در یکی از قصههای عامیانه خودمان به نام حسنکچل، با فردی آشنا میشویم که دوست ندارد برای کار کردن از خانه خارج شود و مادرش به لطایفالحیل که خود بهتر میدانید او را به خارج از خانه هدایت میکند و...
شخصیت اصلی داستان اتحادیه ابلهان «ایگنِیشِس جی.رایلی»، جوانی است که از دانشگاه با مدرک فوقلیسانس در رشته فلسفه قرون وسطا فارغالتحصیل شده است و در زمان حالِ روایت چند سالی است که در خانه تنپروری میکند. فعالیتهای روزانهی او عبارت است از خوردن و اندیشیدن و دیدن و... عمل خوردن که در هیکل عظیمش قابل رویت است، اندیشیدن و تاملات فکری او در نوشتههای پراکنده و خطخطی کردن دفترچههای متعددی که در جایجای اتاقش پخشوپلاست نمود مییابد؛ نوشتههایی که به قول خودش قرار است یک پژوهش فوقالعاده یا یک کیفرخواست تاریخی علیه مسیری باشد که جهان در چند قرن گذشته طی کرده است. فعالیت دیگر او دیدن تلویزیون و رفتن به سینماست که از نگاه او مظاهر انحطاط و فساد جامعه هستند.
در شروع روایت، سلسله اتفاقاتی رخ میدهد که او مجبور به جستجوی کار میشود و .... ایگنیشس پیشفرضهای ذهنی مستحکمی دارد و از دریچه ذهن خود به مسائل و راهکارهای حل آن نگاه میکند. فعالیتهای جدید او در کنار فعالیتهای سابق فضایی طنزآلود ایجاد میکند که برای طیفی از خوانندگان جذاب خواهد بود. اقدامات او و شخصیتهای دیگر داستان در کنار یکدیگر کلیتی را شکل میدهد که بهترین گزینه برای معرفی آن همین عنوان کتاب است: اتحادیه ابلهان!
در ادامه مطلب در حد توان خودم به محتوای داستان خواهم پرداخت.
بخش کوتاهی از داستان را هم به صورت صوتی در اینجا آوردهام تا با نثر کتاب آشنا شوید و چنانچه تاکنون این کتاب را نخواندهاید در مورد خواندنش تصمیمگیری کنید. (اینجا)
*******
جان کندی تول (1937-1969) در نیواورلئان ایالت لوئیزیانا به دنیا آمد. در شانزده سالگی رمانی به نام «انجیل نئون» نوشت که بعدها پس از شهرت اتحادیه ابلهان منتشر شد. پس از دوران موفقیتآمیزی که در دانشگاه سپری کرد و در حین تحصیل در مقطع دکترا به خدمت سربازی رفت و اتحادیه ابلهان را در همان دوران نوشت. بعد از اتمام خدمت به دنبال چاپ این کتاب بود اما در این امر توفیقی نیافت. مشکلات روحی و شرایط زندگیِ او به سمت و سویی رفت که نهایتاً در سی و دو سالگی خودکشی کرد. سرنوشت کتاب همانطور که در پست قبلی نوشتم این شد که پس از گذشت یازده سال از مرگ نویسنده چاپ شود و بلافاصله جایزه پولیتزر را کسب کند و بسیار مورد توجه قرار گیرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه پیمان خاکسار، نشر بهنگار، چاپ اول 1391، تیراژ 1500 نسخه، 467 صفحه.
..............................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است.گروهB (نمره در گودریدز 3.9 نمره در آمازون4.2)
پ ن 2: ترجمه کتاب تقریباً سی سال پس از چاپ آن در آمریکا صورت پذیرفته است اما پس از ترجمه و گل کردن کتاب و بر سر زبان افتادن اسمش ظاهراً دو ترجمه دیگر از آن هم به بازار آمده است. جز این بود جای تعجب داشت!
پ ن 3: کتاب بعدی پریرا چنین میگوید اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود.
ادامه مطلب ...
کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. سرگذشت نویسنده و این کتاب بهگونهایست که ناخودآگاه ما را به خواندن آن ترغیب میکند. در عالم ادبیات و رمان، نویسندگان جوان بسیاری را میتوان یافت که برای چاپ اولین کتاب خود دردسرهای زیادی کشیدهاند اما در میان آنها کمتر نویسندهایست که پس از شنیدن پاسخهای منفی از ناشران، شلنگ را داخل اگزوز ماشین فرو کند و... خود را خلاص کند و بازماندگان (در اینجا مادر) حدود یک دهه برای چاپ اثر تلاش کنند. شاید این کتاب یگانه اثری از این گروه ناکامان باشد که پس از چاپ بلافاصله مورد توجه قرار گرفته و جایزه پولیتزر را کسب کند. اتحادیه ابلهان پس از آن همواره در لیستهای مختلف رمانهای برگزیده حضور داشته است. با این مقدمه و مقدمه بعدی به استقبال کتاب خواهم رفت.
«دورهمی»
«سلینجر» در برخی از داستانهای کوتاه خود، خانوادهای را خلق کرده (خانواده گلس) که اعضای آن هوش و دانش سرشاری دارند و در برنامههای رادیویی اطلاعات عمومی گسترده خود را به نمایش میگذارند. سرنوشت و اتفاقاتی که برای آنها رخ میدهد نشان میدهد که آنها به مرور از جامعه جدا شده و این داناییها چندان نمیتواند موجب خوشبختی و سعادت آنها شود و فارغ از تعریف و ملاکهای متفاوت از این مقولات، آنها از زندگی خود راضی نیستند.
در دوران نوجوانی ما از تلویزیون برنامهای پخش میشد به نام «مسابقه هفته» که در آن شرکتکنندگان اطلاعات عمومی خود را در مقابل دوربین و سوالات مجری میآزمودند و خانوادهها نیز در پای تلویزیون پا به پای شرکتکنندگان سوالات را پاسخ میدادند. گاه پیش میآمد که مجری مجبور میشد از عوامل پشت صحنه مجموعه سوالات اضافه دریافت کند تا مسابقه به پایان برسد. در هر خانوادهای هم معمولاً یک فرد پیدا میشد که از نگاه اطرافیان، یک سر و گردن بالاتر از برندگان مسابقه قرار میگرفت.
نمیخواهم بگویم یادش بهخیر! چون شاید عنوان شود از آن اطلاعات مگر چه آبی گرم شد!؟ و شاید عنوان شود که اساساً داشتن اطلاعات عمومی چه فایدهای دارد!؟ و شاید سرنوشت فرزندان خانواده گلس برایمان یادآوری شود و یا شاید عنوان شود که کودکان و نوجوانان امروز از این لحاظ اطلاعات بسیار فراتری دارند و... بله، این موارد همگی قابل طرح است اما این روزها گاه در برنامههای تلویزیونی و موقعیتهای مشابه، مواردی میبینیم که دچار حیرت میشویم و از خود میپرسیم جامعه به کدامین سمت میرود!؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبانی که روی صحنه میروند (با اصرار و الحاح!) و میدانند در میان سوالات مجری خواندن یک بیت از حافظ و سعدی وجود دارد، بتوانند یک بیت (به قول طوطی شهر قصه: فقط یه بیت!!) از حفظ بخوانند؟! آیا این انتظار بزرگی است؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبان فوق حداقل پایتخت کشورهای همسایه را بدانند؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم که داوطلبان فوق توانایی شناسایی مشهورترین آثار نویسندگانی چون داستایوسکی و تولستوی و مارک تواین را داشته باشند؟ این موارد به کنار! آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبی که خود را دانشجوی فیلمسازی معرفی میکند بتواند یک فیلم (فقط نام یک فیلم!) از اسکورسیزی نام ببرد؟ قسمتِ دردناک موضوع جایی است که داوطلبان با افتخار و بدون هیچ شرمی، ندانستههای خود را به نمایش میگذارند و برای این نمایش سر و دست میشکنند! باز هم همهی اینها به کنار، آیا نباید انتظار داشته باشیم بازیگر مهمان که خود مدرس بازیگری است لااقل اسم هنرپیشهای همچون لینو ونتورا به گوشش خورده باشد!؟ در واقع آیا نباید از متخصصینِ امور در حوزه تخصصی خود انتظارات اینچنینی داشته باشیم؟!
طبعاً با این سطح از اطلاعات باز هم میتوان دورهمیهای جذابی داشت به شرط آنکه در هر زمینهای اظهار فضل نکنیم که اگر این شرط فراموش شود جمعهای ما به عنوان کتاب بعدی شباهت مییابد!