وقتی کتاب را شروع کردم چند روزی طول کشید که به نیمههای آن رسیدم چون این روزها دل و دماغ جور کردن فرصت برای خواندن را ندارم. خیلی هم جذب نشده بودم. گاهی از دست شخصیت اصلی داستان حرصم درمیآمد. اما در نیمه دوم نمیدانم چه شد که مجاب شدم یکسره ادامه بدهم! کتاب که به پایان رسید پیشِ خودم این حس را داشتم که کتاب خوبی را خواندهام. قصد دوبارهخوانی آن را نداشتم اما میخواستم برای نوشتن این مطلب دو سه فصل اول را دوباره بخوانم. توی مترو این کار را کردم، سرِ کار ادامه دادم! اعتراف میکنم کارها را کنار گذاشتم و یک نفس ادامه دادم! تمام شد. این پاراگراف را نوشتم و حالا از پشت میز بلند خواهم شد و به گوشهای خلوت خواهم رفت. ادامه را بعداً خواهم نوشت.
*******
شخصیت اصلی داستان «آرتورو باندینی» جوان بیستسالهی آمریکاییِ ایتالیاییتباری است که پس از چاپ شدن داستانی از او در یک نشریه ادبی، از شهری کوچک در کلرادو به لسآنجلس آمده است تا از طریق نویسندگی به رویاهای خود برسد. او در ابتدای داستان حدوداً شش ماهی هست که در هتلی ارزانقیمت، اتاقی کرایه کرده و تلاش میکند تا ایدهای پیدا کند و بنویسد اما تلاشهایش ناموفق بوده و اکنون با بحران بیپولی و گرسنگی دست به گریبان است و باید کاری بکند!
روایت به صورت اولشخص و به زمان گذشته بیان میشود و در واقع باندینی بعدها و پس از پشت سر گذاشتن این بحرانها حکایت خودش را برای ما بازگو میکند. بدیهی است این شخصیت وجوه تشابه فراوانی با خالق خود، جان فانته دارد. در متن گاهی پیش میآید باندینی خودش را از بیرون و به صورت سومشخص روایت میکند. او علاوه بر داشتن رویا، مایههایی از استعداد نویسندگی را دارد؛ کتابهای فراوانی خوانده و در نهایت داستانی به چاپ رسانده و بابت آن 175 دلار (که در آن زمان مبلغ قابل توجهی است) دریافت کرده است و با همین پول به این شهر آمده تا به رویاهای خود جامه عمل بپوشاند.
دو مشکل اساسی در گذشته او وجود دارد که هر دو موتور محرکه او در برگزیدن این رویا شده است: فقر و تحقیر نژادی. او میخواهد با نوشتن بر این دو غلبه کند؛ آنقدر ثروتمند شود که دیگر دغدغهای نداشته باشد و به چنان شهرتی برسد که دیگر کسی جرئت نکند مثل دوران کودکی او را ایتالیاییِ گُه، اسپانیاییِ آشغال و بدمکزیکی خطاب کند.
باندینی از اینکه نمیتواند یک داستان عاشقانه بنویسد کلافه است. طبیعی است! چون هیچ تجربهای در این زمینه ندارد. در داستان قبلیاش هیچ زنی حضور نداشته و او به این درک رسیده است که باید کمبودهایش در این عرصه را رفع و درک دقیقتری از زندگی به دست آورد اما برای این برنامه علاوه بر بیپولی مانع دیگری هم بر سر راه است: تربیت مذهبی (کاتولیک) او در بزنگاههای مختلف گریبانش را به سختی میگیرد و زخمهای حاصل از تحقیر نژادی (که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت) به کمک موانع دیگر میآید. تلاشهای باندینی برای عبور از این بحرانها خواندنی است خصوصاً اینکه تلاشهایش بهزعم من به داستان عاشقانهای فراموشناشدنی تبدیل میشود.
******
کتاب حاوی اطلاعات کافی در مورد این نویسنده بدشانس است. این کتاب که به نوعی شاهکار او قلمداد میشود در سال 1939 چاپ شد و با توجه به درگیری ناشر در یک دعوای حقوقی بر سر انتشار بدون مجوز کتاب نبرد من هیتلر، فقط حدود دوهزار و اندی نسخه از آن روانه بازار شد و ناشر هم پس از شکست در آن دعوای حقوقی ورشکست شد! دو سه کتاب منتشر شده از این نویسنده تقریباً همین سرنوشت را پیدا کردند و او در واقع از طریق فیلمنامههایی که برای کمپانیهای فیلمسازی هالیوود مینوشت توانست بر آن فقر، غلبه کند. بعدها و پس از مرگش اقبال به سمت آثار وی رو کرد و چند اثر منتشر نشدهاش هم شانس دیده شدن و خوانده شدن را پیدا کرد. البته در شکلگیری این اقبال بدون شک چارلز بوکوفسکی نقش موثری داشت؛ او که در جوانی به صورت اتفاقی همین کتاب را در کتابخانهای یافته و خوانده بود، فانته را خدای خود نامید و بعدها «از غبار بپرس» با مقدمه بوکوفسکی و توسط انتشارات بلک اسپارو روانه بازار شد. بوکوفسکی شرح دیدار با نویسندهی محبوبش را در قالب شعر نوشته است؛ زمانی که فانته در اثر عوارض دیابت کور شده بود و دکترها مجبور بودند انگشتان و نهایتاً پاهای او را به مرور قطع کنند. فانته در سال 1983 در سن 75 سالگی از دنیا رفت.
............
مشخصات کتاب من: ترجمه بابک تبرایی، نشر چشمه، چاپ چهارم زمستان 1397، شمارگان 500 نسخه، 251 صفحه (با احتساب مقدمهها و مؤخرهها).
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.6 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.11 نمره در آمازون 4.5)
پ ن 2: در چهار کتاب از رمانهای فانته به «آرتورو باندینی» پرداخته میشود که از لحاظ زمانی این کتاب سومین محسوب میشود. کارهای دیگر: جاده لسآنجلس، تا بهار صبر کن باندینی، و رویاهای بانکرهیل میباشند.
پ ن 3: ترجمه دیگری از این کتاب توسط محمدرضا شکاری و انتشارات افق روانه بازار شده است.
پ ن 4: کتاب بعدی «شهر ممنوعه» اثر «ماگدا سابو» خواهد بود.
ادامه مطلب ...
داستان با یک مهمانی اشرافی آغاز میشود؛ جایی که تقریباً تمام شخصیتهای محوری داستان مستقیم یا باواسطه حضور پیدا میکنند. اهمیت و کارکرد چنین مهمانیها و محافلی در جامعه آن روز روسیه بهنحو استادانهای بازسازی میشود و علاوه بر آن نشان میدهد که عقربه احساسات عمومی (حداقل در میان اشراف روس) به کدام سمت در حال تغییر جهت است.
حدود ده سال قبل در فرانسه انقلاب شده و خاندان سلطنتی کنار زده شدهاند؛ اتفاقاتی که طبعاً تن خاندان اشرافی در نقاط دیگر اروپا را لرزانده است. تا پیش از آن فرهنگ و زبان فرانسه بخصوص در محافل اشرافی روسیه نفوذ قدرتمندی داشت تا جایی که افراد این طبقه همگی سعی میکردند به زبان فرانسه تکلم کنند و تسلط به این زبان نشانهای از اصالت و فرهیختگی آنان محسوب میشد. تولستوی در همین راستا بخشهای قابل توجهی از رمان (گفتگوهایی که در این محافل جریان دارد و...) را به زبان فرانسه نگاشته است تا این نفوذ را ثبت و روایت کند. این فقط کاربرد ساده زبان نیست:
«... او به زبان فرانسه سلیس و سنجیدهای سخن میگفت که پدربزرگان ما نه فقط به آن گفتگو، بلکه فکر میکردند...»
مهمانی آغازین داستان در زمانی شکل میگیرد که در فرانسه، ناپلئون بناپارت در رأس امور است. فردی با تباری گمنام و بیاصالت بر تخت کیانی نشسته است و این بهخودیخود یک خطر است! خطر بالاتر البته کشورگشایی و توسعهطلبی ناپلئون است و خطر خیلی بالاتر دل و هوشی است که این فردِ برآمده از دل «انقلاب» فرانسه و شرایط پس از آن، با کارآمدی و شکستناپذیری خود از جوانان (حتی در طبقه اشراف) در نقاط مختلف اروپا برده است. حاضرین در مهمانی اکثراً نام بناپارت را به تحقیر بر زبان میآورند و او را عامل قرارگیری اروپا در آستانه سقوط میدانند و خیانت و بیعملی سران و سلاطین دیگر ممالک اروپایی را عامل شتاببخشی به این سقوط ارزیابی میکنند و حالا در چنین فضایی، انتظار دارند روسیه در نقش منجی ظاهر و رسالت خود مبنی بر «منکوب کردن اژدهای هفتسر انقلاب» که اکنون «در هیئت این آدمکش بدکنش» نمایان شده است را به انجام برساند. در این مهمانی زوایای مختلفی از روحیات مردمان آن عصر به نمایش درمیآید: تمایل به جنگِ نجاتبخش، ولایتپذیری و عشق به تزار الکساندر و هرآنچه به او مربوط است، بصیرت در دشمنشناسی، فساد و پیشبرد منافع شخصی در همهحال، ایمان مذهبی و نقش قدرتمند آن، اصولگرایی و حفظ سنتها، بیاعتمادی به قدرتهای دیگر حتی همپیمانان، احساساتگرایی و...
تولستوی با این انتخاب استادانه داستان را روی ریل مناسبی قرار میدهد. هدف او بازسازی بخش مهمی از حیات تاریخی سرزمین روسیه در نیم قرن پیش از نگارش رمان است؛ وقایعی که درخصوص برخی از شخصیتهای درگیر در آن، افسانههای بسیاری ساخته شده است. کار او در واقع فراتر از تاریخنویسی است؛ بازسازی آن است، کاری که ظاهراً فقط از ادبیات برمیآید.
در ادامه مطلب به برداشتها و نکتههایی که در هنگام خواندن رمان به ذهنم رسید خواهم پرداخت.
******
این داستان ابتدا طی سالهای 1865 تا 1867 به صورت سریالی در یک روزنامه به چاپ رسید و پس از آن در سال 1869 در قالب کتاب منتشر شد. تعداد ترجمههای آن به فارسی مدتی است از تعداد انگشتان یک دست فراتر رفته و علیرغم حجم زیاد آن بهزودی به تعداد انگشتان دو دست خواهد رسید.
مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، انتشارات نیلوفر،
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.13 نمره در آمازون 4.5)
پ ن 2: به زودی به نظم پیشین باز خواهم گشت! کتابهای بعدی به ترتیب «باخه یعنی لاکپشت» از خانم الهام اشرفی و سپس «زندگی بر شاهراه قدیم رم» اثر واهان توتوونتس و بالاخره «بائودولینو» از اموبرتو اکو خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی اولشخصِ داستان، مردی است از اهالی آمریکای جنوبی (ونزوئلا) که از سوی قانون تحت پیگرد است و با توصیه و کمک یک فرشفروشِ ایتالیایی در کلکته، خود را به جزیرهای متروکه و عجیب رسانده است تا از دسترس مأمورین خارج گردد. به گفتهی این دوست ایتالیایی هیچ بنیبشری نمیتواند در این جزیره دوام بیاورد کما اینکه عدهای سفیدپوست در سال 1924 وارد آن شده و بناهایی را ساختهاند ولی بعد همهچیز را رها کرده و رفتهاند. شایعاتی در مورد یک بیماری مرموز و مرگبار در این جزیره مطرح است. میگویند ملوانان یک کشتی نظامی ژاپنی در گشتزنی خود به حوالی این جزیره رسیده و در ساحل آن با یک کشتی روبرو شدند که همه کارکنانِ آن بهنحو مرموزی مُرده بودند. این ژاپنیها از ترس آن کشتی را غرق کردهاند.
طبعاً دوست ایتالیایی تمام تلاش خودش را برای جلوگیری از عزیمت راوی به این جزیره به کار برده است اما راوی عنوان میکند زندگی چنان برایش عذابآور شده بود که با میل و رغبت به سوی این جزیره روان شده است. روایت راوی از صدمین روز سکونتش در جزیره آغاز میشود. یعنی از زمانی که اتفاقی غیرمنتظره در جزیره رخ داده و راوی را بر آن میدارد تا یادداشتهایی بنویسد که به قول خودش ممکن است عاقبت به وصیتنامهی او بدل شود. یکی دو صفحه از ابتدای داستان را اینجا بشنوید.
در ادامه مطلب درخصوص داستان و مضامینی همچون جاودانگی، بهشت، عشق و... خواهم نوشت. پیش از آن فقط به نکتهای اشاره میکنم که بد نبود در اولین پانویس به آن اشاره میشد: کتاب حاوی پانویسهایی با عنوان یادداشت ویراستار است که جزء داستان هستند و در واقع خود نویسنده آن را تدارک دیده است، و منطقاً باید این کار را میکرد. یادداشتهای راوی کشف شده و ناشری آنها را بعد از ویراستاری به چاپ رسانده است. این ویراستار دستش باز بوده و گاه تردیدها یا دخلوتصرفهای خودش را با اعتماد به نفس کامل در چند پانویسی که داده بیان کرده است. اشکال کار کتابی که ما میخوانیم آن است که مترجم هم زحمت پانویسهایی را به خود داده است و اینها در کنار هم قرار گرفته است و این شائبه را در ذهن خوانندگان سادهای همچون من ایجاد میکند که ویراستارِ بنگاهِ نشرِ فارسی برای خود چنان وسعتِ نظارتی (آن هم از نوع استصوابی!) قائل شده است که چنان پانویسهایی را بنویسد! باور کنید چند بار در حین خواندن داستان به سراغ شناسنامه کتاب رفتم تا نام ویراستار را شناسایی و مورد عنایت قرار دهم و متعجب میشدم که با آن اعتماد به نفس چگونه حاضر شده است نامش نوشته نشود!
*****
آدولفو بیوئی کاسارس (1914-1999) در آرژانتین و در خانوادهای مرفه به دنیا آمد. پدرش تباری فرانسوی داشت و مادرش از خانوادهای ریشهدار و سرمایهدار بود. این تکفرزند خانواده خیلی زود با توجه به ارتباطاتی که مهیا بود به محافل ادبی پیوند خورد و در هفده سالگی با بورخسِ سیویکساله آشنا شد. این دوستی به همکاری مستمری منتهی شد. بیوئی قبل از انتشار «ابداع مورل» در سال 1940 چند داستان دیگر نوشته اما موفقیتی کسب نکرده بود. ابداع مورل با پیشگفتاری از بورخس به چاپ رسید و خیلی زود نویسنده آن را به شهرت رساند.
..........................
مشخصات کتاب من: ترجمه مجتبی ویسی، نشر ثالث، چاپ اول 1389، تیراژ 1100 نسخه، 150صفحه که البته 120 صفحه مربوط به خود داستان است.
........................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 4.05 نمره در آمازون 4.6)
پ ن 2: کتاب بعدی «آداب بیقراری» اثر یعقوب یادعلی (نشر نیلوفر) و پس از آن «خواهرم قاتل زنجیرهای» اثر اویینکان بریت وِیت (نشر ققنوس) خواهد بود.
« 124 کینهجو بود.
پر از زهر کودکی شیرخواره. زنهای خانه این را میدانستند؛ همینطور بچهها. سالهای سال هرکسی به رسم خودش با این کینه کنار آمده بود؛ ولی از 1873، ست و دخترش دنور تنها قربانیان آن بودند. مادربزرگ بیبی ساگز مرده بود و پسرها، هاوارد و باگلار سیزده سالشان که شد فرار کردند. بهمحض آنکه نگاهی ساده، آینه را از هم پاشید (این برای باگلار اعلام خطر بود)؛ تا جای دو دست کوچک روی کیک افتاد (این هم برای هاوارد حکم اعلام خطر را داشت) هیچیک از دو پسر صبر نکردند تا چیزهای بیشتری ببینند: دیگ نخودی که روی کف اتاق جزغاله میشد، خطی از بیسکوییتهای خرد شدهای که نزدیک در ریخته بود. نه.»
داستان با این جملات آغاز میشود. خانه شماره 124 در حومهی شهر جایی است که زنی سی و هفت هشت ساله (ست) به همراه دختر هجده سالهاش (دنور) در آن زندگی میکنند. به دلایلی که در داستان خواهیم خواند و به گوشهای از آن در همین جملات ابتدایی اشاره شده (وجود روح کینهجوی یک کودک شیرخواره) نه تنها اهالی چندان روی خوشی به این خانه و ساکنان آن نشان نمیدهند بلکه برخی ساکنین داخل آن هم (باگلار و هاوارد) از آن گریزان شدهاند.
روایت چند سال پس از اتمام جنگهای داخلی و لغو نظام بردهداری آغاز میشود. ست در یک رستوران آشپزی میکند و به همراه دخترش فارغ از تمام همسایگان زندگی خود را میگذرانند. داستان با ورود «پُلدی» به این خانه آغاز میشود؛ مردی که سالها قبل به همراه ست و شوهرش و دیگران در یک مزرعه، برده بودند و از هجده سال قبل که ست و بچههایش اقدام به فرار کردند از آنها بیخبر بوده است. با ورود او تعادلِ پیشین به هم میخورد و رمز و رازهای فراموششدهای عیان میشود و...
بدون شک هر کدام از ما داستانها و فیلمهای متفاوتی در خصوص دوران بردهداری و تبعیض نژادی خوانده یا دیدهایم. در بیشتر آنها به جنبههای خشن و ظلم و ستمی که رنگینپوستان با آن مواجه بودند، پرداخته شده است. در واقع از یک جایی به بعد نویسندگانی که بخواهند در مورد این دوره داستان بنویسند باید زوایای جدید انتخاب و نگاهی نو در اختیار خوانندگان خود قرار دهند، اتفاقی که در این کتاب رخ داده است. اینکه در ذیل چنین نظم و نظامی، عشق (حتی عشق به فرزندان) به مقولهای خطرناک و دردسرساز تبدیل میشود و در واقع خیل کثیری از آدمیان مجبور به چشمپوشی از آن شدهاند و این ظلم بسیار بزرگی است. در مورد داستان در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت و البته خوشبختانه به دلیل نامهای که دریافت کردم نیاز نبود بیشتر بنویسم.
فرصتها:
از هر نظر خواندن این کتاب فرصت است!
تهدیدها:
شروع روایت نیاز به این دارد که با تمرکز بالا خوانده شود. در غیر این صورت ممکن است عواقب این عدم تمرکز را بر سر مترجم و غیره و ذلک بکوبید که کار نادرستی است.
به دلیل برخی رفت و برگشتهای زمانی و سبک داستان اگر دو بار کتاب را بخوانید همه ابهامات برطرف شده و تجربهای به یادماندنی شکل خواهد گرفت. همانطور که قبلاً هم نوشتهام دوبارهخوانی بسیار مفید و حتی ضروری است. به قول ناباکوف اگر کسی بخواهد حس کنجکاوی خود را ارضا کند کتاب را یک بار میخواند اما خوانندهی خوب و واقعی یک دوبارهخوان است.
********
خوشبختانه اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. دلبند هم این سعادت را داشته است که چهار بار ترجمه شود!
مشخصات کتاب من: ترجمه شیریندخت دقیقیان، انتشارات روشنگران و نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1373، تیراژ 3000 نسخه، 405صفحه.
.......................
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.87 و در آمازون 4.5)
پ ن 2: کتاب بعدی «اروپاییها» اثر هنری جیمز خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راوی زنی است که پس از سی سال زندگی مشترک با همسرش در خارج از وطن، با قطار عازم سفری است. مرد مشغول خواندن روزنامه است و زن در سفری ذهنی به گذشتههای دور و نزدیک، خاطرات خود را مرور میکند. راوی در زمانِ حالِ روایت دچار افسردگی و احساس تنهایی است و از سرد بودن روابطش با همسر و همچنین تنها فرزندش شاکی است و متقابلاً گذشتهی خود و دوران کودکیاش را منبعی پر شور و گرم احساس میکند و به آن پناه میبرد... زمانی که در تهران قدیم اعضای مختلف خانواده در کنار هم زندگی نسبتاً شاد و شلوغی را تجربه میکردند. این در واقع انگیزه روایت و طرح کلی داستان است.
این کتاب اولین رمان نویسنده است که در سال 1382 به چاپ رسیده است؛ رمانی که توانست جایزه بنیاد گلشیری برای بهترین رمانِ اول سال را به خود اختصاص بدهد. شاید این جایزه تأثیر بهسزایی در چاپهای متعدد آن داشته باشد. نظر مرا البته جلب نکرد و در ادامهی مطلب تلاش خواهم کرد به دلایل آن بپردازم.
******
مشخصات کتاب من: نشر مروارید، چاپ پانزدهم پاییز 1397، تیراژ 1100 نسخه، 248صفحه.
....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.6 )
پ ن 2: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت اسفار کاتبان از ابوتراب خسروی خواهد بود.
ادامه مطلب ...