در زبان سرخپوستان برای ساختن صفات تفضیلی و عالی از تکرار کلمات استفاده میشود. مثلاً اگر یک بومی گواتمالایی به فردی اشاره کند و بگوید مدیر مدیر مدیر، منظورش این است که آن فرد مدیرترین آدمی است که او میشناسد و از همینجا میتوان حدس زد که احتمالاً آن سرخپوست به دعوت یک سازمان ایرانی در یک همایش مهمان ماست و در حال ادای دین به میزبان خود است. تکرار واژهی همهچیز در عنوان کتاب نشان میدهد شخصیت اصلی داستان چه ویژگی یگانهای در زمینهی «داشتن» دارد.
ایشان نه آقازاده است و نه دلال و نه به واسطه رانت صاحب همهچیز شده است و حتی نه به سبب تلاش و پشتکار به چنین موقعیتی دست یافته است. او جور دیگری به دنیا نگاه میکند و خود را مالک تمام چیزهایی میداند که به چشمش میآید یا از طریق حواس پنجگانه به آنها آگاه میشود و از آنها لذت میبرد. در واقع به سبک شاعرانهای مالک همهچیز است.
البته او در این زمینه ژنِ خوبی دارد که از اجداد «نامیرای» خود به ارث برده است. او در هنگام خواب، فلزات را به سمت خود جذب میکند و برای اینکه زیر خروارها فلز (از آهنپارهها گرفته تا طلا و نقره) مدفون نشود باید بر بستری از نمک بخوابد. چرا که نمک موجب میشود او از چربیِ واقعیت و حقیقت خلاص شود و خوابش به رویایی خالص و تخیلی ناب تبدیل شود. نویسنده معتقد است همگان در خواب شادترند چرا که در خواب از بند تملک رها هستند.
داستان از جایی آغاز میشود که این مرد پس از بیدار شدن تصمیم میگیرد با سگش از خانه خارج شود. او پس از عبور از باغ تمساح و گفتگو با پرنده آتشین، خود را در تالار آینههای رنگین مییابد؛ جایی که قرنها در آنجا میماند و ناگهان خود را در رُم مییابد و مصائب پس از آن...
خط داستانی در این اثر بیشتر به خواب نزدیک است و طبعاً تعریف و توصیف یک خواب برای برخی مخاطبین جذابیتهای خاص خودش را دارد... آنها ممکن است به خوابگذاری و تعبیر دست بزنند یا اینکه با اشاره به برخی فرازهای این خواب، آن را به دیگران توصیه کنند. بههرحال خواب برای خودش دنیایی دارد اما خوابها گاهی داستانهای جذابی نیستند!
*****
مشخصات کتاب من: ترجمه لیلی گلستان، کتاب مهناز، چاپ چهارم1394، تیراژ 2000 نسخه، 93 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است.(در سایت گودریدز 3.36)
پ ن 2: کتاب بعدی «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» اثر یوسا و پس از آن «بنگر فرات خون است» از یاشار کمال خواهد بود.
ادامه مطلب ...
در 19 اکتبر سال 1899 در شهر گواتمالاسیتی، پایتخت کشور گواتمالا به دنیا آمد. اجدادش از اسپانیاییهایی بودند که برای نخستین بار به خاک گواتمالا پا گذاشتند. پدرش حقوقدان و مادرش معلم مدرسه بود. پدرش در مخالفت با دیکتاتور گواتمالا موقعیت اجتماعیاش را از دست داد. میگوئل دوران کودکی را در ملک پدری در روستا و میان بومیان گذراند. دایهاش داستانها و افسانههای زیادی برایش تعریف میکرد که بعدها به دستمایهی کارش تبدیل شد. از همان دوران مدرسه به یک فعال سیاسی تبدیل شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه در پایتخت به دانشکده حقوق وارد شد. بعد از دریافت درجه دکتری در 1924 به لندن و سپس به پاریس سفر کرد و در دانشگاه سوربن در رشته نژادشناسی به تحصیل ادامه داد. در همین دوره به سورئالیسم و آثار آندره برتون علاقمند شد.
در 1930 در مادرید کتاب افسانههای گواتمالا را منتشر کرد و کشور زادگاه خود را از خلال افسانههای کودکی به مردم شناساند. این کتاب یکی از آثار بدیع ادبیات جوان آمریکای لاتین به شمار آمد. آستوریاس پس از ده سال به وطن بازگشت و همزمان با روزنامهنگاری و چاپ اشعارش وارد سیاست شد. شاهکارش آقای رئیس جمهور تصویری است زنده از حکومت استرادا کابررا، رئیس جمهوری که از 1898 تا 1920 با استبدادی بیرحمانه بر گواتمالا فرمانروائی داشت. از انتشار آن در کشورش جلوگیری شد و کتاب در 1946 در مکزیک و سپس در آرژانتین و فرانسه به چاپ رسید و در 1952 جایزه بهترین رمان خارجی را دریافت کرد.
آستوریاس سالها سردبیری یکی از روزنامههای ادبی را برعهده داشت و در 1942 به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شد. از سال 1946 با سمت وابسته فرهنگی در سفارت بلژیک و سپس آرژانتین و فرانسه منصوب شد. در این دوره سه رمان باد سهمگین، پاپ سبز و چشمان بازمانده در گور را منتشر کرد که هر سه از مهمترین آثار او بهشمار میآید. در سال 1956 در آرژانتین داستان تعطیلات در گواتمالا را نوشت. در سال 1961 داستان برکه گدا و در 1963 داستان زنی دورگه را انتشار داد که هر دو از سنن و آداب و رسوم کشورش الهام گرفتهاند.در 1966 سفیر کشورش در پاریس شد و جایزه صلح لنین را دریافت کرد. آستوریاس در 1967 به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نائل آمد. به باور برخی منتقدان، آستوریاس نخستین نویسندهای بود که مقولات انسانشناسی و زبانشناسی این قاره را در رمانهایش وارد کرد.
در 1970 از سفارت کنارهگیری و در همین سال به ریاست هیأت داوران در جشنواره کان برگزیده شد. سالهای آخر عمرش را در مادرید سپری کرد. در 9 ژوئن سال 1974 در سن 75سالگی از دنیا رفت و در گورستان پرلاشز پاریس دفن شد. او در داستانهایش واقعیت زندگی را در بستر سنن و آداب مردم گواتمالا با سبکی شاعرانه بیان میکند و رفتار غیرانسانی دستگاه حکومت را با طبقات پائین اجتماع و بومیها، و رذالت قدرتمندان و بیرحمی آنان را نقد میکند.
...........................
پ ن 1: کتاب بعدی مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت از آستوریاس است. پس از آن زندگی آلخاندرو مایتا از یوسا خواهد بود.
در پست قبلی (مطلب مربوط به کتاب «ما»)، دیدیم که نویسندهای همچون زامیاتین چگونه با شم بالای خود میتواند یک اثر پیشگویانه ادبی خلق کند و در آن از آیندهای که پیشِ رویِ جامعه است خبر بدهد. او را میتوان در گروه نویسندگان بدبین طبقهبندی کرد اما طبعاً با عنایت به مشخص شدن عاقبت سیستمی که در آن سالها در شوروی پایهگذاری شد ما زامیاتین را فردی واقعبین قلمداد میکنیم. حال با توجه به اوضاع و احوال جهان در سالهای اخیر یا دهههای اخیر و شاید هم سدههای اخیر، فکر میکنید چه آیندهای در انتظار بشر قرار دارد؟ آیا برآیند کلی یا سمت و سوی وقایع را به سمت روزهای خوش یا بهتر برای بشر میبینید؟ یا نه...
در ششم نوامبر سال 2016 در شهر تورنتو مناظرهای با همین موضوع بین دو گروه درخصوص آیندهی بشر برقرار شد. گروه اول را گروهِ خوشبینها نامگذاری کردهاند: استیون پینکر و مت ریدلی.
پینکر، نویسنده کانادایی-آمریکایی متولد سال 1954، استاد دانشگاه هاروارد و حوزه تخصصیاش مغز و نحوه کارکرد آن است. از کتابهای او میتوان به لوح سپید، ذهن چگونه کار میکند؟، غریزه زبان، فرشتگان محافظ وجود ما، اینک روشنگری و... اشاره کرد. مت ریدلی متولد سال 1958 است. این نجیبزاده انگلیسی، عضو مجلس اعیان و روزنامهنگاری برجسته در تایمز لندن است و آثاری پرفروش همچون خوشبین منطقی، ژنوم و... دارد. کتابهای این دو همگروهی در لیستهای توصیه شده توسط کسانی مثل بیل گیتس و زاکربرگ قرار دارد.
به گروه دوم در مناظره طبعاً برچسب بدبینی زده میشود... کسانی که نگاهشان به نیمهی خالی لیوان است...اتهامی که البته از سوی خود آنها تأیید نمیشود و آنها خود را واقعبین میدانند: آلن دوباتن و مالکوم گلدول.
دوباتن متولد 1969، نویسنده سوئیسیالاصل ساکن بریتانیا که نوشتههایش در زمینه فلسفه در حوزه عمومی مورد اقبال قرار گرفته است. از کتابهای او میتوان به تسلیبخشیهای فلسفه، پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، اضطراب موقعیت، جستارهایی در باب عشق، اضطراب منزلت، مصیبتهای شاغل بودن و... اشاره کرد. نفر دوم این گروه مالکوم گلدول متولد 1963 نویسنده کانادایی و عضو هیئت تحریریهی نیویورکر است که او هم در زمینه نوشتن متون جامعهشناختی عامهپسند صاحب سبک است. از اثار او میتوان به هنر شکست خوردن، نقطه اوج، غیرمعمولیها و... اشاره کرد.
وجه اشتراک مناظرهکنندگان فوق این است که همگی صاحب آثاری پرفروش هستند و در زمره سلیبریتیهای حوزه نانفیکشن قرار میگیرند و هرکدام علاقمندان ویژه خود را دارند. در شهرت و تبحر آنها همین بس که در برخی کشورهایی که از بُعد کتابخوانی بیابانی محسوب میشوند و کاغذ هم در آنجا گران و نایاب است آثارشان گاه با چند ترجمهی همزمان روانهی بازار میشود.
در مناظره بین این حرفهایها نباید انتظار غلبه یک گروه بر گروه دیگر را داشت تا بدینترتیب تکلیف ما روشن شود که خوشبین باشیم یا بدبین! اما به عقیده من خواندن این مناظره و فکر کردن به مواردی که در آنجا مطرح شده است میتواند به باز شدن دریچه ذهن ما به جنبههای مختلف این موضوع کمک کند. از این رو خواندن آن را به دوستان توصیه میکنم. در ادامه مطلب به برخی از برشها و برداشتهای خودم اشاره خواهم کرد.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه محمدرضا مردانیان، انتشارات تمدن علمی، چاپ دوم1397، 112صفحه.
ادامه مطلب ...
«ما» در ابتدای دههی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگهای طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده ماندهاند که بخش اعظم آنها در «یکتاکشور» و تحت لوای حکومت «نیکوکار» کبیر زندگی میکنند. این کشور با دیواری شیشهای از نقاط دیگر این کرهی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی میکنند. اما در یکتاکشور همهچیز بر مدار علم و علیالخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!
در این آرمانشهر، آدمها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص میشود. لباسها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه ساخته شدهاند بنحویکه حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامهی زندگی مردم تقریباً بهصورت کامل در «جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار میشوند و سرِ ساعت به محل کار میروند و غذا میخورند و به پیادهروی اجباری میروند و مطابق برنامه در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند. خلاصه اینکه همهچیز خطکشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی... میزان این روابط نیز بر اساس آزمایشهای پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها میتوانند بر اساس کوپنهایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیونها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی میکنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید میرود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی «من»ها در «ما» مستحیل شده است.
«ما» مجموع نوشتههایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ میآورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینهای فضایی به نام «انتگرال» کار میکند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:
«کلمهبهکلمه اعلامیهای را که امروز در روزنامه رسمی یکتاکشور به چشم میخورد، رونویسی میکنم:
ساخت انتگرال ظرف صدوبیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا میرسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتاکشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشهای آتشین دَم، معادلهی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر میبرند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی میآوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفهمان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.
بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام میداریم:
هر کس استعداد چنین کاری را در خود میبیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتاکشور باشد، بپردازد.
این اولین محمولهای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتاکشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»
راوی میخواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش میکند آنچه را که میبیند و میاندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و بهنوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید میکند چیزهایی که من میاندیشم همان است که «ما» میاندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشتههایش را «ما» میگذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم میآورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید میشود و تناقضات و کشمکشهایی شکل میگیرد که داستان را پیش میبرد و...
*****
یوگنی زامیاتین در سال 1884 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پارهای فعالیتهای سیاسی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سنپترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستانهایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. «ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری میدادند. بهمرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامهای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مزاج او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.
«ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) ... البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه یافتم.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه
پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)
پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامههای بعدی به ترتیب «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» از آستوریاس و «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.
ادامه مطلب ...
با گزینههای انتخاباتی این نوبت به دیار آمریکای لاتین سفر خواهیم کرد.... سفری ارزان! و بدون نیاز به گرفتن مرخصی در همین آغاز کار!... میدانم که هر چهار گزینه قابل تأمل و قابل اعتنا هستند و انتخاب از میان این نویسندگان سخت است اما سختیاش هم زیباست! از میان گزینهها لطفاً به یک گزینه رای بدهید:
1) سه روایت از یهودا – خورخه لوئیس بورخس
هزارتوهای بورخس در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. ترکیبات متنوعی از این هزارتوها در ایران چاپ شده است. در مورد این نویسنده آرژانتینی بهترین توصیف را هربرت کوئین بصورت کاملاً اختصاصی برای خوانندگان وبلاگ در مطلب مربوط به کتابخانه بابل آورده است. سه روایت از یهودا مجموعه داستان کوتاهی است از همین مجموعه هزارتوهای بورخس.
2) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا – ماریو بارگاس یوسا
اگر این کتاب انتخاب شود پنجمین رمانی خواهد بود که از این نویسندهی پرویی برنده نوبل ادبیات سال 2010 میخوانم. چهار کتاب قبلی همگی مورد پسند من بودهاند: مرگ در آند، سالهای سگی، گفتگو در کاتدرال و جنگ آخرزمان.
3) مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت – میگوئل آنخل آستوریاس
میگوئل آنخل آستوریاس (1899 – 1974) شاعر و نویسنده گواتمالایی برنده نوبل ادبیات در سال 1967 است. با کمال تعجب اثری از این نویسنده در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند نیست. پیش از این فقط یک کتاب از ایشان خواندهام و به نظر خودم حتماً آقای رئیسجمهور شایستگی حضور در این لیست را دارد... حیف است که آثار این نویسنده را بعد از مرگ بخوانیم!
4) مرگ آرتمیو کروز – کارلوس فوئنتس
تا کنون از میان آثار این نویسنده مکزیکی ( 1928-2012 ) در وبلاگ در مورد آئورا، کنستانسیا و البته پوست انداختن نوشتهام. برخی منتقدین "مرگ آرتمیو کروز" را یکی از مهمترین رمانهای آمریکای لاتین دربارهی فرجام انقلابهای این قاره میدانند.
.........................................................
ما ایرانیان در ایام عید ضمن تبریک سال نو معمولاً برای یکدیگر آرزوهای خوب میکنیم. سنت خوبی است. اما برخی از این آرزوها در پسِ ظاهرِ فریبندهی خود میتوانند دارای باطن خطرناکی باشند. مثلاً همین چند دقیقه قبل یکی از دوستان برای من آرزوی جیبهای پر از پول کرد. ذهنِ من معمولاً بعد از شنیدن چنین آرزویی به سمت اوضاع اقتصادی ونزوئلا یا آلمان بعد از جنگ میرود و مشخصاً توصیف هاینریش بل (شاید هم گونتر گراس) از آن دوران که گفته بود با اسکناسهایی که برای خرید یک قوطی کبریت پرداخت میکردیم میشد اتاقی را کاغذ دیواری کرد! جیب پر از پول برای من تداعیکننده چنین اوضاعی است.
از طرف دیگر برخی آرزوها برای تحقق یافتن نیاز به مقدماتی دارند که بدون آنها امکان وقوع نخواهند داشت. لذا بهتر و مفیدتر آن است که آن پیشنیازها را برای یکدیگر آرزو کنیم. مثلاً همین پُر پول شدن جیب همگان طبعاً نیازمند یک سیستم پر رونق اقتصادی است و آن هم البته زنجیره مقدمات خودش را دارد. با پیش رفتن در یکی از شاخههای آن به سیستم دموکراتیک میرسیم که البته آن هم محصول یک جامعه دموکراتیک است. قاعدتاً جامعهای دموکراتیک خواهد بود که عجالتاً تحمل عقیده مخالف را داشته باشد. پس میتوان برای سال جدید آرزو کرد که به مجرد مواجهه با نظری که آن را نمیپسندیم زیپِ کیبوردمان را باز نکنیم و نفرت انباشته در درون خود را بیرون نریزیم! باور کنیم که بیرون ریختن آنها موجب خلاصی ما نمیشود. با این کار فقط بار دیگر آن سخن اومبرتو اکو در مورد فضای مجازی و گسترش تریبون برای ...ها را ثابت میکنیم. خودمان را تبدیل به نمونههای بارز مدعای ایشان نکنیم. مطمئنم که ایشان راضی به زحمت ما نیستند!
الان که میخواهم با آرزوی بالا رفتنِ قدرتِ تحملِ عقیدهی مخالف برای خودم و دوستان و هموطنانم این مطلب را به پایان برسانم، با مرور وقایعی که در سال گذشته شاهد آن بودم، به نظرم رسید که باز هم باید به یک مرحله عقبتر بروم تا آرزویم هدر نرود! در این مرحله ما ابتدا باید یاد بگیریم عقیدهی موافق خودمان را تحمل کنیم!! میدانم که غول چراغ جادو با شنیدن این آرزو خندهاش میگیرد اما باکی نیست. خندیدن ایشان بهتر از آن است که بذر آرزویمان را در شورهزار بپاشیم.
طبعاً تحمل عقیده موافق مستلزم داشتن حوصلهی خواندن و شنیدن و البته درک کردن آن است. همین را برای خودم و دیگران آرزو میکنم.
سال نو مبارک.
...............................
پ ن 1: کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت «ما» اثر یوگنی زامیاتین است.