میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سرود سلیمان - تونی موریسون

مقدمه اول: عنوان کتاب, اسامی برخی شخصیت‌ها و فرازهای انتهایی آن طبعاً ما را به یاد کتاب مقدس می‌اندازد. اتفاقاً بخشی از کتاب مقدس تحت عنوان «غزل ‌غزل‌ها» شعری عاشقانه منتسب به سلیمان نبی است که ظاهر آن در تمجید عشق زمینی است, هرچند بدیهی است که مفسران یهودی و مسیحی آن را به رابطه خدا و بنده و امثالهم تعبیر کرده‌اند. این بخش را که شامل هشت سرود است, احمد شاملو به فارسی و البته نظم درآورده است. بخشی از غزل غزل‌های سلیمان را انتخاب کرده‌ام که بی‌مناسبت نیست: «به جستجوی تو می‌آیم ای دلارام من / زیر درختی که به یکدیگر دل سپردیم / هم در آن جای که شور عشقت از خواب بر آمد» یا «مرا از پسِ خود می‌کش تا بدویم / که تو را / بر اثر بوی خوشِ جان‌ات / تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

مقدمه دوم: آن چیزهایی که ما را از دیگران متمایز می‌کند هویت ماست. مسئله هویت یکی از تم‌های مورد توجه در عرصه ادبیات داستانی است و به دلایل واضح - از جمله مسئله تبعیض نژادی و تبعات آن – برای تونی موریسون این موضوع اهمیت ویژه‌ای دارد. این سومین رمانی است که از ایشان خوانده‌ام و شاید برای گفتن جمله قبل کمی زود به نظر بیاید اما این‌گونه نیست! رنگین‌پوستان آمریکا سالیان سال, چه در دوران برده‌داری و چه پس از لغو آن, با این مسئله دست و پنجه نرم کرده‌اند. از نگاه نویسنده به نظر می‌رسد بازیابی و حفظ هویت, یک رویکرد استراتژیک در مقابله با این پدیده باشد. در «دلبند» که تاکنون از نگاه من بهترین اثر اوست, به موضوع هویت در دوران برده‌داری و کمی پس از آن پرداخته شده است اما سرود سلیمان در زمانی جریان دارد که سالها از آن دوران گذشته است. دهه سی تا شصت قرن بیستم. در این داستان برادر و خواهری حضور دارند که هرکدام مسیری متفاوت را طی کرده‌اند؛ یکی به دنبال کسب ثروت و دست یافتن به جایگاهی هم‌پایه سفیدپوستان است و دیگری به سنت آفریقایی-آمریکایی پایبند و به دنبال افزایش تجربه‌های زیستن و انتخاب سبک زندگی متناسب با نقش‌هایی است که در زندگی دارد. یکی به دنبال داشتن و دیگری به دنبال بودن. خانه یکی پر از عشق است و خانه دیگری پر از نفرت. در میان نسل بعدی رویکردهای دیگری هم به چشم می‌خورد: از انفعال گرفته تا خشم و خشونت‌ورزی.  

مقدمه سوم: ابتدایی‌ترین نمود هویت, نام است. حتماً می‌دانید که برده‌داران برای اینکه برده‌های سربراه و به‌دردبخوری تربیت و تکثیر کنند, تلاش می‌کردند تمام عوامل هویت‌زا را از پیرامون آنها بتارانند, مثلاً اسم آنها را خودشان و معمولاً به صورت یکسان و غیرقابل تمایز (تامی و جینی) انتخاب و سپس ارتباط آنها را با پدر و مادر قطع می‌کردند. موجودات بی‌ریشه راحت‌تر شکلِ دلخواه را می‌گیرند. نام شخصیت اصلی داستان «مِی‌کِن دِد» است, نامی که به واسطه اشتباه یک مامور دائم‌الخمر در مدارک پدربزرگش این‌گونه ثبت شده و سه نسل ادامه یافته است. نامی عجیب که به جایی وصل نیست. روی هواست.

******

داستان از روز چهارشنبه 18 فوریه سال 1931 آغاز می‌شود. این تاریخ اهمیت ویژه‌ای دارد. در این روز مرد سیاهپوستی طبق اعلام قبلی, از بالای ساختمان بیمارستان, با بال‌های آبی‌رنگی که به خود بسته است, اقدام به پرواز می‌کند. در همان لحظات زنی دورگه به نام روث در مقابل بیمارستان دچار درد زایمان می‌شود و به‌خاطر بلبشویی که در اثر اقدام به پرواز رخ داده است به جای اینکه روی پله‌های بیمارستان بزاید بطور کاملاً اتفاقی به عنوان اولین زن رنگین‌پوست داخل بیمارستان شهر زایمان می‌کند. نوزادی که به دنیا می‌آید پسری است که بلافاصله نام پدر و پدربزرگش را به ارث می‌برد: «مِی‌کن دِد»!

می‌کن دد اول, مردی است که با تلاش و کوشش در سرزمینی متفاوت از جایی که به دنیا آمده, مزرعه‌ای چشم‌نواز برپا کرده است اما به‌سبب بی‌سوادی و توطئه یکی از سفیدپوستان تمام دارایی خود و حتی جانش را از دست می‌دهد. پسر نوجوانِ او, می‌کن دد دوم و خواهر خردسالش (پای‌لت) جان سالم به در می‌برند. پای‌لت در واقع همان پیلاطس است؛ پدر برای انتخاب یک نام شایسته, انگشت روی کلمات انجیل می‌گذارد و کلمه‌ای را انتخاب می‌کند: از بد حادثه کلمه‌ای که انتخاب کرده نام «پیلاطس» فرمانروای رومی است که مسیح در زمان او مصلوب شد! می‌کن دد دوم تصمیم می‌گیرد به هر روش ممکن ثروتمند و قدرتمند شود. به میشیگان می‌آید و با پشتکار صاحب چند کلبه و اتاق می‌شود. او با اجاره‌داری و باز کردن مغازه معاملات ملکی کم‌کم به هدف خود نزدیک می‌شود و برای ازدواج به سراغ دکتر فاستر معروف‌ترین و ثروتمندترین رنگین‌پوست شهر می‌رود و با دخترِ او روث ازدواج می‌کند و بعد از دو دختر صاحب پسری می‌شود که در پاراگراف اول داستان به دنیا می‌آید: مِی‌کن دد سوم.

در همین صحنه ابتدایی در مقابل بیمارستان, تقریباً تمام شخصیت‌های اصلی داستان حضور دارند. می‌کن دد سوم به سبب اینکه مادرش تا چندین سال به او شیر خودش را می‌دهد صاحبِ نامِ میلک‌من می‌شود. میلک‌من در دوازده‌سالگی با عمه‌اش پای‌لت و دختر و نوه‌اش ملاقات می‌کند و از این مواجهه احساس خوبی دارد چون به‌نوعی با بخشی از ریشه‌های پنهان‌شده‌ی خانواده خود روبرو می‌شود. این آشنایی مسیر زندگی او را کاملاً تغییر می‌دهد اما نه ناگهانی و ارادی, بلکه خیلی آرام و تصادفی و شاید دیر...

در ادامه مطلب، نامه یکی از شخصیت‌های داستان را خواهیم خواند.

******

در مورد زندگینامه تونی موریسون قبلاً در اینجا چیزهایی نوشته‌ام.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه علی‌رضا جباری، نشر چشمه، چاپ اول پاییز 1387، تیراژ 2000 نسخه، 445 صفحه, قیمت 7000 تومان!

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.14 است) اگر قصد دارید فقط یک بار کتاب را بخوانید من توصیه‌ای در مورد خواندن نخواهم داشت! به همین خاطر در گروه B قرار گرفت.

پ ن 2: در جمله اول قسمت معرفی داستان نوشتم که تاریخی که داستان آغاز می‌شود اهمیتی ویژه دارد. اهمیتش این است که این تاریخ دقیقاً تاریخ تولد خانم تونی موریسون است.

پ ن 3: در مورد دلبند اینجا و در مورد جاز اینجا و اینجا چیزهایی نوشته‌ام.

پ ن 4: کتاب بعدی نمایشنامه «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر لوئیجی پیراندلو خواهد بود.  

 

 

ادامه مطلب ...

دلبند – تونی موریسون


« 124 کینه‌جو بود.

پر از زهر کودکی شیرخواره. زنهای خانه این را می‌دانستند؛ همین‌طور بچه‌ها. سالهای سال هرکسی به رسم خودش با این کینه کنار آمده بود؛ ولی از 1873، ست و دخترش دنور تنها قربانیان آن بودند. مادربزرگ بیبی ساگز مرده بود و پسرها، هاوارد و باگلار سیزده سالشان که شد فرار کردند. به‌محض آن‌که نگاهی ساده، آینه را از هم پاشید (این برای باگلار اعلام خطر بود)؛ تا جای دو دست کوچک روی کیک افتاد (این هم برای هاوارد حکم اعلام خطر را داشت) هیچیک از دو پسر صبر نکردند تا چیزهای بیشتری ببینند: دیگ نخودی که روی کف اتاق جزغاله می‌شد، خطی از بیسکوییت‌های خرد شده‌ای که نزدیک در ریخته بود. نه.»

داستان با این جملات آغاز می‌شود. خانه شماره 124 در حومه‌ی شهر جایی است که زنی سی و هفت هشت ساله (ست) به همراه دختر هجده ساله‌اش (دنور) در آن زندگی می‌کنند. به دلایلی که در داستان خواهیم خواند و به گوشه‌ای از آن در همین جملات ابتدایی اشاره شده (وجود روح کینه‌جوی یک کودک شیرخواره) نه تنها اهالی چندان روی خوشی به این خانه و ساکنان آن نشان نمی‌دهند بلکه برخی ساکنین داخل آن هم (باگلار و هاوارد) از آن گریزان شده‌اند.

روایت چند سال پس از اتمام جنگهای داخلی و لغو نظام برده‌داری آغاز می‌شود. ست در یک رستوران آشپزی می‌کند و به همراه دخترش فارغ از تمام همسایگان زندگی خود را می‌گذرانند. داستان با ورود «پُل‌دی» به این خانه آغاز می‌شود؛ مردی که سال‌ها قبل به همراه ست و شوهرش و دیگران در یک مزرعه، برده بودند و از هجده سال قبل که ست و بچه‌هایش اقدام به فرار کردند از آنها بی‌خبر بوده است. با ورود او تعادلِ پیشین به هم می‌خورد و رمز و رازهای فراموش‌شده‌ای عیان می‌شود و...  

بدون شک هر کدام از ما داستانها و فیلمهای متفاوتی در خصوص دوران برده‌داری و تبعیض نژادی خوانده‌ یا دیده‌ایم. در بیشتر آنها به جنبه‌های خشن و ظلم و ستمی که رنگین‌پوستان با آن مواجه بودند، پرداخته شده است. در واقع از یک جایی به بعد نویسندگانی که بخواهند در مورد این دوره داستان بنویسند باید زوایای جدید انتخاب و نگاهی نو در اختیار خوانندگان خود قرار دهند، اتفاقی که در این کتاب رخ داده است. این‌که در ذیل چنین نظم و نظامی، عشق (حتی عشق به فرزندان) به مقوله‌ای خطرناک و دردسرساز تبدیل می‌شود و در واقع خیل کثیری از آدمیان مجبور به چشم‌پوشی از آن شده‌اند و این ظلم بسیار بزرگی است. در مورد داستان در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت و البته خوشبختانه به دلیل نامه‌ای که دریافت کردم نیاز نبود بیشتر بنویسم.  

فرصت‌ها:

از هر نظر خواندن این کتاب فرصت است!

تهدیدها:

شروع روایت نیاز به این دارد که با تمرکز بالا خوانده شود. در غیر این صورت ممکن است عواقب این عدم تمرکز را بر سر مترجم و غیره و ذلک بکوبید که کار نادرستی است.

به دلیل برخی رفت و برگشت‌های زمانی و سبک داستان اگر دو بار کتاب را بخوانید همه ابهامات برطرف شده و تجربه‌ای به یادماندنی شکل خواهد گرفت. همانطور که قبلاً هم نوشته‌ام دوباره‌خوانی بسیار مفید و حتی ضروری است. به قول ناباکوف اگر کسی بخواهد حس کنجکاوی خود را ارضا کند کتاب را یک بار می‌خواند اما خواننده‌ی خوب و واقعی یک دوباره‌خوان است.

********

خوشبختانه اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. دلبند هم این سعادت را داشته است که چهار بار ترجمه شود!

مشخصات کتاب من: ترجمه شیرین‌دخت دقیقیان، انتشارات روشنگران و نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1373، تیراژ 3000 نسخه، 405صفحه.

.......................

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.87 و در آمازون 4.5)

پ ن 2: کتاب بعدی «اروپایی‌ها» اثر هنری جیمز خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

تونی موریسون

در هجدهم فوریه سال 1931 با نام اصلی کلوئه آردلیا وُفورد در لوراین (ایالت اهایو) متولد شد. او دومین فرزند از چهار فرزند خانواده‌ای سیاهپوست و از طبقه‌ی کارگر بود؛ خانواده‌ای مهاجر که برای فرار از مشکلات تبعیض نژادی از جنوب امریکا، به شمال رفتند. پدر و مادرش با نقل روایتهای عامیانه‌ی آفریقایی‌ـ‌آمریکایی و داستان‌های اشباح و آوازخوانی، از همان دوران کودکی علاقه به ادبیات و میراث نژاد سیاه را در او نهادینه کردند. خواندن رمان را از کودکی آغاز کرد و بعدها جین آستین و لئو تولستوی به نویسندگان محبوبش تبدیل شدند. پدرش جوشکاری بود که به‌رغم بیسوادی، پول لازم را برای تحصیلات عالی دخترش فراهم کرد. در دوره‌ی نوجوانی غسل تعمید داده شد و اسم تعمیدی آنتونی (با عنایت به قدیس سن‌آنتونی) را بر او نهادند و بعد از مدتی نام خودمانی تونی را از آن نام اقتباس کرد.

تونی در سال 1949 وارد دانشگاه هاوارد شد. در 1953 مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. او تحصیلاتش را در دانشگاه کرونل نیویورک ادامه داد و در 1955 فارغ‌التحصیل شد. پس از آن ابتدا دو سال در دانشگاه تگزاس و سپس تا سال 1964 در هاروارد به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت. وی در سال ۱۹۵۸ با دانشجویی جامائیکایی به نام «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش جدا شد.

در سال 1965، به عنوان ویراستار کتاب در نیویورک مشغول به کار شد. دو سال بعد نخستین ویراستار ارشد سیاهپوست در انتشارات رندوم هاوس شد. اولین رمانش را با عنوان «آبی ترین چشم» در سال 1970 نوشت. او با انتشار این اثر توانست هویت جدیدی برای خود کسب کند. سرود سلیمان(1977) با کسب دریافت جایزه منتقدان و کتاب ماه سهم به سزایی در شهرت او داشت. دلبند(1987) پس از انتشار در لیست پرفروش‌ها قرار گرفت اما وقتی جایزه ملی کتاب آمریکا و جایزه‌ی ملی حلقه‌ی منتقدان به این کتاب تعلق نگرفت بسیاری از نویسندگان به این امر اعتراض کردند. دلبند جایزه پولیتزر سال 1988 را به خود اختصاص داد و  بعدها فیلمی بر اساس آن با بازی اُپرا وینفری ساخته شد.

در سال 1993 به دلیل آن‌که "در رمان‌هایش با قدرتی ژرف و نگاهی شاعرانه به وجه مهمی از واقعیت جامعه آمریکا حیاتی دوباره بخشیده است" به عنوان اولین زن سیاه‌پوست موفق به دریافت جایزه نوبل شد. وی علاوه بر مشخصه‌هایی چون ترسیم تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی و اختلاف طبقاتی، از مؤلفه‌هایی چون اسطوره و تخیل نیز در رمان‌هایش بهره می‌گیرد.

بر اساس نظرسنجی روزنامه نیویورک‌تایمز از تعدادی نویسندگان برجسته آمریکایی در سال 2006، رمان دلبند به عنوان بهترین اثر داستانی ادبیات آمریکا در ربع قرن گذشته انتخاب شد. وی نخستین زن سیاه‌پوستی است که در دانشگاهی امریکایی (دانشگاه پرینستون)، یک کرسی دایمی استادی به نام خود ثبت کرده است.

او طی شش دهه فعالیت ادبی خود، ۱۱ رمان، ۵ کتاب کودک، دو نمایشنامه و یک اپرا نوشت و جوایز و نشان‌های متعددی دریافت کرد. تونی موریسون سرانجام در روز دوشنبه ۵ اوت ۲۰۱۹ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.

..............................

پ ن 1: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «دلبند» خواهد بود. پیش از این در مورد «جاز» از همین نویسنده اینجا نوشته‌ام.

پ ن 2: پس از دلبند به سراغ «اروپایی‌ها» اثر هنری جیمز خواهم رفت.


گزینه‌های هیجان‌انگیز!

تا از داغی اوضاع انتخابات آمریکا کاسته نشده است برای گزینش دو کتاب بعدی به سراغ این منطقه خواهیم رفت. شورای گزینش کاندیدای وبلاگ تلاش کرده است از ایالتهای مختلف (اوهایو، نیویورک، تنسی، فلوریدا و ورمانت و...) و از نسل‌های مختلف گزینه‌هایی برای انتخاب وجود داشته باشد!

برای اینکه در فضای درستی قرار بگیرید فرض کنید در مکانی قرنطینه شده‌اید (البته بلا به دور) و در آن مکان این هفت کتاب موجود است. کدام دو کتاب را برای خواندن یا بازخوانی انتخاب می‌کنید؟ یا فرض کنید دوست شما در چنین وضعیتی قرار گرفته است و از شما نظر خواسته است؛ کدام دو کتاب از گزینه‌های زیر را توصیه می‌کنید:

1) ترجیح می‌دهم که نه – هرمان ملویل

این داستان با عنوان «بارتلبی محرر» در سال 1853 منتشر شده است. هرمان ملویل (1819-1891) در زمان حیاتش چندان مورد اقبال قرار نگرفت اما آثارش بعدها و بخصوص در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم مورد توجه قرار گرفت و بر نسل طلایی نویسندگان آمریکایی تأثیر بسزایی گذاشت. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.93 است.

2) اروپایی‌ها – هنری جیمز

این داستان در سال 1878 منتشر شده است. امروزه منتقدین، هنری جیمز (1843-1916) را در هنر رمان‌نویسی‌، نقطه اوج ادبیات قرن نوزدهم می‌دانند و به آثارش عنوان «کلاسیک‌های مدرن» داده‌اند. جیمز با تکیه بر افکار و عواطف قهرمان داستان، تاثیر مهمی روی رمان قرن بیستم گذاشت. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.61 است.

3) سفید بی‌نوا – شروود آندرسن

این داستان در سال 1920 منتشر شده است. شروود آندرسن (1876-1941) در ادبیات آمریکا به عنوان پدر داستان کوتاه مدرن شناخته می‌شود. او تأثیر بسزایی در نویسندگان آمریکایی بین دو جنگ یا عصر طلایی داشته است. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.7 است.

4) دشمنان – آیزاک بشویس سینگر

این داستان در سال 1966 برای اولین بار منتشر شده است. این نویسده یهودی لهستانی‌تبار کتابهای خود را به زبان ییدیش می‌نوشت و البته بعدها زیر نظر خودش همگی به انگلیسی ترجمه شد. «دشمنان؛ یک داستان عاشقانه» در سال 1972 ترجمه و چاپ شد. سینگر (1902-1991) برنده جایزه نوبل سال 1978 است. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.95 است.

5) هدیه هومبولت – سال بلو

این داستان در سال 1975 منتشر و برنده جایزه پولیتزر گردید. سال بلو (1915-2005) برنده جایزه نوبل سال 1976 است. او در خانواده‌ای یهودی و روس‌تبار به دنیا آمد که پس از مهاجرت در کبک کانادا اقامت گزیده بودند. این نویسنده کانادایی-آمریکایی سه بار برنده جایزه ملی کتاب ایالات متحده شده است که در نوع خود یک رکورد محسوب می‌شود. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.86 است.

6) دلبند – تونی موریسون

این کتاب در سال 1987 منتشر و در سال بعد برنده جایزه پولیتزر گردید. تونی موریسون (1931-2019) در سال 1993 به عنوان اولین زن سیاه‌پوست موفق به دریافت جایزه نوبل شد. بر اساس نظرسنجی روزنامه نیویورک‌تایمز از تعدادی نویسندگان برجسته آمریکایی در سال 2006، رمان دلبند به عنوان بهترین اثر داستانی ادبیات آمریکا در ربع قرن گذشته انتخاب شد. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.87 است.

7) جاده – کورمک مک‌کارتی

این کتاب در سال 2006 منتشر و در سال بعد برنده جایزه پولیتزر گردید. این تنها گزینه‌ی زنده در لیست ما متولد سال 1933 است... چند شب قبل فیلم جایی برای پیرمردها نیست ساخته برادران کوئن که بر اساس رمانی با همین نام از مک‌کارتی ساخته شده است توسط اعضای شورای گزینش کاندیداها دیده شد و این کتاب در لیست قرار گرفت! نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.97 است.

.............................

پ ن 1: حدس می‌زنم انتخابات فوق کاملاً قابلیت آن را دارد که از انتخابات ریاست جمهوری امسال آن خطه پرشورتر و میلیمتری‌تر باشد. البته از طرف دیگر به لیست که نگاه می‌کنم حس «آقا»یی به من دست می‌دهد چون واقعاً برایم فرقی نمی‌کند که کدام انتخاب شوند!



جاز تونی موریسون

  

پاراگراف اول

او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد! وقتی همسرش – اسمش ویولت است – به مراسم تشییع جنازه رفت تا دخترک را ببیند و صورت بی جانش را ببرد, پرتش کردند روی زمین و از کلیسا بیرون انداختند.بعد, از میان آن همه برف دوید و وقتی به آپارتمانش رسید, پرنده ها را از قفس درآورد و از پنجره آزاد کرد ؛ یا باید یخ می زدند یا پرواز می کردند. بین این پرنده ها طوطی ای هم بود که مدام می گفت :«دوستت دارم».

"او را می شناسم" , راوی اول شخص است و شخصیت اصلی داستان "او" (یک زن , خوب یا بد , زبان فارسی امکان این تفکیک را در ضمایر ندارد) است که با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. راوی در جمله دوم به بعد می خواهد شخصیت اصلی را برای خواننده معرفی کند. مهمترین خصوصیت این زن از نظر راوی همین زندگی کردن "او" با دسته ای پرنده است که اشاره سریع راوی به خلاء و تنهایی اوست که با این پرندگان پر می شود. در صفحات بعد مشخص می شود که او چندان با شوهرش حرف نمی زده و رابطه اش با پرندگانش بیشتر از رابطه اش با همسرش بوده است. لذا به همین خاطر در جمله دوم به زندگی او با دسته ای پرنده اشاره می کند و در جمله سوم است که می گوید "شوهرش را می شناسم" و به درستی , شوهر در رده بعد از پرندگان قرار گرفته است.

شوهر "او" عاشق یک دختر 18 ساله شد. اشاره به سن 18 سالگی دختر در بطن خود به ما می گوید این رابطه از لحاظ سنی نامتعارف بوده است و در صفحات بعد می بینیم که اختلاف سنی آنها بیش از سی سال بوده است. اما با این وجود عشقی به وجود آمده است عمیق و عجیب , که موجب تیراندازی مرد به سمت دختر و قتل او شده است.

"او" )ویولت( برای دیدن و گرفتن انتقام از جسد دختر به مراسم تشییع جنازه می رود و آنجا کتک می خورد. به آپارتمان برمی گردد و همه پرندگانش را آزاد می کند! یعنی مهمترین پارامتر معرفی کننده خودش را پاک می کند که حاکی از کشمکش شدید درونی است. حالا اگر بخواهیم او را معرفی کنیم باید بگوییم زنی که در خیابان لینوکس با دسته ای قفس خالی پرنده زندگی می کند. در همین جمله اشاره می کند که این پرنده ها همه عمرشان در قفس بوده اند و حالا یا باید یخ بزنند یا پرواز کنند و... که غیر از نشان دادن زمان ماجرا (زمستان) اشاره به انتخاب های پیش روی شخصیت اصلی داستان دارد: یا باید از این درد بمیرد یا یک جوری خودش را خلاص کند.

در جمله آخر این پاراگراف بیان می شود که بین این پرنده ها یک طوطی هم بوده است که مدام جمله ای را تکرار می کند: دوستت دارم. با پروسه یادگیری کلام طوطی آشناییم... صاحبش مدام این جمله را برایش تکرار کرده است لذا خلاء ویولت از نوع عاطفی است! و نکته مهمتر اشاره ضمنی است که راوی به لغو بودن تکیه بر کلمات دارد. کلماتی که ممکن است طوطی وار تکرار شود اما هیچ باری را منتقل نمی کند و صرفن فریب است.

در مورد اهمیت پاراگراف اول هر کتاب قبلن نوشته بودم. این یکی از پاراگراف های اول خوب از دید من است. همه چیز سر جای خودش است و خواننده را با خودش به درون داستان می کشد.

چهار صفحه اول

جو تریس (همسر ویولت) پس از انجام قتل ,به دلیل نبود مدارک کافی, متهم نشده است. او دیگر کار نمی کند (فروشندگی لوازم آرایشی دوره گرد) و در خانه می ماند و شب و روز گریه می کند و زندگی را برای خودش و همسرش تلخ کرده است. ویولت باید به تنهایی مشکلاتش را حل کند.

اولین راه حل او پیدا کردن دوست پسر و آوردنش به خانه جهت تحریک و انتقام از همسرش است (ویولت 50 ساله آنقدر جذاب هست که ...) اما جو ککش هم نگزید. راه حل دوم عشق دوباره به همسرش بود که راوی صرفن به این اکتفا می کند که بگوید قبل از اجرا نقش بر آب شد.تنها کاری که باقی مانده بود شستن دستمال های جو و پخت غذا و ادامه سکوت و دعوا و مرافعه بود... تا نهایتن راه حل بعدی که شناخت دورکاس (دختر 18 ساله) است را در پیش می گیرد و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد او می کند. از رژ لب گرفته تا گروه موسیقی مورد علاقه و نحوه رقصیدن او ... تقلید ویولت از دورکاس موجب انزجار دیگران شد:

مثل تماشا کردن کبوتر پیری بود که در خیابان به ساندویچ ساردین پس مانده گربه ها نوک بزند.

در مسیر شناخت دورکاس , به عمه اش می رسد و بالاخره موفق به گفتگو با او می شود.گفتگویی که مداومت پیدا می کند. از جمله اطلاعاتی که از عمه دریافت می کند قطعه عکسی است که ویولت آن را در خانه خودشان نصب می کند و پس از آن اوضاع داشت به گونه ای پیش می رفت که کانون خانواده حسابی سرد شود اما بهار از راه می رسد و دختر دیگری (دوست صمیمی دورکاس) وارد خانه آنها می شود و به قول راوی:

این آغاز رسوایی سه نفره خیابان لینوکس بود. فرقش این بود که این بار کدام یک , دیگری را هدف قرار می داد.

در صورت صلاحدید ادامه مطلب را بخوانید!

ادامه مطلب ...