نمایشنامهای در چهار پرده که کل ماجرای آن در ملکی روسی میگذرد؛ ملکی که در حال حاضر به استادی بازنشسته به نام سربریاکوف تعلق دارد و در واقع جهیز همسر اول ایشان بوده است و توسط دخترش سونیا و دایی او ایوان پترویچ ووینیتسکی اداره میشود. سربریاکوف بعد از مرگ زن اولش با زنی جوان به نام یلنا ازدواج کرده است. این پروفسور بعد از بازنشستگی به دلیل مخارج زیادِ زندگی در شهر، به ملک خود بازگشته است. با حضور سربریاکوف و همسر جوانش در این ملک، زندگی ساکنین آن دچار تغییر و تحولاتی شده و از روال معمول و یکنواخت پیشین خارج شده است؛ از تغییر ساعات خورد و خوراک و خواب گرفته تا امور دیگر. به عنوان مثال حضور یلنای زیبا و جوان موجب شده است دایی وانیا به تکاپو بیفتد تا به هر نحوی شده نظر یلنا را به خودش جلب کند و از طرف دیگر پزشکی که تا پیش از این ماهی یک بار به آنها سر میزد (و سونیا به او علاقه دارد) حالا به بهانه ویزیت استاد پیر بیش از پیش به آنجا میآید و...
*****
آیا ملال زندگی یکنواخت روزمره با چنین ترفندهایی قابل رفع است!؟ چه چیزهایی میتوان یافت که زندگی را برای ما معنا یا جذاب کند؟ آیا خارج شدن از یکنواختی همیشه گزینه خوشایندی است؟ آیا ملال و روزمرگی و مسائلی از این دست محصولات دوران مدرن است؟
پیرامون مضمون اصلی این نمایشنامه میتوان سوالاتی از این دست مطرح و به آن فکر کرد. این سوال آخر مرا به یاد جمله زیر انداخت؛ جملهای که مشابهش را زیاد به کار میبریم و یا زیاد میشنویم: «روز میسوزانیم و روزگار میگذرانیم.» در ادامه مطلب خواهم نوشت این جمله را که غلظت ادبی آن هم بالاست چه کسی گفته است!
*****
آنتوان چخوف (1860-1904) از مشهورترین نویسندگانِ داستانِ کوتاه و نمایشنامه در روسیه محسوب میشود. او همزمان با تحصیل در رشته پزشکی نوشتن در نشریات را آغاز کرد و پس از فارغالتحصیلی نیز به صورت حرفهای نوشتن را ادامه داد و در طول حیات کوتاهش بیش از 700 داستان کوتاه و نمایشنامه منتشر کرد. او در ابتدای جوانی به بیماری سل دچار شد و عاقبت با همین بیماری از دنیا رفت.
دایی وانیا (1899) حداقل سه بار به فارسی ترجمه شده است: سروژ استپانیان، هوشنگ پیرنظر، احسان مجیدتجریشی.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه هوشنگ پیرنظر، نشر قطره، چاپ پنجم 1390، تیراژ 1100 نسخه، 110 صفحه.
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.7 از 5 و گروه A (نمره در گودریدز 3.84 نمره در آمازون 4.3 )
پ ن 3: دو لینک مفید در مورد این نمایشنامه اینجا و اینجا
ادامه مطلب ...
محل وقوع داستان میخانهای کوچک است در حوالی دهه 1930 در آمریکا... در پرده اول نمایش، اکثر شخصیتهای اصلی داستان در میخانه نشستهاند. در واقع روی صندلیهایشان به خواب رفتهاند. آنها آسوپاسهایی هستند که سالهاست در این میخانه جا خوش کردهاند. صاحب این میخانه (هاری هوپ) مردی حدوداً شصت ساله است که از بیست سال قبل و پس از مرگ همسرش از خانهاش (همین ساختمان) بیرون نرفته است. وجه اشتراک این آدمها که در همان پرده اول با داستان همگی آنها آشنا میشویم این است که خیلی وقت است کشتیِ زندگیشان به گِل نشسته است! آنها جمع میشوند و از دیروزهای باشکوه خود داستان میگویند و با چتربازی، نوشیدنیای به دست میآورند و مست میکنند و در عالم مستی از فرداهایی چون بهشت دادِ سخن میدهند. هاری هر شب اِتمام حجت میکند که از فردا این بساط مفتخوری را جمع میکند وهمه باید بدهیهای خود را بدهند و همچنین خودش نیز از فردا بیرون میرود و... باقی افراد هم برای فردا صبحشان اهدافی مشابه دارند و خلاصه اینکه تنور جنبش فرداصبح در این مکان گرم است!
شب آغاز داستان، شبی خاص است چون همه درحالیکه چُرت میزنند به انتظار ورود یکی از دوستان خود به نام "هیکی" هستند. هیکی فروشنده حدوداً پنجاه ساله دورهگردی است که ظروف آشپزخانه میفروشد و سالی دو بار به این مکان میآید و همهی پول خود را صرف مشروبخوری دوستان میکند. یکی از مواقعی که او طبق برنامه حتماً میآید همین ایام است که مصادف با تولد هاری است. هیکی آدمی شوخ و شنگ است و با مسخرهبازیهای خود همه را سرِ حال میآورد و خلاصه اینکه یوماللهِ سورچرانی آنهاست.
بالاخره صبح سر و کله هیکی پیدا میشود اما او اینبار حضوری متفاوت دارد. او نهتنها عرقخوری را ترک کرده و به قول خودش به آرامش رسیده است بلکه با احساس و ایفای نقشی پیامبرگونه، میخواهد دوستان خودش را نیز به بهشت آرامش رهنمون کند. او در این زمینه به دوستانش چه بشارتی میدهد؟ این خوشخیالیها باعث عدم آرامش آدمهاست. کافیست به خودمان دروغ نگوییم و با فردافردا کردن خودمان را گول نزنیم.
هیکی پیامش را میدهد اما نتیجه چه خواهد شد!؟...
*****
یوجین اونیل (1888 – 1953) نمایشنامهنویس نامدار آمریکایی و برنده نوبل ادبی سال 1936 و برنده چهار جایزه پولیتزر است. او نمایشنامههای زیادی در کارنامه خود دارد؛ "مرد یخین میآید" در سال 1939 نگاشته شده است و نسخه سینمایی آن توسط جان فرانکن هایمر در سال 1973 و با مدت زمان 239 دقیقه تولید شده است... بهگمانم یک واو هم جا نیانداخته است!
این نمایشنامه به طور مشترک توسط بهزاد قادری و یدالله اقاعباسی ترجمه شده است.
مشخصات کتاب من؛ انتشارات سپیده سحر، چاپ اول 1380، قطع پالتویی، 199صفحه، تیراژ 3300 نسخه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. (نمره گودریدز 3.96 از مجموع 6611 رای و در آمازون 4.1 است)
پ ن 2: با چیزهایی که در مورد نحوه نگارش "سیر روز در شب" یا "سفر طولانی از روز به شب" (یکی از معروفترین آثارش) خواندم خیلی علاقمند شدم آن کار را هم بخوانم. کاری که در سراسر آن نویسنده گریه کرده باشد باید چیز جالبی باشد.
ادامه مطلب ...
وقتی به مسافرت جادهای میروید ممکن است با این تابلو مواجه شوید: "انتهای حوزه استحفاظی استان فلان" و چند متر آنطرفتر تابلویی ورود شما را به استان بعدی خوشآمد میگوید... مسافرت همین است! حالا ما هم به انتهای حوزه استحفاظی اومبرتو اکو و آونگ فوکویش رسیدیم و ضمن حفظ خاطرات خوش این بخش از مسافرت به مسیر ادامه میدهیم و عنقریب تابلوی جدیدی جلوی رویمان سبز خواهد شد. ایناهاش: به دنیای یوجین اونیل خوش آمدید! برای آماده شدن جهت ورود به این قسمت، به نظرم رسید یکسری سوال طرح کنم تا نظرات شما را در این مورد بدانم تا هم زمانی جهت نوشتن مطلب بعدی بخرم! و هم اینکه شما هم به نحوی با موضوع کتاب آشنا شوید.
گاهی اوقات از روزمرگی و یکنواختی زندگی مینالیم و گاهی اوقات از طریق برخی آرزوها و خیالات و امیدهای کوچک و بزرگ، روزمرگیها را پوشش میدهیم. آیا این کار مفیدی است؟! اینکه روزمرگیها اموری یکسره منفی هستند یا خیر، برای خودش یک مبحث جداگانهای است... بگذریم. شاید شما هم در زندگیتان کارها و خیالات و آرزوهای بزرگی دارید که قرار است آنها را از فردا صبح یا از اول هفته آینده یا از ماهِ بعد در دستور کار خود قرار دهید... من که چندتایی از این کارهای اساسی دارم و وقتی به یادشان میافتم مهرههای پشتم تیر میکشد!
کمتر ممکن است خودمان معترف شویم که این برنامهها یک خیال یا یک امید واهی است که برای خودمان ساختهایم چرا که معمولاً همین امیدهای به ظاهر واهی است که ما را سرپا نگه داشته است یا حداقل ظاهر زندگی ما را شکیلتر کرده است. آیا باید این خوشخیالیها را دور انداخت؟ آیا با دورانداختن اینها ما به آرامش میرسیم؟ برخی معتقدند وقتی با حقیقت خودمان روبرو شویم آنگاه خواستههایمان با واقعیتمان متناسب خواهد شد ولذا از جنگ با خودمان دست میکشیم و به آرامش میرسیم. در طرف مقابل آیا به نظر نمیرسد چنانچه خودمان را گول بزنیم راحتتر به آرامش میرسیم!؟
ما ممکن است در مورد خودمان متوجه این دروغها نشویم اما شاخکهایمان معمولاً در مورد دیگران حساستر است، اما همه (تقریباً همه و شاید تحقیقاً همه!) بدشان میآید دروغ زندگیشان را به رویشان بیاوریم. آیا خوب است که برای دوستانمان همانند یک آینه باشیم!؟ آیا نشان دادن تصویر آنها بدون نقاب کار شایسته یا مفیدی است!؟
موضوع محوری نمایشنامه مرد یخین میآید حولوحوش چنین چیزهایی میچرخد و اگر بخواهم مابهازایی برای آن در ادبیات خودمان مثال بیاورم به سراغ این بیت از مولانا خواهم رفت:
اُستن این عالم ای جان غفلت است
هشیاری این جهان را آفت است
فضیلتهای ناچیز مجموعهی کوچکی است از نوشتههای نویسنده پیرامون مسائل مختلف... از کفش های پاره تا تربیت فرزندان... از مرثیهای برای چزاره پاوزه که در سال 1950 خودکشی کرد تا نوشته هایی در رابطه با حرفه نویسندگی. برخی از این روایتها با زاویه اول شخص مفرد نوشته شده است و برخی دیگر اول شخص جمع... در این موارد نویسنده به عنوان نماینده جمعی که در آن موضوع ذینفع هستند دست به قلم برده است، مثلاً در مرثیهای که برای پاوزه نوشته، "ما" جمع یارانی است که یک دوست بزرگ را از دست دادهاند و "ما" در قسمت "فرزند انسان" نماینده نسل جوانی است که در زمان جنگ میزیست و یا "ما" در فضیلتهای ناچیز به عنوان یکی از والدینی که به دغدغه تربیت فرزندان میاندیشد.
خواندن این نوشته ها خالی از لطف نیست و حاوی نکاتی است که خواننده را به فکر وامیدارد. شاید با خواندن برخی از قسمتهایی که در ادامه مطلب آوردهام شما نیز با من در این زمینه موافق باشید.
******
ناتالیا گینزبورگ (1916 – 1991) نویسنده ایتالیایی و صاحب آثاری چون الفبای خانواده و میکله عزیز است. آثار متعددی از او به فارسی ترجمه شده است. فضیلتهای ناچیز را مرحوم محسن ابراهیم به فارسی برگردانده است که انصافاً ترجمهی خوبی است.
مشخصات کتاب من؛ نشر هرمس، ترجمه محسن ابراهیم، چاپ سوم 1384، تیراژ 3000نسخه، 120 صفحه
پ ن 1: نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 است (چون سیستم نمرهدهی من برای رمان طراحی شده است قابلیت استفاده برای این کتاب را ندارد! ولی اگر بخواهم گودریدزی نمره بدهم همین نمره را خواهم داد)
ادامه مطلب ...
"هری آنگستروم" ملقب به هری ربیت(خرگوش) جوانی 26 ساله است. در دوران دبیرستان و اوایل جوانی بسکتبال بازی میکرد و ستاره تیم بود. اما بعد به سربازی رفت و پس از آن به عنوان فروشنده محصولات یک شرکت مشغول به کار شد. با یکی از همکارانش به نام "جنیس" دوست شد و ارتباطشان منجر به بارداری جنیس شد و با توجه به تمایل هریخرگوش به ازدواج، آنها زندگی مشترکشان را شروع کردند. یک زندگی معمولی و متوسط...
روایت عصر یک روز آغاز میشود که هری در حال بازگشت به خانه است و در مسیرش تعدادی نوجوان را در حال بازی بسکتبال میبیند. به یاد ایام قدیم کمی با آنها بازی میکند و بعد به خانه میرود. جنیس درحالیکه فرزند دومشان را باردار است، مدتی است که الکلی شده و مدام پای برنامههای تلویزیون مینشیند. هری به دلیل این سبک زندگی چنیس را خرفت می داند. صبح روز روایت، جنیس به همراه مادرش برای خرید بیرون رفتهاند و پسرشان نلسون را خانهی مادرشوهرش گذاشتهاند. هری دقایقی بعد از ورودش به خانه، برای بازگرداندن پسرشان از خانه خارج میشود درحالیکه جنیس به او سفارش میکند سر راه برایش سیگار بخرد. هری برای انجام این کارها بیرون میرود اما ناگهان تصمیم میگیرد از این وضعیتی که در آن گرفتار شده است فرار کند... اما به کجا!؟
همینجاست که به یاد رمان "زنگبار یا دلیل آخر" افتادم. آنجا هم شخصیتهای داستان به فکر فرار بودند: آدم باید از اینجا برود، اما باید به جایی هم برسد. پدر هم میخواست از اینجا فرار کند اما همهاش میرفت وسط دریا , بیهدف. وقتی آدم غیر از وسط دریا جایی نخواهد برود ناچار هر بار برمیگردد. پسر با خود میگفت آدم فقط وقتی میتواند از اینجا کنده شده باشد که آن طرف دریا به خشکی برسد. (زنگبار یا دلیل آخر – آلفرد آندرش)
آپدایک هم در ابتدای روایتش مشابه چنین مضمونی را از دهان پیرمردِ پمپبنزینی خطاب به هری بیان میکند: تنها راه رفتن به یه جا اینه که قبل از راه افتادن بدونی کجا می خوای بری. در واقع شخصیت اصلی داستان آپدایک نمیداند کجا می خواهد برود و فقط به صورت غریزی کارهایی را برای برونرفت از وضعیتی که بدر آن گرفتار شده است عمل میکند. شاید از نگاه نویسنده در زمان نگارش داستان برآیند نسل جوان جامعه چنین بودهاند.
*******
جان آپدایک (1932 – 2009) رماننویس مشهور آمریکایی تقریباً همه جوایز ادبی منهای نوبل را دریافت نمود. از مهمترین و مشهورترین کارهای او مجموعهایست که به مجوعه خرگوش معروف شده است. فرار کن خرگوش در پایان دهه پنجاه قرن بیستم منتشر شد. آپدایک بعدها سه رمان دیگر بر اساس همین شخصیتی که در این داستان خلق کرد نوشت. این کتابها در پایان دهههای 1960، 1970، 1980 منتشر شد. از نظر او این رمانها گزارش پیوستهی شرایط شخصیت اصلی و آمریکا در دهههای مورد نظر است. سه رمان از این مجموعه (از جمله همین کتاب) در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است.
مشخصات کتاب من؛ ترجمه سهیل سُمی، انتشارات ققنوس، چاپ دوم 1390، تیراژ 1100 نسخه، 397صفحه
...........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است (نمره گودریدز 3.6 و نمره آمازون 3.9).
پ ن 2: طبعاً با توجه به ادامه مطلب، تصویر روی جلدی که در ادامه مطلب آوردهام را مناسبتر و کلیدی برای ورود به داستان میدانم.
ادامه مطلب ...