میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ظلمت در نیمروز آرتور کستلر

 

 

نیکلای سلمانویچ روباشوف از انقلابیون کهنه کار روسیه است: عضو سابق کمیته مرکزی حزب, کمیسر سابق خلق, فرمانده سابق لشگر2 ارتش انقلابی, دارنده نشان افتخار انقلاب به خاطر بی باکی در برابر دشمن خلق و... و در عکس دسته جمعی رهبران انقلاب در کنگره اول حضور دارد. حالا فردی با این سابقه درخشان انقلابی به دهه 1930 رسیده است زمانی که تصفیه های خونین از غیر خودی ها به خودی ها رسیده است... داستان با کابوس چندباره دستگیری روباشوف شروع می شود که این بار به حقیقت می پیوندد. جرم!؟ همان اقدام علیه امنیت ملی خودمان است با یک کمی این طرف و اون طرفتر و چند چیز واهی دیگر. و این کتاب شرح داستان روباشوف است از بازجویی ها و نحوه شکستن و اعتراف کردن و اقرار علیه خود که البته واضح است که به کجا ختم می شود.

در شوروی نیز تیغ حذف ابتدا از دگراندیشان شروع و بعدها به جناح های داخلی کشیده شد و این روند ناب گرایی به همین صورت ادامه یافت و نظام به جایی رسید که تاب تحمل کوچکترین انتقاد را نداشت. البته انتقاد جای خود را دارد بهتر آن است بگوییم تاب تحمل کوچکترین اختلاف سلیقه را نداشت.مواردی که در داستان ذکر می شود شاید به نظر کمدی بیاید ولی برگرفته از واقعیت و منطق حاکم است.

 

 

مثلاٌ اعدام مهندس کشاورزی همراه با سی نفر از همکارانش به دلیل ترجیح کود نیترات بر کود پتاس، چون شخص اول موافق کود پتاس است!! ولی استدلالات ذهنی که روباشوف در این زمینه دارد به نوعی توجیه کننده است.

یا نمونه دیگر وقتی که شخصی به نام بوگروف را از جلوی سلول روباشوف برای اعدام می برند و او با ناله روباشوف را صدا می زند. بوگروف از ملوانان رزمناو پوتمکین, فرمانده ناوگان شرق , اولین دارنده مدال انقلاب و...است و دلیل بازداشت و اعدام او اختلاف نظر با شخص اول بر سر اینکه زیردریایی کوچک بسازیم یا بزرگ !

یا در نمونه ای دیگر پس از بیان این جمله :"...تئوری دانهای مفلوک امروز فقط وظیفه شان توجیه بندبازی ها و تغییرات ناگهانی شخص اول و قالب کردن آنها به جای آخرین مکاشفه های فلسفی هستند..." به موردی اشاره می کند که شخص اول سفارش تهیه گزارشی از بحران آمریکا را به کمیته فنی هیات دبیران کنگره ارائه می دهد و آنها نیز بر مبنای تز شخص اول گزارشی 300 صفحه ای تهیه می کنند که نشاندهنده آن است که رشد سریع آمریکا ساختگی است و در گرداب رکود قرار دارد و تنها راه حل آن نیز انقلاب است که این گزارش چاپ هم می شود. چند روز پس از انتشار گزارش شخص اول با یک روزنامه نگار آمریکایی مصاحبه می کند و با بیان اینکه بحران آمریکا سپری شده است و به وضعیت عادی رسیده موجب تعجب جهان و روزنامه نگار مذکور می شود. نتیجه آنکه :

"اعضای کمیته فنی که انتظار انفصال و بازداشت احتمالی خود را داشتند, همان شب,  ندامت نامه هایی تنظیم کردند و به گناه خود در طرح تئوری های ضد انقلابی و تحلیل های گمراه کننده اعتراف کردند و قول جبران دادند. فقط ایساکوویچ هم دوره روباشوف و تنها فرد هیات دبیران از گارد قدیمی, ترجیح داد با هفت تیر خودکشی کند. بعداٌ معلوم شد که تمام صحنه سازی ها فقط با قصد نابودی ایساکوویچ از طرف شخص اول تنظیم شده بود زیرا مظنون به داشتن تمایلات مخالف بود."

روند حذف نهایتاٌ به کسانی رسید که جزء استوانه های انقلاب محسوب می شدند. همانطور که در داستان بیان می شود دو دسته محاکمه در این دوره شکل می گیرد:علنی و غیرعلنی. در دادگاه های علنی محکومان علیه خود اقرار می کنند و به خودزنی می پرداختند و عده ای که زیر بار نمی رفتند در دادگاه های اداری (غیر علنی و بدون تشریفات) محکوم می شدند و یا خودکشی می کردند.

در این کتاب هیچ جا به اسم استالین اشاره نمی شود بلکه در همه جا از او با اصطلاح شخص اول یاد می شود. کسی که او هم در عکس دسته جمعی رهبران انقلاب در کنار دیگران حضور دارد, عکسی که در تمام ادارات و مکانهای دیگر روی دیوار بود ولی مدتیست که این عکس دیگر روی دیوار نیست و به جای آن عکس شخص اول همه جا به چشم می خورد.

" بین خودشان اسم های زیادی روی او گذاشتند ولی شخص اول بهتر به او می آمد, رعبی ایجاد کرده بود, انگار حق داشت و کسانی که با هفت تیر به پشت گردنشان شلیک می شد, باید به حق او گردن می گذاشتند..."

روباشوف وجودش را در تداوم حزب می بیند و این موضوع در جای جای داستان دیده می شود: جایی که در آلمان جوان مسئول حزب را به دلیل آنکه به سیاستهای حزب مادر در روسیه انتقاداتی دارد و انتقاداتش نیز منطقی است , را قربانی می کند. یا زمانی که رهبر بخش کارگری حزب در بلژیک را در موضعی قرار می دهد که خودکشی می کند و یا زمانی که منشی و معشوقه اش را بیگناه به نحوی رها می کند تا کشته شود, در همه این موارد اهداف حزب در اولویت است و هدف وسیله را توجیه می کند. و او در همه موارد دم برنمی آورد و حالا باید تقاص پس بدهد.

"وقتی حیات کلیسا به خطر می‌افتد از تبعیت قیود اخلاقی رها می‌شود. خلاصه کلام وقتی هدف وحدت است، استفاده از هر وسیله‌ای جایز است حتی مکر و خیانت، حقه‌بازی، شدت عمل، زندان و مرگ، زیرا همه برای حفظ نظم اجتماع است و فرد را باید در برابر منافع جمع قربانی کرد." ( اسقف وردن 1411)

وقتی بازجوی او عوض می شود و به جای ایوانوف که از کادرهای قدیمی و دوست روباشوف است بازجوی جوانی کار را دست می گیرد روند بازجویی ها تغییر می کند و هدف, اعتراف گرفتن و آماده کردن زندانی برای اقرار در دادگاه علنی می شود که گفتگوها و نکات جالبی رخ می دهد(از جمله اینکه متوجه می شویم از سالها قبل تا فیها خالدون روباشوف زیر نظر دستگاه اطلاعاتی بوده است و همه چیز برای ترتیب دادن او در جریان بوده است) و در نهایت این صحبتی است که بازجو با روباشوف دارد:

"رفیق روباشوف تو اشتباه کرده ای و باید تقاص پس بدهی, حزب فقط یک قول می دهد: بعد از پیروزی, آن روزی که دیگر زیانی برای انقلاب ندارد, مطالب سری آرشیو چاپ می شود بعد از آن دنیا می فهمد که پشت این خیمه شب بازی چه بوده است و ما بایستی طبق حکم تاریخ عمل می کردیم."

روباشوف با اینکه هیچکدام از اتهامات را قبول ندارد در بازجویی ها نهایتاٌ به این نتیجه می رسد که روحش را به شیطان بفروشد به امید قضاوت تاریخ :

" فقط به پیشگوی مسخره ای به نام تاریخ متوسل می شدند تا این موضوع را روشن کند. ولی تاریخ هم معمولاٌ هنگامی رای صادر می کند که مدتهاست فک طرف به خاکستر تبدیل شده است."

نکته جالب دیگر در همین زمینه , جایی است که روباشوف سراغ ایوانوف را می گیرد و متوجه می شود که ایوانوف (بازجوی اولش) دستگیر و اعدام شده است! که حاکی از روند پرشتاب حذف است. و جالب آن است که جرم او تلویحاٌ ابراز تردید در گناهکاری روباشوف بیان می شود.

داستان پیرمردی که در سلول همسایه روباشوف زندانی است هم در جای خود خیلی جالب است. این شخص با تمایلات کمونیستی در یکی از کشورهای اروپایی دستگیر می شود و مدت 20 سال در زندان به سر می برد. او را پس از آزادی سوار قطار می کنند و به روسیه می فرستند. او پس از دو هفته دستگیر می شود. شاید به علت اینکه اسم کسانی را برده است که دیگر جزء مغضوبین هستند و یا بر مزار کسانی گل گذاشته است که دیگر از شهدا محسوب نمی شوند. قسمت جالب ماجرا صحنه ای است که این پیرمرد با روباشوف در زمان هواخوری روبرو می شود و اشاره می کند که فهمیده است که آنها او را به کشور دیگری فرستاده اند! (پیرمرد نمی تواند قبول کند که پس از گذشت 20 سال اینقدر شوروی از آرمانهای انقلاب دور افتاده است و حتماٌ اینجا کشور دیگریست و او را فریب داده اند)

ایجاد جو رعب و خفقان در خانواده ها هم در یکی از صحنه های بخش پایانی به زیبایی تصویر شده است. جایی که دختری جوان برای پدر پیرش از روی روزنامه مشروح دادگاه روباشوف را می خواند و پیرمرد که همراه با روباشوف ,فرمانده پارتیزانها ,در جنگهای داخلی جنگیده است به بالای تختش نگاه می کند که تا چند روز قبل عکس روباشوف بر روی دیوار نصب بود و حالا فقط عکس شخص اول ... و می داند که دخترش که تازه ازدواج کرده و همراه با شوهرش خانه ای ندارد و در انتظار ساخت مسکن مهر است! و چشمش به دنبال خانه اوست و منتظر است حرفی از دهانش بیرون بپرد! به یاد گفته عیسی به پطروس می افتد که تا فردا سه بار مرا منکر می شوی و در نهایت پیرمرد بیانیه انزجار از اقدامات ضد انقلابی روباشوف را امضا می کند.

و چند جمله جالب دیگر از کتاب:

"ما پیام آور حقیقتی بودیم، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد. برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد. ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد" 

"سیاست جوانمردانه در فضای عادی تاریخ تا حدی کارایی دارد ولی در مواقع بحرانی قاعده ای جز قاعده قدیمی کارساز نیست: هدف وسیله را توجیه می کند." 

"هر خطایی تبعاتی دارد که تا هفت نسل می ماند بنابراین باید بکوشیم که جلوی اشتباه را بگیریم, آن را در نطفه خفه کنیم. در طول تاریخ هیچگاه اختیار آینده بشر به دست تعداد اندکی مانند ما نبوده است... به مفتش کبیر می ماندیم که بارقه پلیدی را حتی در نیات آدمها و افکارشان دنبال کنیم, اجازه نمی دادیم حتی توی دل انسان خلوت خصوصی به وجود آید." 

"فکر می کردیم که تاریخ مثل فیزیک است. توی فیزیک یک تجربه را هزار بار هم می توانیم تکرار کنیم, اما در تاریخ فقط یک بار امکان پذیر است.دانتون و سن ژوس را فقط یک بار می شود خفه کرد و اگر معلوم شود که ساخت زیردریایی های بزرگ درست بوده است رفیق بوگروف دوباره زنده نخواهد شد." 

"انتظار داری از قربانی کردن چند صد هزار نفر برای امید بخش ترین تجربه تاریخ بشری چشم پوشی کنیم؟" این جمله ای است که ایوانوف در جواب روباشوف (جایی که به دور شدن انقلاب از آرمانها اشاره می کند و عملکرد حزب موجب از بین رفتن صدها هزار نفر شده است) بیان می کند. بله دیگر هدف وسیله را توجیه می کند!

"هدفی بدون راه نشانمان ندهید.

زیرا هدف و وسیله در روی زمین آنچنان در هم تنیده است

که با تغییر یکی , دیگری را نیز باید تغییر دهید

هر راه متفاوتی غایت تازه ای را به چشم می آورد."  (فردینان لاسای) 

 "قبلاٌ تصمیم های مربوط به خط مشی انقلاب در کنگره های آزاد گرفته می شد, حالا در پشت صحنه" که البته ما در این زمینه چند سور به آنها زده ایم چون از ابتدا در پشت پرده عمل نمودیم. 

"همه چیز را با این اصل که باید سنگر حفظ شود توجیه می کرد. اما درون این سنگر چه شکلی داشت. بهشت را نمی توان با بتن ساخت. سنگر بایستی حفظ می شداما دیگر نه پیامی برای دنیا داشت و نه الگویی برای جهان به حساب می آمد." 

"شاید بعدها خیلی بعد, جنبش نوینی برپا شودبا پرچم های نوین... شاید اعضای حزب جدید لباس راهبان را بپوشند, راهی را موعظه کنند که پاکی وسیله هدف را توجیه کند" (البته آن جمله ای که در کتاب زنگبار یا دلیل آخر در همین زمینه انتخاب کرده ام را ترجیح می دهم) 

"برای توده ها و این مردم چه اتفاقی افتاده بود؟ چهل سال تمام با ارعاب و وعده و وعید با هراس های موهوم و پاداش های خیالی آنها را در بیابان سر دوانده بودند, پس سرزمین موعود کجا بود؟" 

کتاب خوبی بود هر چند به نظر می رسد ویراستاری بهتری لازم دارد. به کسانی که به رمانهای سیاسی علاقه دارند توصیه می شود.

نام کتاب هم برگرفته از کتاب مقدس است و کنایه از بیگناه پای دار رفتن است.

........................

پی نوشت: کتاب من به وسیله آقای اسدالله امرایی ترجمه شده و توسط انتشارات نقش و نگار چاپ شده است. البته

این کتاب پنج بار به فارسی ترجمه شده‌است:

 «ظلمت و نیمروز» در سال ۱۳۳۱ توسط ناصرقلی نوذری

«هیچ و همه»   توسط علی اصغر خبره زاده   

«ظلمت در نیمروز» در سال ۱۳۶۱ توسط محمود ریاضی و علی اسلامی

«ظلمت در نیمروز» در سال ۱۳۸۰ توسط اسدالله امرایی

 «ظلمت در نیمروز»  در سال 1392 توسط مژده دقیقی

................

پ ن : نمره کتاب 4.2 از 5 می‌باشد. (نمره کتاب در سایت گودریدز 4 از 5 می‌باشد)

نظرات 21 + ارسال نظر
ققنوس خیس جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

"ما پیام آور حقیقتی بودیم، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد. برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد. ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد" مرسی

جمله ی حفظ سنگر هم یادآور جمله ی حفظ نظام از همه چیز واجب تره می باشد !
پاکی وسیله هدف را توجیه کند !! جالبه ! به نوعی شبیه همان جمله ایست که یکی از حضرات ! می فرمود : ما مامور به تکلیفیم نه محکوم به نتیجه !
اینکه در آن تکلیف و سرمشق چقدر وسایل پاک هستند را ... الله اعلم !
...
جمله های جالبی بودند در کل

سلام
تشابهات جوریه که واقعاٌ به دل میشینه
ممنون

دست خیال جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://dastekhial3.blogsky.com

سلام
انتخاب جملات، جالب بود و باعث ایجاد حس شوق خریدن شد.
***
تشابهات تاریخی در برخی موارد آنقدر به هم نزدیک می شوند که آدم می ماند چرا بازخوانی تاریخ اینقدر برایمان بی اهمیت است.سرنوشت آن بازجو که به خاطر تشکیک در گناهکاری متم مورد لطف شخص اول قرار می گیرد و اعدام می شود برایم جالب بود.یک حکومت چقدر باید تنها شده باشد که اینگونه رفتار کند و این تنهایی بالاخره کار دستش می دهد.

سلام
ممنون ...امیدوارم پیداش کنید و لذت ببرید
همین بی اهمیت بودن بازخوانی تاریخه که موجب شده دایره وار دور خودمون بچرخیم ...!

محمدرضا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ http://mamrizzio2.blogspot.com/

در این مدت و در بین کتابهایی که معرفی کردی یکی را نخوانده ام. طلمت در نیمروز و گتسبی بزرگ را امسال خوانده ام. از اولی بسیار خوشم آمد و از دومی زیاد نه. برعکس آن همه تعریفی که شنیده بودم.
اما گویا در زمان خودش رمان مهمی بوده و به قول یکی از دوستان ارزش تاریخی دارد!

سلام
ارزش تاریخیش که ظاهراٌ زیاده چون جزء کیس های درسیه بازم ظاهراٌ
ولی همانطور که گفتم شسته رفته بود
شاید اون جمله دومین رمان بزرگ قرن بیستم توقع آدم را زیاد بالا می بره
من اگر جای ناشر باشم این جمله را حذف می کنم و شاید نهایتاٌ به مدرن لایبرری اشاره کنم مثل روی جلد همین کتاب ظلمت در نیمروز

برزین جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://niwemang.blogsky.com

درود فراوان
این روزها به خواندن کتاب ها و یا خاطرات نظامهای سیاسی توتالیتر علاقه زیادی دارم مثلا دلم میخواد یک بار دیگر کتاب " فرار از گولاک " یا رمان " 1984 " را بخوانم . شباهت های زیادی بین سرنوشت آن ملت ها و شرایط فعلی جامعه ما وجود دارد
ممنون از معرفی این کتاب .

سلام
احتمالاٌ 1984 را طی دو سه هفته آینده دستم می گیرم دوباره
ولی فرار از گولاک را نخواندم
شباهت ها بیداد می کنه و آدم را به فکر وا می داره
خواهش می کنم
امیدوارم بخونید و لذت ببرید

عاتکه جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:54 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

چرا هیچکدوم از این کتابا رو من نخوندم؟؟؟؟

هر کدام از ما لیست بی پایانی از کتابهای نخوانده داریم
نگران نباشید
فقط باید سعی کنیم بهترین ها رو انتخاب کنیم و سرانه مطالعه مان را افزایش بدیم
ممنون

فرزانه شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

کار با ارزشی می کنید با معرفی گوشه های از ادبیات دنیا

سلام
ممنونم
ولی فکر می کنم شاید مشارکت چند نفره باشه مطالب پر بار تر بشه

آی سودا شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://ashkemah.blogsky.com

اینقد لیست کتابهای اینجا داره زیاد میشه که تمام تابستونمون را صرف خوندنش کنیم باز هم کمه.

سلام
البته شما انتخاب می کنید
و ثانیاٌ وقتی کتاب جذاب باشه خودش وقتش رو پیدا می کنه!
کافیه که دل به دلش بدید

درخت ابدی یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
چه حرفای آشنایی! انگار بعضی چیزا باید تکرار شه تا آدم متوجه شه بلایی که سرش اومده قبلا سر خیلیای دیگه اومده بود و با این روند حماقت‌ها بعیده دوباره تکرار نشه.
من این رمان رو نخوندم اما پارسال «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» ایوان کلیما رو خوندم که به شدت حسب حال بود.
یه پیشنهاد: نشونی ترجمه‌ی رمان‌هایی رو که معرفی می‌کنی آخر مطلب بیار.

سلام
جای خوشبختیه که ما حماقت های سابقمون رو تکرار نکنیم ولی لازمه اش اینه که از ریشه های بروز آن حماقتها آگاهی پیدا کنیم... کار یک نفر و دو نفر و یک میلیون نفر نیست ...یه اکثریت لازمه وگرنه حماقت ها تکرار میشه.............
پیشنهادتون رو عملی می کنم خوب و لازمه
در اولین فرصت برای قبلی ها رو هم می گذارم.
دوستان دیگر هم پیشنهاد بدهند که کار بهتری داشته باشیم
ممنون

رضاکیانی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

متاسفانه نخوندمش ولی کاملا آشکاره که این روباشوف بیچاره یه آدم خیالی هستش. البته خوب نمونه های واقعی که بدتر از این بلاها سرشون اومده زیاده ولی چیزی که هست و ذهنم رو مغشول می کنه اینه که انگار نویسنده خواسته یه خرده پیاز داغ قضیه رو زیاد کنه. این که فلان مهندس کشاورزی رو به خاطر نوع کودی که انتخاب کرده اعدام کردن با مطالعات من جور در نمی یاد. حتی اگرم اتفاق افتاده باشه به هرحال رویه نبوده مگه اینکه قضیه امنیتی بوده که خوب ما بی خبر می مونیم. درسته که استالین یه آدم عوضی به تمام معنی بوده اما به هرحال یه منطقی هم داشته وگرنه نمی تونسته انقدر سرکار بمونه. درباره ش آقای دکتر سرزعیم توی وبلاگشون نوشته و قضیه رو از دید یه اقتصاد دان بررسی کرده. شباهتهایی هم که فرمودید کلا زایده قوه وهم شماست. شاید در روشهای یه شباهتهایی باشه اما اصول کلا متفاوت هست و البته همین هم قضیه رو ناجورتر می کنه.
پی نوشت: بازم تیکه رو انداختید ها: مسکن مهر. همیشه باید یه جوری عاشقان ولایت رو بچزونید دیگهُ نه؟

سلام
توصیه می کنم این کتاب رو....
شاید پیاز داغ قضیه زیاد شده باشد که طبیعی است اما مورد مذکور در اصل اشاره دارد که دگراندیشی در این رژیم ها تحمل نمی شود و هر نوع دگراندیشی این پتانسیل را دارد که تعبیر به مخالفت یا براندازی شود...
ممنون

بونو شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

چه استالین هایی بعد از لنین ها...!

سلام
بله دیگه... همیشه بعد لنین ، استالینی در راه است!

آقای نویسنده یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ب.ظ http://66-25-1.blogfa.com

من امروز خوندمش. این روباشوف به نظرت تروتسکی نیست؟

سلام
شباهت های زیادی وجود داره... منهای جزئیاتش
منتها در چنین سیستم هایی از این آدم ها زیادند مثل زینوویف و کامنف و کثیری دیگر... اما این دو تا بیشتر منو یاد روباشوف می اندازند...یعنی برعکس!
راضی بودید از کتاب؟
به نظر من کتاب خوبی بود.

آقای نویسنده سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:50 ب.ظ http://66-25-1.blogfa.com

راضی بودم. بله. خوب بود. دو روزه خوندمش. نثرش خوب بود و ترجکه‌اش هم کفایت می‌کرد. ارادت.

سلام
شما احتمالن ترجمه خانم دقیقی را خوانده اید.
مطلب های قدیمی ام چقدر روده درازانه و برملا کننده بوده است!!

پری ماه جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ

منم امروز تمومش کردم. می تونستم نوشته ی شما رو بخونم و دیگه کتاب رو نخونم!
من نفهمیدم چرا روباشوف تصمیم گرفت وا بده؟! توی اون مقاله ی شرق نوشته بود که می خواست با مردنش هم به حزب خدمت کنه. اما من موافق نیستم. انگار که راوی می خواست خودش رو به روباشوف تحمیل کنه. یعنی می خواست بگه که یه کسی مثل روباشوف علی رغم توانایی و آگاهی، خسته و تسلیم شد. اما این خستگی و تسلیم به روباشوف نمی خورد. نمی چسبید! یه جورایی انگار خودش این خستگی و نا امیدی رو انتخاب کرده بود.
خیلی خوشحالم که هنوز هم می نویسید.
نویسا باشید!

سلام بر پری کتابخوان
چه جالب که تو هم این کتاب خوب رو خوندی دوست خوب من
افرین
این نوشته های قدیمی من یه جورایی همه کتاب رو تلف می کردند!!
اما در باب وا دادن
به نظرم روباشوف عمری در جهت انقلاب و تداوم حزب کار کرده بود ولذا چندان دور از ذهن نیست که به خاطر تداوم حزب تن بدهد به اعتراف دروغ و خودزنی بکند ... فکر کنم بازجوی دوم هم با توسل به این موضوع مقاومت او را شکاند... البته آن موضوع اعاده حیثیت توسط تاریخ هم در شل شدن آدم بی تاثیر نیست...یک روزی خواهد آمد که من نامم و آبرویم بازخواهد گشت!... حالا که زورمون نمیرسه ...
در واقع این بلا سر خیلی ها در شوروی آمد و آدمهایی گردن کلفت مثل روباشوف آمدند و اعتراف و خودزنی کردند...یک کتاب هست به اسم روشنفکران و عالیجنابان خاکستری بد نیست گیر آوردید نگاهی بیاندازید...ویتالی شینتالیسکی...
خیلی تلاش لازم است که باز هم بنویسم
خیلی
اما خب راه دیگری هم مونده برام!!!؟؟؟؟
خوانا باش

مارسی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 11:22 ب.ظ

۱-کتاب پر کششی نبود ولی خوب بود
۲-حاجی ما تو سازمان مهندسی هستیم رژه چیه؟؟؟نگهبانی هم نداریم.(چهار راه فاطمی شما که تهرانی هستید)
۳-از سرهنگ جعفری آمار بگیر میگه چخبره

سلام
1- باید یک تلفن به سرهنگ بزنم تا کمی درجه پرکشش شدن را برایتان بالا ببرد
2- همه‌ی سربازها مدعی‌اند رژه و نگهبانی ندارند (البته اگر مخاطبشان نامزدشان یا شخصی در آن مایه‌ها نباشد!) ولی بعدها از قوطی خاطراتشان رژه و نگهبانی بیرون می‌ریزد
3- البته اگر واقعاً رژه و نگهبانی نداری باید آمارت را به سرهنگ بدهم تا خاطراتت را در این زمینه پربار کند! حیف نیست حالا که داری سربازی می‌ری نگهبانی ندی!!؟؟

آنابیس دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 02:51 ب.ظ

نمیدونم چی در مورد این کتاب بگم.
فوق العاده.بسیار بسیار زیبا.
انگار آدم هر چقدر در مورد اشتباهات حکومت های سوسیالیستی مطالعه کنه بازم کافی نیست.
من ترجمه ی خانم دقیقی رو خوندم و واقعا عالی بود.
از تک تک جملاتش میشه درس گرفت.
حتما دوباره این کتابو میخونم.
مرسی برای معرفی.:)

سلام دوست من
الان که با کامنت شما دوباره داستان در ذهنم دوره شد من هم با شما موافقم که این اثر واقعاً خواندنی بود.
حالا که از ترجمه خانم دقیقی راضی بودید احتمالاً تا چند وقت دیگه ازتون خواهم خواست یکی دو پاراگراف از کتاب را برایم با ترجمه ایشان بفرستید. ایمیل‌تان را برایم در قسمت تماس با من بفرستید.
ممنون از شما

آنابیس دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 03:04 ب.ظ

در مورد اینکه چرا روباشف اعتراف کرد به نظر من به خاطر وفاداریش به حزب نبود.گرچه خودش تو خاطراتش اشاره میکنه مشکل انقلاب،عدم بلوغ کافی توده هاست.
اما من فکر میکنم که درواقع چون خودش رو مقصر میدونست و میخواست«تاوان پس بده»
و یه جورایی میخواست نقش خودشو در تاریخ ایفا کنه.چون حس میکرد روال همینه.در این مورد ارجاعتون میدم به این قسمت کتاب:

خودبینی و ته مانده ی غرور در گوشم نجوا می کرد:درسکوت بمیر،هیچ نگو،یا سربلند و با وقار بمیر.برای یک شورشی پیر این کار آسان تر بود.ولی من بر این وسوسه پیروز شدم.وظیفه ی من در این جا به پایان می رسد.من تاوان داده ام.حسابم با تاریخ صاف شده است.تقاضای بخشش کار مسخره ای است.

یا این قسمت:
خروج آنها از صحنه تنها بر اساس قواعد عجیب و غریبشان صورت میگرفت.مردم از آنها توقع نداشتند که هنگام مرگ آواز حزن انگیز سر دهند.باید نقش خود را مطابق متن ایفا میکردند و نقش شان این بود که در دل شب با گرگ ها زوزه بکشند..

اولش هنگ کردم که کجای مطلب من ادعا کردم به خاطر وفاداری به حزب علیه خودش اعتراف کرد! بعد دیدم توی کامنتها در این مورد صحبت شده است.
الان با توجه به خاطرات مختلفی که آدم از زندانیانی که در شرایط مشابه قرار گرفته‌اند می‌خواند متوجه می‌شود که مقاومت کردن خیلی سخت است و ... بخصوص اگر زندانی احساس گناه هم داشته باشد مثل همین روباشوف...
الان که سالها از آن دادگاه های استالینی گذشته است افکار عمومی دنیا قضاوت یکسانی در مورد محکوم‌های آن دادگاه‌ها دارد...
به نظرم وقتی عاقبت کار مشخص و یکسان است اقرار علیه خود منفعت بیشتری دارد! لااقل روزهای باقیمانده را آسوده می‌گذراند!! اعدام شدن که حتمی است...
در مورد نقل اول دچار کمی ابهام شدم: وسوسه و غرور مشخص است... قبول... اما در ادامه وقتی می‌گوید وظیفه من به پایان رسیده و تاوان لازم را داده‌ام چه ارتباطی با حفظ نکردن غرور دارد!؟ و باز در ادامه چرا می‌گوید تقاضای بخشش کار مسخره‌ایست...صحبت این است که سکوت کنم یا نه...تقاضای بخشش که نبود (بود؟! یادم رفته) یعنی با این پاراگراف من نفهمیدم چرا تصمیم گرفت سکوت نکند!

آنابیس سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 08:22 ب.ظ

منظورش اینه که اگه همه چیز رو انکار میکرد و با افتخار میمرد غرورش حفظ میشد،اما بر وسوسه ی حفظ غرورش غلبه کرد،چون حس میکرد باید تاوان اشتباهشو بده،پس اعتراف کرد.همین اعترافش باعث شد همه فکر کنند خیلی زبون و خوار هست.
تقاضای بخشش هم قسمت آخر بود،بعد از اعتراف،اون زندانی ای که همدستش بود تقاضای بخشش میکنه و درخواست میکنه به خاطر جوونیش عفوش کنند.اما روباشف میگه تقاضای بخشش بی فایده است.

ممنون از توضیح... واقعاً هوس کردم کتاب را دوباره بخوانم.
آن قضیه ترجمه هم یادمان نرود!

kuroky دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام
چند روز پیش خواندنش تمام شد

نمیدونم چرا همیشه ی عده وجود دارند ک میخان بشریت رو ب هر قیمتی نجات بدند و برای همراه کردن سایرین با عقایدشون چ ها ک نمیکنند

اگه بقیه روباشف ها هم اندکی با خودشون خلوت میکردن بد نبود

سلام
یه جورایی می‌توان گفت: قبول باشه
یعنی این یکی از کتابهایی است که خلاصه خواندنش ذهن آدم را کمی باز می‌کند.
اما در مورد این افراد و این افکار یاد یک جمله از کامو افتادم:
دموکراسی چه سیاسی و چه اجتماعی باشد، نمی تواند بر یک فلسفه سیاسی بنا شود که ادعا می کند همه چیز را می داند و همه چیز را رفع و رجوع می کند.

سمره شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام
خداقوت
خلاصه اش سخت بود
کتابش حتما سخت تره

سلام
این مطلب مربوط به اوایل وبلاگ‌نویسی است. مطمئن باشید که کتاب خیلی خیلی قابل درک است... تا حالا ردخور نداشته است که این کتاب را به کسی معرفی کنم و پشیمان شده باشم!
اگر الان فرصتش بود مطلب جدید و بهتری برای این کتاب می‌نوشتم.
درنگ نکنید

سپیده شنبه 9 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام
من امروز تموم کردم این کتابو
به نظر من که فوق العاده است.
سوای زمینه واقعی تاریخی و سیاسی، که به نوعی همیشه شاید همه جا با عناوین و اسامی دیگه در تکرار و جریان باشه، مفاهیمی مثل هدف و وسیله، انواع زنده شکافی ! ، تفاوت "بشر" و "بشریت" ، مرگ انتزاعی و واقعی(انضمامی)! ، "من" ، "خود" ، فردیت، وحدت، مقصد، بی نهایت ، احساس اقیانوسی، الگوهای عملکرد تاریخ ،قابل پیش بینی بودن یا نبودن آن، و اینها هم درش هست و جای بحث داره.


من که خییییلی خوشم اومد:

سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرات و احساسات خودتان پس از خواندن کتاب
به نظر من هم فوق‌العاده بود. در واقع به هرکسی این کتاب را توصیه کردم از آن لذت برده است. باصطلاح خودمان ردخور نداشته است.

پفیوز چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:20 ب.ظ

عال has hd jdv dfshdrsjsgcs

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد