستان آلکسی ایوانیچ معلم سرخانه جوانی است که در جمع خانوادگی یک ژنرال روس انجام وظیفه می کند. این خانواده در اثر سهل انگاری ها و ولخرجی ها و قمار و... ژنرال, ثروت خود را از دست داده است و در شهری کوچک در اروپای مرکزی (اشاره نشده و می تواند جایی در آلمان , سوییس یا اطریش باشد) در هتلی زندگی می کنند. آنها چشم انتظار مرگ عمه ژنرال (که اعضای خانواده او را مادربزرگ صدا می زنند) هستند تا ارث مناسبی به خانواده انتقال داده شود. در اطراف این خانواده افراد مختلفی حضور دارند, مارکی دگریو فرانسوی زیرکی که ژنرال به او مقروض است و عنقریب املاک او را صاحب خواهد شد و فعلاٌ اختیار افسار زندگی ژنرال در دستان اوست و از ظواهر امر چنین بر می آید که روابطی نیز با نادختری ژنرال (پولینا) دارد. ژنرال عاشق دلخسته زن جوانی (بلانش) است که این زن جوان هم در انتظار آن است که در صورت ثروتمند شدن ژنرال (مرگ عمه) نان را در تنور بچسباند! ثروتمندی انگلیسی (استلی) نیز حضور دارد که مردی فکور و کم حرف است که او نیز احساساتی نسبت به پولینا دارد...
آلکسی عاشق پولیناست و حاضر است هرکاری که خوشایند اوست انجام دهد اما مشخص نیست که پولینا نیز علاقه ای به او دارد یا خیر .مثلاٌ آلکسی حاضر می شود بنا به دستور پولینا در محوطه هتل به بارونی آلمانی توهین کند (محض خنده!) و به همین دلیل شغل خود را به خطر می اندازد. پولینا از او می خواهد که برایش قمار کند و از این طریق مشخص می شود که او نیاز مالی شدیدی دارد...
همه در انتظار دریافت خبر مرگ مادربزرگ از روسیه هستند اما ناگهان خود مادربزرگ وارد می شود و در همان روز نخست دلبسته قمار (رولت روسی) می شود و ...
آلکسی به نحو غریبی به شانس و برد خودش در قمار اطمینان دارد و این را در صحنه های ابتدایی داستان می بینیم ولی اوج آن زمانی است که به خاطر پولینا به قمار خانه می رود:
آری گاهی اندیشه ای که هرزه گرد تر از آن نباشد, اندیشه ای که سخت محال در نظر آید, طوری وسوسه دایمی ذهن می شود که دست آخر آدم آن را شدنی می انگارد... تازه از این هم بیشتر: در جایی که چنین اندیشه ای با آرزویی قوی و پرشور جفت شود, آدم چه بسا آن را محتوم و ناگزیر و حکم ازلی بپندارد و وقوع آن را حتمی و مقدور بداند! شاید از این هم باز بیشتر, نوعی الهام, نوعی کوشش فوق العاده اراده, که تخیل اگین شده باشد, یا باز هم چیز دیگری .. نمی دانم چی, اما به هر تقدیر, آن شب (که تا عمر دارم از یادم نمی رود) معجزه ای رخ داد...
بحث قمار بحثی محوری است. به نظر می رسد نویسنده می خواهد نوعی فلسفه زندگی را تشریح کند. شباهت آنها چیست؟ در هر دو واقع شدن یک امر , قطعی نیست و همه چیز بر مبنای شانس و اتفاق شکل می گیرد. گردونه ای می چرخد و برخی می برند و برخی می بازند. آدم ها بین گزینه هایی که دارند (که محدود هم هست) انتخاب می کنند و نتیجه البته با تصادف و اتفاق قرین است. همانگونه که در قمار اتفاقات غافلگیر کننده می افتد (مثلاٌ وقتی 15 بار پشت سر هم قرمز می آید و یا در طول چند ساعت عدد صفر نمی آید اما ناگهان جندین بار پشت سر هم می آید و...) در زندگی تصویر شده نیز اتفاقات غافلگیر کننده زیاد می افتد (آمدن مادر بزرگ و یا برخورد آلکسی و استلی در شهری دیگر و...). دیده می شود که در سر میز قمار عده ای کاغذ قلم در دست می گیرند و حساب و کتاب می کنند تا بلکه بتوانند رابطه ای منطقی کشف کنند و از این طریق پولدار شوند اما همانگونه که کشف این رابطه در قمار محال است در زندگی نیز امری ناممکن است. البته این برداشت من می تواند در مورد روس ها صادق باشد! مثلاٌ آلمانی ها که سرشان توی حساب کتاب است و همیشه به فکر ازدیاد سرمایه اند تا مثلاٌ در نسل ششم شان سرمایه دار مولتی میلیاردری سر در بیاورد , خوب , حسابشان جداست! که البته راوی اینگونه زنده بودن را زندگی نمی داند.
در این رمان چهره ها و فضا ها زیاد تشریح نمی شود ولی کاری که نویسنده در آن تبحر خاصی دارد تحلیل شخصیت هاست. آن فیلمی که اسمش یادم نیست ولی شخصیت اولش داستایوسکی بود یادتان هست؟ (در همان تلویزیون خودمان! نه همین!) صحنه ای بود که داستایوسکی مسن در اتاقی قدم می زد و حرف می زد و خانم جوانی تندنویسی می کرد... داستایوسکی باید مطابق قراردادش با ناشر داستانی را کمتر از یک ماه بعد تحویل می داد... بعداٌ با همان خانم جوان ازدواج کرد! یادتان آمد؟ بله... آن کتابی که باید کمتر از یک ماه بعد نوشته می شد و نوشته شد همین کتاب قمار باز است...
این کتاب دو بار ترجمه شده است: بار اول توسط مرحوم جلال آل احمد ( در حال حاضر انتشارات فردوسی) و بار دوم توسط آقای صالح حسینی ترجمه و نشر نیلوفر آن را در 237 صفحه منتشر نموده است.(چاپ چهارم 1388 با قیمت 3800 تومان به وجه رایج مملکت)
این کتابها از این نویسنده در لیست 1001 کتاب موجود است: برادران کارمازوف , ابله, جنایات و مکافات و یادداشت های زیرزمینی.
پی نوشت : داستایوسکی , داستایفسکی , داستایوفسکی ... مسئله این است!
پی نوشت2: کتاب بعدی 11 دقیقه پائولو کوئلیو است که در راه است.
پ ن 3: نمره کتاب 3.6 از 5 میباشد.