میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

بابا گوریو – اونوره دو بالراک

مقدمه اول: اولین تجربه مواجهه من با بالزاک در سنین نوجوانی رخ داد. هر وقت که هیچ کتاب یا سرگرمی مناسبی نداشتم به سراغ کتابهای خواهر و برادران بزرگتر می‌رفتم. خیلی زود موارد جذاب را چندین بار دوره کردم اما چند کتاب هم بود که هرگاه دست می‌گرفتم در اوایل آن درجا می‌زدم و بعد از چند صفحه تلاش و عرق‌ریزی کتاب را سر جایش گذاشته و زوزه‌کشان پیِ کار خود می‌رفتم! یکی از آنها «اوژنی گرانده» بود. بعدها متوجهِ سبک بالزاک شدم؛ این‌که ابتدا مکان و شخصیت‌های داستانش را با جزئیات دقیق توصیف و به نوعی داستان را با همین مقدمات آغاز می‌کند که همین امر سبب می‌شود برخی خواننده‌ها از آثار او فراری باشند! بخصوص اگر مثل آن تجربه‌های اول من در زمان نامناسبی به سراغ او رفته باشند. کم‌حوصله بودنِ خواننده اختصاص به زمان و مکان ما ندارد. شاید چون ما در این فضا نفس می‌کشیم و اطرافیان خود را در مجازآباد و خارج از آن می‌بینیم، حس کنیم که خودمان در این زمینه گوی سبقت را از جهانیان ربوده‌ایم و در این زمینه هم مدعی کسب مدال و زرشک هستیم! احتمالاً این‌گونه نیست اما در این نمی‌توان چون و چرا کرد که وضعیتِ ما در مقایسه با خیلی از نقاط مختلف جهان، به‌گونه‌ایست که نیازِ بیشتری داریم به حوصله کردن و خواندن و فهمیدن و درک کردن... این‌که چندتا برچسب و  خط‌کش و اَره‌ی از پیش آماده در جیبمان داشته باشیم و در هر مواجهه‌ای آنها را مورد استفاده قرار دهیم، ما را به جایی نخواهد رساند.

مقدمه دوم: به نظر می‌رسد بالزاک در باباگوریو کمی مراعات خواننده را کرده باشد! در همان اوایل وقتی از توصیف محله به پانسیون خانم ووکر می‌رسد و صفحاتی در باب ساختمان و طبقات و یک به یک ساکنین و وضعیت اتاق‌های آنان می‌نویسد چنین عنوان می‌کند: «برای آنکه بتوان شرح داد که این اثاثه چقدر کهنه، ترک‌دار، پوسیده، شکسته، کور، عاجز، مردنی است، می‌باید دست به توصیف کامل‌تری زد که ناچار داستان را به تأخیر خواهد انداخت، و اشخاص عجول ما را نخواهند بخشید.»! یاد شاعر شهر قصه به خیر که می‌خواست قصیده‌ای در هزار و خرده‌ای بیت بخواند و مخاطبین فریاد برمی‌آوردند که ای آقا به گوش ما رحم کنید و تخفیف بدهید و...! خواستم بگویم انصافاً بالزاک در این داستان کمی تخفیف داده است. البته در مورد ترجمه‌های این اثر باید دقت کرد که در جای خود توضیح خواهم داد.

مقدمه سوم: «انگیزه روایت» می‌تواند یکی از شاخص‌های مناسب برای انتخاب کتاب باشد؛ این‌که بدانیم نویسنده چرا این داستان را روایت کرده است به ما کمک می‌کند تا پاسخ این سؤال را دریابیم که چرا این داستان را بخوانیم؟ بالزاک مدعی است که پاریس جایی است با رنجهای واقعی و شادی‌های غالباً دروغین. او همچنین معتقد است که برای تغییر در این محیط و افکار و اخلاق مردمانش شاید به معجزه نیاز باشد؛ معجزه‌ای که تأثیر مداوم داشته باشد اما در عین‌حال عنوان می‌کند که در گوشه‌وکنار همین پاریس گاهی به وقایع و اتفاقاتی برمی‌خوریم که به یک تراژدی می‌ماند و مطلع شدن از آن شاید بتواند خودخواهی‌ها و سودجویی‌ها را متوقف کند و ما را به همدردی وادار کند. پس در واقع هدف و انگیزه روایت همین سه موضوع است: توقف خودخواهی، توقف سودجویی و تقویت همدلی. او البته ابراز تردید می‌کند که شاید بیرون از محدوده پاریس این داستان چندان قابل درک نباشد و یا اینکه مخاطب بعد از خواندن داستان به جای اینکه چند قطره اشکی بریزد، برود و با اشتهای کامل شامش را بخورد و سنگدلی خودش را به حساب نویسنده بگذارد و او را به شعرگویی و اغراق متهم کند. اینک این شما و این باباگوریو!     

******

داستان در سال 1819 در پاریس جریان دارد. «اوژن دو راستینیاک» جوان بیست‌ویک‌ساله‌ی شهرستانی است که برای تحصیل در رشته حقوق به پاریس آمده است. خانواده او تقریباً نیمی از درآمد سالیانه خود را برای این کار صرف می‌کنند تا اوژن بتواند به جایی برسد و با توفیقاتش موجبات بهروزی کل خانواده را فراهم کند.

«اوژن دو راستینیاک کاملاً قیافه مردم جنوب فرانسه را داشت. رنگش سفید، موهایش مشکی و چشمانش آبی بود. رفتار و کردار و وضع عادیش نشان می‌داد که از خانواده اشراف است که تربیت اولیه‌شان جز یک رشته آداب و رسوم خوش‌مشربی چیز دیگر نیست. با آنکه او از لباسهای خود مواظبت می‌کرد و روزهای عادی رختهای سال پیش را بکار می‌زد، باز می‌توانست گاه مانند یک حوان شیک از خانه بیرون برود. معمولاً او یک پالتوی کهنه و یک جلیتقه بددوخت به تن داشت، یک کراوات سیاه مچاله‌شده و بد گره خورده‌ی دانشجویی می‌بست، یک شلوار ساده و کفش‌هایی که از نو تخت انداخته بود می‌پوشید.»

اوژن در سال اول تحصیلش، با توجه به فراغتی که دارد با ظواهر زندگی در پاریس آشنا شده و با قیاس سطح زندگی خانواده خود و در فداکاری و فشاری که خانواده بابت تحصیل او متحمل می‌شوند دچار یک میل و آرزو جهت کسب موفقیت و بالا رفتن از نردبام ترقی می‌شود. او که در ابتدا جدیت در کار و تحصیل را راهِ وصولِ به خواسته‌هایش می‌داند خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که باید آشنایان متنفذی بیاید و برای این منظور باید به مجالس و محافل اشرافی راهی پیدا کند و این ممکن نبود مگر با پیدا کردن حامیانی از جنس لطیف... لذا بخش مهمی از داستان به کنش‌ها و واکنش‌های این شخصیت در دوراهی‌ها و سه‌راهی‌های پیش رویش و ارتباط آنها با اخلاق و منطق دارد. اما بابا گوریو کیست و نقش او در داستان چیست!؟ پیرمردی است از ساکنین پانسیون و همسایه‌ی اوژن که چند سال قبل از آغاز داستان خودش را آرش‌وار در کمانی گذاشته است تا زندگی دو فرزندش را به بهترین وجه ممکن شکل بدهد. همین عشقِ به‌زعمِ من کور، مقدمات یک تراژدیِ کلاسیک را فراهم می‌کند.

در ادامه‌ی مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.

******

اونوره دو بالزاک (1799-1850) در خانواده‌ای متوسط در شهر تور فرانسه به دنیا آمد. تا چهار سالگی نزد دایه بود و از هشت سالگی هم به مدت شش سال در مدرسه‌ای شبانه‌روزی اقامت داشت. در پانزده‌سالگی به همراه خانواده به پاریس نقل مکان کرد. سپس وارد دانشکده حقوق شد و به عنوان منشی در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد. پس از فارغ‌التحصیلی به فعالیت ادبی مشغول شد. در سالهای ابتدایی با نام مستعار می‌نوشت و به همکاری با نشریات و روزنامه‌ها پرداخت. در سی‌سالگی اولین اثر با نام خودش به چاپ رساند. با انتشار رمان چرم ساغری (1831) به شهرت رسید و پس از آن به صورت تمام‌وقت به نوشتن پرداخت. این اصطلاح «تمام‌وقت» به‌واقع برازنده‌ی اوست که به روایتی بطور میانگین شانزده ساعت در روز می‌نوشت! و من در تعجبم که زمان باقی‌مانده را چگونه بین استراحت و خوردن و شرکت در مجالس و مهمانی‌ها و معاشرت با دوستان و غیره و ذلک تقسیم می‌کرد. همین غیره و ذلک به تنهایی کلی زمان می‌برد! بالزاک در این دو دهه به طور میانگین سالی دو هزار صفحه نوشته است که البته می‌شود روزی پنج شش صفحه و این نشان می‌دهد نظم و تداوم چه اثراتی دارد.

بابا گوریو در سال 1834 ابتدا در نشریه به صورت سریالی و سال بعد به صورت کتاب منتشر شد و تقریباً مهمترین اثر نویسنده محسوب می‌شود.  

حدود سی رمان از او به فارسی چاپ شده و این کتاب هم چند نوبت توسط مترجمان قابل توجهی ترجمه شده است. در مورد این ترجمه‌ها در ادامه مطلب خواهم نوشت.

...................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.6)

پ ن 2: توصیفات دقیق و جزئی‌نگرانه‌ی نویسنده به خاطر پُر کردن صفحات و حجیم کردن اثر نیست بلکه او از این طریق حال و روز و تمایزات طبقاتی و خاستگاه شخصیت‌های داستانش را ترسیم می‌کند. نقاشی‌های سبک رئالیستی را حتماً دیده‌اید و متوجه جزئیات ریز و دقیق آنها شده‌اید. بالزاک به نوعی حلقه واسط بین دو سبک رئالیسم و ناتورالیسم در ادبیات است.

پ ن 3: با پشتکاری که بالزاک داشت اگر عمر برخی مسئولین را داشت در زمینه تعداد آثارش رکوردهایی به جا می‌گذاشت که حالاحالاها نقل محافل بود.

پ ن 4: کتاب بعدی کتاب سختی است! اگر کسی می‌خواهد همخوانی کند حواسش جمع باشد. حجیم هم هست. گفتم که یک وقت مدیون نشوم. خودم هم دو صفحه دیشب خواندم! زیر کوه آتشفشان اثر مالکوم لوری. با توجه به حجم کتاب و اینکه تازه کتاب را شروع کرده‌ام و... شاید این وسط یکی دو پُستِ میان‌برنامه بروم.


 

ادامه مطلب ...

ارتش سایه‌ها

فرانسه پس از شکست در مقابل آلمان طی جنگی برق‌آسا و شش‌هفته‌ای و تسلیم بی‌قید و شرط، بر روی کاغذ به دو بخش تقسیم شد: بخش اشغالی که مستقیماً توسط نازی‌ها اداره می‌شد و بخش دیگر که به دولت ویشی معروف شد. این دولت به ریاست مارشال پتن تا پایان جنگ به حیاتش ادامه داد هرچند قدرت مستقلی به آن معنا نداشت. علت نام‌گذاری آن هم این بود که بعد از مدتی پایتخت را از پاریس به شهر کوچک ویشی منتقل کرد. بعد از مدت کوتاهی سروکله‌ی قسمت سومِ فرانسه در انگلستان ظاهر شد: فرانسه‌ی آزاد به رهبری مارشال دوگل. همزمان در داخل خاک فرانسه، گروه‌هایی مستقل از یکدیگر شکل گرفتند که مشعل مقاومت در برابر اشغالگران و دست‌نشانده‌های آنان را برافروختند و پس از آن در شرایطی بسیار سخت روشن نگاه داشتند. با توجه به قدرت و احاطه‌ی گشتاپو بر امور و خشونتی که اعمال می‌کردند، افرادی که پای در این عرصه می‌نهادند، واقعاً شجاعت داشتند چون همگی می‌دانستند چه سرنوشتی در انتظار آنان است. بعدها با پیوستن چندین گروه عمده‌ی حاضر در صحنه به یکدیگر نهضت مقاومت فرانسه شکل گرفت. این داستان در مورد افرادی است که در یکی از این گروه‌ها مشغول فعالیت هستند.

فیلیپ ژربیه از اعضای رده‌بالای یکی از گروه‌های مقاومت است که در ابتدای روایت توسط پلیس فرانسه به یک زندان منتقل می‌شود. او پس از مدت کوتاهی از زندان فرار می‌کند و در اولین اقدام، مطابق اصول مبارزه مخفی، می‌بایست فرد خبرچینی که موجب لو رفتن و دستگیری او شده است، از میان برداشته شود. این فرد جوانی کم سن‌وسال است که پس از دستگیری زیر فشار وا داده است و پس از لو دادن ژربیه از زندان آزاد شده است. ژربیه و دو تن از افرادش به سراغ او می‌روند و...

کتاب در سال 1943 و در اوج فعالیت‌های مقاومت فرانسه نوشته شده است. نویسنده همانگونه که خودش در پیشگفتار کتاب اشاره می‌کند از اتفاقات واقعی و تجربه شده که از منابع متعدد و موثقی به دست او رسیده است استفاده کرده و طبعاً وقتی قرار است در چنین فضایی آن را منتشر کند ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار داده است که مهمترین آن، رعایت مسائل امنیتی است. او دوست دارد از همه‌ی مواردی که به دستش رسیده است استفاده کند و در عین‌حال سرنخی هم به عوامل دشمن ندهد! می‌توان حدس زد که چه زجری متحمل شده است. ملاحظه بعدی تشویق و تحسین و چه بسا تقدیس همه فعالیت‌هایی است که تحت عنوان مقاومت انجام می‌شود. به هرحال در میانه‌ی جنگی عالم‌گیر جای نقد و تخطئه نیست لذا نگاه نویسنده به شخصیت‌هایش نگاهی تحسین‌آلود است.

در فصلی از داستان، ژربیه که زندگی کاملاً مخفیانه را سپری می‌کند مبادرت به نوشتن یادداشتهای روزانه می‌کند و ما را از اتفاقات مختلفی که اخبارش به صورت روزانه به او می‌رسد آگاه می‌کند. این فصل که طولانی‌ترین فصل کتاب است به خاطر همان ملاحظاتی که در بالا به آن اشاره شد، به‌زعم من، داستان را به لبه پرتگاه انتقال می‌دهد. هرچند که پایان‌بندی داستان تاحدودی این نقیصه را جبران و از سقوط کامل آن جلوگیری می‌کند.

******

ژوزف کسل (1898-1979) نویسنده روسی‌الاصل فرانسوی در آرژانتین به دنیا آمد. باقی عمرش هم همانند همین جمله بود و او در جاهای مختلفی از این دنیا زندگی کرد. در فرانسه تحصیل کرد و در جنگ جهانی اول داوطلبانه وارد نیروی هوایی شد. در میانه‌ی دو جنگ جهانی جوایزی از جمله جایزه آکادمی فرانسه را برای رمان «شاهان کور» کسب کرد. در جنگ داخلی اسپانیا شرکت و در جنگ دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت کرد. پس از اشغال فرانسه مدتی مخفیانه زندگی کرد و نهایتاً به انگلستان گریخت و در نیروی هوایی ارتش فرانسه آزاد مشغول شد. سرود پارتیزان‌ها (از اشعار مطرح آن زمان) سروده‌ی اوست. نزدیک به هشتاد اثر از این نویسنده برجای مانده است. بر اساس این داستان فیلمی در سال 1969 توسط ژان پیر ملویل و با حضور لینو ونتورا ساخته شده است که از قضا قبل از نوشتن این مطلب آن را هم دیدم که در ادامه مطلب به آن هم اشاره خواهم کرد.

مشخصات کتاب من: ترجمه قاسم صنعوی، نشر گل‌آذین، چاپ اول بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه.  

..................

پ‌ن‌1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز  4.2)

پ‌ن‌2: کتاب بعدی همسر دوست داشتنی من اثر سامانتا داونینگ خواهد بود. پس از آن به سراغ مشتی غبار و جای خالی سلوچ خواهم رفت.


  

ادامه مطلب ...

وازدگان خاک - آرتور کستلر


این کتاب به‌نوعی اتوبیوگرافی یک‌سال از زندگی نویسنده است... تقریباً از اوت 1939 تا اوت 1940 ... مقطعی حساس و بحرانی در تاریخ اروپا و بالاخص فرانسه که در این زمان محل اقامت این نویسنده‌ی پُرجنب‌وجوش بوده است.

کتاب با مسافرت کستلر و دوستش به جنوب فرانسه آغاز می‌شود. آنها به دنبال جای آرامی می‌گردند تا در آن مکان، کستلر به نوشتن رمان تازه‌اش مشغول شود، رمانی که بعدها خواهیم فهمید، همان شاهکارش "ظلمت در نیمروز" است. جای مناسب پیدا می‌شود اما اتفاقات سرنوشت‌ساز به سرعت از پی هم می‌آیند؛ شوروی و آلمان به توافق مهمی می‌رسند (مولوتوف – ریبن‌تروپ) و دست آلمان برای حمله به همسایگانش باز می‌شود. با حمله‌ی آلمان به لهستان، فرانسه و انگلستان به آلمان اعلام جنگ نمودند و در این شرایط کستلر و دوستش به پاریس برمی‌گردند. در پاریس پلیس خارجیان را احضار و بازداشت می‌کند و این قضیه شامل کستلر هم می‌شود. او که مدتی را در زندان‌های اسپانیا (فرانکو) زیر حکم اعدام گذرانده است در اینجا نیز طعم زندان و اردوگاه کار اجباری را می‌چشد. او پس از سه ماه آزاد می‌شود اما با نزدیک شدن نیروهای آلمانی به دنبال راه فرار از فرانسه است و ...

کتاب ضمن اینکه بیان مصائب نویسندگان و مبارزان ضدفاشیسم در کشوری است که مورد تهاجم نیروهای فاشیستی قرار گرفته است(!!!) به تحلیل وضعیت اجتماعی سیاسی فرانسه در این مقطع می‌پردازد که از این دو جنبه قابل تأمل است.

این کتاب در فاصله‌ی ژانویه تا مارس 1941 نوشته شده و از طرف نویسنده به دوستان و همکارن تبعیدی‌اش از آلمان که پس از شکست فرانسه دست به خودکشی زدند نظیر والتر بنیامین، کارل انیشتین و... تقدیم شده است.  

عنوان کتاب برگرفته از اطلاعیه‌ایست که پلیس فرانسه در هنگام بازداشت خارجیان در روزنامه‌ها منتشر نموده است: «جماعت خارجی‌ها که در دو روز اخیر به وسیله‌ی پلیس هوشیار ما بازداشت شده‌اند سمبل خطرناک‌ترین عناصر تبه‌کار پاریس بوده‌اند. وازدگان واقعی خاک!» به قول نویسنده همین چند سال پیش بود که ما را شهیدان توحش فاشیستی، پیش‌آهنگان نبرد برای تمدن، مدافعان آزادی و چه چیزهای دیگری نامیده بودند. روزنامه‌ها و دولتمردان غرب در مورد ما سر و صدا و اعتراض کرده بودند، شاید به خاطر این‌که ندای وجدان خود را خاموش کنند و حالا ما شده بودیم وازدگان خاک.

*******

آرتور کستلر (1905 – 1983) در بوداپست و در خانواده ای یهودی و آلمانی‌زبان به دنیا آمد. در جوانی ابتدا صهیونیست شد و به اسرائیل رفت و سپس در آلمان عضو حزب کمونیست شد. این نویسنده و روزنامه‌نگار در جنگ‌های داخلی اسپانیا حضور داشت و اتفاقاً دستگیر و به اعدام محکوم شد اما بعد از طریق معاوضه آزاد شد. او نهایتاً در سال 1938 از حزب کمونیست بیزاری جست و... خلاصه اینکه او خیلی چیزها را تست کرد و وانهاد و نهایتاً دنیا را نیز به خواست خود ترک نمود! قبلاً شاهکارش"ظلمت در نیمروز" را اینجا معرفی نموده‌ام.

مشخصات کتاب من: ترجمه علینقی حجت الهی و پوراندخت مجلسی؛ انتشارات سپیده سحر؛ چاپ اول 1382؛ شمارگان 2200 نسخه؛ 315 صفحه

........

پ ن 1: اگر بخواهم به سبک رمان‌ها به این کتاب نمره بدهم حتماً کمتر از 4 نخواهم داد. (نمره‌ی کتاب در گودریدز 4.3 و در آمازون 4.7 است)

پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص راه گرسنگان بن آُکری خواهد بود. مطابق آرای انتخابات پست قبل کتاب بعدی "یک سرباز خوب" اثر فورد مادوکس فورد خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

معراج اولاند

از همه شرایط و اتفاقات و عیره و ذالکی که باعث شد من باشم و این مراسم اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری فرانسه را ببینم تشکر می کنم... ملت جمع شده بودند در یکی از میادین پاریس (و البته شهرهای دیگر هم به همچنین) و یک ال سی دی بزرگ و... طرفداران هر کاندیدا در مکانی جداگانه اما خیلی نزدیک به هم ...

چیزی که برام جالب بود شمارش معکوسی بود که برای اعلام نتایج اولیه روی صفحه نمایش درج شده بود... از دقایقی قبل ازاعلام داشت ثانیه می انداخت... وقتی رسید زیر یک دقیقه ، هیجان به اوجش رسیده بود و ملت می شمردند...

و نهایتاً ...سه... دو... یک... صفر... بلافاصله تصویر اولاند اومد روی صفحه و زیرش 51.9 % پیش بینی آراء بر اساس ارزیابی اولیه ... طرفدارن اولاند سر از پا نمی شناختند و بیا و ببین ... حالا 52 درصد چیزی هم نبودا ، اینا اگه 63 درصد می آوردند چی کار می کردند...

لحظاتی بعد، سارکوزی در حال سخنرانی برای طرفدارانش بود... قبول شکست بر اساس برآورد اولیه، خودش کمی جالب بود اما حرف هایی که زد واقعاً تاثیرگذار بود... من که هزاران کیلومتر این ورتر بودم و کلاً برام مهم نبود که کی میاد و میره ، اشک توی چشمام حلقه زده بود!!... باور کنید اون فراز آخر سخرانی سارکوزی من اشکم جاری شد... جدی می گم... واقعاً نمایش قشنگی از فرهنگ دموکراتیک فرانسه ارائه شد...

اشک در چشمانم حلقه زده بود چون انسان ناخودآگاه به قیاس دست می زند...

اشک در چشمانم ... تازه این سارکوزی شون بود که می گفتند بیشعوره و مالی نیست ... حساب کنید مال هاشون چی هستند!

بگذریم دیگه اشک و آه بسه!!

همین 5 سال قبل ، سارکوزی در انتخاباتی حساس توانست بر نامزد سوسیالیست ها که خانم سگولن رویال بود پیروز بشود که از قضا اون خانم دوست دختر سابق همین آقای اولاند بود و البته مادر چهار فرزند از او...

اما فارغ از این که این بار تقریباً همه جناح ها یک طرف قرار گرفتند و سارکوزی در طرف مقابل (و خلاصه چند نفر به یه نفر!) آیا دوست پسر سابق از تجربیات دوست دختر سابق استفاده کرد؟ حتماً این گونه است و اینجا بود که اشک جاری شد چون یاد صحبت آن رفیق سفر کرده افتادم که فرمود از دامان دوست دختر است که مرد به معراج می رسد!