سوم خرداد 1361
دبستانی بودم. در آن زمان نه ماه تحصیلی دقیقاً نه ماه بود و خرداد هم به مدرسه میرفتیم. آن روز سرما خورده بودم. عازم دکتر بودیم. اوایل مسیر آزادی به انقلاب از رادیو اعلام شد. شور و حال و جنبوجوش عظیمی در گرفت. اولین شادی جمعی که من تجربه کردم. زمانهی خاصی بود. اگر رسانههای دنیا و تحلیلگرانشان میگفتند (که گفتند) ایران در آستانه فتح بصره است ما باور میکردیم. نگفته هم باور میکردیم. زمانهای بود که فکر میکردیم شکل و شمایل و حتی رسم و قواعد دنیا را به راحتی میتوان تغییر داد.
دوم خرداد 1376
دانشجو بودم. فقط پایاننامه مانده بود و بهصورت پارهوقت در کارخانهای مشغول بودم. هفتهی آخر منتهی به آن روز شور و حال عجیبی داشت. انصافاً در آن دوران مجلههای خوبی منتشر میشد. دستم توی جیب خودم بود و چندتا از آنها را آبونه شده بودم. الان واژههای «مجله» و «آبونمان» شاید غریب و نامأنوس باشد! یکی از آن روزها به صورت اتفاقی هنگام خروج از دانشگاه در خیابان شانزدهم آذر به خانم امانپور برخورده بودم. به خاطر همین مجلات جلوی دوربین چپمان پر بود! حاکمیت قانون و جامعه مدنی.
فردای انتخابات خیلیها گوش به رادیو داشتند. اولین شمارش صبح اعلام شد و بعد سکوت... عصر در کوی دانشگاه بودم. ساختمان بیست و دو. ساعت هشت شب اعلام شد. ولوله عجیبی به پا شد. مطابق سنت آن روزهای کوی، جمعیت بیرون زد. امیرآباد را تا پمپبنزین پایین رفتیم و بعد بازگشتیم. کاری که دوسال بعد... بگذریم. زمانهای بود که فکر میکردیم شکل و شمایل و حتی رسم و قواعد کشور را به راحتی میتوان تغییر داد.
ششم خرداد 1389
شاید خودخواهانه باشد که این تاریخ را کنار دو تاریخ قبلی بگذارم. وقایع سال قبل از این تاریخ خیلی از دوستان را به مهاجرت ترغیب کرده بود. چند روز پیش از این تاریخ، یکی از دوستان مرا به نوشتن در وبلاگ ترغیب کرد. قدردان او هستم. امروز ده سال است که اینجا مینویسم. ده سال تداوم برای من قابل توجه است ولی هنوز به آن میزان نیست که بگوییم یک فعالیت «بلند مدت»... گمانم لااقل دو سه تا از این دههگردها را باید پشت سر بگذارم. ناامید نیستم اما الان گاهی اینطور به نظرم میرسد که عوض کردن شکل و شمایل و رسم و قواعدِ زندگی یک فرد هم کار راحتی نیست!
.........................................
پ ن 1: وبلاگ آن دوست اینجاست. جایی که سالهاست در آن نمینویسد. او الان اینجا در زمینه کوچینگ فعال است. حسین جان از آن زمان هم مهارتهای نرمات قابل توجه بود. ممنونم.
پ ن 2: گاهی زندگی با همین لایههایی که به آن اضافه میکنیم معنا مییابد.
پ ن 3: در این مسیر پیشنهادات و انتقادات دوستان بسیار به کار من آمده است. امیدوارم که دوستان مانند گذشته در این زمینه مرا یاری کنند. پیش به سوی دهه دوم!
در یکی از قصههای عامیانه خودمان به نام حسنکچل، با فردی آشنا میشویم که دوست ندارد برای کار کردن از خانه خارج شود و مادرش به لطایفالحیل که خود بهتر میدانید او را به خارج از خانه هدایت میکند و...
شخصیت اصلی داستان اتحادیه ابلهان «ایگنِیشِس جی.رایلی»، جوانی است که از دانشگاه با مدرک فوقلیسانس در رشته فلسفه قرون وسطا فارغالتحصیل شده است و در زمان حالِ روایت چند سالی است که در خانه تنپروری میکند. فعالیتهای روزانهی او عبارت است از خوردن و اندیشیدن و دیدن و... عمل خوردن که در هیکل عظیمش قابل رویت است، اندیشیدن و تاملات فکری او در نوشتههای پراکنده و خطخطی کردن دفترچههای متعددی که در جایجای اتاقش پخشوپلاست نمود مییابد؛ نوشتههایی که به قول خودش قرار است یک پژوهش فوقالعاده یا یک کیفرخواست تاریخی علیه مسیری باشد که جهان در چند قرن گذشته طی کرده است. فعالیت دیگر او دیدن تلویزیون و رفتن به سینماست که از نگاه او مظاهر انحطاط و فساد جامعه هستند.
در شروع روایت، سلسله اتفاقاتی رخ میدهد که او مجبور به جستجوی کار میشود و .... ایگنیشس پیشفرضهای ذهنی مستحکمی دارد و از دریچه ذهن خود به مسائل و راهکارهای حل آن نگاه میکند. فعالیتهای جدید او در کنار فعالیتهای سابق فضایی طنزآلود ایجاد میکند که برای طیفی از خوانندگان جذاب خواهد بود. اقدامات او و شخصیتهای دیگر داستان در کنار یکدیگر کلیتی را شکل میدهد که بهترین گزینه برای معرفی آن همین عنوان کتاب است: اتحادیه ابلهان!
در ادامه مطلب در حد توان خودم به محتوای داستان خواهم پرداخت.
بخش کوتاهی از داستان را هم به صورت صوتی در اینجا آوردهام تا با نثر کتاب آشنا شوید و چنانچه تاکنون این کتاب را نخواندهاید در مورد خواندنش تصمیمگیری کنید. (اینجا)
*******
جان کندی تول (1937-1969) در نیواورلئان ایالت لوئیزیانا به دنیا آمد. در شانزده سالگی رمانی به نام «انجیل نئون» نوشت که بعدها پس از شهرت اتحادیه ابلهان منتشر شد. پس از دوران موفقیتآمیزی که در دانشگاه سپری کرد و در حین تحصیل در مقطع دکترا به خدمت سربازی رفت و اتحادیه ابلهان را در همان دوران نوشت. بعد از اتمام خدمت به دنبال چاپ این کتاب بود اما در این امر توفیقی نیافت. مشکلات روحی و شرایط زندگیِ او به سمت و سویی رفت که نهایتاً در سی و دو سالگی خودکشی کرد. سرنوشت کتاب همانطور که در پست قبلی نوشتم این شد که پس از گذشت یازده سال از مرگ نویسنده چاپ شود و بلافاصله جایزه پولیتزر را کسب کند و بسیار مورد توجه قرار گیرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه پیمان خاکسار، نشر بهنگار، چاپ اول 1391، تیراژ 1500 نسخه، 467 صفحه.
..............................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است.گروهB (نمره در گودریدز 3.9 نمره در آمازون4.2)
پ ن 2: ترجمه کتاب تقریباً سی سال پس از چاپ آن در آمریکا صورت پذیرفته است اما پس از ترجمه و گل کردن کتاب و بر سر زبان افتادن اسمش ظاهراً دو ترجمه دیگر از آن هم به بازار آمده است. جز این بود جای تعجب داشت!
پ ن 3: کتاب بعدی پریرا چنین میگوید اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود.
ادامه مطلب ...
کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. سرگذشت نویسنده و این کتاب بهگونهایست که ناخودآگاه ما را به خواندن آن ترغیب میکند. در عالم ادبیات و رمان، نویسندگان جوان بسیاری را میتوان یافت که برای چاپ اولین کتاب خود دردسرهای زیادی کشیدهاند اما در میان آنها کمتر نویسندهایست که پس از شنیدن پاسخهای منفی از ناشران، شلنگ را داخل اگزوز ماشین فرو کند و... خود را خلاص کند و بازماندگان (در اینجا مادر) حدود یک دهه برای چاپ اثر تلاش کنند. شاید این کتاب یگانه اثری از این گروه ناکامان باشد که پس از چاپ بلافاصله مورد توجه قرار گرفته و جایزه پولیتزر را کسب کند. اتحادیه ابلهان پس از آن همواره در لیستهای مختلف رمانهای برگزیده حضور داشته است. با این مقدمه و مقدمه بعدی به استقبال کتاب خواهم رفت.
«دورهمی»
«سلینجر» در برخی از داستانهای کوتاه خود، خانوادهای را خلق کرده (خانواده گلس) که اعضای آن هوش و دانش سرشاری دارند و در برنامههای رادیویی اطلاعات عمومی گسترده خود را به نمایش میگذارند. سرنوشت و اتفاقاتی که برای آنها رخ میدهد نشان میدهد که آنها به مرور از جامعه جدا شده و این داناییها چندان نمیتواند موجب خوشبختی و سعادت آنها شود و فارغ از تعریف و ملاکهای متفاوت از این مقولات، آنها از زندگی خود راضی نیستند.
در دوران نوجوانی ما از تلویزیون برنامهای پخش میشد به نام «مسابقه هفته» که در آن شرکتکنندگان اطلاعات عمومی خود را در مقابل دوربین و سوالات مجری میآزمودند و خانوادهها نیز در پای تلویزیون پا به پای شرکتکنندگان سوالات را پاسخ میدادند. گاه پیش میآمد که مجری مجبور میشد از عوامل پشت صحنه مجموعه سوالات اضافه دریافت کند تا مسابقه به پایان برسد. در هر خانوادهای هم معمولاً یک فرد پیدا میشد که از نگاه اطرافیان، یک سر و گردن بالاتر از برندگان مسابقه قرار میگرفت.
نمیخواهم بگویم یادش بهخیر! چون شاید عنوان شود از آن اطلاعات مگر چه آبی گرم شد!؟ و شاید عنوان شود که اساساً داشتن اطلاعات عمومی چه فایدهای دارد!؟ و شاید سرنوشت فرزندان خانواده گلس برایمان یادآوری شود و یا شاید عنوان شود که کودکان و نوجوانان امروز از این لحاظ اطلاعات بسیار فراتری دارند و... بله، این موارد همگی قابل طرح است اما این روزها گاه در برنامههای تلویزیونی و موقعیتهای مشابه، مواردی میبینیم که دچار حیرت میشویم و از خود میپرسیم جامعه به کدامین سمت میرود!؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبانی که روی صحنه میروند (با اصرار و الحاح!) و میدانند در میان سوالات مجری خواندن یک بیت از حافظ و سعدی وجود دارد، بتوانند یک بیت (به قول طوطی شهر قصه: فقط یه بیت!!) از حفظ بخوانند؟! آیا این انتظار بزرگی است؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبان فوق حداقل پایتخت کشورهای همسایه را بدانند؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم که داوطلبان فوق توانایی شناسایی مشهورترین آثار نویسندگانی چون داستایوسکی و تولستوی و مارک تواین را داشته باشند؟ این موارد به کنار! آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبی که خود را دانشجوی فیلمسازی معرفی میکند بتواند یک فیلم (فقط نام یک فیلم!) از اسکورسیزی نام ببرد؟ قسمتِ دردناک موضوع جایی است که داوطلبان با افتخار و بدون هیچ شرمی، ندانستههای خود را به نمایش میگذارند و برای این نمایش سر و دست میشکنند! باز هم همهی اینها به کنار، آیا نباید انتظار داشته باشیم بازیگر مهمان که خود مدرس بازیگری است لااقل اسم هنرپیشهای همچون لینو ونتورا به گوشش خورده باشد!؟ در واقع آیا نباید از متخصصینِ امور در حوزه تخصصی خود انتظارات اینچنینی داشته باشیم؟!
طبعاً با این سطح از اطلاعات باز هم میتوان دورهمیهای جذابی داشت به شرط آنکه در هر زمینهای اظهار فضل نکنیم که اگر این شرط فراموش شود جمعهای ما به عنوان کتاب بعدی شباهت مییابد!
هر مجموعه داستان کوتاه که حاوی داستانهایی از نویسندگان مختلف باشد خواهناخواه اثری است که گردآورنده با انتخاب و چینش آنها در کنار یکدیگر خلق میکند. این انتخابها معمولاً انواع و اقسام مختلف دارد اما دو نوعِ مقبول آن به شرح ذیل است:
الف) گردآورنده بر اساس یک تقسیمبندی، دورههای مختلفی از شکلگیری و رشد داستان کوتاه را از یکدیگر تفکیک میکند و در هر دوره آثاری شاخص از نویسندگانِ صاحب سبک را انتخاب و در کنار یکدیگر قرار میدهد. مقبولترین مجموعهای که با این سبک گردآوری دیدهام «یک درخت، یک صخره، یک ابر» است با ترجمه حسن افشار از نشر مرکز که پیش از این در این پست (لینک) اشاراتی به این مجموعه داشته و داستانی از آن را به صورت صوتی آنجا گذاشتهام.
ب) گردآورنده گلچینی از چند نویسنده شاخص انتخاب میکند و آنها را در کنار یکدیگر قرار میدهد. در اینجا سلیقه و ذوق گردآورنده و تجربه و بسیارخوانی او در کیفیت مجموعه تاثیرگذار است. یک نمونه از این نوع میتواند مجموعه «لاتاری، چخوف و چند داستان دیگر» باشد که اینجا (لینک) در موردش نوشتهام و یک داستانش را هم به صورت صوتی آنجا گذاشتهام.
یک نمونه قابل توجه از نوع دوم، مجموعه «به انتخاب مترجم» است که گردآورنده از میان شاخصترین داستانهای کوتاهی که خوانده است، گلچینی را انتخاب کرده است که به نظرم میتواند طیف گستردهای از علاقمندان داستان کوتاه را راضی کند. مترجم در کنار انتخاب بر اساس سلیقه خود، قید ارزندهای برای انتخاب این داستانها داشته است و آن هم اینکه پیش از این ترجمه نشده باشند.
قبل از هر داستان نوشتهی معرفیگونهی کوتاهی از نویسنده و داستان آمده است و بعد از هر داستان معمولاً یا نوشته کوتاهی از مترجم در پیرامون داستان آمده است یا نقدی ترجمه شده از یک منتقد و این یک ویژگی ممتاز این مجموعه است (همانند دو مجموعه دیگری که نام بردم). از این حیث خواندن مجموعه فوق تجربه خوبی برای علاقمندان داستان کوتاه و همچنین فرصتی مغتنم برای خواندن داستانی کوتاه از نویسندگان بزرگی چون پروست، ناباکف، کورتاسار و... و البته آشنایی با نویسندگانی کمتر شناختهشده خواهد بود.
یکی از کوتاهترین داستانهای این مجموعه را انتخاب کرده و خواندهام که میتوانید آن را بشنوید: جوراب اثر تیم اوبرین در اینجا.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه و تالیف احمد اخوت، نشر افق، چاپ دوم 1393، تیراژ 1500 نسخه، 326 صفحه.
................
پ ن 1: مطلب بعدی مزبوط به «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول خواهد بود. برنامههای بعدی را هم که در پست قبل نوشتهام.
پ ن 2: به دوستمان فرواک بابت برنده شدن در مسابقه داستانک نشر چشمه با عنوان «کشتن کرونا با کتاب» تبریک میگویم. داستانک خوبی بود: اینجا
اگر به نقاشیهای روی دیواره غارها توسط انسانهای نخستین نظر داشته باشیم، میتوانیم بگوییم اولین جوانههای رویش داستان در میان آدمیان با عنصر خیالپردازی و فانتزی همراه بوده است. آنها برای تعریف و تحلیل وقایع طبیعی از نیروهای فراطبیعی بهره میجستند؛ از شب و روز گرفته تا آمدن باران و... تا بلایای بزرگ طبیعی همه به کمک چنان نیروهایی درک و تحلیل میشدند. از این زاویه ژانر ادبیات فانتزی قدمتی طولانی دارد. رمان اما محصول دوران مدرن است و در ابتدای شکلگیری خود، بهخصوص به دنبال بازنمایی و خلق و بازآفرینی «واقعیت» در قالب داستان بود و از این منظر در نقطه مقابل افسانهها و حکایات پیشین قرار میگرفت. طبعاً برای خلق رمان هم عنصر خیالپردازی نقشی محوری دارد و شاید به خاطر همین وجه مشترک خیلی زود ژانر فانتزی راهش را باز کرد و در همان قرن نوزدهم آثار شاخصی در این گونه ادبی نوشته شد. اما میتوان گفت یکی از نقاط عطف در روند رمانهای فانتزی با آثار تالکین در نیمه قرن بیستم نشانهگذاری شد.
هابیت اولین اثری است که از این نویسنده به چاپ رسید (1937) هرچند اینک میدانیم او از بیست سال قبل در حال نوشتن داستانها و خردهروایتهایی بود که همگی به نوعی مرتبط با دنیایی بود که او در خیال خود با خلاقیت تمام در حال ساختن و پرداختن آن بود. هابیت اولین داستانی بود که از این آفرینشها منتشر شد و موفقیت آن مقدمهای بود بر زایش اثر سترگ او «ارباب حلقهها».
داستان این کتاب گزارش سفری است ماجراجویانه که در آن یک هابیت به نام «بیلبو بگینز» به همراه سیزده دورف و ساحری به نام «گندالف» قدم در راهی میگذارند تا در آن قدرت و ثروت از دست رفتهی دورفها را بازپسبگیرند. سفری که به منزلهی پا نهادن در میدان نبرد خیر و شر است....
در ادامه مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.
*******
جان رونالد روئل تالکین (1892-1973) نویسنده بریتانیایی، سی و اندی سال در سمت استادی زبانشناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد فعالیت کرد. او به ساختن زبانهای جدید علاقه داشت و در این مسیر طبعآزماییهایی زیادی داشت اما مهمترین برساختهی او خلق دنیایی خیالی با همه لوازم آن (اسطوره، تاریخ، جغرافیا، زبان، فرهنگ و...) بود که موفقیت آن تاکنون از لحاظ جذب تعداد مخاطب در قالب کتاب و فیلم و غیره بینظیر یا کمنظیر بوده است. هابیت به زبانهای متعددی ترجمه و خوانده شده است هرچند در ایران فقط حدود شش بار ترجمه شده است!!
.................
مشخصات کتاب من: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ هفتم، تیراژ 2000نسخه، قطع جیبی، 432 صفحه.
مطلب دوستمان مهرداد در مورد این کتاب: اینجا
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است.گروه A (نمره در سایت گودریدز 4.3 از مجموع بیش از سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار رای و نمره در آمازون 4.7 )
پ ن 2: این کتاب در لیستهای مختلف از جمله لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. توصیه من این است که خیلی خیلی قبل از مرگ خوانده شود!
پ ن 3: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. برنامههای بعدی «ابله محله» اثر کریستیان بوبن (پشت سر هم خوانده شدن این دو کتاب به این اوضاع و احوال بلاهتآمیز ارتباطی ندارد) و «پریرا چنین میگوید» اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود (دیدید ارتباطی نداشت وگرنه «ابله» داستایوسکی را میخواندم!).
ادامه مطلب ...