ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هر مجموعه داستان کوتاه که حاوی داستانهایی از نویسندگان مختلف باشد خواهناخواه اثری است که گردآورنده با انتخاب و چینش آنها در کنار یکدیگر خلق میکند. این انتخابها معمولاً انواع و اقسام مختلف دارد اما دو نوعِ مقبول آن به شرح ذیل است:
الف) گردآورنده بر اساس یک تقسیمبندی، دورههای مختلفی از شکلگیری و رشد داستان کوتاه را از یکدیگر تفکیک میکند و در هر دوره آثاری شاخص از نویسندگانِ صاحب سبک را انتخاب و در کنار یکدیگر قرار میدهد. مقبولترین مجموعهای که با این سبک گردآوری دیدهام «یک درخت، یک صخره، یک ابر» است با ترجمه حسن افشار از نشر مرکز که پیش از این در این پست (لینک) اشاراتی به این مجموعه داشته و داستانی از آن را به صورت صوتی آنجا گذاشتهام.
ب) گردآورنده گلچینی از چند نویسنده شاخص انتخاب میکند و آنها را در کنار یکدیگر قرار میدهد. در اینجا سلیقه و ذوق گردآورنده و تجربه و بسیارخوانی او در کیفیت مجموعه تاثیرگذار است. یک نمونه از این نوع میتواند مجموعه «لاتاری، چخوف و چند داستان دیگر» باشد که اینجا (لینک) در موردش نوشتهام و یک داستانش را هم به صورت صوتی آنجا گذاشتهام.
یک نمونه قابل توجه از نوع دوم، مجموعه «به انتخاب مترجم» است که گردآورنده از میان شاخصترین داستانهای کوتاهی که خوانده است، گلچینی را انتخاب کرده است که به نظرم میتواند طیف گستردهای از علاقمندان داستان کوتاه را راضی کند. مترجم در کنار انتخاب بر اساس سلیقه خود، قید ارزندهای برای انتخاب این داستانها داشته است و آن هم اینکه پیش از این ترجمه نشده باشند.
قبل از هر داستان نوشتهی معرفیگونهی کوتاهی از نویسنده و داستان آمده است و بعد از هر داستان معمولاً یا نوشته کوتاهی از مترجم در پیرامون داستان آمده است یا نقدی ترجمه شده از یک منتقد و این یک ویژگی ممتاز این مجموعه است (همانند دو مجموعه دیگری که نام بردم). از این حیث خواندن مجموعه فوق تجربه خوبی برای علاقمندان داستان کوتاه و همچنین فرصتی مغتنم برای خواندن داستانی کوتاه از نویسندگان بزرگی چون پروست، ناباکف، کورتاسار و... و البته آشنایی با نویسندگانی کمتر شناختهشده خواهد بود.
یکی از کوتاهترین داستانهای این مجموعه را انتخاب کرده و خواندهام که میتوانید آن را بشنوید: جوراب اثر تیم اوبرین در اینجا.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه و تالیف احمد اخوت، نشر افق، چاپ دوم 1393، تیراژ 1500 نسخه، 326 صفحه.
................
پ ن 1: مطلب بعدی مزبوط به «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول خواهد بود. برنامههای بعدی را هم که در پست قبل نوشتهام.
پ ن 2: به دوستمان فرواک بابت برنده شدن در مسابقه داستانک نشر چشمه با عنوان «کشتن کرونا با کتاب» تبریک میگویم. داستانک خوبی بود: اینجا
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
اتحادیه ابلهان رو دارم می خونم
شلوار لوی
فعلا البته وسطهاشم ولی فکرنمیکردم
ایگنیسش ( اسمش خیلی سخته ) فکر کنم اشتباه نوشتم
توی کار موفق باشه
تازه یه چیزی تازه فهمیدم چند صفحه است
الان ۳۰۰ هستم فکر کنم نه راه پیش دارم نه راه پس
سلام
... منم حدودای 350 هستم . ![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
پس مشغول اتحادیه هستید
حرفهای زیادی برای گفتن هست که بماند برای زمان و مکان مناسبش
به پیش بروید
سلام.
ممنون بابت فایل صوتی. دلم برای شنیدن قصه تنگ شده بود. یاد برنامه های رادیویی مثل "قصه ظهر جمعه" و "قصه شب" که تو بچگی گوش میدادیم افتادم. مرسی.
چند وقت بود که میخواستم درخواستی رو مطرح کنم. من یه وبلاگ تازه به دنیا اومده دارم. اجازه میدید از بعضی ابداعات شما مثل نمره دهی و رده بندی کتابها (A, B, C) استفاده کنم؟ (البته با ذکر منبع)
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
یاد قصههای ظهر جمعه به خیر... و ساعت 10 شب و آن آهنگ شروعش... یک جور دلهره با خودش میآورد ... دلهره جذاب... گوتیک بود
چرا که نه... حتماً استفاده کنید و نقطه نظرات و تجربه خودتان را هم به من انتقال بدهید تا من هم استفاده کنم و اصلاحات لازم را به عمل بیاورم. آدرس وبلاگ را هم بگذارید.
موفق باشید
چقدر باحال بود .... آدم فکر نمیکنه در داستانى به این کوتاهى بشود انقدر مفید عمل کرد، تفکر آمریکایی، جنگ، امید به بقا، عشق، معجزه!
سلام
واقعاً چند موضوع اساسی را چکشی و در کوتاهترین زمان ممکن کلید زد.
ممنون که اجازه دادید.
صادقانه بگم یکی از خوشحالیهام اینه که با وبلاگ شما آشنا شدم. وبلاگ من هم راستش هنوز پا نگرفته. هر زمان که به حد قابل قبول -حداقل از نظر خودم- رسید لینکش رو میذارم. و ممنون از لطفتون
خواهش میکنم.![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
شما لطف دارید. قوام وبلاگ من به حضور دوستان و مخاطبین است.
امیدوارم موفق باشید
سلام میله وقت بخیر![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
مرسی بابت فایل صوتی جوراب. خیلی قشنگ بود و خیلی چسبید. دلم برای قصه خوانی میله تنگ شده بود
یک سئوال کوچک: این داستان چند صفحه بود؟
سلام رفیق![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/124.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
وقت به خیر. بابت کاهش ضایعات و حال خوب هم تبریک میگم
این قصه را هم میتوانید یک جایزه فرض کنید
ممنون از لطف شما
فکر کنم جمعاً دو صفحه بود. کتاب دم دستم نیست الان وگرنه میگفتم دقیقاً چند سطر است.
سلام
چقدددددر داستان زیبا بود وچه زیبا هم خواندیدش
ممنون از شما
سلام
ممنون از لطف شما. البته یک تپق هم اون وسط به وجود آمد و اصلاحش هم خیلی سخت نبود اما گفتم همینطور طبیعی بماند.
سلامت باشید.
سلام
. پس انشالله بعد از عید![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/109.png)
اتفاقاً قبل از روزگار آلودگی این کتاب رو در کتابخانه محل دیده بودم و به نظرم خیلی جالب اومده بود. اما خب خواندنش رو موکول کرده بودم بعد از عید
آقا ما از اینکه دوباره بعد از مدت ها صدا و داستان خوانی شما را شنیدیم بسیار خرسند شدیم. کاش تپقی چیزی هم میزدی و مسابقه ای می گذاشتی که ما پیدایش کنیم.
با هر داستان صوتی اینجا من یاد مهمانی ناهار می افتم و الان وقتی رفتم دیدم 9 سال از روزی که خواندی اش و ما درباره اش گپ زدیم گذشته سرم سوت کشید، چه سوت کشیدنی
باز هم از این کار ها بکن. سلامت باشی
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/103.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
ایشالا بعد عید... کتابخانهها کی باز میشود؟ کتابها الان دو ماهه دستمون مونده گناه دارند...
مهرداد جان تپق که زدم حالا دوستان به رو نمیارن بحث دیگری است
9 سال ؟؟! واقعاً سرم سوت کشید... فکر کردم همین چهار پنج سال پیش بود
چشم
ممنون
راستی اون مورد عکس را هم بگذار به حساب ناشی گری و هول بودن من ... بیشتر دقت خواه کرد. توی همون برنامه کات کردم.
درود!![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
این مجموعه رو دارم اما هنوز نخونده امش.
مجموعه داستان های کوتاه برای همچو منی که زمانم کمه، خیلی خوبه.
سپاس!
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
روزی یک داستان ... خیلی عالیه
آقا چه خوب که صداتونم شنیدیم.
دیگه ببخشید سعی کردم قابل تحمل باشد و ترغیب کننده به خواندن کتاب
سلام
:
یه پیام براتون ارسال شده ممنون میشم جواب بدید
سلام
عذرخواهی میکنم بابت تاخیر.
خواهش میکنم
سلامت باشید
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
همیشه شاد وسلامت باشید
می خوانمتان دوست خوبم و ممنون که هستید و می نویسد.
بله من هم امیدوارم که هرچه زودتر سربه راه شوم و باز با کتاب آشتی کنم. و حتما ازکتاب های کم حجم شروع می کنم. فکرمی کنم ساخت یا خرید کتابخانه و سروسامان دادن به کارتون های کتاب روی هم انباشته هم. بتواند انگیزه خوبی برای کتاب خوانی ایجاد کند. که توی فکرش هستم.
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
بله به نکته خوبی اشاره کردید... گاهی فقط پیدا کردن کتاب خوب و باب میل کفایت نمیکند بلکه لازم است در شرایط محیطی تغییراتی ایجاد کرد. مثل صندلی مخصوص یا متکای مخصوص یا منظره مخصوص و از این دست چیزها که خودتان احتمالاً کشف خواهید کرد. بله اینها واقعاً کمک میکند.
شرایط درونی هم البته جای خود دارد.
ممنون رفیق
شاد باشید
و بعد آقا صدای شما ما را یاد قصه های شب رادیو انداخت.![](//www.blogsky.com/images/smileys/105.png)
خوب بود و چسبید و خیلی هم ممنون.
راستش حسودی مان هم شد. ما هم نیمچه صدایی داریم. البته دراواز خوانی برای اهل خانه جمع های خودمانی و دوستانه. :)
توی فکرش افتادم من هم قصه یی انتخاب کنم و بخوانم
کنجکاو شدم ببینم الان در میان این همه شبکه رادیویی آیا برنامهای مشابه وجود دارد یا نه!؟![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
این همه مخاطب بالقوه وجود دارد...اما بیشتر که فکر میکنم میبینم با تعدد روزافزون این شبکهها عملاً انتخاب کردن تحلیل رفته است!! روی این قضیه باید فکر کنم.
قصه که زیاد است اما بحثهای حقوق مولف و کپی رایت و اینا را هم باید در نظر گرفت... مثلاً اینجا من اجتهاد کردم که خواندن یک بخش کوتاه میتواند در عین حال تبلیغی برای کتاب باشد و لذا بنا را بر مباح یا مستحب بودن این کار گذاشتم
خیلی هم عالی
متاسفانه مدتهاست رادیو گوش نمی دم و نمی دونم هنوز هم قصه شب یا برنامه یی شبیه به آن برقرار هست یا نه!![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
توی ماشین هم ازآنجا که رادیو بحث های طولانی و بی خاصیت و خواب آورداردعموما. رادیو را می بندیم و به صدای روح نواز زنده یاد هایده و مهستی و سیاوش .... گوش جان می سپاریم.: )
اما آن وقت ها قصه شب را هرشب دنبال می کردیم و کلی هم لذت می بردیم. حالا هستند داستانهای صوتی که می شود به راحتی دانلود کرد و گوش داد. اما هیچ کدام قصه شب رادیو نشد و نمی شود.
کار خوبی کردید و به نظرم هرازچندگاهی اگرحسش را داشتید بازهم بخوانید.هم تبلیغ و ترویج کتاب مربوطه خواهد شد و هم برای امثال ما تنبل ها، حتما مفید خواهد بود و اشتیاق را به خواندن کل داستان بیشترخواهد کرد.
بله حتما خواهم خواند.شعری، داستانکی ازخودم یا حرفی درددلی چیزی : )
و انشاالله که همگی ما ایرانیان عزیز، کرونا را شکست بدهیم و ازسیل و زلزله هم جان سالم به درببریم و با تمام محدودیت ها و محرومیت ها، بتوانیم فقط همین طور زنده بمانیم.
و بله. باید امکانات و فضا سازی هم برای مطالعه مهیا باشد. مثلا زیراتداز راحتی،بالشی، بالکنی، بغ بغوی کبوترها و یاکریم ها، بارانکی،نسیمی،هوای تازه و خوبی و یک لیوان چای تازه دم حتما.: )
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
بله الان با کثرت منابع روبرو هستیم و خود همین تعدد از جذابیت آن میکاهد. قبلاً یکی دو گزینه بود و ساعت مشخصی هم داشت و اگر در همان زمان برق میرفت یا کاری برایمان پیش میآمد آن قسمت را به طور قطع از دست میدادیم و قابل جبران هم نبود. به همین خاطر خودمان و برنامهها را طوری وفق میدادیم تا حتماً سر ساعت پای رادیو حضور داشته باشیم... با باطری اضافه
اما الان دیگه همیشه فرصت هست و کلی منبع هم هست و در نتیجه به باقی امور مشغول میشویم
سلامت و شاد باشی
سلام مجدد![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
. سری به وبلاگ دویدن با ذهن بزن
این 9 سالی که گفتی واقعا برای من هم عجیب است. این قافله عمر عجب می گذرد. راستش من نمیدونم این مورد اختصاصی منه یا برای همه به این شکله. برای من از بیست تا سی و دو سه سالگی چنان تند گذشته که گاهی فکر می کنم این زمان رو گم کردم. چه خبره؟ قاعدتاً باید در چهل سالگی چنین اتفاقی می افتاد. مگه نه؟
.....
درباره برنامه های رادیویی من کمی جلو تر می آیم. نسل من تا حدودی آغاز دور شدن از رادیو در کشور ما به حساب می آید. اما برنامه ای هر روز بعداز ظهر در رادیو جوان پخش می شد که من سالها مخاطبش بودم. برنامه ای که زنده یاد مهران دوستی به واقع دوست داشتنی و دانا آن را اجرا می کرد. برنامه اوایل راه نشانی نام داشت که در طول سال ها به عصر پرتغالی و پس از آن به کافه رادیو تغییر نام پیدا کرد که بهترین دوره اش با همین نام بود. این برنامه از معدود برنامه هایی بود که تا میانه ی دهه 90 مخاطبی غیر از مخاطبان بین راهی در اتومبیل ها را پای رادیو می نشاند. برنامه ای درباره کتاب، فرهنگ و ادب و موسیقی و البته جوانی. همراه با شاهنامه خوانی های بی نظیر مهران دوستی عزیز.
از حدود ساعت 3 بعدازظهر سوم خرداد ماه سال 1394 که برای اولین بار صدای محزون و بغض آلود فرزاد حسنی را به جای مهران دوستی در برنامه کافه رادیو شنیدم که خبر از پر کشیدن او می داد، رادیو هم برای من تمام شد.
.............
بعد از نظر دوستمان خانم محبوب باید اعتراف کنم که من هم بار ها خواسته ام داستان کوتاهی بخوانم و در وبلاگ بگذارم اما هم جسارت لازمش را در حضور جناب میله نداشته ام هم صدای گرم و داستان خوانی برای این کار نداشتم. خلاصه که دوستان آنقدر کارشان درست بوده که ما اصلا جراتش را نکردیم.
گفتم حالا اعترافش رو بکنیم که تا حدودی بار شرممان را کمی سبک کنیم و جراتمان را بیشتر، تا شاید اگر روزی از دستمان در رفت و چنین کاری انجام دادیم ذوب نشویم
.......
راستی یه خبر خوب برات دارم. گویا بعد از مدت ها دوست وبلاگ نویسمان مجید مویدی عزیز برگشته، امیدوارم این بار بماند
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
فکر کنم عمر از یک جایی به بعد همین طور سریع میگذرد. فقط همون دوران مدرسه بود که زمان کش میآمد!
در چهل سالگی اتفاقات دیگری میافتد
....
خاطره شما مربوط به زمانی است که دیگر باد امثال من را با خود برده بود... دقت کردی الان دیگه توی خانهها رادیو کمتر یافت میشود. زمان کودکی یادمه در خانه ما پدرم برای خودش یک رادیو داشت و برادر بزرگترم برای خودش ... از یک ساعتی به بعد میرفتند سی خودشون
.....
مرسی ممنون
سلام به شما. چقدر همه چیز به همه چیز میاد اینجا! کلا فضا حس خوبی داره و خوشحالم از این که پیداتون کردم...
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
دل به دل راه دارد
سلام
همین الان اتحادیه ابلهان تمام شد
جالب بود
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
مبارک است
چند روزی مشغله شدیداً زیاد بود و فرصت نوشتن دست نمیداد. الان یک مقدمهای نوشتهام و میگذارم تا دو سه روز آینده ببینیم چه میشود
داستان کوتاه پروست اسمش چیست؟
سلام بر مداد سیاه
احساسات فرزندی مادرکش
یا به قول مترجم احساسات فرزندانه ی یک مادرکش.