مقدمه اول: اولین خاطره یا بهتر است بگویم اولین باری که نام ایرلند به گوشم خورد مربوط است به «بابی ساندز» و حدوداً هفت سالگی من... شصت و شش روز اعتصاب غذا و صدرنشینی در اخبار و در انتها هم مرگ. بیست سی سال و شاید هم بیشتر طول کشید تا فهمیدم این قضایا در ایرلند شمالی اتفاق افتاد و پیشزمینههای آن چه بود و خواستههای مشخصی که برای آن اعتصاب غذا رخ داد چه بود و پس از آن چه شد. روندی که در این جزیره نهچندان کوچک از نیمه دوم قرن نوزدهم تا کنون طی شده است به نظرم آموزنده و قابل تأمل است. چند نسل از سیاستمداران و کنشگران برای استقلال این بلاد فعالیت مستمر کردند که به گوشهای از آن در زمان نوشتن پیرامون رمان «رویای سلت» اشاره کردهام. در داستان اول این مجموعه نام دو تن از این سیاستمداران به میان میآید: ویلیام اوبراین (1852-1928) و جان ردموند (1856-1918). هر دوی آنها رویکردی آشتیجویانه و اعتدالی داشتند و خیلی هم مواضع ضد و نقیضی نداشتند: مثلاً یکی چپ باشد و دیگری راست! یا مثلاً یکی موافق حضور سربازان داوطلب ایرلندی به همراه انگلیسیها در جنگ جهانی اول باشد و آن یکی مخالف... خیر! تقریباً هر دو را میتوان سیاستمدارن لیبرال دانست و اصولاً در برخی مقاطع هم در یک مسیر فعالیت کردند اما همانطور که در داستان میبینیم یک جامعهی کوچک که از لحاظ فرهنگی و اقتصادی دارای مشکلاتی است، میتواند پیرامون کوچکترین اختلافات هم به شدت دوقطبی بشود.
مقدمه دوم: ما خاورمیانهایها از قدیم به دنبال تولید مهاجر بودیم! اینجا به دنیا میآمدیم یا به دنیا میآوردیم و بعد میرفتیم یا میفرستادیم که برود! بررسیهای ژنتیکی بر روی بقایای کشف شده از استخوانهای چهار پنج هزار ساله در ایرلند نشان میدهد که این قدیمیترین ساکنانِ کشف شده در ایرلند منشاء خاورمیانهای داشتهاند. چند قرن قبل از میلاد مسیح، اقوام سلتی وارد این جزیره و ساکن شدهاند. از قرن 9 تا 12 وایکینگها و سپس نورمنها بر اینجا حاکم شدهاند. از قرن 12هم انگلیسیها. تلاشهای قرن نوزدهمی (مذاکرات و فعالیتهای مدنی و پارلمانی و...) نهایتاً به آنجا رسید که در سال 1912 دولت لیبرال حاکم پیشنهاداتی برای اعطای خودمختاری به ایرلند ارائه کرد اما طرفداران وضع موجود که عمدتاً پروتستانهای ساکن نواحی شمالی ایرلند بودند تشکلی شبهنظامی تحت عنوان داوطلبان اولستر ایجاد کردند تا مانع این قضیه شوند. در واکنش به این حرکت، ارتش جمهوریخواه ایرلند یا همان شاخه نظامی شینفین به وجود آمد و کلاً ماجرا وارد فاز متفاوتی شد. در داستان سوم از این مجموعه گوشهای از این فاز متفاوت را مشاهده خواهیم کرد.
مقدمه سوم: جمهوری ایرلند یا همان ایرلند جنوبی بعد از جنگ جهانی اول استقلال پیدا کرد و البته راه پر فراز و نشیبی را طی کرد. ویلیام اوبراین با این نوع استقلال که موجب تجزیه ایرلند بشود مخالف بود و به همین خاطر به دنبال جلب رضایت پروتستانهای اولستر بود و شاید بتوان گفت در مقاطعی خیلی به این آرمان نزدیک بود اما به هر حال توفیق نیافت. آرتور گریفیث، بنیانگذار و رهبر شینفین در مورد او و همگنانش چنین سخن میگوید:«وظیفه نسل اوبراین به خوبی و شجاعانه انجام شد، اگر اینطور نبود، کاری که ما در این نسل انجام میدهیم غیرممکن بود.». همهی حرف این مقدمه همین است. در ایرلند شمالی هم بالاخره در قرن بیست و یکم کار به توافق و صلح و خلعسلاح و فعالیت سیاسی منتهی شد. ساده نبود اما بالاخره انجام شد. همین یکی دو سال گذشته بود که شینفین بیشترین میزان کرسیهای پارلمان قسمت شمالی را به دست آورد.
******
این مجموعه داستان کوچک شامل چهار داستان با این عناوین است: «نوازندهای که به ایرلند خیانت کرد»، «نخستین اعتراف»، «مهمانان ملت» و «داستانی از مو پاسان». هر کدام از این داستانها در قالبِ کتاب در مجموعهای متفاوت به چاپ رسیده است که در عکس بالا این مجموعهها را آوردهام. بعدها (در سال 2011) این چند داستان به عنوان یک انتخاب تحت عنوان مینیکلاسیکهای مدرن در کنار هم قرار گرفته و توسط انتشارات پنگوئن چاپ و این کتاب توسط مترجمان محترم به فارسی ترجمه شده است (تصویر گوشه پایین سمت چپ).
داستان اول به موضوع تأثیر تعصب و سیاست بر امور دیگر میپردازد؛ اینکه بهترین گروه موسیقی شهر و حتی کشور به واسطه همین اختلافات سیاسی، سرنوشت غمباری پیدا میکند. داستان دوم به ماجرای نخستین اعتراف (اعتراف به عنوان یکی از مناسک کاتولیکی) یک پسر نوجوان میپردازد و اینکه تصورات و تفسیرهای سختگیرانه و کجومعوج چه آثاری دارد و چه نسبتی با واقعیت میتواند داشته باشد. داستان سوم را میتوان به کشمکش انسانیت و عمل به وظیفه مرتبط دانست و اثر مخربی که وضعیت جنگی و موقعیتی اینچنینی بر ذهن یک انسان میتواند داشته باشد. داستان چهارم یک نمونه از مسیرهای متفاوتی است که دو دوست، از کودکی تا میانسالی، طی میکنند و گاه با عقایدی کاملاً متفاوت با یکدیگر مواجه میشوند و این خودِ زندگی است.
در ادامه مطلب مختصری به این داستانها خواهم پرداخت.
داستان اول را به صورت صوتی میتوانید از اینجا بشنوید: پاره اول، پاره دوم.
******
مایکل فرانسیس او داناوان با نام ادبیِ فرانک اوکانر (1903-1966) شاعر، نویسنده و مترجم ایرلندی، در شهر کورک در جنوب ایرلند به دنیا آمد (همولایتی ویلیام اوبراین است!)، پدری به شدت الکلی و مادری زحمتکش و معلم ادبیاتی معرکه دست به دست هم دادند و... چه ترکیب آشنایی! یاد فرانک مک کورت و اجاق سرد آنجلا یا خاکستر آنجلا و چند کتاب دیگر افتادم... او با نقدنویسی در یک نشریه ایرلندی کار نویسندگی را آغاز کرد. در دهه 1930 به کتابداری و تدریس زبان و کارگردانی تئاتر پرداخت. نخستین مجموعه داستان او در سال 1931 با عنوان «مهمانان ملت» به چاپ رسید. او جمهوریخواه بود و در ابتدای جوانی جنگ و زندان را هم تجربه کرده و این از موضوعات مورد علاقه او بود. در سال 1950 به آمریکا رفت و به تدریس مشغول شد. بسیاری از داستانهای او در این یک دهه سکونت در آمریکا در نشریه نیویورکر به چاپ رسید. در سال 1961 در حین تدریس در دانشگاه استنفورد دچار سکته مغزی شد و چند سال بعد در ایرلند بر اثر حمله قلبی از دنیا رفت. از او 2 رمان و ترجمه بیش از 120 شعر از ایرلندی به انگلیسی، زندگینامه مایکل کولینز، چند نمایشنامه و البته بیش از 150 داستان کوتاه به جا مانده است که عمده شهرت او به واسطه همین داستانهای کوتاه است که در قالب چند مجموعه پس از مرگش به مرور به چاپ رسیدند. از سال 2005 هم یکی از مهمترین جایزههای مربوط به داستان کوتاه با نام او در زادگاهش به بهترین مجموعه داستان کوتاهِ منتشر شده به زبان انگلیسی از سراسر دنیا اعطا میشود.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه محمد قصاع، انتشارات قدیانی، چاپ اول 1392، تیراژ 1100 نسخه، 110 صفحه در قطع جیبی.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.86 نمره در آمازون 3.9)
پ ن 2: مجموعه کوچکی بود و متمایل شدم داستانهای بیشتری از این نویسنده بخوانم. ترجمه دیگری از این کتاب موجود است که حاوی سه داستان میباشد و در واقع کوچکتر هم شده است!
پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص رمان «آفتابپرستها» اثر ژوزه ادوآردو آگوآلوسا خواهد بود. پس از آن «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟» از یوسا و سپس شماره صفر از اومبرتو اکو.
ادامه مطلب ...